فاضل غیبی
ایران در تاریخ معاصر دستکم سه بار فرصت داشت در جهت برقراری حکومتی دمکراتیک گام بردارد. از جمله: 1) دوران مجلس اول مشروطه پیش از «استبداد صغیر»
2) دهۀ آزادیهای سیاسی پیش از "کودتای 28مرداد"
3) دوران «فضای باز سیاسی» (از آبان 55 تا انقلاب اسلامی 57)
فرصتهایی بودند که در آنها نخبگان جامعه میتوانستند با تلاش در راه آشتی ملی، حکومتی دمکراتیک و بهبودبخش برقرار سازند.
اینک کشور با ریزش ناگزیر حکومت اسلامی، خواه ناخواه به سوی دگرگونی بزرگی به پیش می رود.
با این تفاوت که اگر این بار نیز ابتکار عمل در دست میهن دوستان نباشد، وزنۀ نیروهای ایرانستیز چنان است که به راستی ممکن است بزودی کشوری به نام ایران بجا نماند. «خطر سوریهای شدن ایران» به حدّی است که بلندگوهای تبلیغی حکومت اسلامی آن را بعنوان برگ برندهای بازی میکنند و از ایرانیان می خواهند مبادا در راه براندازی بکوشند، زیرا با برکناری حکومت اسلامی همان «امنیت» و «آرامش» امروزی نیز از دست خواهد رفت! پس بگذارید اژدهای چند سر حکومت اسلامی، فرصت داشته باشد چند روزی بیشتر بدرد و بخورد و ببرد.
در این سو، نگاهی به نظرات آنانکه خود را "رهبران اپوزیسیون" و "فعالان سیاسی" می نامند، نشان می دهد که از "دانش سیاسی" لازم و چیرگی بر هنر سیاستگذاری برخوردار نیستند. اگر سیاست گذاری نابکارانۀ ملایان، جهانیان را به شگفتی واداشته، رهبران اپوزیسیون از آرزوهای سیاسی خود اعتقاداتی پرداختهاند سختتر از اعتقادات مذهبی و تو گویی با جمعی از کوران و کران سر و کار دارند، سخنان پیشین خود را هرچه بلندتر تکرار میکنند.
آنان توجه ندارند، که سیاست مدتهاست که به علم بدل شده و همانگونه که پدیده های طبیعی را تنها با شناخت قوانین حاکم بر آنها میتوان به خدمت گرفت، تنها با دانشی همه جانبه و درکی درست از ظرفیتهای جامعه میتوان اهداف سیاسی را تحقق داد و هر کوشش دیگری یا به ناکامی می انجامد و یا فاجعه انگیز است. (البته اگر بپرسیم که ملایان حکومتگر از کجا سیاستپردازی آموختهاند، که چنین موفقهستند، پاسخ این است که آنان بر «هنر» کسب و حفظ قدرت با تکیه بر دروغ و رذالت مسلط هستند، اما این «هنر» فقط راه به ویرانی میبرد. بدین سبب نیز تراژدی تاریخی ملایان این است که توانستند پرقدرتترین حکومت را برپاکنند، اما از آنجا که سازندگی نمیتوانند، نه تنها آقاییشان محکوم به فناست، بلکه تاریخ از آن بعنوان ننگینترین دوران یاد خواهد کرد.)
بنابراین هدف مخالفان حکومت اسلامی نمیتواند قدرتیابی به هر قیمتی باشد، بلکه برآمدن نیرویی از درون جامعۀ ایرانی، که راهبر کشور به سوی حکومت ملی، دمکراتیک و بهبودبخش خواهد بود.
متأسفانه هنوز هم اکثر مخالفان حکومت اسلامی از چپ تا راست (!) «انقلاب لنینی» را تنها راه براندازی رژیم اسلامی می دانند! بنا به آن، نهادهای حکومتی را میتوان با توسل به شورش گسترده («تودهای»، «کف خیابانی» یا «میدان میلیونی») به هدایت رهبری کاریزماتیک و یا گروه رهبری ( شورای انقلابی) از کار انداخت و به سوی سرنگونی حکومت به پیش رفت. موفقیت این روش پیش از هر چیز به «آمادهسازی فضای ذهنی جامعه» بستگی دارد. جالب اینستکه چنین تصوراتی در واقع گوشه چشمی به انقلاب اسلامی سال 57 دارند که موفقترین نمونۀ تاریخی تحقق «انقلاب لنینی» بود.
خوشبختانه گروه بزرگی از ایرانیان میهن دوست در یکی دو دهۀ گذشته مسئولانه دربارۀ راهکارهای ممکن برای رسیدن به برکناری حکومت اسلامی کنکاش کردهاند.(1) بهترین پیشنهادات موجود را میتوان چنین فرموله کرد:
براندازی حکومت اسلامی باید تنها و تنها به دست ایرانیان و بدون دخالت خارجی صورت گیرد. اما حکومت سرکوبگر اسلامی هیچگونه فعالیت و تشکل سیاسی را تاب نمیآورد و چنانکه تجربیات چهار دهۀ گذشته نشان دادهاند، هرگونه تشکل و یا خیزشی در نهایت سرکوب و به قیمت آزار و کشتار دستاندرکاران از گسترش آن جلوگیری خواهد شد. (والاترین شکل ممکن چنین خیزشی، جنبش میلیونی اعتراض به تقلب انتخاباتی سال 86 بود.)
بنابراین اپوزیسیون باید در خارج از کشور شکل گیرد و با طرح اهداف و شعارهای روشن، نخست پایگاهی در خارج از کشور فراهم آورد و رفته رفته جنبش های اعتراضی در درون کشور را راهبری کند.
اما در خارج از کشور گروههای چندی هر یک خود را تنها اپوزیسیون شایسته می دانند و از هرگونه نزدیکی و همکاری با دیگر گروه ها ابا دارند. بدین ترتیب دور باطلی بسته می شود و رهبران گروه های موجود می کوشند خود را به عنوان تنها رهبر قابل قبول مطرح کنند. اما «رهبران سرشناس» پس از دهها سال مبارزۀ بیثمر دیگر از هوادارانی که حاضر باشند در «فعالیتهای سیاسی» شرکت کنند، برخوردار نیستند و به سرداران بدون لشگری میمانند که هرزگاهی با استفاده از شگردهای تبلیغی، خود را در رسانهها مطرح میکنند.
در بدبینانهترین برداشت چنین کوششهایی نه برای جلب هواداران جدید، بلکه بدین هدف صورت میگیرد، که خود را به قدرتهای خارجی که امید دارند بتوانند حکومت اسلامی را برکنار کنند، بعنوان آلترناتیو مطلوب بشناسانند.
چنین است که در اوضاعی که حکومت اسلامی، در پیامد تحریمها، در حال زمین خوردن و تشنجفزایی نظامی در منطقه توجه جهانیان را به خود جلب کرده، ایرانیان خارج از کشور چنان رفتار میکنند که گویی «ایران» سرزمینی در سیارهای دیگر است و به آنان ربطی ندارد!
بدین سبب میتوان یقین داشت که ایرانیان میهندوست از گذشته هم در رویدادها و تحولات کنونی از نقش کمتری برخوردار خواهند بود. ِپس باید پرسید، ما را چه می شود؟ چرا اینهمه افراد فرهیخته و اندیشمند در داخل و خارج از کشور نمی توانند پس از چهار دهه راه حل معقول و عملی برای برکناری حکومت اسلامی ارائه دهند؟
با نگاهی به نوشتارهای گروههای اپوزیسیون و راه حلهای سطحی و کودکانهای که مطرح میکنند، باید نتیجه گرفت که اغلب از شناخت ماهیت حکومت اسلامی ناتوانند و یا از دیدن آن طفره میروند. شاید از آنرو که اغلب تحلیلگران ما در جوانی، (در جریان انقلاب 57) پشتیبانی نیروهایی بودند، که دیری نپایید بعنوان دشمنان ایران عمل کردند و بدین سبب (اغلب ناخودآگاه) حاضر نیستند به درونمایۀ واقعی و دهشتناک رژیم اسلامی اعتراف کنند. از اینرو درونمایههای واهی و شگفتانگیزی سرهم می کنند، تا فاجعۀ عظیمی را که در پیامد »اشتباهی کوچک» بر ایران فرود آمد نادیده بگیرند.
واقعاً نیز به شهامت بسیار نیاز دارد، تا از روبرو به چهرۀ زشت حکومت اسلامی نگریسته شود. در انقلاب مشروطه و یا در دهۀ 1320ش. ایراندوستان اشتباهاتی مرتکب شدند، اما آن اشتباهات کشور را به چنین گرداب نابود کنندهای فرونبردند، درحالیکه با قدرتیابی ملایان فصلی نو در تاریخ ایران گشوده شد، که کلّ موجودیت کشور را به خطر انداخته است.
در فرهنگ سیاسی، تا بحال حکومت هیتلری بدترین نوع حکومت قابل تصور شناخته شده بود. حکومتی که هزاران پژوهشگر در هفت دهۀ گذشته در راه شناخت دینامیسم درونی آن کوشیده اند و هنوز هم نتوانسته اند به همۀ پرسشها پاسخ گویند. از جمله اینکه پس از شکست در استالینگراد برای همگان روشن بود که آلمان نازی شکست خواهد خورد. اما درست در همین دو سال آخر، برنامۀ کشتار میلیونها یهودی با هزینۀ بسیار و با آنکه هیچگونه سود نظامی در برنداشت، به پیش برده شد.
پس از چهار دهه حکومت اسلامی واقع بینی حکم میکند، که آن را با ماهیتی توتالیتر مانند دو نمونۀ تاریخی نازی و استالینی بشناسیم. با این تفاوت که رژیم اسلامی از هر دو نمونۀ پیشین خود در بسیاری زمینهها پیشی گرفته است. میگویند، ملایان که در جریان انقلاب 57 بطور غیرمنتظره به قدرت رسیدند، هیأتی را به کشورهای «انقلابی» فرستادند، تا با بررسی ضعفها و قدرتهای هر یک، نظامی غیرقابل سرنگونی بپردازند.
به هر حال، این مسلّم است که ملایان توانستند از سویی با خشونتی بینظیر نظامی را برپا دارند که از ظاهری فریبنده و یا دستکم گمراه کننده برخوردار است. این نظام را نظریهپردازان سیاسی نظام «دو بُنی» hybrid regime نامیدهاند.(2) بدین مفهوم که توانسته است ماهیت فاشیستی خود را در پس رونمایی «دمکراتیک» پنهان کند و خود را برخوردار از چهرهای دوگانه جلوه دهد.
نقطۀ مشترک همۀ رژیمهای توتالیتر این است که بخشی از مردم را با استفاده از هرگونه امکانات تبلیغی به پشتیبانی از خود وامیدارند. حکومت اسلامی در آغاز به پشتیبانی «امت همیشه در صحنه» توانست خود را تحکیم کند، اما از آنجا که بزودی روشن شد، که نه تنها نمی تواند به وعدههای خود عمل کند، بلکه کشور را در گردابی از نابسامانی اقتصادی و اجتماعی فرو میبرد، کوشید با اعمال خشونت و فشار، مردم عادی را چنان مرعوب کند، که با علم بدینکه در انتخابات مهندسی شده، فقط مهره های سرسپردۀ رژیم انتخاب میشوند، با خودفریبی در آن شرکت میکنند، تا از مخالفت خطرناک با آن ابا کرده باشند!
بدین صورت اگر حکومتهای توتالیتر سرکوب بیامان مخالفان را تنها راه حفظ قدرت میدانستند، حکومت اسلامی موفق شده است، به مخالفان خود امکان می دهد از کانالهای مجازی گوناگون (از شرکت در «انتخابات» گرفته تا «فوت کردن به ابرها») مخالفت خود را نشان دهند و از این راه چهرۀ وحشی خود را بهتر بپوشاند.
در سدۀ گذشته برای مقابله با فاشیسم دهها میلیون نفر قربانی شدند و اگر فروپاشی بلوک شرق با جنگ و کشتار توأم نبود، بدین خاطر که رژیم استالینی پس از مرگ او تا حدی ویژگیهای توتالیتر خود را از دست داده بود. اما مرحلۀ پایانی جنگ دوم جهانی نشان داد که حکومتهای توتالیتر (از آلمانی تا ژاپنی) از چنان جانسختی برخوردارند و جان انسان را چنان ناچیز میشمرند، که اگر متفقین به موقع به مقابله برنمیخاستند، آزادی و انسانیت برای دوران نامعلومی از دنیا رخت بربسته بود.
رژیم اسلامی هنوز «استالنینگراد» خود را پشت سر نگذاشته و با وجود ریزش درونی نمیتوان پیش بینی کرد، حاضر به دست زدن به چه جنایاتی است. قدر مسلم این است که چنین رژیمی به آسانی صحنۀ تاریخ را ترک نخواهد کرد. نظریهپردازان با توجه به «پایگاه تودهای» رژیمهای توتالیتر، خیزش مردمی در برابر آنها را محکوم به شکست میدانند، زیرا یا وحشیانه سرکوب میشود و یا به جنگ داخلی منجر میگردد.
بنابراین جنبش مسالمتجویانه تنها وسیلهای است که با برانگیختن همدردی جهانی و فشار کشورهای پیشرفته، خواهد توانست حکومت اسلامی را در میدانی به نبرد فراخواند که در آن با تکیه بر «جهل و جنون» نخواهد توانست نافرمانی مدنی گسترده را سرکوب کند. چنین خیزشی به موازات فشار از بیرون بصورتی گازنبری ممکن است حکومت اسلامی را به تسلیم وادارد و ناقوس آزادی را در ایران بلازدۀ ما به صدا درآورد.
تا بحال، تقسیم کار میان دو پایۀ حکومت اسلامی بخوبی عمل کرده است: اولی توانسته در ایران خیزش مردم را با بزرگنمایی «خطر سوریهای شدن» ترمز بکند و دومی در خارج از کشور با همۀ امکانات «نه به جنگ با ایران!» را تبلیغ میکند.
(1) از جمله : اسماعيل نوری علا، اتحاد برای چه و با که؟، يادداشت هائی برای سخنرانی در مهستان جنبش سکولار دمکراتیک ایران
(2) مهدی خلجی، چرا در ایران انقلاب نمیشود؟، رادیو فردا، 17/11/1397
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر