سایه رفت بیآنکه سایهای باشد،
شکوه میرزادگی
امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) شاعر و پژوهشگر ادبیات معاصر ایران، زندگی را وداع گفت. او رفت... بی آن که حضورش سایهای بر سر ایران و ایرانی باشد. نمیتوان نگفت که سایه یکی از شعرا و به ویژه غزلسراهایهای خوب معاصر بود.
اما این را هم نمیتوان نگفت که سایه یک شاعر سرشناس بود که ۴۳ سال جان کندن میلیونها انسان سرزمیناش را دید و هیچ نگفت.شاعر و نویسنده خوب بودن و بسیار خوب بودن حتی، هنرمند و آوازخوان درخشان بودن اگر رو در روی بیداد و بیدادگران نایستد یا حداقل انکارشان نکند اثرش چون آبی ست در حوضچهای کوچک، که هر چقدر هم زلال باشد به مرور میخشکد.
نمیشود نگفت که این شاعر خوش سخن چرا این همه زشتی و بیداد را دید و هیچ نگفت، حتی وقتی که سالها در بیرون از ایران در امن و امان زندگی میکرد، هیچ نگفت.
سوسیالیست بودنش، اعتقادش بود و به ما ربط نداشت اما تا آخر عمر ستایش حزب توده را کردن، و تا آخر عمر چشم بر جنایتهای حکومت اسلامی بستن و گاه با شعرهایش همراه آنها شدن، بی آن که کمترین خطری متوجه او باشد، به تک تک ما ربط دارد. کسی که شهرت دارد با یک فرد عادی که گفتن و نگفتناش اثر زیادی در جامعه ندارد، تفاوت زیادی دارد. شاعر و نویسنده و هنرمند زمانهی والایی حقوق بشر مسئول است که از دردها و رنجهای بشری سخن بگوید، دوران سعدی و حافظ دیگر نیست (اگر چه آنها در حد توان آنروزگارشان به مراتب بیش از بسیاری از بزرگان امروز ما از رنجها و دردها سخن گفتند و هر کجا که توانستند راهشان را از بیدادگران جدا کردند).
درگذشت این شاعر خوب را به خانواده و دوستانش تسلیت میگویم و متاسفم که این شاعر خوب درختی بود که هیچ سایهای برای مردم نداشت.
به قول خودش:
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
شکوه میرزادگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر