۱۳۹۸ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

Mahmoud_Delkhasteh_2.jpg

 گفتمان اصلاح طلبی، استمرار استبداد تاریخی، 

محمود دلخواسته

"اینگونه است که استبداد دینی، از جمله، از طریق گفتمان اصلاح طلبی است که قادر به استمرار خود شده است و مردم را به رای دادنی خواندن که برعکس دموکراسی ها، نه به اعمال حاکمیت مردم بر دولت، که به اعمال حاکمیت دولت بر مردم منجر شده است."
این بحث بر این اصل بنا شده است که آبشخور گفتمان اصلاح طلبی، همان آبشخوری است که استبداد تاریخی در وطن را ممکن کرده است و از این منظر می شود یکی از اصلی ترین علل شکست این گفتمان را باید در عناصر شکل دهنده آن یافت. برای وارد شدن به بحث لازم است که تعریف خلاصه ای از <گفتمان> داده شود چرا که تا مقوله مورد بحث از شفافیت بر خوردار نباشد و مورد موافقت قرار نگیرد، سبب بدفهمی و ابهام می شود. خیلی خلاصه می توانیم گفتمان را:"توضیحی منسجم از واقعیت اجتماعی با زبانی پیوند داده شده به فرضیات فلسفی، هدفهای سیاسی و معرفت فرهنگی." تعریف کنیم. مقوله دیگری که نیاز به تعریف دارد مقوله "اصلاح طلبی" می باشد. این مقوله ترجمه مقوله رفرم (Reform) می باشد. در فرهنگ سیاسی غرب، رفرم در مقابل محافظه کاری (Conservatism) قرار دارد و به کنش و روندی از بهینه سازی یک نهاد یا عملکرد اشاره دارد. این در حالیست که چنین درکی از اصلاح طلبی در سامانه سیاسی ایران موجود نیست.
چند مثال این مسئله را روشن می کند:
- بعد از انتخاب شدن آقای خاتمی، عده ای از نمایندگان مجلس سخن از رفرم در قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه زدند که فورا آقای خاتمی آنها را سر جایشان نشاند و صحبت از تغییر قانون اساسی را خیانت خواند و برای دفاع از این خیانت خواندن، به دروغی عجیب متوسل شد و گفت که رهبران در دموکراسی های غربی صاحب اختیارات بیشتری نسبت به مقام رهبری در ایران هستند!
- ادامه این اندیشه را در رهبران "جنبش سبز" نیز می شود دید: آقای موسوی وضعیت ایده آل سیاسی خود را دوران طلایی امام دانستند. یعنی خونبارترین و تاریک ترین دوران تاریخ بعد از انقلاب. آقای کروبی نیز وضعیت ایده آل خود را "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" ولایت مطلقه فقیه اعلام کردند که بنا بر قول آقای خمینی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج و بنا بر قول آیت الله آذری قمی حتی می تواند توحید را نیز تعطیل و بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد. باز بنا بر تفسیر شورای نگهبان، اختیارات مطلقه و بی سابقه ای را که قانون اساسی <اصلاح >شده در سال 68 به ولی مطلقه فقیه داده شده فقط کف اختیارات ولی فقیه را تشکیل میدهد که بنا بر قول آیت الله مصباح یزدی نه انتخاب شده از طرف مردم که منصوب شده از طرف خداوند است و وظیفه مجلس خبرگان تنها کشف این <نصب> است

در اینجا می بینیم که اصلاح طلبی به مفهوم رفرم، که بدون محدود کردن قدرت ولی مطلقه فقیه که سالب حق حاکمیت مردم است ممکن نیست و اینگونه نیست که هدف آن کاهش نقش ولی مطلقه فقیه از حکومت کردن به سلطنت کردن و در نتیجه انتقال حاکمیت از ولی مطلقه به مردم باشد. بنابراین در اینجا این سوال مطرح می شود که تعریف اصلاح طلبی در رژیم ولایت مطلقه فقیه چیست و اینکه بیش از بیست سال سخن از گفتمان اصلاح طلبی و اصلاح طلب بودن سخن گفتن، چگونه اصلاحی را مد نظر دارند؟ وقتی به ادبیات روشنفکران اصلاح طلب مراجعه می کنیم هیچ تعریف مشخص و شفافی در باره اینکه منظورشان از اصلاح طلبی چیست را نمی یابیم. البته نبود یک تعریف شفاف و مشخص سبب می شود که آقای خامنه ای معنی مورد نظر خود را به اصلاح طلبی بدهند:
" بنده دعواي اصلاح طلب و اصولگرا را هم قبول ندارم من اين تقسيم بندي را غلط مي دانم. نقطه مقابل اصولگرا، اصلاح طلب نيست، نقطه مقابل اصلاح طلب، اصولگرا نيست. نقطه مقابل اصولگرا آدم بي اصول و لاابالي است. آدمي که به هيچ اصلي معتقد نيست آدم هرهري مذهب است ... نقطه مقابل اصلاح طلبي افساد است. بنده معتقد به اصولگراي اصلاح طلبم. اصول متين و متقني که از مباني معرفتي اسلام برخاسته با اصلاح روش ها به صورت روز به روز و نو به نو... " و یا اینکه آقای حسین فدایی، نماینده مردم تهران در مجلس هفتم و هشتم، نفس تقابل اصلاح طلبی و اصول گرایی را به چالش بکشد:

مفهوم اصولگرا و اصلاح‎طلب، دو مفهوم مقابل هم نیستند. اصولگرای واقعی در برابر اصلاح‎طلب واقعی نیست. این‎ها دو روی سکه گفتمان انقلاب اسلامی هستند. اما آنچه رایج شده این است که اصولگرایی و اصلاح‎طلبی دو جناح سیاسی مقابل هم است و البته این یک دروغ بزرگ است!"نتیجه این ابهام در تعریف، سبب می شود که بسیاری از اهل پژوهش به همان نتیجه تاریخدان دانشگاه تهران، رسول جعفریان، برسند و اینکه در واقع دعوا سر لحاف ملاست:
"راستش گاهی فکر می کنم این مسائل نوعی دسته بندی سیاسی است که شکل گرفته و هر کدام در داخله خود، در وقت رسیدن به قدرت جمع خویش را حفظ می کنند. حقیقتا این هم کاملا درست نیست که بگوییم دعوا سر لحاف ملاست، بالاخره فرقهایی دارند، اما به نظر می رسد فکر منظمی پشت سر ماجرا نیست، بیشتر نوعی عرف و عادت و رویه است که امکان جابجا شدن هم دارد. همین است که بنده را هم به اشتباه انداخته و فکر می کنم اگر تشکل درست و درمانی بود که منظم فکر کند و اساسنامه داشته باشد، دست کم امثال بنده بهتر می توانستند در این باره بیندیشند."
حال این سوال مطرح می شود که چرا هیچوقت روشنفکران و سیاستمداران اصلاح طلب تعریف مشخص و شفافی از اصلاح طلبی نداده اند و همیشه در ابهام سخن می گویند و تعاریفشان شکل و فرم جیوه ای را دارد که به هر شکل و فرمی در می آید؟ پاسخ آن هیچ جز این نمی تواند باشد که گفتمان اصلاح طلبی، در واقع گفتمان قدرت است و البته از جمله خصوصیات قدرت، مبهم سخن گفتن است، چرا که قدرت از جمله دارای چند پویایی می باشد، از جمله پویایی های قدرت، حفظ خود از طریق بر خود افزودن است. در عین حال دارای یک صفت نیز می باشد که آن فاقد اخلاق بودن است، چرا که از آنجا که قدرت محصول رابطه سلطه بر سلطه پذیر است، به حقوق انسان نمی تواند معتقد باشد و فاقد اخلاق است. به این علت است که زبان قدرت همییشه زبان ابهام است و در نتیجه فریب و آن به این علت است که از آنجا که نیازهای قدرت بنا بر تغییر شرایط و متغیر بودن داده ها همیشه در حال تغییر است، نمی تواند شفاف سخن بگوید و سخن و عهد دیروز خود را نقض نکند و به هیچ عهدی وفادار نماند. حضور این دینامیسم بود که آقای خمینی که روش عامش شکستن عهد و نقض قول بود در توجیه اینکار خود گفت:
"... ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است من دیروز حرفی را زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام باید روی همان حرف باقی بمانم..."

اینگونه است که نه تنها هیچ اصلاح طلبی قادر به تعریفی شفاف از اصلاح طلبی نیست، بلکه برای توجیه خود توجیه گرعمل در درون قدرت و برای قدرت و رابطه با قدرت می شود و از آنجا که به قدرت اصالت داده است، محل عمل خود را فضایی قرار می دهد که قدرت بنا بر نیازش برای حفظ و توسعه خود بصورت جزر و مدی و یا پیشروی و پس روی تعیین می کند. برای مثال در قبل از "انتخابات" که نیاز به صف کشیدن مردم در خارج حوزه های رای گیری دارد، خیابانها را در اختیار مردم قرار می دهد تا دور هر جمع شده و نفسی در آزادی بکشند و شعاری بدهند و بزنند و برقصند ولی بعد که صفها کشیده شد و رای ها ریخته شد وضعیت را به حال سابق بر گردانند و دستگیری "بدحجابان" را شروع و روزه خواران را شلاق و اعدامها را شروع کنند.
عناصر تشکیل دهنده گفتمان اصلاح طلبی
حال در اینجا این سوال طرح می شود که چه عناصری این گفتمان را تشکیل داده است که با وجود شکست مکرر اصلاح طلبان، کوشش در باز تولید خود دارد و بقول آقای حجاریان، اصلاح طلبی مرد، زنده باد اصلاح طلبی، ؟ پاسخ به این سوال این نظر را طرح می کند که گفتمان اصلاح طلبی از همان سرچشمه ای آب می خورد که استمرار استبداد تاریخی در وطن را ممکن کرده است و از آنجا که این عناصر در ضمیر آگاه و ناخود آگاه جامعه ای که هزاران سال در استبداد به سر برده، نهادینه شده است، گفتمان اصلاح طلبی قادر به باز تولید خود شده است. از جمله مهمترین این عناصر:
- طبیعی جلوه دادن معانی بد و بدتر به شکلی که پیروان اصلاح طلب متقاعد شوند که سیاست تنها میدان انتخاب بین بد و بدتر بوده و انتخاب بین خوب و بد و یا خوب و خوب تر مربوط به مرزهای رویا و خیال پروری است و در سیاست واقعی محلی از اعراب ندارد. اگر این عنصر را از گفتمان اصلاح طلبی حذف کنیم، نه اندیشمندان آنها قادر به توجیه این گفتمان خواهند بود و نه هواداران آنها، سخن و نظر و توجیه آنها را خواهند پذیرفت.
- حقیقت و حقوق با مقوله مصلحت تنها یک رابطه بیشتر نمی توانند داشته باشند و آن سلاخی کردن حقیقت است در زیر پای مصلحتی که قدرت برای حفظ خود ساخته است. در چنین رابطه ای، مصلحت نه به معنی یافتن بهترین روش برای عمل به حق که از حق خارج شدن و حق را قربانی مصلحت کردن است. چنان چنین رابطه ای بین قدرت و حقیقت در درون رژیم نهادینه شده است که حتی به آن شکل قانونی داده و مجمع تشخیص مصلحت را ایجاد کرده است.
- سیاست ترس از تغییر، به شکلی کارآمد به کار گرفته شده است. تغییر در استبدادهای سیاسی، مانند نزاع بر سر جانشینی و یا سرنگونی سلسله ها، در اکثریت مواقع با خونریزی و جنگ داخلی همراه بوده است و این سبب ترسی عمیق از تغییر در ذهنیت جامعه شده است. در کنار این، اصلاح طلبان معمولا از مثال هایی مانند لیبی و سوریه استفاده می نمایند تا هر گونه جنبش اجتماعی در ایران را سرآغاز جنگ داخلی معرفی کنند. البته توضیح نمی دهند که داستان های فاجعه بار این کشورها، نه محصول جنبش های اجتماعی، بلکه هم محصول سلطه استبداد و هم محصول نقض اصول استقلال طلبی در کشکمش های پدید آمده و پای قدرتهای خارجی را در نزاعی داخلی وارد کردن و اینگونه تبدیل کردن کشورهای خود به میدان جنگ نیابتی کردن می باشد
- اصالت دادن به قدرت و هر تغییری را از طریق قدرت سیاسی جستن وجه مشترک این دو می باشد. زمانی که به قدرت اصالت داده شود و نقش فعال مایشاء را پیدا کند، سبب می شود که رابطه صفر و عدد بین قدرت و توانایی مردم پدید بیاید. رابطه ای که در آن مردم فاقد توانایی برای تغییر می باشند و بنا براین باید وارد معامله با قدرت سیاسی شوند. آنهم نه هر معامله ای بلکه معامله ای که در آن این فقط قدرت است که شرایط و حدود را مشخص می کند و این مردم هستند که تنها نقششان در این معامله پذیرفتن این شرایط و حقوق می باشد. برای مثال می دانیم که این ولی مطلقه فقیه است که تصمیم می گیرد که چه کسانی حق نامزد شدن دارند و این نظام ولایت فقیه است که با نقض تمامی معیارهای دموکراتیک برای شمارش آراء، شما را در پشت درهای بسته و بدون حضور ناظران و نمایندگان نامزدها و خبر نگاران انجام می دهند و نتایج مهندسی شده را اعلام می کنند و این مردم هستند که باید بدون چون و چرا این شروط و اعلام نتایج را بپذیرند و اگر اعتراضی کنند مانند سال 88 بشدت سرکوب می شوند.
- بی ارزش جلوه دادن آرمان گرایی به شکلی که اصطلاح آرمان گرایی بعنوان اصطلاحی منفی و فاقد ارزش نمایش داده می شود به شکلی که دموکراسی خواهان تغییر طلب و باورمندان به حقوق بنیادین انسان، آرمان گرا پنداشته شوند. به بیان دیگر در گفتمان اصلاح طلبی مقوله و مسئله ای به نام حقوق انسان وجود ندارد و اگر هم گهگاه اشاره ای به آن می شود بیشتر نقش تعارف و یا ایده ال غیر قابل دسترسی را پیدا می کند.
- تولید، مصرف و باز تولید حقارت در میان مردم. فرانس فانون، متفکر فرانسوی در تحقیقات خود در زمان نبرد استقلال الجزایر به این نتیجه رسیده بود که برای قدرتهای استعماری موثرترین راه کنترل زیر سلطه، تحقیر آنها و حصول از این امر که تحقیر به امری درونی تبدیل شده است می باشد. امپراطوران رم نیز مانند دیگر قدرتهای سلطه گر، پیروزی بر "دشمن" خود را زمانی کامل می دانستند که پیروزی نظامی به درونی شدن تحقیر و پذیرفتن نقش زیر سلطه منجر شود. استبداد ها از جمله استبداد در ایران نیز برای استمرار خود نیاز به این داشت و دارد که مردم خود را در مقابل قدرت سلطنت، حقیر و ناتوان بیابند. گفتمان اصلاح طلبی نیز از طریق تولید و باز تولید حقارت در برابر قدرت نظام است که توانا شده است تا طرفداران خود را به پذیرش نظامی بخواند که بر نقض حقوق انسانی، حقوق ملی و حقوق شهروندی آنها بنا شده است و اینگونه رایی را به صندوق بریزند که قبل از رای به ایکس و ایگرگ، رای به مقبولیت دادن به ولایت مطلقه فقیه است.
دیگر اینکه گفتمان اصلاح طلبی با بهره گیری از عناصر شکل دهنده به استبداد تاریخی، عناصر مختص به خود را نیز تولید کرده است. از جمله این عناصر می شود به موارد اشاره کرد:
مفهوم قهرمان پروری به استهزا گرفته می شود، افراد طالب حقوق انسان و کسانی که حاضر نیستند بر سر حقوق انسان با قدرت سیاسی ناقض این حقوق وارد بده بستان و معامله شوند قهرمانانی پنداشته می شوند که حاصل عملشان جز ضرر برای اصلاح طلبی ندارد. برای مثال آقای محمد خاتمی از اولین کسانی بودند که به افرادی که به مفاهیم آرمان گرایی و نیز قهرمان پروری حمله کردند. البته هیچ موجب تعجب نیست که چنین فردی و با چنین باوری که منتخب کسانی بود که به او رای داده بودند، حقارت تدارکاتچی ولی مطلقه فقیه بودن را بپذیرد و تا لحظه آخر به این وظیفه عمل کند و مهر تایید بر انتخابات مهندسی شده مجلس و ریاست جمهوری زده و کشور را گرفتار آقای احمدی نژاد کند.
- یکی ازمهمترین روشهایی که گفتمانهای قدرت به باز تولید خود دست می زنند، حمله به دیگر گفتمانهایی است که آنها را به چالش می کشند و از آنجا که در این حمله، اخلاق جایی ندارد بیشتر از طریق تحریف و تهمت و حتی دروغ این مبارزه را پیش می برند. در اینجا است که علت حملات مستمر اصلاح طلبان به گفتمان انقلاب را و تمسک به تحریف و زبان فریب می بینیم. برای مثال، معادل کردن انقلاب با خشونت و اصلاح طلبی با عدم خشونت تا بدین گونه از پدید آمدن اندیشه های انقلابی در بین برخی جوانان سرخورده از اصلاح طلبی جلوگیری گردد. به زبان دیگر، همانطور که بوآونتورا دو سوسا سانتوز، جامعه شناس پرتقالی، تشریح می کند، انقلاب را از طریق معادل ساختن با تغییرات غیر هوشمند از اعتبار ساقط می نمایند.[i] البته این بحث از آنجا که بر زبان فریب و تحریف تغییرات اجتماعی بنا شده است هیچ نمی گوید که انقلاب و اصلاح دو روش می باشند که هم می توانند خشن باشند و هم غیر خشن. سخن از انقلابات خشن مانند انقلابات فرانسه و روسیه و چین می زنند ولی هیچ سخن از جنبشهای خشن اصلاح طلبانه نمی زنند. برای مثال، در قرن بیستنم تمامی دیکتاتورهای آمریکای جنوبی که مرتکب جنایتهای عظیمی شدند اصلاح طلب بودند. دیگر اینکه هیچ نمی گویند که انقلاب های غیر خشن نیز وجود دارند، از جمله انقلاب ایران در مرحله بر اندازی که در کل و با روشهای غیر خشن پیروز شد که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد. یا انقلابهای سالهای 80 و اوائل 90 در اروپای شرقی که با استفاده از مدل ایران دست به انقلابات غیر خشن زدند.
- با دخیل نمودن اندیشه ی بازاری فکر کردن در کشمکش های سیاسی بر سر حقوق انسان و حقوق شهروندی، واژه «هزینه» دادن را وارد ادبیات مبارزه کردند و اینگونه سوال اصلی "مبارز" دارای چنین باوری این شد که بکار چرتکه انداختن مشغول شود و اینکه «هر عمل چقدر هزینه دارد؟» یا «برای حصول فلان نتیجه بیش از اندازه هزینه پرداخت شده است.» این درحالیست که صاحبان این گفتمان تشخیص نمی دهند که مقولاتی مانند استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی، مقولاتی معنوی می باشند و بنا براین نمی شود آنها را با منطق مادی سرمایه داری اندازه گرفت و آنها که با چنین محاسبه ای وارد مبارزه می شوند، در واقع به چانه زنی با رژیم می پردازند. بر این اساس نظام می داند که با بالا بردن هزینه ی کشمش ها افراد درگیر تسلیم خواهند شد همانگونه که تسلیم کرده است. چنین افرادی همیشه از طرف مردم با قدرت سخن می گویند و و نه با مردم و تنها زمانی با مردم سخن می گویند تا آنها را از طریق ایجاد ترس، یا در درون گفتمان خود نگاه داشته و یا آنها را خنثی کنند و در هر دو صورت، وارد گفتمان بر اندازی نشوند.
- سوء استفاده از منطق عملگرایانه که در طی آن از راه کار بری غلط منطق عملگرایانه ی کانتی، رابطه ای دوگانه بین <منطق تئوری> و <منطق عملی> تولید می گردد. اینجاست که این افراد با قرار دادن خود در میدان <منطق عملی> نوعی عملگرایی را معرفی می نمایند که نظام دیکتاتوری را مشروعیت بخشیده و اینکه تنها این روش قابلیت عمل در میدان بازی پیشنهاد شده توسط نظام را دارد. توسط همین منطق است که آنهایی که روش مبارزه خشونت زدا از طریق مردم را روش مبارزه با رژیم استبدادی اصلاح ناپذیر و در نتیجه عبور از رژیم استبدادی پیشنهاد می کنند را افرادی بیگانه با واقعیت معرفی می نمایند.
استبداد تاریخی از طریق اصلاح طلبی به خود استمرار بخشیده است:
اینگونه است که استبداد دینی از طریق گفتمان اصلاح طلبی است که قادر به استمرار خود شده است و مردم را به رای دادنی خواندن که بر عکس دموکراسی ها، نه به اعمال حاکمیت مردم بر دولت که به اعمال حاکمیت دولت بر مردم منجر شده است. آقای امیر خرم، یکی از رهبران نهضت آزادی این نقش را به روشنی توضیح می دهد وقتی به بازجوی خود در زندان می گوید:
" به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند يک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر اين قلعه حاکمند. گروه های قانونی مانند نهضت آزادی و ساير احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور اين قلعه کنده شده است.

رسالت و وظيفه ما به عنوان يک گروه اپوزيسيون اين است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بيرون برود، طبيعتا می افتد در درون نيروهای اپوزيسيون و ما وظيفه داريم نگذاريم آنها به سمت نيروهای مقابل بروند که نيروهای برانداز هستند و آماده جذب اين نيروها هستند تا عليه قلعه فعاليت کنند.
من آن روز به آن مامور امنيتی گفتم که سعی نکنيد اين خندق را پر کنيد. چون وقتی شما اين کار را بکنيد، آنهايی که از درون اين قلعه فرار می کنند بر اساس جاده ای که شما برايشان ترسيم کرده ايد، مستقيم به سمت نيروهای برانداز می روند."
این نیاز به گفتن دارد که این گفتمان، از آنجا که شکست بر شکست افزوده است، کوشش کرده است که جامه عوض کرده و این کالای صد بار امتحان شده را در فرمهایی مانند استمرارطلبی به هوادارنش عرضه کند. در چنین وضعیتی است که کسانی که متوجه این فریب شده و بقولی، هم بالاش را دیده اند و هم پائینش را، با شعار <اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تموم شد ماجرا.> بند ناف خود با این گفتمان را بریدند.
سخن آخر، با هموطنانی است که نه از روی فرصت طلبی و بازی سیاسی که از روی باور، اصلاح طلب مانده اند، این پیشنهاد است که نه تنها عناصر شکل دهنده این گفتمان قدرت (گفتمان اصلاح طلبی، از جمله گفتمانهای قدرت است، از جمله به این دلیل که محل عمل خود را در درون دولت-حکومت، که ساختار قدرت است، قرار داده است و به همین دلیل است که اکثر کسانی که از گفتمان اصلاح طلبی بریده ولی از قدرت نه، به سرعت دخیل به ضریح کاخ سفید می بندند، جیره خوار آن دولت می شوند و بیشترین کوشش را برای بیشتر کردن تحریم های اقتصادی که کمر جامعه را می شکند و بر انگیختن آمریکا به حمله نظامی بوطن می کنند.) را نقد کرده و به چالش بکشند، بلکه نگاه خود را به انقلاب بهمن تغییر داده و آن را نه فقط یک اتفاق در گذشته که پروسه ای ببینند که برای به نتیجه رسیدن، نیاز به ادامه دارد و اینگونه، <آینده> را محل عمل خود قرار داده و <حال> را پلی میان <گذشته> و <آینده> دانسته و به نتیجه رساندن این پروژه تاریخی که در بستر نزدیک به یک قرن مبارزه برای باز گرداندن حاکمیت به مردم انجام شده است. اینگونه است که روانشناسی قهر بزرگ با انقلاب به روانشناسی آشتی بزرگ با انقلاب، از طریق نقد انقلاب بهمن و در نتیجه <اشتباهات> را به <تجربه> برای به هدف رساندن اهداف اولیه انقلاب تبدیل کنند. جمهوری شهروندان ایران، اینگونه است که با جنبشی خشونت زدا و مستقل از قدرت های داخلی و خارجی مستقر خواهد شد.

[i] Boaventura de Sousa Santos is Professor of Sociology, and the author of 'Epistemologies of the South'
این جامعه شناس نویسنده کتاب "معرفت شناسی های جنوب" می باشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر