حق «ناحقبودن» را به رسمیت بشناسیم
علی مصلحی
درخت و برگ و برش اگر سبز باشند، آتش نمیگیرند. یعنی ما نمیتوانیم با چوب درخت تر که هنوز جان دارد آتش روشن کنیم. با برگ و بر سبر هم نمیشود آتش روشن کند یا به قول همولایتیهای ما درگیراند.
برای روشنکردن آتش، چوب نخست باید خشک باشد، و دوم ریز و نازک و درگیرونه. بهنارکی چوب کبریت و برگهای خشک. وقتی کمی بوته و برگ و چوب نازک، شعلهور شد، با شعله آنها چند چوب کمی ضخیمتر هم آتش میگیرند، و با آتش چند چوب از آن ضخامتها، چوبهای با ضخامت بیشتر هم آتش میگیرند.>>>>>>
اما وقتی آتش بزرگی درگرفت، حالا در دل آن، هم چوب تر آتش میگیرد، هم برگ و بر سبز و تر. گرمای شعله ابتدا جان و تری چوب و برگ و بر را میگیرد، بعد خاکسترشان میکند.
در اجتماع برای آنکه نشان دهند در شورش و بلوا و آنارشی، چه کوچک چه بزرگ، قربانیان انتخاب نمیشوند و گناهکار و بیگناه با هم میسوزند و خاکستر میشوند، به نماد خشک و تر اشاره میکنند و میگویند «آتش که درگرفت خشک و تر با هم میسوزند» و مراد از خشک و تر، گناهکار و بیگناه است.
آتش از خس و خاشاک و بوته و برگها و چوبهای نازک آغاز میشود، تا بتواند شعلهور شده و چوبهای ضخیمتر و بعد چوب و برگوبرهای سبز و تر را هم بسوزاند.
شورشهای خشن و بزرگ و گاهی جهانسوز هم ابتدا با آتش انتزاعی کینه، حسرت، حسد، یا نفرتی در یک دل آغاز میشود. کمی درشتتر، به عصبانیتی در کلام منجر میشود. ادامه داشته باشد، میشود ناروا و بعد ناسزاگویی و بعد فحاشی و بهتان.
همین چرخه از یک دل به یک زبان، و از یک زبان به زبانی دیگر، و از یک گروه کوچک، به گروه کوچک دیگر، و به مرور به گروههای بزرگ و بزرگتر تبدیل میشود.
در این «خشونتهای کلامی» در قالب ناروا، ناسزا، فحاشی، بهتان و «رگهای گردن به حجت قوی»، «سودی» برای گوینده نیست، و «زیانی» هم به شنونده و مخاطب نمیرسد.
اگر من به ناروا، به زیبارویی بگویم «زشت»، به گفته من «زیبا» زشت نمیشود، و از زیبایی او هم کم نمیشود، اما از من کم میشود. حسرتی و حسدی مخفی در درون من برونفکنی و برملا میشود.
اگر من بیسوادی را به «چاپلوسی» دکتر و مهندس خطاب کنم، او دکتر و مهندس، و چیزی به او اضافه نمیشود، اما از من کم میشود. فقدان «عزت نفسی» مخفی در درون من، بر زبان آمده و خفتی آشکار را برای من رقم میزند.
بر همین سیاق اگر من طلبهای را «آیتالله» خطاب کنم، به گفته من او «مجتهد» و «مرجع تقلید» نمیشود، و اگر «فقیه عالیمقام»ِ روشنضمیری را «سادهلوح» بنامم، نه چیزی از قرب او نزد حق کم میشود، نه بُعدی به ابعاد من اضافه.
«حقیقت» را با کلمات ادا و «بیان» میکنیم، اما کلمات قادر به مخدوش کردن «حقیقت» نیستند.
با آتشزدن قرآن، از تعداد مسلمانان، یا دستکم رادیکالیزم و تعصب مذهبی کاسته نمیشود که هیچ، افزایش هم مییابد، و با توهینکردن به «محبوب» عدهای ـ چه ولیفقیه باشد، چه شاهزادهای ـ نه محبان آنها کم میشوند، و از محبوبیت این گروه کاسته و به آن گروه اضافه و از محبوبیت آن گروه کاسته و به این گروه اضافه نمیشود.
همه این نشانهها را شاید ما به کم یا زیاد، در وجود خودمان نسبت به رفیقی، رقیبی، معشوقی، مغضوبی و … دور یا نزدیک، فامیل یا غریبه و … هموطن و بیگانه و … حس و درک و لمس کرده باشیم.
و در نتیجه به نسبتهای مختلف واکنشهای احساساتی و عاطفی داشته و شاید هم واکنش ما «کلامی» هم شده و گاهی مشمول «خشونت کلامی». اما با گذشت زمان به خودمان نهیب زدهایم که ای کاش در آن لحظه «تحمل» و «بردباری» بیشتری میداشتم و سکوت اختیار میکردم. اگر چنان میکردم امروز سرافکنده و شرمنده و پشیمان نبودم.
اما خیلی از این نابردباری و ناشکیباییها بهمرور تبدیل به «همه حق بهجانب من» میشود، و هر کس که با من نباشد، «جانب باطل». و بر مدار این داوری خود را مستحق میدانم که ابتدا او را به زبان خشک و با خشونت کلامی بنوازم، و به مرور (العیاذبالله) «انا ربکمالاعلی» سر بدهم و به تماشای سرهایِشان بالای دار بنشینم.
سرزمین ایران، امروزه بیشتر از همیشه، نیاز به مدارا و تحمل و باور به پذیرش حق «باطلبودن» برای دیگران نیاز دارد.
ایران امروزه بیشتر از همیشه نیاز به این دارد که هر کدام سهمی از «تقصیر» بزرگی که سرزمینمان را به این وضعیت انداخته بر گردن بگیریم.
ایران امروزه بیش از هر زمان دیگر نیاز به این دارد که ابتدا دیگران را ببخشیم، تا بعد توقع داشته باشیم بخشیده شویم.
این حساسیت را متوجه نباشیم و خود را «حق مطلق» و دیگران را «باطل مطلق» بدانیم، حقمان است. اما مطمئن باشیم حقمان نیست که همه با هم بسوزیم. تر و خشک، گناهکار و بیگناه، جنایتکار و مظلوم، کمگناه و پرگناه، کودک معصوم و کهنسال سیاهروی.
این حرفها از دل کسی برمیآید که امید به «رحمت خداوندی» در آن دنیا ندارد، و در این دنیا هم سهمی از منابع کمیاب قدرت، ثروت، عشرت و شهوت، و شهرت نداشته و گمان میکند که قصدی بهجز کاهش آلام سرزمینی نداشتهاست.
زیتون
و امیداور است که در این گمان خود خطا نکرده باشد.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر