۱۴۰۱ آذر ۱۵, سه‌شنبه

Kourosh_Erfani-3.jpg نقش مدرنیته در جنبش کنونی، کورش عرفانی

با پیشرفت جنبش اعتراضی و تبدیل آن به جنبش انقلابی بسیاری در مورد آینده‌ی آن به گمانه زنی پرداخته‌اند. سرنوشت هیچ جنبشی از قبل تعیین شده نیست، همه چیز بستگی به اراده‌ی پرسشگری دارد که از خود می‌پرسد: «من برای پیروزی جنبش چه می‌توانم بکنم؟»

پاسخ به این سئوال به فراخور این که در مورد چه نوع فردی با چه فرایند «اجتماعی شدنی» (socialization) می‌پرسیم فرق می‌کند: انسان سنتی یا انسان مدرن.

بخش مدرن جامعه

تفاوت مدرنیته با سنت در این نهفته است که مدرنیته، انسان را به «فرد» (individual) تبدیل می‌کند و فرد کسی است که بر «منحصر به فرد بودن» (uniqueness) خود واقف است. می‌داند که او قادر به ایفای نقشی است که هیچ کس دیگری قادر به انجام آن نیست. او خود را یک گمنام در جمع نمی‌بیند، خویش را یکی از هویت بخشان جمع می‌داند. این برداشت او را به این فکر رهنمون می‌کند که کسی نمی‌تواند آینده او را بهتر از خودش به دست گیرد. تعیین سرنوشت او امریست که فرد می‌داند نمی‌تواند آن را به هیچ کس دیگر واگذار کند. فرد، در معنای مدرن کلمه، خود را مناسب ترین شخص برای شکل دهی به هستی انسانی خویش می‌بیند. این حوزه‌ای است که فرد نمی‌خواهد کنترل آن را به هیچ کس دیگر واگذار کند: به والدین، به معلم، به بزرگترها، به مقام مذهبی یا سیاسی یا رهبر یا هر کس دیگر. انسان سنتی فاقد درک از خود است و فهم او از جهان از منظر اعتنا و توجه و ترحم دیگری بر وی می‌باشد، او منتظر نجات بخشی است که یا از چاه جمکران سر برآورد یا از لندن و به هر روی منجی او، نه خویشتن که دیگری است. انسان مدرن اما خود-محور، مسئولیت فهم و درکش را می‌پذیرد و می‌خواهد ناخدای کشتی زندگی خویش باشد. انسان مدار به آگاهی خود پشت نمی‌کند، آن را به تمامی به کار می‌گیرد.
اهمیت حضور «خویش» (self) در تعیین سرنوشت خود او را به «فاعل» (subject) تبدیل می‌کند. سوژه یا فاعل یعنی کننده‌ی کاری که نمی‌توان آن را نیابتی صورت داد، نمی‌توان آن را به دیگری واگذار کرد، نمی‌توان آن را به نیروهای غیبی و ناشناخته سپرد؛ امریست که فرد آن را فقط و فقط کار خویش و به عبارت دقیق تر «مسئولیت» (responsibility) خود می‌داند و به همین دلیل برای انجام آن احساس «تعهد درونی» (intrinsic commitment) می‌کند. او را نیازی به شور و شعار برای ایجاد حس هیجانی تعهد نیست، او الزام مبارزه را از ذهن و درک خود بیرون می‌کشد و با حرکت وعمل خود به آن پاسخ می‌دهد.

با این رویکرد است که انسان‌ها برای کسب مقام و حقوق خویش به صحنه‌ی مبارزه پا می‌گذارند و پذیرای تمامی خطرات آن می‌شوند؛ چرا که انسانی که به «فرد» تبدیل شد حاضر نیست وجه انحصاری وجود فردی و اجتماعی خود را به نفع عضوی پیرو و مطیع از یک امت یا توده کنار بگذارد و رمه وار حیات شخصی یا جمعی خویش را به دست یک شبان، هر که می‌خواهد باشد، بسپارد. او در جستجوی یک فردای آرمانی که جایی بوده یا هست و باید به آن رسید نیست، او فردای مطلوب خویش را به مثابه طرحی قابل اجرا پیاده می‌کند و مبارزه با تمام هزینه‌اش بخشی از این مسیر پیاده سازی طرح مطلوب اوست. وی در ورای این تلاش واقع گرا و هدفمند، آرمانی را که تنه به رویا بزند در کار خود دخالت نمی‌دهد.
پس، انقلاب از نوع دمکراتیک و نه از نوع اسلامی پنجاه و هفتی، در گرو تزریق و استقرار این نگرش مدرن در بطن جنبش انقلابی است، آن جا که انقلابیون دیگر توده‌های بی نامی نیستند که شعار «ای رهبر عزیزم بگو تا خون بریزم» می‌دهند، بلکه افرادی هستند که به طور آگاهانه و ارادی در کنار هم قرار می‌گیرند تا با همکاری و همیاری یکدیگر شکلی سازمان یافته از حرکت جمعی دارای منظوری مشخص را به عنوان جنبش انقلابی به پیش برند.

مدرنیته و ایران کنونی

در پیوند با ایران و جنبش انقلابی کنونی آن و ظهور «فردیت کنشگر» (Activist's individuality) در آن باید به دو نکته اشاره کرد:
نخست این که تصور برخی، مبنی بر این که باید تغییر سیاسی دیکتاتوری را حذف کند و دمکراسی را بیاورد تا شانس ظهور «فرد»، به معنای مدرن کلمه پدید آید، در کلیت خود صحیح است، اما نه به طور مطلق. شرایط دنیای جدید این امکان را فراهم کرده است که، برخلاف حرکت‌های قرن نوزده و بیست، که در آن بازیگران می‌بایست عرصه‌ی بروز فردیت را با جنبش و انقلاب فراهم می‌کردند، اینک ساکنان زمین می‌توانند بدون حضور در یک عرصه ویژگی‌های آن را دیده، با آنها آشنا شده، با آنها احساس قرابت کرده و حتی، بخشی از آنها را در خود درونی کرده و به کار ببندند. به عبارت دیگر، در دنیای کنونی حضور فیزیکی در یک جامعه مدرن شرط درک و اقتباس نیست، این کار با حضور مجازی (virtual presence) هم ممکن و میسر است؛ فن آوری مدرن و تماس‌های باز این امکان را فراهم ساخته است. پس به خوبی می‌توان تصور کرد که در زیر پوست جامعه‌ی تحت سیطره‌ی رژیم عقب مانده‌ی آخوندی، لایه هایی از جامعه به طور مجازی با مدرنیته آشنا شده و سبک و ارزش‌های آن را اتخاذ و در زندگی خویش ادغام کرده‌اند. برای همین می‌بینیم که به طور مثال، جوانان و نوجوانان مدرن نسل دهه‌ی هشتادی‌ها، هیچ شباهتی به جوان‌های همسن بسیجی مغز خشک گیر کرده در تاریخ سه دهه پیش خود ندارند.
اینک به این نکته‌ی چالش برانگیز می‌رسیم که آیا شمار ایرانیانی که «فردیت» در آنها جا افتاده به حدی است که بتوانند با پویایی سیاسی و تلاش مبارزاتی خویش سرمنشاء تغییر نظام حکومتی در ایران باشند یا خیر. در این عرصه باید با ذره بینی واقع گرا به جامعه‌ی ایران نگریست.
بدیهی است که حتی در درون قشرهای متمایل به رویکردی مدرن در زندگی فردی یک لایه بندی وجود دارد. برخی از آنها به تزریق مظاهر مدرنیته، مانند خوراک و پوشاک و تفریحات و رفتار در سطح و حوزه‌ی زندگی فردی قناعت کرده و تصور می‌کنند که اگر رژیم به عرصه‌ی شخصی آنها کاری نداشته باشد می‌توانند، ضمن حضور در بطن یک جامعه‌ی زیر سیطره‌ی استبداد مذهبی، تجربه‌ای نصفه و نیمه از زندگی مدرن داشته باشند، به آن رضایت دهند و با آن سر کنند. این افراد و خانواده‌ها البته همیشه در کمین این هستند که اگر فرصتی دست داد سری هم به خارج بزنند، قدری نفس در یک کشور با مدرنیته‌ی تمام و کمال بکشند و باز به نیمه نفس گاه ایران خود بازگردند. بعضی از آنها نیز اگر موقعیت کاری و مالی اجازه دهد آمادگی بالایی برای ترک میهن و استقرار دائمی در خارج دارند.
اما بخش دیگری از این لایه‌های اقتباس گر مدرنیته، نمی‌خواهند به حضور رفتار و مظاهر مدرن در زندگی فردی خویش بسنده کنند. به ویژه لایه‌های جوانتر طبقه‌ی متوسط که شاهد وخامت ساختاری مملکت و فروریزش اقتصادی جایگاه طبقاتی خود هستند و می‌بینند که کمترین امیدی به آینده‌ای روشن برای ایشان نیست. آنها نمی‌خواهند بازی مدرنیته را سطحی و ظاهری و ناقص داشته باشند و مایل به زندگی در یک جامعه‌ی به راستی مدرن هستند که برایشان فردایی بهتر را تدارک می‌بیند. به همین خاطر، یک گام از مقوله‌ی قبلی پا را جلوتر گذاشته‌اند و با تبدیل به «فاعل سیاسی» (political actor) از این فردیت خویش در حوزه‌ی جمعی نیز دفاع می‌کنند. این‌ها همان جوانان دلیر کف خیابان‌ها و دانشجویان و دانش آموزان مبارزی هستند که بار مبارزه‌ی جنبش اخیر را در طول دو ماه و نیم گذشته بر دوش کشیده‌اند و با تلفات سنگین از حیث کشته و مجروح و بازداشتی می‌روند که تاریخ ایران را به عرصه‌ای نو بکشانند. این‌ها چه بدانند چه ندانند به این باور «ژان پل سارتر» رسیده‌اند که «انسان محکوم به آزادی است.» برای این درک آنها، باز هم دانسته یا نادانسته، دو پیش شرط سارتری را هم برای رسیدن به نتیجه گیری فوق در خویش درونی ساخته‌اند: یکی این که می‌دانند «وجود بر ماهیت تقدم» دارد، بنابراین دیگر حاضر به قبول تعریف ماهووی نسل‌های قبل از خویش را از انسان، به عنوان موجود دوپایی که باید زندگی کند، ازدواج کند، بچه بیاورد، بچه بزرگ کند و سرانجام به عنوان برده‌ی نظام آخوندی مفلوک بمیرد، قبول ندارند؛ آنها می‌خواهند به بهای خون و جان خویش، «وجود» خود را تعریف و تعیین کنند. و دوم این که آنها حالا از «وجود در خود به وجود برای خود» گذر کرده‌اند. نخستین به زیستن اکتفاء می‌کند و دومی زندگی را می‌خواهد. وجود در خود، بار تولد را تا مرگ کشیدن است، ولی وجود برای خود، زندگی را به عرصه شکوفایی تبدیل کردن.
صِرف زیستن برای چنین کسانی اهمیت و ارزشی ندارد اگر، برای آن چه می‌خواهند و آن گونه که مطلوب می‌دانند نباشد. پس، بودن، زنده بودن، زیستن دیگر به چشمشان ارزشی ندارند، چگونه زیستن، برای خود زیستن، برای دل خویش زیستن اهمیت دارد. به همین دلیل برای زیستنی که می‌خواهند، می‌میرند. اگر نمی‌توانند آن گونه که می‌خواهند زیست کنند ترجیح می‌دهند که دست کم آن گونه که می‌خواهند بمیرند، و این ارجحیت بخشیدن مرگ خواسته بر زیستن ناخواسته عمق جدید مفهوم «فردیت» (individuality) در «فاعل آگاه» (Conscious subject) است که نه در زادگاه مدرنیته، در یک کشور اروپایی رنسانس دیده و دارای عمر دویست ساله در فرایند تاریخی مدرن و دمکراتیک، که در بطن یک جامعه‌ی استبداد زده‌ی آخوندی شکل گرفته است!

جنبش کنونی و مدرنیته

این دو نکته که شرح مختصر آن رفت خوراک پاسخ به پرسش فوق می‌شود: آیا می‌توان روی شمار این نیروهای مدرن گرا و در عین حال فعال حساب کرد تا رژیم را سرنگون کرد و به جای آن یک جایگزین مردمی و دمکراتیک آورد؟
پاسخ این است که «به طور مشروط» بله، امکان پذیر است؛ این هم شرایط آن:
• نخست این که همین قشر مدرن فعال و مبارز باید مبارزه‌ی خود را به یکی از اصول بدیهی مدرنیته در عرصه‌ی حیات جمعی، یعنی کار منظم و سازمان یافته، مجهز کند. جنبش نمی‌تواند معادل اعتراض گری سامان نیافته باشد باید برابر با پروژه‌ی برنامه ریزی شده‌ی انقلابی باشد. تفاوت در وجود یا نبود عنصر «سازماندهی» است که به معنای «هم افزایی منظم نیروها» می‌باشد. عنصر سازماندهی نیز برای تحقق نیاز به «رهبری» دارد که معادل نیرویی است که کار سازماندهی را میسر ساخته و مدیریت می‌کند، یعنی هم افزایی منظم نیروهای انقلابی را در قالب اعتراضات و اعتصابات بر عهده دارد. پس، تجهیز جنبش انقلابی به «سازماندهی» (organization) و «رهبری» (leadership) شرط نخست پیروزی آن است.
• دوم این که قشرهای مدرن اما در حاشیه باید به تدریج جرات وشهامت بیشتری به خرج دهند و به صف کنشگران مدرنیت خواه صحنه‌ی مبارزه بپیوندد: استادان دانشگاه، معلمان، وکلا، پرشکان، نویسندگان، هنرمندان، تکنوکرات‌ها، قشرهای تحصیل کرده اعم از شاغل و بازنشسته می‌بایست به طور فعال به کنشگرانی که به واسطه‌ی ظهور فردیت به فعل کشیده شده‌ی خویش در میدان مبارزه ایستاده‌اند بپیوندند و آنها را برای پیشبرد حرکت و ایجاد تغییر یاری رسانند. این رویارویی تاریخی مدرنیته علیه ارتجاع است و نباید وظیفه‌ی سخت مبارزه محدود به تنها بخشی از لایه‌های علاقمند به جامعه‌ی مدرن باشد، باید کار متحد همه‌ی بخش‌های مدرن کشور باشد.
• سوم این که بسیاری از طبقات اجتماعی در ایران به واسطه‌ی فقر مادی و برآمد آن، یعنی فقر فرهنگی، هنوز با مدرنیته و ارزش‌های آن آشنایی یا سنخیت ندارند و به طور ملموس با آن در پیوند نیستند. این‌ها از حیث شمار البته اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند و نمی‌توانند در محاسبه‌ی معادله‌ی پیروزی یک جنبش انقلابی به طور کامل کنار گذاشته شوند. این لایه‌های محروم در واقع نیرویی هستند که با حضورشان در صحنه‌ی مبارزه، دو عنصر کمیت کافی و رادیکالیزم لازم را به جنبش اهدا می‌کنند. اگر جنبش کنونی تا زمان ورود این نیروها -که به واسطه‌ی وخامت وضعیت اقتصادی و معیشتی در راه هستند- آمادگی کسب کرده و نظام مبارزاتی مبتنی بر سازماندهی و رهبری را برپا کرده باشد، به محض داخل شدن بسنده‌ی این طبقات محروم به صف جنبش انقلابی می‌تواند هجوم نهایی برای خلع قدرت از رژیم را تدارک ببیند.
هر سه مورد بالا البته ویژگی‌های خاص خود را دارند که در حال حاضر که در مراحل ابتدایی جنبش انقلابی هستیم و در نبود یک رهبری متمرکز، خرد جمعی و رهبری شبکه‌ای افقی می‌بایست آنها را به نحوی مدیریت کند تا به سوی مقصد نهایی جنبش، یعنی پایین کشیدن رژیم واپس گرای آخوندی و جایگزینی آن با یک حاکمیت مدرن و مردمی به پیش رویم. اما نباید از این واقعیت گریز زد که در مراحل پیچیده و پیشرفته‌ی جنبش و بروز چالش‌های حیاتی و کلان برای آن، ضرورت دو عنصر «سازماندهی» و «رهبری» با معنایی که در بالا به این دو واژه اختصاص دادیم لازم و ضروری خواهند بود. تا آن موقع نوعی از هشیاری جمعی لازم است تا در این فاصله، جنبش دستخوش توطئه و ضربه از جانب دشمنان داخلی و خارجی خود، به ویژه خطر جنگ و حمله‌ی نظامی، قرار نگیرد و بتواند با حفظ اصالت مردمی و مدرن خویش به پیش رود تا از دل آن یک دمکراسی نهادینه و ماندگار و ختم دیکتاتوری به طور ریشه‌ای بیرون آید. توجه کنیم که فردای ایران یا یک ایران مدرن است یا ایرانی در کار نخواهد بود. هشیار و واقع گرا باشیم. #
www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com اینستاگرام: @erfanididgah
تویتر: @KoroshERfani

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر