
نجات ایران محتاج تغییر نظم سیاسی است
رامین کامران
جنگ دوازده روزه مرزی بین ایراندوستان و دیگران کشید که تا سال ها معیار و مرجع خواهد بود. مواضعی که من اتخاذ کردم جلب نظر برخی را کرد و از جمله افرادی که به هر نوع به نظام اسلامی دلبستگی دارند ـ تمایلی ندارم که اصطلاح ارزشی را در حقشان به کار ببرم، چون تصور افراطی بودن این دلبستگی را ایجاد می کند. اینها در کامنت هایی که با لحن دوستانه ذیل ویدئوهای من می گذاشتند، می نوشتند که من از اوضاع جامعۀ ایران و دلبستگی مردمش به اسلام بی اطلاع هستم و به همین دلیل است که بر جدایی سیاست و دین پافشاری می کنم.
تذکراتشان حول دو محور شکل گرفته بود: اینکه آمیختگی دین و دولت، سنت ایران است و دیگر اینکه اسلام سیاسی موجد نیرویی است که از دیگر مشرب های سیاسی برنمی خیزد و بخصوص با در نظر گرفتن خطرات جدی که کشور را تهدید می کند، نمی باید از توانی که به ایران می دهد صرف نظر کرد.این مطلب را خطاب به آنها می نویسم. نه برای مجاب کردنشان که حرف و موضع من درست است. برای جلب کردن توجه شان به ابعاد مختلف مسئله و نشان دادن این که چرا خودم چنین موضعی را انتخاب کرده ام. به هیچوجه نمی خواهم حرفم را به کسی بقبولانم. پاسکال، متفکر نامدار فرانسوی، در جایی می گوید که مردم با دلایلی که خودشان پیدا می کنند، بهتر مجاب می شوند. تنها کاری که می خواهم بکنم طرح یک رشته سؤال است و تنها چیزی که از خوانندگان چشم دارم عنایت به صورت مسئله است، پیدا کردن براهین مناسب و تغییر دادن یا ندادن عقیده را به خود آنها وامی گذارم.
آن چه امروز ما را به هم نزدیک کرده دغدغۀ ایران است، دوامش، تمامیت ارضیش، امنیتش. باید دید که بهترین راه تحقق این اهداف کدام است. من تصور می کنم که این کار از نظامی دمکراتیک و لائیک بهتر از باقی برمیاید و البته روشن است که در میانۀ جنگ بر برقراریش پافشاری نمی کنم. فشار برای تأسیس این نظام مال بعد است. ولی کاری که از الان می توان کرد اندیشه و بحث است، برای صاف کردن جادۀ تغییری که اجتناب ناپذیر است و باید به بهترین و کم هزینه ترین شکل اداره شود. نقداً که حرفش به جایی برنمی خورد و مملکت را تضعیف نمی کند، عمل هم بماند تا به موقعش انجام شود.
سؤال اصلی و پایه که تصور می کنم همۀ ما بر سرش اتفاق نظر داریم این است: بهترین راه نگهداری ایران کدام است؟ اگر از این جا شروع کنیم و روی همین خط، بدون تداخل هزار و یک مضمون انحرافی که در همه جا طرح می گردد، جلو برویم، مسئله به سرعت روشن خواهد شد. به نظر من اصل مسئله ساده است، نه به این دلیل که سطحی و جزئی است، به این دلیل که اساسی و بنیادی است.
در مورد لائیسیته گرفتار افکارمغشوش و مزاحمی هستیم که درک درست آنرا مشکل می کند. اول از همه مطلب را روشن کنم که لائیسیته با دین و مذهب کسی کاری ندارد. با این چیزهایی که تا به حال شنیده اید، لابد تعجب می کنید. خوب، توضیح می دهم که چرا کاری ندارد.
اول از همه، بر خلاف شهرت نادرست، لائیسیته به هیچوجه مترادف بی خدایی نیست. اگر به فرانسه که زادگاه لائیسیته است، نگاه بکنید، می بینید که تعداد خداباورانی که لائیسیته را راه درست ادارۀ رابطۀ سیاست و دین می شمارند، به نهایت درجه بالاست و حتی می توان گفت که خداباوران مخالف لائیسیته در اقلیت هستند. این را هم اضافه بکنم که لائیسیته مخالف مذهب هم نیست و به هیچوجه قصد مذهب زدایی ندارد. لائیسیته مدعی گرفتن جای مذهب نیست چون نمی تواند. لائیسیته گفتاری ندارد که شبیه گفتار مذهبی باشد و در مقام رقابت با آن قرار بگیرد. و آخر از همه اینکه لائیسیته مروج بی دینی هم نیست و بنا ندارد که مردم را از دین روگردان سازد. علاوه بر این، تا به حال جامعه ای دیده نشد که در آن حیات مذهب وجود نداشته باشد. به هر صورت بی دینی از نظر سیاسی فایدۀ خاصی ندارد که بگوییم لائیسیته دنبال آن است.
پس اگر اینها نیست، لائیسیته قرار است چه کند؟
هدف لائیسیته بیرون راندن مذهب است از حوزۀ سیاست ـ همین. با این کار پای روحانیت را از حوزۀ سیاست می برد که به نهایت درجه مهم است، برابری مذهبی را که در دمکراسی اساسی است، برقرار می سازد و در نهایت آزادی مذهبی را تضمین می کند و راه زورگویی به اسم مذهب را هم از سوی دولت و هم از سوی اولیای مذهب، می بندد. در نهایت تکرار می کنم، لائیسسیته نه با دین دعوا دارد و نه با مؤمنان، دعوایش با روحانیت است و قصد اصلیش کوتاه کردن دست این گروه از سیاست.
از شما می خواهم اگر راجع به لائیسیته قضاوت می کنید، این نکات را در نظر داشته باشید و از این ها که به وجه تئوریک کار مربوط می شود، گذشته، از خود بپرسید با توجه به آنچه که در ایران امروز و در اطراف خود، می بینید، آیا دخالت روحانیت را در کار سیاست مثبت ارزیابی می کنید یا نه. سؤال از خودتان و جواب هم از خودتان، من از کسی طلبی ندارم.
ببینیم اگر لائیسیته نباشد چه می شود؟
مفهوم شهروندی که پایۀ دمکراسی است، مغشوش میشود. یعنی حق دخالت در تعیین سرنوشت جمع، حال در هر حدی باشد، محدود میشود به پیروان یک دین معین. واحد دینی و واحد سیاسی یکی میشود که هر دو را از ماهیت اصیل خود دور می کند. یکی فراملی است و دیگری ملی. یکی رستگاری را دنبال می کند و دیگری امنیت را، یکی به مرجعی ورای تاریخ ارجاع می دهد و دیگری به تاریخ. حاکمیت از دست ملت به در میاید و به دست گروهی می افتد که مدعیست از مرجعی غیر از ملت اخذش کرده است. چنین گروهی در برابر ملت جوابگو نخواهد بود. اگر بخواهیم برای استبداد تعریفی عرضه کنیم بهتر از این عدم جوابگویی نخواهیم یافت. یعنی تداخل سیاست و مذهب ضامن پیدایش استبداد است و غیر از این نتیجه ای نمی تواند به بار بیاورد. این ها سخنان نظری است، اگر برهان تجربی می خواهید ، به اطراف خود نگاه کتید، کافیست.
حال بیاییم سر لیبرالیسم که کمتر از لائیسیته درگیر سؤ تفاهم نیست.
من طرفدار برقراری دمکراسی لیبرال و لائیک در ایران هستم. صفت لیبرال را به این دلیل اضافه می کنم که معلوم کنم مقصودم همان دمکراسی است که در کشورهای غربی می بینیم و دمکراسی خلقی یا اسلامی یا… را اصلاً دمکراسی به حساب نمیاورم و علاقه ای هم به آن ها ندارم. لیبرالیسمی که مد نظر من است، آنیست که در حد نظام سیاسی تحقق پیدا می کند و مکمل دمکراسی است، نه آنی که سیاست اقتصادی حکومت را تعیین می کند و در مقابل سوسیالیسم قرار می گیرد. یادآوری کنم که سوسیال دمکراسی هم که برخی به نادرست در برابر لیبرال دمکراسی قرار می دهند، به نوبۀ خود و به دلیل تکیه به دمکراسی، اساساً متکی به لیبرالیسم و منتج از آن اصول سیاسی است که این مکتب فکری به ما ارمغان داشته. لیبرالیسم است که دمکراسی را به ما اهدأ کرده، نه سوسیالیسم، نه فاشیسم، نه اسلام و نه… هیچکدام زایندۀ دمکراسی نبوده اند.
دمکراسی قبل از هر چیز شیوه ای برای تصمیم گیری است. هزار و یک چیز که در بارۀ جوامع غربی و عیوب لیبرالیسم به شما می گویند یا مدعیند که چون در دمکراسی دیده شده، پس تقصیر دمکراسی است، فرع است و اساساً با دمکراسی مرتبط نیست. فقط به همین وجه تصمیم گیری می پردازم که اصل است.
یک رشته سؤال ساده مطرح می کنم و جواب های خودم را هم می دهد. شما هم پیش خودتان جوابتان را بدهید تا ببینیم می توانیم کارمان را با هم پیش ببریم یا نه.
اول از همه ببینیم که باید در مورد اداره و آیندۀ ایران تصمیم بگیرد؟ خود شما باید این کار را بکنید یا کس دیگر؟ به نظر من اختیار مردم با خودشان است و حاجت به ولی و قیم ندارند.
دوم اینکه این «خود» کیست؟ همۀ مردم ایران هستند یا فقط گروهی از آنها. به عقیدۀ من کل مردم ایران باید این کار را بکنند، نه کس دیگر. مقصودم دقیقاً همه است، یعنی صرفنظر از تمامی تفاوت هایی که دارند.
سوم اینکه حوزۀ تصمیمگیری کدام است؟ قرار است این مردم برای همه چیز تصمیم بگیرند یا بخشی از امور؟ به نظر من تعیین حوزۀ تصمیم گیری با خود تصمیم گیرندگان است.
چهارم اینکه تصمیم گیری باید چگونه انجام گردد؟ به عقیدۀ من این کار باید اول با طرح مسائل و بحث در بارۀ راه حل ها انجام بپذیرد و سپس برای تصمیم گیری رأی گرفته شود و در نهایت نظر اکثریت مبنا قرار بگیرد.
اگر اینها را بپذیریم یعنی ترتیبات دمکراتیک برای ادارۀ کشور را پذیرفته ایم. اصل و اساس دعوا این است و این جاست.
حال که دو بخش مجزا را از نظر گذراندیم، ببینیم اگر به بیرون راندن دین از سیاست عقیده نداشته باشیم و اصرار داشته باشیم که اسلام سیاست ما را اداره کند، چه تغییراتی در اینها واقع می شود.
اول از همه اینکه تصمیم گیری می افتد بر عهدۀ خدا، اوست که در مقام تصمیم گیرندۀ اصلی قرار می گیرد. ممکن است که فرد مؤمن اعتقاد داشته باشد که به هر صورت قادر متعال برای آنچه خلق کرده تصمیم می گیرد. بسیار خوب، این حرف کلی است، نکته در این جاست که خدا هیچگاه خود در صحنۀ تاریخ ظاهر نمیشود تا مملکتی را اداره کند. همیشه گروهی که مدعی نمایندگی او هستند، این کار را می کنند، یعنی سلطنت یا روحانیت. محک زدن ادعای آنها هم ممکن نیست، یا می پذیرید یا نه و اگر نپذیرید کتکتان می زنند. در قرون دراز، حاکمیت ایران در دست شاه بود که از پشتیبانی روحانیت سود می برد. بعد از انقلاب و حذف شاه، روحانیت ماند و روحانیت. نتیجه را هم که ملاحظه می کنید. با انقلاب مشروطیت قرار بود که حاکمیت متعلق به ملت باشد، در عمل شاه از او گرفته بود، بعد روحانیان گرفتند و در قانون اساسی رسمیش هم کردند.
اگر می بینید که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حاکمیت به خدا حواله شده، در حقیقت برای احالۀ اختیار تصمیم گیری به روحانیت است که به نمایندگی خدا، مرجع اصلی اتخاذ تصمیم است، وگرنه خدا برای اعمال قدرتش حاجت به قانون اساسی ندارد. بیشترین قدرت در دست این گروه است و حرف آخر با این ها که در نهایت رهبر را برمی گزینند. یعنی این که خود خدا تصمیمی نمی گیرد و روحانیان هستند که این کار را به نام خدا و البته همۀ ایرانیان انجام می دهند.
تصمیم گیری اینها به هر صورت انجام بشود، عموم مردم از حوزۀ آن بیرون هستند. ولی ببینیم تصمیم گیری بین اینها به چه صورت انجام می شود؟ ممکن است تصور کنید که اتخاذ تصمیم در دل این گروه میتواند به صورت دمکراتیک انجام شود. ولی این طور نیست و هیچوقت نبوده. اول به این دلیل که در دمکراسی قدرت از کسانی برمی خیزد که از آن تبعیت می کنند، اینها با پیروی از تصمیمات دولت دمکراتیک در حقیقت از خودشان پیروی می کنند. ولی روحانیت بر چنین اساسی سازمان نیافته است. در اینجا قدرت از سوی خدا میاید، یعنی از بالا. ترتیبات ترقی در دل روحانیت نمی تواند بر اساس تأیید الهی که در بین شیعیان عصمت نامیده می شود، انجام بپذیرد. از بابت نظری قرار است هر که عالم تر بود مقام برتری داشته باشد ولی در عمل علم فقط یکی از متغیرهاست. مرید داشتن، امکانات مالی داشتن و برخورداری از پشتیبانی قدرت سیاسی که در ازای ارائۀ خدمات به این قدرت، به دست میاید، نقشی مهم تر بازی می کنند. تا شاهی در کار بود، قدرت سیاسی هم در دست او بود، از وقتی کار افتاد به دست روحانیت، اولیگارشی بهره ور از قدرت سیاسی در موقعیت برتر قرار گرفت. خلاصه کنم. در آپارتاید آفریقای جنوبی اقلیت سفیدپوست قدرت را در دست داشت و با دمکراسی محدودی بین سفیدپوستان اداره اش می کرد و زیر فشار مجبور شد تا حقوق شهروندی سیاهان را هم به رسمیت بشناسد و دمکراسیش را به تمامی جامعه بسط بدهد. در اینجا حتی دمکراسی محدود هم ندارید که بتوانید توسعه اش بدهید. کار بر پایۀ گروه بندی و رقابت برای مناصب پیش میرود، بدون دخالت خارجی و طبعاً طبق خواست دسته ای که سهم بیشتری از قدرت به چنگ میاورد. حوزۀ تصمیمگیری اینها هم نهایت ندارد. راجع به هر چیز و در هر زمینه تصمیم می گیرند چون در حقیقت جای ملت را گرفته اند و حاکمیت را به خود اختصاص داده اند.
گفتم که برخی این وضعیت را سنتی می شمارند. این حرف به صورتی درست است، اختلاط دین و دولت سنت چند هزار سالۀ ماست و حتماً کشف جدیدی نیست، نه در ایران و نه در جهان. ولی توجه داشته باشید که در این سنت برتری همیشه با طرف سیاسی و سلطنت بوده. این اول بار است که روحانیت چنین برتری پیدا کرده و این پدیده به معنای دقیق سنتی نیست، مدرن است. بحث نیست که برنامه اش بازگشت به گذشته بوده، احکام مذهبی کهن را به مردم ایران تحمیل کرده است و پرسنل سیاسیش از سنتی ترین بخش جامعۀ ایران تشکیل گردیده است. ولی به رغم تمامی اینها مدرن است، چون بعد از تغییر بنیادی که انقلاب مشروطیت در جامعۀ ایران ایجاد نمود، شکل گرفته و واکنشی در برابر آن است. اینکه واکنش به نام سنت انجام گرفته چیزی را در مدرن بودنش عوض نمیکند. فاشیسم پدیدۀ سنتی نیست، پدیده ایست مدرن. ایران سنتی در تمامی ابعادش با انقلاب مشروطیت مرد. این واکنش، مدرن است، نه تنها به این دلیل که در عصر مدرن شکل گرفته، از این جهت که شکلش متأثر از محیطی است که بستر زایشش بوده است. به رغم ظواهر، خودش سنتی نیست، سنتگراست و اگر شما هم به آن اقبال دارید به دلیل سنتگرایی است، شما هم در ایران سنتی زندگی نمی کنید، جایتان دنیای امروز است.
دلیل دیگری که برای کسب اعتبار برای نظام موجود ارائه میشود، توانایی آن است در نگهداری مملکت. عراق را عقب رانده، به کسی خاک نداده و در جنگ علیه اسرائیل هم پیروز شده. همۀ اینها درست است. این استقلال گوهر گرانبهایی است که پس از انقلاب به دست آمده و به قیمت بالا. حکومت اسلامی تحصیلش کرده و در این هم بحثی نیست. ولی مال این نظام نیست. به دست آمدنش زاییدۀ بیرون کردن پهلوی و پس زدن آمریکاست. این حاصل حرکت بزرگ انقلابی مردم ایران است و متعلق به این مردم. برای تحصیل آن هیچ لزومی نبود که یک رژیم ارتجاعی و سرکوبگر و آدمکش در ایران روی کار بیاید. می توانستیم نظامی دمکراتیک و آزادیخواه داشته باشیم و از همین موهبت بهره ببریم و حتماً بهتر اداره اش کنی ـ دیگران می کنند.تصور نکنید که اگر این نظام برود استقلال هم با آن خواهد رفت. حافظ استقلال مردم ایران هستند و اینها هستند و می مانند.
گفتم ادارۀ درست استقلال. این کار به نظر من موقعی ممکن می شود که استقلال با آزادی همراه باشد ـ همان که مصدق می گفت. به این دلیل که استفاده از استقلال باید با نظر آنهایی انجام شود که صاحب مملکت هستند، یعنی با نظر مردم. مصدق هم همین کار رامی کرد و به همین دلیل است که میراثش معتبر مانده و خواهد ماند. می دانیم که به استقلال دلبسته اید و باید هم باشید و کار بسیار درستی می کنید که در دفاع از آن سختگیرید. فقط می خواهم نظرتان را به بخش دیگر کار که آزادیست جلب نمایم. حتماً ارزش آنرا می شناسید و درد محرومیت از آنرا تحت حکومت مذهبی، به خوبی درک کرده اید. می گویم که استقلال بودن آزادی ناقص و لنگ است. باید با آزادی تقویت و تحکیمش کرد. بودن این یکی نه می توان درست زندگی کرد و نه درست مملکت را اداره کرد. اینجاست که مسئلۀ تغییر نظام سیاسی، دلیلش و، لزومش و فوایدش درست روشن می شود.
آن توانایی نظامی که باعث سربلندی شماست تحت حکومت اسلامی حاصل گشته. درست است و در این بحثی نیست. ولی نباید تصور کرد که وجود این توانایی به نظام حاضر بسته است و اگر این نظام نباشد اثری از آن بر جا نخواهد ماند. نه، این توانایی ایرانی و مردم ایران است که در این حکومت و در درجۀ اول صدقۀ سر استقلال فرصت رشد یافته است. باید قدردان کسانی بود که این توانایی را ارزانی ایران کرده اند ولی نباید مشروط به وجود نظام اسلامی دانستش. استقلال که حفظ شود این توان هم بر جا خواهد بود و اگر این استقلال بهتر اداره شود که با روی کار آمدن یک نظام سیاسی بهتر که آزادی مردم را تضمین کند و راه ترقی را به تمام در برابر صاحبان استعداد بگشاید، خواهد شد، نتایج بهتری هم به بار خواهد آورد.
از این گذشته، وظیفۀ حکومت که فقط سامان دادن امنیت نظامی نیست. کشورداری هزار وجه دارد. نگاه کنید و ببینید که نظام فعلی کدامیک آنها را درست اداره کرده است. اگر در زمینۀ نظام کارنامه قابل قبولی دارد، در باقی چه؟ فکر می کنید که می توان همه را مورد اغماض قرار داد و فقط به وجه نظامی بسنده کرد؟افق دیدتان را که باز کنید قضاوت متعادل تری خواهید کرد.
این جاست که بازمی گردیم به بخش اول بحث، به داستان نظام سیاسی، به این که دمکراسی، با تمام عیوبش که هیچ هم کم نیست، بهترین است و به اینکه لائیسیته دمکراسی را تکمیل می کند چون برابری شهروندان را توسعه می دهد و آزادیهای مذهبی را تضمین می نماید. این جا دایره بسته می شود. ولی این هم هست که هیچ نظام سیاسی معجزه نمی کند. این مردم یک کشورند که معجزه می کنند. نظام سیاسی فقط راهگشاست در برابر توانایی های آنها. اگر نظام بهتر باشد، قابلیت های مردم بهتر مجال ظهور می یابد.
خوب، می دانم که عده ای با این انتخاب های من موافق نیستند. از اول هم گفتم که قصدم مجاب کردن آنها نیست. شرح و بسط وجه نظری کار مد نظرم نبود و فقط می خواستم یک رشته سؤال مطرح کنم که کردم. جواب های من را دیدید. جواب ها آنقدر مهم نیست که سؤال ها. از شما می خواهم که به آنها فکر کنید و جواب های خودتان را بیابید. همین کار را که بکنید من به هدفم رسیده ام و همۀ ما به هدفمان که بهتر اداره کردن ایران است، نزدیک تر شده ایم.
۱ شهریور مرداد ۱۴۰۴، ۱۷ اوت ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر