راستش را بخواهید من هرگز فکر نمیکردم که در برابر این سوال قرار بگیرم. چون این سوال را معمولا کسانی پاسخ میدهند و یا از کسانی میپرسند که «روشنفکر» شناخته شده اند هم در نزد دیگران و هم در چشم خودشان. آیا میشود کسی برود از یک آدم معمولی سوال کند روشنفکر کیست؟ پس با خود اندیشیدم که بی جهت نیست که مورد سوال قرار گرفته ای. از تو نیز کنشی سر زده است که برخی را باین فکر واداشته است که تو نیز «روشنفکری» و آنقدر دانا و بینا هستی که بتوانی به سوال روشنفکر کیست و روشنفکری چیست و نیز سوالهایی که در پی آن میاید پاسخ دهی وگر نه مورد سوال قرار نمیگرفتی و مجبور نبودی که به سوالی پاسخ بگویی. بهرحال، من دوست دارم فکر بکنم دلیلی که از من نیز سوال شده است که روشنفکر کیست و روشنفکری چیست، درست باین خاطر بوده است که اندیشه خود را با صدای بلند بیان کرده ام گویی که در عمق تاریکی بسر میبرم، اندیشه ای که محورش جز «رهایی» و «آزادی » چیز دیگری نبوده است. طبیعی ست که نتیجه بگیرم که روشنفکر از نظر من کسی ست که «رهایی» و «آزادی» انسان محور اندیشه و عمل او باشد. بر اساس این تعریف بسیاری از آنانی که روشنفکر خوانده میشوند، مثل «روشنفکر دینی» از جرگه روشنفکری خارج میشوند. چرا که محور اندیشه روشنفکر دینی «عبودیت» است و «بندگی،» نه رهایی و آزادی. مسلم است کمتر کسی پیدا میشود که جلال آل احمد را روشنفکر نداند. این در حالی ست که وقتی بآثار وی مراجعه میکنی از آنها بوی آزادی و رهایی بمشام نمیرسد. همچنین، تخصص و تحصیلات و حتی جایگاه طبقاتی و گرایشها و تعهدات انقلابی، نیز مسئولیت در برابر خارج ساختن حقایق از پس ابرهای تیره، لزوما کسی را روشنفکر نمیکند. تکلیف روشنفکر را تعهد او به رهایی و آزادی بشر تعین میکند. اگر نیک بنگری، مشاهده میکنی که روشنفکری در این معنا هم از چپ مورد حمله قرار میگرفت و میگیرد و هم از طرف راست. چرا که آزادی یا اساسا پدیده و یا مفهومی زائیده فرهنگ بورژوازی تلفی میشود و یا برساخته استعمار غرب در خصومت با اسلام. بی دلیل نیست که با ظهور دین بر مسند قدرت، جامعه ما در تاریکی فرو رفت، چون اندیشه رهایی و آزادی در محاق فرو رفته بود و اندیشه و عمل انقلابی غالب گردید، اندیشه ای که در بهترین وجهش جنگ با امپریالیسم جهانی را برگزیده بود تا دست استثمارگران را از جیب کارگران کوتاه کنند.
شما درطول این سالها توجهتان را به نقد سنت و دین معطوف کردهاید. با این وجود، دین و سنت در حوزه نقد، چگونه دیده میشوند؟
فکر کنم منظورتان این است که در طول این سالها توجه من به نقد دین و قدرت بوده است نه «دین و سنت» آنگونه که شما میگویید. دین و سنت در بیشتر موارد اگر یکی نباشند از یک جنس اند و دارای یک هدف: کنترل بشر. ساختار قدرت نیز همین هدف را دنبال میکند. نقد دین و قدرت از ضروریات زمان ماست، زائیده شرایطی ست که در آن دین و قدرت بهم پیوند خورده و از یکدیگر جدا ناشدنی گشته اند. وحدت دین با قدرت استبداد مضاعف را بوجود آورده و ظهور اندیشه رهایی و آزادی را اجتناب ناپذیر ساخته است. در اروپا نیز جنبش روشنگرایی در ستیز با دستگاه دین و قدرت بود که پا به عرصه وجود گذاشت. نقد روسو از نا برابریهای اجتماعی مردم را به آزادی بشر آگاه ساخت و اعلام کرد که طبیعت بشر را ذاتا آزاد خلق کرده است و در او اراده آزاد نهاده است، گفتاری که به مردم شعور انقلابی بخشید و به انقلاب رهایی بخش ۱۸۷۸ در فرانسه منجر گردید، رهایی از انقیاد پادشاه و ارباب و کلیسا. در نتیجه در حوزه نقد، دین (اسلام) و قدرت، از هم جداناشدنی هستند، همچنانکه شمشیر و شریعت در دوران رسالت با هم یکی و یگانه بودند. پیامبر اسلام با یک دست کتاب مقدس را برافراشت و با دست دیگر شمشیر شریعت را برکشیده بود، همان شمیشیر که در ذیل عبارت لا الله الا الله بر پرچم عربستان سعودی زادگاه پیامبر اسلام نقش بسته است. در شرایط کنونی نیز حضرت ولایت و همقطارانش هم لباس فقاهت بر تن دارند هم لباس فرمانروایی و سرداری و سر لشگری، هم طلبه اند وهم کارمند وزارت اطلاعات .پینه های وسط پیشانیشان هم حکایت از سجده های طولانی در برابر الله میکند و هم از خشونتی خبر میدهد که از تنفر بدیگری در دل دارند. یعنی که در نظام فقاهتی دین، قدرت است و قدرت، دین. که قدرت در نهاد اسلام است. در چنین شرایطی بدشواری میتوانی از جدایی یکی از دیگری سخن گفت. چرا که اسلام ذاتا، دین سیاست است. دین فرمانروایی و فرمانبری ست. حرف قرآن از آغاز تا انتها حرف قدرت است. زمانی میتوان از جدایی دین از قدرت سخن گفت که دین دارای متولی نباشد، قشری از جامعه که بواسطه تحصیل در حوزه های علمیه خود را متولی و مظهر دین میخوانند. علما وفقها و مراجع تقلید، جلوه اقتداراند، اقتداری که از تقدس بر میخیزد. در واقع قشر فقاهت و یا متولیان دین پیش از آنکه در ۱۳۵۷ رسما با قدرت هم خوابه شود و ابزار بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی را بانحصار خود در آورد، در کنترل رفتار مردم، بواسطه صدور فتوا، از اقتدار بسزایی بر خوردار بودند. صدور فتوای «حلال » و «حرام» میتوانست و هنوز هم میتواند به مصرف شی ای پایان بخشد و یا آنرا وارد در حلقه مصرف نموده به آن زندگی تازه ببخشد و همچنین حلال و حرام نمودن افعالی از نوشیدنی و، پوشیدنی و، شنیدنی و، دیدنی گرفته تا چگونگی روابط جنسیتی، میتواند موجب رواج و یا توقف آن افعال گردد. همین بس که به فتوای معروف میرزای شیراز مبنی بر تحریم استعمال دخانیات در اعتراض به اعطای تجارت تنباکو و توتون به یک کمپانی انگلیسی، اشاره کنیم که نهضتی را براه انداخت و به لغو آن قرارداد استعماری منجر گردید. نیز میتوان به سرنوشت مصرف الکل در کشور بنگریم که همیشه تحت تحریم بوده است. اما، فتوای حرام در دوران شاه چندان تاثیری بر رفتار تولید کننده و مصرف کننده وخرید و فروش الکل نداشت. اما، پس از انقلاب که ورق برگشت و منبر پند و اندرز به منبر قدرت نبئیل گردید، بساط تولید و مصرف الکل برچیده شد. چون در پس آن قدرت قرار داشت، تسلیم و اطاعت چون چرا ناپذیر گردید. فتوا بیک فرمان شرعی تبدیل شد که شمشیر تسلیم و اطاعت از آن را تضمین مینمود. ببینید که چه دستگاه عظیمی برای کنترل و یا تعطیلی تولید و مصرف الکل بوجود آورده اند و چه تنبیهات و مجازات سنگین و ذلتباری از جمله اعدام و شلاق در ملا عام وضع کرده اند. این در حالی است که بدرستی روشن نیست که مصرف کننده الکل به چه نوع جرمی متهم گردیده است، دینی یا سیاسی؟ همین را نیز میتوانیم در مورد مقررات حجاب و جدایی جنسیتها بگوییم. یعنی که تخلف از قوانین شرعی دیگر در نامه اعمالت نوشته نمیشود که در آن جهان بحساب آن رسیدگی شود بلکه تخلقی ست سیاسی. چرا که مرتکب هنجار شکنی گردیده، امنیت اخلاقی و نظم اجتماعی را بخطر می اندازد. محدودیت ها و ممنوعیت ها بر بسیاری دیگر از افعال و اشیا، بازتاب عمق قدرت قشری ست که متولی دین است و تقدس، قشری که در عین سادگی و وارستگی، سراسر فریب است و ریاکاری. این جهان را زود گذر و فانی می خواند اما قدرت و امتیازاتی که در این جهان آورد در آغوش میکشد. بعبارت دیگر، دین در حالیکه قدرت را در آغوش کشیده است نمیتواند مصون از نقد باشد، چه ساده دلان را خوش آید و یا نیاید
خاورمیانه و ایران در طول چند دههی اخیر یکی از مناطق پرآشوبی بودهاند که بیش از پیش تحت تاثیر ارزشها و سنتهای مذهبی،فاصله بسیاری با دنیای مدرن و توسعهیافته،گرفتهاند. این رجعت به گذشته را چگونه ارزیابی میکنید و دلایلش را در چه میبینید؟
بنظرم تعبیر شما از وضع خاورمیانه تحت عنوان «رجعت بگذشته » تعبیر درستی ست و سوال خوبی را مطرح میکنید. فکر کنم که دلیل آنرا باید در شرایطی جستجو نمود که دین را یکه تاز میدان میکند. نظام استبدادی در کشور ما و همچننین در کشورهای منطقه هرگونه ایده روشنگری و ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی را از صحنه سیاست و فرهنگ و ادبیات بیرون رانده است. چه بسا در بسیاری از مواقع، ساختار قدرت دفاع از دین و امنیت اخلاقی را بهانه سرکوب منتقدین و مخالفین قرار میداد. شاه خود مدرسین حوزه ها را بخدمت میگرفت که ریشه اندیشه های مادیگرایی را از بیخ و بن برکنند. شاید «سی آی ای» در گوش شاه خوانده بود که آیت الله مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی را استخدام نموده تا طرح جمهوری اسلامی را بریزد و یا تشیع سرخ تدریس نماید. نظامهای استبدادی در منطقه و استبداد شاهی در کشور ما در واقع زمینه را برای رجعت بگذشته و در آغوش کشیدن اسلام بوجود آورند، رجعتی که نه تنها توده های ساده دل در آن شرکت داشتند بلکه بعضا روشنفکران انقلابی پیشا پیش باستقبال آن شتافتند. شاید این رجعت به گذشته با جلال آل احمد و انتشار مقاله «غرب زدگی» آغاز گردید و با ظهور علی شریعتی تشدید گردید، اما، با بقدرت رسیدن خمینی باوج خود رسید. بزودی ابزار بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی را بانحصار خود در آورد و نظام فرمانروایی و فرمانبری را با روکش دمکراسی، «جمهوری» برقرار نمود. در مصر نیز پس از فروپاشی نظام استبدادی حسنی مبارک، اسلامیست ها بقدرت رسیدند. اما، قبل از رجعت بگذشته برای پیشروی در آینده و بر قراری خلافت، اخوان المسلمین نیز همچون آیت الله ها در ایران، به پاک سازی ایدئولوژی ها و گروه ها و سازمان های سیاسی دست زدند. ولی در مصر، اسلامیست ها پیش از انکه به پیروزی برسند، نظام استبدادی بازگشت نمود و آنها را از رجعت بگذشته باز داشت. بعدا هم دیدیم که در منطقه تنها اسلامیست ها بودند که رقبای سیاسی را از صحنه خارج ساختند و خود را صاحب آب و خاک نمودند و مستقر گردیدند. داعشی ها که از درون القاعده بیرون امده بودند در اندک مدتی چند شهر بزرگ در سوریه و عراق را تسخییر و ظهور خلافت اسلامی را اعلام نمودند. داعشی ها حتی بهتر از آیت الله های انقلابی در ایران نشان دادند که چگونه میتوان بگذشته، بدوران رسالت پیامبر اسلام باز گشت نمود. داعشی ها بسی لخت و عریان نشان میدهند که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی اساس حکومت اسلامی ست، بدون آنکه همچون آیت الله ها بر آن پوشش مردم سالاری بکشند و رقبای خود را در سکوت شب بدیار نیستی بفرستند. داعشی ها پرچم لا الله الا الله را بر افراشتند و هرجا را که به تسخیر خود در آوردند، به تبعیت از پیامبر اسلام، نظام فرمانروایی و فرمانبری را برپا نمودند و سر آنان که از تسلیم و اطاعت خود داری کرده بودند در برابر چشم جهانیان ازتن جدا نمودند. این بدان معناست که بر گرده دین است که رجعت بگذشته بوقوع می پیوندد. رجعت بگذشته دلبخواهی نیست چون در پس آن قدرت قرار دارد. ممکن است که این رجعت بگذشته که با درآغوش کشیدن دین عملی میشود در مراحل ابتدایی با رضایت انجام شود. اما، وقتی بخود میآیند که دیگر دیر شده است. بنظر میرسد تونس تا کنون در برابر رجعت بگذشته به مقاومت برخاسته است. شاید تنها بآن دلیل که متولیان دین از روی در رویی قرار گرفتن با آزادی نه وحشت کردند و نا پا بگریز گذاشتند
البته تسلیم به دین و متولیان آن در کشور ما با سهولت و سریع بانجام رسید. نه تنها سلطه قشر فقاهت بر جامعه با مقامتی روبرو نگردید بلکه مردم آنها را با آغوش باز و اشتیاق بسیار پذیرفتند. چه رجعت بگذشته و یا پناه بردن بدامن دین از خوی به تسلیم و اطاعت نسل پس از نسل برمیخیزد. رجعت بگذشته ای که بدان خو گرفته ایم، آرامش و امینت میآورد. حال آنکه رهایی و آزادی، نا امنی بوجود میآورد و شرایط اجتماعی را سیال و غیر قابل پیش بینی میکند. با رجعت بگذشته مردم میتوانند به عفو و بخشش الله، خداوند یکتا و یگانه دل ببندند. حال آنکه اصلا روشن نیست که چگونه و بچه دلیلی باید بآزادی دل بست و امیدوار بود. یعنی که رجعت ما بگذشته و یا در آغوش کشیدن اسلام را باید ناشی از گریز از آزادی و یا حداقل بیگانگی با آن دانست. اگر نیک بنگریم، می بینیم که این رجعت بگذشته قبل از آنکه در سیاست ظاهر شود، در فرهنگ عام، در فیلمهای سینمایی، از جمله فیلم قیصر و طوقی تبلور یافت. در این فیلمها همین بس که بزیارت امام رضا بروی و آب توبه بسر بریزی، چه جنایتکار باشی و باج گیر حرفه ای، چه سارق باشی و یا تن فروشی کنی، همه گناهان از تن زدوده میشد. مظاهر این رجعت بگذشته را حتی قبل از آنکه در فیلم بنمایش در بیاید در کارهای تجسمی از جمله کارهای پرویز تناولی و خط نگاری ها ظاهر گردیده بود. این در حالی ست که هیچ گرایشی بسوی آزادی مشاهده نمیشود. خسرو گلسرخی، شاعر انقلابی، در دادگاه به ستایش اسلام پرداخت نه آزادی. یعنی که پیش از آنکه خمینی بقدرت برسد ما با تاریکفکری روبرو بودیم، اندیشه و یا سخن از آزادی سبب تهوع انقلابیون چپ و راست میشد. البته تاریخ این رجعت بگذشته را میتوان عقب و جلو برد. ۱۵ خرداد را میتوان آغاز رجعت بگذشته خواند که شاه راه را بر آن بست. اما، از آنجائیکه از نهادها و آیت الله های مقدس حساب میبرد، همچنانکه بدان اشاره شد با دین به مماشات پرداخت تا بتواند هرچه بیشتر آزادی را بکوبد که کوبید و راه را بدون آنکه خود بداند برای رجعت بگذشته و درآغوش کشیدن اسلام هموار نمود. این بازگشت بگذشته بار دیگر زمانی آغاز گردید که شاه برای اولین بار به اشتباهات خود اعتراف کرد و اعلام نمود که پیام مردم را شنیده است. اما، دست رد بر سینه شاه نهاده شد. شاهی که اماده شده بود دست از استبداد بکشد و بندهای اسارت را بگشاید، شاهی شده بود ضعیف، حال آنکه جامعه به رهبری مقتدر و خدایگونه خو گرفته بود. اگر این رویکرد جامعه بیانگر گریز از آزادی نبود، این پسروی، این بازگشت بگذشته هرگز صورت نمیگرفت. چه چیزی میتواند این گریز جامعه از آزادی را توضیح دهد. واقعیت این است که تا زمانیکه فتوا صادر میشود، گریز از آزادی هم هست. چون ما را فرمانبر میکند. بما میگوید خوب و بد کدام است. باید و نباید های دین قلاده زنجیری ست که ما را باسارت میکشد. اگر ما پسروی را بجای پیشروی تجربه میکنیم، تنها در زمینه مادیات نیست، بلکه در زمینه رهایی از قلاده دین و در بر گرفتن آزادی هم هست. خسارات ناشی از پسروی در زمینه مادیات جبران پذیراند حال آنکه خسارات ناشی از نبود آزادی، جبران ناپذیر اند. چرا که بندهای اسارت را در ذهن و احساس و عواطف ما استحکام می بخشد و رهایی را هر چه بیشتر دشوار میسازد. لغو کنسرتهای موسیقی که این روزها شاهد آن هستیم مگر میتواند چیز دیگری جز تحکیم بندهای اسارت باشد؟ دین، بویژه اسلام دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست. چون نظام دینی بر تسلیم و اطاعت بنیاد گذارده شده است. اسلام را دین تمام و کامل میدانند، دینی که بتمام نیازهای بشر از ازل تا ابد پاسخ داده است. در چنین نظامی آیا جایی هم هست برای آزادی؟ این است که ما پیش از کسب آزادی باید رهایی یابیم. یعنی که اول باید قلاده دین را از دست و پای خود برگیریم. من فکر نکنم که این حرکت آزادی های یواشکی، لزوما به رهایی بیانجامد. چون رهایی نمیتواند یواشکی بوقوع بپیوندد، ناقوس پاره شدن بندهای اسارت باید بگوش همگان برسد. ببخشید پاسخ این سوال کمی بدرازا کشید. با این وجود هنوز مطمئن نیستم که سوال شما را پاسخ داده ام یا نه. شاید چندان ضرر بار نباشد اگر این چند کلمه را هم اینجا بگنجانم. چه اگر بپرسید چه گام و یا گامهایی میتوان در سوی رهایی برداشت؟ در پاسخ میگویم هرگاه لغو دین رسمی را در قانون اساسی سر لوحه کار خود قرار دادیم آنگاه اولین گام را بسوی رهایی برداشته ایم.
ما درغرب شاهد سیستم های سیاسی سکولار و لائیک هستیم که به عنوان پاسدار ارزشهای انسانی، توانستهاند به خوبی در تقابل با فزونخواهیهای نهادهای مذهبی ایستاده و به تداوم یک دموکراسی پایدارکمک کنند. آیا خاورمیانه کنونی به خصوص ایران، میتواند و یا باید از چنین الگوهایی برای برونرفت از شرایط کنونی استفاده کند؟
بدون تردید. البته که ما باید از تجربیات کشورهایی که موفق شده اند دین را از صحنه سیاست خارج نمایند بهره برگیریم. اما لازم است که بداینم نظام سکولار دمکراسی از ستیز و خصومت با دین گذر نموده و علم را بر دین تحمیل کرده است. در حالیکه اسلامی که بر کشور ما حاکم است دینی ست مشتاق علم و صنعت و تکنولوژی و با آن دشمنی نشان نمیدهد. در کشورهای دیگر منطقه نیز فکر نکنم اسلام در برابر پیشرفتهای علمی و صنعتی و رفاه مادی مقاومتی نشان بدهند. متولیان دین خود مصرف کننده لوکس ترین لوازم زندگی و اتومبیلها با قیمتها نجومی هستند. در اروپا اگر علم و دین در برابر یکدیگر قرار گرفتند بآن دلیل بود که دین یافته ها علم را نمی پذیرفت. کلیسا، گالیله، ستاره شناس شهیر را به محاکمه کشاند بآن دلیل که مهر باطل بر باور کلیسا مبنی بر مسطح بودن زمین میزد. حال آنکه آیت الله های مقدس از علم و تکنولوژی چنان سخن میگویند گویی ریز و بم آنها را در قرآن خوانده اند. مضاف براین نهادهای مذهبی در اروپا چندان هم با رضایت خانه نشین نشدند. آموختن از تجربه این کشورها یک چیز است بکار بستن آن تجربیات چیز دیگری. چرا که ما هم در زمان دیگری زندگی میکنیم وهم دین ما، دین اسلام، دین دیگری ست. دین ما ختم همه دینهاست. بهمین دلیل دین تسلیم است و اطاعت و فرمانبری. منفذی برای آزادی بجای نمیگذارد. موسیقی را بر انسان حرام کرده است. بنوازی، بشنوی و لذت ببری، دچار «کفر» شده ای. در هنرهای تجسمی نیز اگر مجسمه بسازی و یا تصویر ترسیم نمایی، مرتکب «شرک» شده ای. تا مدتها رادیو و تلویزیون و سینما حرام شده بود. بخشی از مخالفت فقاهت با این رسانه بخاطر حضور زن در آنها بود. دین ما نیز هیچگونه سر آشتی با اختلاط زنان و مردان ندارد. آقای علی مطهری، نماینده مجلس فکر میکند که هر گونه اختلاط جنسی به برقراری روابط جنسی ختم میشود. با اختلاط جنسیتها سخت مخالف است. چیزی که در تفکر او نمیگنجد آن است که انسان ذاتا موجودی ست آزاد. معلوم است که انسان آزاد تن به داده شده ها، به بایدها و نبایدهای از پیش تعین شده نمیدهد. این است که اسلام ما، اسلام امامی، مثل اسلام وهابی و سلفی چون دارای متولی ست، دینی اصلاح پذیر نیست. با توپ و تانک و طیاره مخالفتی ندارد. اما، وای بآن روز که تار موی زنی از حجاب بیرون بزند. متولی دین با هرگونه آزادی مخالف است بجز آزادی در تسلیم و اطاعت. شما این دین را زمانی میتوانید بخانه برانید که متولی آنرا براندازید. اشتباه شاه آن بود که پس از سرکوب شورش ۱۵ خرداد متولی دین را رها ساخت، اما رئیس اراذل و اوباش را که میتوانست اهلی شود و سودمند، بدار مجازات آویخت. ترسم که برون رفت از شرایط ذلتبار کنونی چندان ساده و سریع نباشد. چرا که بسته به اراده معطوف به رهایی ست، رهایی از قواعد و قوانین، راه و روش و ارزشهای پوچ شریعت اسلامی، اطاعت و فرمانبری. ما وقتی میتوانیم متولی دین را از بیخ و بن بر کنیم که خود را رها ساخته و آزادی بشر را بویژه آزادی در «خود فرمانی» را سر لوحه تمامی امور، در اقتصاد و در سیاست و در تمام عرصه های زندگی قرار دهیم. این میسر نیست مگر آنکه به براندازی دین برخیزیم. بعضا ممکن است ابرو در هم کشند. ولی زمان بنفع براندازی دین به پیش میرود، حضرت خداوند خامنه ای این هدف را قابل دسترس کرده است. نباید زیاد نا امید بود. اگر بخواهم باین پاسخ بلند، پاسخ کوتاهی اضافه کنم، بر آن باورم که ما باید الگوی خود را بیابیم، الگویی پاسخگوی شرایط خاص جامعه ما. ما اول باید بدانیم درد ما درد چیست درد شکم است، درد کمبود مادیات است و یا درد نبود آزادی. من بر آن باورم که آزادی همه جا ببار می نشیند و میوه های شیرین ببار میآورد، مشروط بر اینکه آماده پرداخت هزینه آن نیز باشیم. در هیچ کجا آزادی مفت و مجانی بدست نیامده است
آزادی بیان یکی از مولفههایی است که همواره توسط مذهبیون مورد تهدید قرار میگیرد، به نظر شما مرزهای آزادی بیان و نقد سنت و دین چگونه تعریف میگردند؟
راستش، نمیدانم چگونه پاسخ این سوال شما را بدهم چون منظورتان را از آزادی بیان که «همواره توسط مذهبیون مورد تهدید قرار میگیرد» نمی فهمم؟ بآن دلیل که باید آزادی بیانی وجود داشته باشد تا در جامعه اسلامی مورد تهدید قرار بگیرد. حال آنکه من فکر نمیکنم در کشور ما آزادی بیانی وجود داشته باشد که بتوان در باره آن چیزی گفت. نظام ولایت دهانها را یا بخدمت گرفته و یا دوخته است. حملات لفظی قدرتمداران را نمیتون دالی بر آزادی بیان دانست. اینرا نیز باید بگویم که من چندان علاقمند به تعین کردن مرز آزادی بیان نیستم، نه بلدم و نه بدان اعتقاد دارم. اما همین بس که بگویم بیان زمانی آزاد است که به تقدس زدایی بپردازد. چون تقدس اسارت میاورد، تقدس مرز میکشد. آزادی بیان باید مرزهای تقدس را بشکند. شما ببیند از پس از انقلاب تا کنون چه اندازه دست به تقدس زدایی زده ایم؟ آیا تقدس زدایی را محور و مرکز آزادی بیان قرار داده ایم؟ بیک معنا فرهنگ سکولاریزم در دل تقدس زدایی جان میگیرد. متاسفانه در این زمینه کار چندانی نشده است، نه در درون مرزها که هر زمزمه ای را در نطفه خفه میکنند بلکه در بیرون مرزها، انجا که بیان آزاد است. در خاتمه میخواهم تاکید کنم که من مرزی برای به لجن کشیدن کیش اهریمنی نمیشناسم.
با تشکر از وقتی که در اختیار روشنفکر قرار دادید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر