۱۴۰۱ شهریور ۲۴, پنجشنبه

 وهّم روشنفکری و هرزگی سیاسی، 

[به افتخار کوروش بزرگ پدر خردمندی و نیکخواهی ایران و مردمانش][۱]

محمود مسائلی - کیهان لندن

پرسش‌هایی برای بحث: آیا سیاست علم و یا هنر اداره جوامع برای تامین امنیت مردم و رفاه آنهاست یا اینکه ابزاری است برای حفظ منافع فردی و گروهی؟ اگر اولی درست است، چرا صدای مردم، به ویژه آنانی که در کشورهای غیردمکراتیک زندگی می‌کنند، هرگز شنیده نشده و فریاد دادخواهی آنان به جایی نمی‌رسد؟

اگر دومی‌ درست است، پس چرا دستگاه‌های عریض و طویل دولتی با صرف هزینه‌های بالا ایجاد شده و یا علم سیاست در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود؟ از همه مهمتر، چرا سیاست به هرزگی کشیده می‌شود؟ چه کسانی از آن سود می‌برند؟ آنانی که با عنوان روشنفکری همه توان عقلایی خود را در خدمت قدرت قرار داده اند، اساسا اخلاق سیاسی و مقام انسانیت به به هرزگی نمی‌کشانند؟ این هرزگان سیاسی چه کسانی هستند؟

در جهان سیاست، هم از زاویه نظری و هم از نقطه نظر کاربردی، گمراهی‌هایی در خصوص مفاهیم بنیادین و نظریه‌هایی که برای طرح موضوعات و مباحث به کار گرفته می‌شوند، وجود دارد که فقدان توضیح و واشکافی دقیق آنها مردم را از درک صحیح کارکرد سیاست و نظارت بر آن باز می‌دارد. در نظام‌های غیردموکراتیک به دلیل همین گمراهی‌هایی که از سوی نظام‌های حاکم و توجیه‌گران به اصطلاح روشنفکر آنان ایجاد می‌شود، مبارزات مردمی‌ برای رهایی از دستگاه ستمگری و سرکوب و رسیدن به حقوق ذاتی و اجتناب‌ناپذیر خود کمتر قرین توفیق بوده‌اند. به عنوان مثال هرگاه سخن از حقوق بشر به میان می‌آید، به درستی روشن نیست که منظور از حق چیست و بشر کدام است، و هرگاه این حقوق توسط حکومت نادیده گرفته شود، راه‌های احقاق حق چگونه باید دنبال شود. علاوه بر این، همین بحث موضوع حقوق بشر عمدتا در چارچوب جریان اصلی حقوق مورد استناد قرار می‌گیرد. در نتیجه مردم را از درک صحیح ساز و کارهای پیچیده حقوقی که متخصصان از آن آگاه هستند، و یا درک انتقادی از فلسفه حقوق بشر و یا سیاست‌های حقوق بشر که به شکل ابزاری برای پیگیری اهدافی مورد استفاده قرار می‌گیرد، دور نگه می‌دارد. مفاهیم سیاسی مانند قدرت، حاکمیت، دولت، مشروعیت و امثالهم همه از این نارسایی‌ها در توضیح صحیح و کاربرد آنها رنج می‌برند، و از همه مهمتر به دلیل ابهام در معانی که با خود حمل می‌کنند، چه بسا تبدیل به ابزاری برای گمراه ساختن بخش عمده‌ای از مردم می‌شوند.

مفاهیم سیاسی گاهی نقش برچسب‌هایی را ایفا می‌کنند که برای مقاصد خاص و توسط گروه‌هایی که در قدرت هستند، و یا آنهایی که می‌خواهند سهمی‌ در قدرت داشته باشند، ساخته می‌شوند. این ساختارهای اجتماعی این توان مهیب را دارند که بخش عمده‌ای از مردم را به سوی اهدافی بسیج و گسیل دارند که ممکن است ضرورتا با نیازهای واقعی مردم ارتباطی نداشته و نمی‌توانند بر الگوهای سرکوب غلبه کنند. به عنوان مثال، برای محکوم ساختن حاکمیت در نقض فاحش حقوق بشر، کسانی دست به تهیه و توزیع دادخواهی‌هایی زده و از مردم می‌خواهند آنها را امضا کنند. اغلب گفته می‌شود که این دادخواهی‌ها در صورت دریافت ده هزار امضا به دادگاه لاهه رفته و از این طریق حقوق بشر قربانیان ظلم و سرکوب حکومت احیا می‌شود. در حالی که این موضوع امید زیادی را در میان مردم بر می‌انگیزد، به درستی نشان نمی‌دهد که اولا کدامین از میان دو نهاد قضایی بین‌المللی مستقر در لاهه صلاحیت لازم برای دادخواهی مردم را دارد، و آیا این دادگاه‌ها می‌توانند به موضوع نقض حقوق بشر بپردازند یا نه؟ و معلوم هم نیست که ساز و کارهای متناسب می‌بایست در مجموعه دادگاه‌های یادشده قرار دارد، و یا می‌بایست موارد نقض هدفمند حقوق بشر را به ارگان‌های صالح در زیرمجموعه سازمان ملل متحد ارجاع داد، و یا حتی می‌تواند از نهادهای جامعه مدنی بین‌المللی مدد جست؟

در میانه این سردرگمی‌ها، موضوعات اخلاقی و مرتبط با شرافت انسانی، اغلب مخدوش شده، و به ویژه به دلیل بی‌اعتنایی به هنجار‌هایی که باید حتما مراعات شوند، آسیب‌های زیادی به اندیشه سیاسی رهایی‌بخش وارد می‌سازند. طبیعی است که حاصل این غفلت‌ها چیزی جز فریب مردم، گمراه ساختن آنها از اندیشه کردن صحیح انتقادی، و ایجاد انحراف در مسیر مبارزات موثر نخواهد بود. یکی از این موضوعات هنجاری مباحثی است که زیر عنوان غیرسیاسی‌سازی، فعالیت حقوق بشری، و یا انجام اقداماتی برای دستیابی به اهداف سیاسی انجام می‌شود. نگاهی ساده به جریاناتی که نظام ستمگر مذهبی را زیر عنوان خدا و معنویت پابرجا نگه داشته، نشان می‌دهد که نمی‌توان نقش آنهایی را که ناآگاهانه به عنوان روشنفکر و مفسر اخبار روز مردم عادی را از اندیشیدن صحیح باز می‌دارند نادیده گرفت. بدترین و شریرانه‌ترین اینها کسانی هستند که زیر سایه دمکراسی‌های غربی و ضمن برخورداری از رفاهی که برای آنها فراهم شده، به فریب افکار عمومی‌ می‌پردازند و در نتیجه موجبات ماندگاری نظام استبدادی مذهبی را تامین می‌نمایند.

این نوشتار کوتاه توضیح می‌دهد افرادی از این سردرگمی‌های مردم در فهم صحیح شرایط استفاده کرده و با طرح مباحث فریبنده، ذهنیت مردم را از هدایت در مسیر کارساز رهایی‌بخش باز می‌دارند. در ادبیات فلسفه سیاسی اینگونه افراد با یک عنوان مشخصی تعریف می‌شوند که، دردمندانه مانند بسیاری از مفاهیم دیگر بنیادین اندیشه سیاسی و اخلاقی، جامعه فارسی‌زبان با آن آشنا نیست. به اینان می‌گویند "بی‌فرهنگ»، «عاری از معرفت انسانی»، و به عبارت بهتر «هرزه سیاسی»[۲].

بی فرهنگ و یا کسی که خلاقیت و هویت انسانی را به هرزگی می‌کشاند تا بتواند منافع خود را تامین نماید، کیست؟

در سال ١۶۸٩، تعدادی از دانشجویان دانشگاه قدیمی یِنا در آلمان، در واکنش به کشته شدن یک دانشجو، ساکنین شهر ینا را بی‌معرفت، بی‌فرهنگ، و یا کسانی نامیدند که نمی‌توانند فهم صحیحی از معرفت و فرهنگ داشته باشند؛ یعنی کسانی که نادان هستند. اینها تصور می‌کنند که می‌دانند، در حالی که در حقیقت از معرفت انسانی تهی هستند. فرضاً با خواندن چند بیت از یک مثنوی خود را صاحب‌نظر معرفی می‌کنند. به سرعت این واژه تحقیرکننده برای سرمایه‌داران و صاحبان املاک به کار رفت و راه برای کاربرد بیشتر آن هموار شد.[۳]

ماتیو آرنولد جان تازه‌ای به این مفهوم و کاربرد آن بخشید. در ابتدابه عنوان شاعر و سپس نقاد فرهنگی و اجتماعی، آرنولد به دلیل به چالش کشیدن سلایق و آداب طبقه اشراف و طبقه سرمایه‌دار نوین، آنها را بی‌فرهنگ، عاری از معرفت، و هرزه اخلاقی می‌نامید. این مضامین در نگرش او جایگاهی نوین در نقدهای اجتماعی باز کرد. این اندیشه‌ها در کتاب «فرهنگ و بی‌نظمی‌» که در سال ١۸۶٩ انتشار یافت وتوانست واژه هرزگی سیاسی را برای توضیح رفتارها و شخصیت گروه خاصی از مردم به کار برد، همه هویت و ارزش‌های انسانی را قربانی جهالت خود-منفعتی خویش می‌سازند. در فصل اول کتاب با عنوان «شیرینی و روشنایی» که با بهترین ویژگی‌های زندگی یعنی زیبایی و هوش ملازمه دارند، به نقد ساختارهای فکری و فرهنگ رفتاری پرداخت که قادر نبودند جایگاه انسانی زیبایی و ملاحت را درک کنند. در حالی که فرهنگ فراتر از امری مکانیکی است و به نبوغ و خلاقیت نظر داشته و با آن زیباترین ابعاد زندگی را به پیش می‌برد. پس باید فقط اندیشه واقعی و زیبایی زندگی مورد نظر قرار گیرد. یعنی فقط شیرینی زندگی واقعی و نور حقیقی. اما هستند کسانی که می‌کوشند به قول خودشان به توده‌های مردم خوراک فکری خاصی بدهند که متناسب با شرایط آنهاست. آنها به توده‌های مردم تلقین می‌کنند که چگونه باید بیندیشند و چه آمال و آرزوهایی را داشته باشند. تشکل‌های مذهبی و سیاسی نمونه‌هایی از این شیوه کار روی افکار، اعتقادات، و باورهای توده‌های مردم است. ولی کارکرد فرهنگ این است که مفهوم تکامل انسان را در شرایط درونی او رشد و توسعه بخشد تا وی را از خوی حیوانی جدا سازد. این مانند مذهب واقعی است که پادشاهی خداوند را در درون باورمندان ترسیم می‌کند تا نهادهای بیرونی. بنابراین فرهنگ به ذات خود، و ارزشی که به همراه دارد این است که خردمندی و زیبایی بی‌نهایت را در انسان پرورش می‌دهد.[۴]

ولی به فرهنگ عامه مردم نگاه کنید. از هر ده نفر انگلیسی نه نفر آنها باور دارند که بزرگی انسان به پول و ثروت بستگی دارد. اینها همان مردمان بی‌فرهنگ و معرفت، یا «هرزه‌های اخلاقی» هستند.[۵] به آنها نگاه کنید؛ روش زندگی آنان را در نظر بگیرید؛ عادت‌ها و رفتار و صدای آنان را با دقت زیر نظر بگیرید. ادبیاتی که می‌خوانند؛ چیزهایی که به آنها لذت می‌بخشد؛ واژه‌هایی که از دهان آنها خارج می‌شود؛ و افکاری که ذهن آنها را فرم می‌بخشد، آیا هرقدر ثروت داشته باشند، می‌تواند آنها را از این خلقیات جدا کند؟ اما فرهنگ به گونهای متفاوت عمل می‌کند. دیدگاه فرهنگی از زوال سطح آموزش طبقات پایین‌تر جامعه می‌کاهد. با قضاوت‌ها و شعارهای از پیش طراحی شده سعی نمی‌کند آنها را به سوی این یا آن گروه خاص مورد نظر خود بکشاند. بلکه می‌کوشد تا بهترین چیزهایی را که در دنیا اندیشیده شده و شناخته شده در همه جا جاری و ساری سازد تا همه انسان‌ها بتوانند در فضایی سرشار از شیرینی و نور زندگی کنند. و این عقاید اجتماعی هستند که می‌کوشند با برقراری برابری زندگی را شیرین سازند. افراد بزرگ فرهنگ کسانی هستند که به اشاعه بهترین دانش و بهترین ایده‌های زمان خود دل بسته و در رشد و شکوفایی آن در میان مردمان می‌کوشند. اینان افرادی هستند که به تکامل شخصیت، ملایمت، شیرینی و نور زندگی می‌اندیشند، و در نقطه مقابل هرزه‌های فرهنگی قرار دارند که درک و فهم صحیحی از معرفت و تعالی روح و شخصیت انسانی ندارند.[۶]

آرنولد در حالی که خود به ارزش‌های فرهنگی لیبرال پایبند بود، به نقد تفاسیری از لیبرالیسم می‌پرداخت که می‌توانست نظام اخلاقی جامعه را رو به تحلیل ببرد. در اینگونه جوامع، اهرم‌های فرهنگی در اختیار کسانی است که فقط به ثروت می‌اندیشند. اینگونه جوامع توسط کسانی اداره و کنترل می‌شود که بجز اعداد چیز دیگری نمی‌بینند. آنان بردگان پول و ثروت‌اندوزی هستند، هرچند که به غلط خود را لیبرال آزادیخواه می‌پندارند. اینگونه جوامع لیبرال نیستند، بلکه با ویژگی «پلوتوکراسی»[۷] هویت می‌یابند. این هرزگان مردمانی بی‌معرفت بوده و فقط و فقط برده خلق و خوی تباه‌کننده ثروت و مکنت هستند. بنابراین در مقابل نور و زیبایی زندگی و در برابر شیرینی تکامل روح و شخصیت انسانی قرار می‌گیرند. اینان هیچ اعتقادی به فرهنگ ندارند، بلکه به غلط باور دارند که عظمت کشور [انگلیس] فقط به ثروت و مادیت است. بنابراین برای عبور از این شرایط تباه‌کننده باید به آموزش‌های لیبرال بازگشت، متون کلاسیک را مطالعه کرد، تا اهمیت حیات و زیبایی زندگی انسانی را دریافت.

پیشتر جوناتان سویفت[۸]، خالق سفرهای گالیور، اینگونه افراد بی‌معرفت را کسانی می‌دانست که مغرور بوده و خود را بالاتر از دیگران می‌بینند و تصور می‌کنند. این احساس اغراق‌آمیز نسبت به خود فرد را نسبت به واقعیت کور می‌کند و در نهایت او را به ورطه سقوط می‌کشاند. این غرور حاصل از عقلانیت روشنگری تهی از معنی که احساس سروری و برتری به «مرد سفید» در برابر دیگران می‌داد، توسط سویفت مورد کنکاشی نقادانه قرار گرفت. بی‌تردید غرور نیازیست که همه افراد احساس می‌کنند و می‌کوشند از طریق آن خود را نزد دیگران ستودنی تصور کنند. نتیجه این احساس غرور این است که در روان انسان نوعی آمادگی برای ساختن شخصیت خویش و نیز تصویری دلپذیر از خود فراهم می‌آورد. اما سویفت نگران است که این غرور با توهم بیامیزد و انسان را به سوی بدی‌ها سوق دهد، یعنی شرایطی ایجاد شود که در آن فرد به سوی حماقت خودبزرگ‌بینی کشیده شود. به همین دلیل، غرور برای سویفت تبدیل به مایه اصلی فساد در جوامع انسان می‌شود. جای تعجب نیست که این مکانیسم دفاع شخصی است که سویفت می‌خواهد در گالیور در طول چهارمین و آخرین سفرش به نمایش بگذارد.

در این چشم‌انداز انتقادی، افراد سبک‌سری که خود را بالاتر از همه می‌بینند و با داعیه روشنفکری فاقد معنی و عمق، خوی غیرانسانی به خود می‌گیرند، تحقیر می‌شوند. اساسا واژه بی‌فرهنگ و یا بی‌معرفت، معنایی تحقیرآمیز با خود حمل می‌کند. بنابراین بی معرفت، یا بی‌فرهنگ، و در نهایت «هرزه اخلاقی»، دلالت بر ویژگی‌های فردی دارد که با توسل به ثروت و مادیت و یا اطلاعات وسیع ولی کم‌عمق و فاقد عناصر انتقادی، و با داعیه روشنفکری، می‌خواهد خود را متفکر و بزرگ‌اندیش نشان دهد. در حوزه عمل سیاست سبک‌سری و بی‌مایگی اینان را به سوی اهدافی می‌برد که در نهایت به پاسداری از قدرت ختمی‌ می‌شود. اینان افرادی هستند است که دیدگاهی تونل‌مانند دارند و با داعیه‌های غرورآمیز خود اندیشه‌های انسانی، معنویت، و غنای فرهنگ خلاق و رهایی‌بخش را به زوال و پوچی می‌کشانند. به همین دلیل هم واژه هرزگی می‌تواند بهترین عنوان برای توضیح رفتار و ویژگی این افراد باشد. در حقیقت مفهوم هرزگی به‌ خوبی می‌تواند خط حائلی میان انسانیت و بربریت، میان فرهنگ و پوچ‌نگری، بیان زیبایی و نور از یکسو و تاریکی و جهالت از دیگرسو ترسیم نماید. بی‌معرفتی می‌تواند ویژگی‌های افراد سبک‌سری را نشان دهد که در همان فضای قرن هجدهم عقلانیت تازه به دوران رسیده‌های بی‌ریشه ای بودند که فقط با توسل به عقلانیت ابزاری می‌کوشیدند خود را بزرگ جلوه دهند، در حالی که از هویت انسانی و معانی زیبای زندگی یعنی روشنایی و نور تهی بودند.

گوته اینگونه مردمان را آنانی می‌داند که انتظار دارند همه مانند آنها فکر کرده و رفتار کنند؛ یعنی موجوداتی فاقد روح و عاری از هویت انسانی. اینها از ابعاد زیبایی‌شناسانه فرهنگ انسانی امتناع ورزیده و یا توانایی درک و فهم آن را ندارند. آنان هیچ مرز و محدوده‌ای از دانش و اندیشه کردن را نمی‌شناسند. به همین دلیل در همه امور و زمینه‌ها به عنوان صاحب‌نظر مداخله کرده و چهره‌ای مبارز از خود برای آزادیخواهی معرفی می‌کنند. و این در حالیست که منافع خاص خود را دنبال می‌کنند. اینها ممکن است تحصیلکرده باشند ولی از آن فقط به عنوان ابزاری برای منافع خویش استفاده می‌برند. مثل بانکداری که فقط پول را می‌بیند و هیچ نظریه‌ای نسبت به فرهنگ، ادب، و اخلاق، و خلاقیت انسانی ندارد. اینان به دلیل نداشتن اندیشه انسانی همه دستاوردهای گرانقدر تاریخ انسان را به هرزگی و زوال می‌کشانند. حال اگر این ابعاد زیبایی‌شناسانه از کانون اندیشه کنار گذاشته شود چه چیزی برای بشریت باقی می‌ماند؟ برای عبور از این پریشانی‌ها خطرناکی که هویت انسانی را به زوال کشانده است چه باید کرد؟

می‌بایست توجه به اصل انسانیت در شرایط احساس همبستگی اخلاقی را ارتقا بخشید تا راه برای توسعه اصالت‌های انسانی هموار شود. اگر این عطف توجه خطیر تاریخی مورد غفلت قرار گیرد، و ضرورت رها شدن از بی‌مایگی روشنفکرنمایی از دیدگاه خود را پنهان نماید، و حوزه اندیشه اصیل انتقادی رو به زوال بگذارد، هرزگی سیاسی جای آن را می‌گیرد، و با خود اخلاقیات و انسانیت را نیز به سوی نابودی سوق می‌دهد. اما به این بدیل امیدبخش می‌توان ایمان داشت که فرهنگ سازنده و خلاق انسانی که در ذات هویت ایرانی ریشه‌های عمیقی داشته، و اجزای آن مانند هنر، موسیقی، ادبیات، و یا حتی آشپزی، و اجزای ناپیدای آن مانند جوانمردی، شفقت، مروت، فداکاری، عدالتجویی، و آزادیخواهی، تجربه زیبایی‌شناسانه انسان را در متن حیات واقعی اجتماعی انسان‌ها عمق بخشیده، می‌تواند ظرفیت‌ها را برای گسترش ارزش‌ها و مبانی اخلاقی و اجتماعی توسعه می‌بخشند. در اینجاست که هرزگان سیاسی نمی‌توانند جایگاهی برای فریب مردم داشته باشند. حال هرگاه فردی با داعیه روشنفکری سبک‌سرانه این ویژگی‌های زندگی صحیح و با معنا را قربانی بزرگ‌نمایی خود سازد او هرگز نمی‌تواند قدم به عرصه فرهنگ گذاشته و راهی را برای اصلاح خود و بازگشت به جامعه انسانی باز کند. او نگرش اخلاقی خاص خود را که توضیح دهنده منافع فردیست دنبال کرده و همواره از زیبایی و زیبایی‌شناسی، و به تعبیر آرنولد، از شیرینی و روشنایی زندگی باز می‌ماند.

*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بین‌المللی نظریه‌های بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا


[۱] نگاه کنید به سه نوشتار از این نویسنده با عناوین «کوروش و خردمندی در فلسفه حق»، «کوروش نماد فرزانگی در عصر جهالت»، «کوروش و حکومت مطلوب: منش انسانی یا حقوق بشر؟» در تارنمای اندیشکده بین‌المللی نظریه‌های بدیل. این نوشتارها در وبسایت آگورا ایران آکادمیا هم انتشار یافتند.

[۲] Philistine: A person who is hostile or indifferent to culture and the arts, or who has no understanding of them
[۳] Estelle McIenna. (1939). The Philistine in Sturm und Drang. The Modern Language Review, Vol. 33, No. 1, pp. 31-39
[۴] Matthew Arnold. (1869/1993). Culture and Anarchy. Cambridge University Press, pp. 61-62
[۵] Ibid., p. 65
[۶] Ibid., p.66
[۷] Plutocracy
[۸] Jonathan Swift (1667-1745)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر