اصلاح طلبان حکومتی ، در چهار راه سرگشتگی
بهرام خراسانی
۱) سعید حجاریان یکی از چهرههای شناخته شدهی اصلاحطلبان حکومتی است، که کمابیش ۲۰ سال پیش از این در راه اصلاحاتی که پسند او بود نه به تیر غیب یک ناشناس، که به تیر آشکار و از نزدیک یکی از آشنایان و فرآوردههای فکری نظامی دچار شد که خود او از آفرینندگان آن نظام و وزارت اطلاعاتش بود.
این سرنوشت البته سرنوشت خوبی نیست، اما بسی بهتر از بلایی بود که هم اندیشان پیشین آقای حجاریان بر سر هزاران ایرانی ایراندوست نوگرا و باورمند به انقلاب، اما ناهمسو با اندیشهی آقای حجاریان، آوردند. با اینهمه، «کار بد مصلحت آنست که هرگز نکنیم». ترور آقای حجاریان نه ستودنی است، و نه میتوان از آن پشتیبانی کرد. دربرابر آن، کار و کنش سیاسی خوب از سوی هرکسی که باشد، باید پاس داشته شود اما بزرگنمایی نشود، از کنشگر آن چهره سازی بیجا نشود، و از او یک «عزیز بلاجهت» نسازیم. هواداران خط اصلاح طلبی حکومتی، در کمابیش ۳۰ سال گذشته در ذهن خود از آقای حجاریان یک «تئوریسین اصلاحات» ساخته و حتی برخی از نیروهای چپ و یا به گفتهی جلال ایجادی «اسلاموفیلها»ی سکولار نیز، در این بادکنک دمیدند. کاری که دست آورد آن از سوی این سکولارهای اسلاموفیل در سد سال گذشته، بزرگ کردن کسانی چون حسن مدرس جمهوریستیز، پریشان اندیشانی مانند آل احمد و علی شریعتی، خوشنامان بیخاصیتی مانند آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان، بدنامانی چون رهبران مجاهدین خلق، و مدعیان گوش به زنگی مانند ملیمذهبیهای کنونی برای بازگشت به پست دولتی و بسیاری کسان دیگر از این دست شده است.
این سرنوشت البته سرنوشت خوبی نیست، اما بسی بهتر از بلایی بود که هم اندیشان پیشین آقای حجاریان بر سر هزاران ایرانی ایراندوست نوگرا و باورمند به انقلاب، اما ناهمسو با اندیشهی آقای حجاریان، آوردند. با اینهمه، «کار بد مصلحت آنست که هرگز نکنیم». ترور آقای حجاریان نه ستودنی است، و نه میتوان از آن پشتیبانی کرد. دربرابر آن، کار و کنش سیاسی خوب از سوی هرکسی که باشد، باید پاس داشته شود اما بزرگنمایی نشود، از کنشگر آن چهره سازی بیجا نشود، و از او یک «عزیز بلاجهت» نسازیم. هواداران خط اصلاح طلبی حکومتی، در کمابیش ۳۰ سال گذشته در ذهن خود از آقای حجاریان یک «تئوریسین اصلاحات» ساخته و حتی برخی از نیروهای چپ و یا به گفتهی جلال ایجادی «اسلاموفیلها»ی سکولار نیز، در این بادکنک دمیدند. کاری که دست آورد آن از سوی این سکولارهای اسلاموفیل در سد سال گذشته، بزرگ کردن کسانی چون حسن مدرس جمهوریستیز، پریشان اندیشانی مانند آل احمد و علی شریعتی، خوشنامان بیخاصیتی مانند آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان، بدنامانی چون رهبران مجاهدین خلق، و مدعیان گوش به زنگی مانند ملیمذهبیهای کنونی برای بازگشت به پست دولتی و بسیاری کسان دیگر از این دست شده است.
۲) آقای حجاریان، دیروز یادداشتی با نام «چهارراه اصلاحطلبی» در روزنامه شرق منتشر ساخته که شاید نگاهی کوتاه به آن بایسته باشد. او با به کارگیری گزاره زمخت نا خوشایند و طعنه آمیزی نوشته است: «هنگامی که آخرین اصلاحطلب با رودههای آخرین اصولگرا به دار آویخته شد، آنگاه دموکراسی در ایران پدید میآید. بعضی تندروهای داخلی اصلاحطلبان را سمی مهلک میخوانند و متفقالقول میگویند: آنگاه که اصلاحطلبی از صحنه روزگار محو شود، شرایط بسامان شده و مسائل خودبهخود حل میشود……». سپس او سخنان پراکندهی دیگری را پی میگیرد که بیشتر آنها نه ربطی به گفتار او دارند و نه با واقعیتهای اجتماعی ایران سازگارند. اما در همه سخنان او، یک پرسش مهم را از زبان دیگرانی که گویا اصلاح طلبان غیرحکومتی و یا مخالفان سکولار نظام است پیش کشیده، اما هیچ پاسخ روشنی به آن نداده است. این نگارنده بارها در گفتگوهای رویاروی با اصلاح طلبان حکومتی و در برخی گفتارنامههای خود نوشته و پرسیدهام: «….. اصلاح طلبان حکومتی آشکارا نمیگویند که چه چیزی را در ساختار فرمانروایی جمهوری اسلامی میخواهند اصلاح کنند….».* آقای حجاریان نیز همین پرسش کمابیش همگانی را واگو کرده که: «یکی از پرسشهای مهم درباره اصلاحطلبی این است که این جریان میخواهد چه چیز را اصلاح کند»؟ چنانکه گویی کسی جز او با اصلاحات و اصلاح طلبی در ایران و جهان آشنا نیست نوشته است: «چنانکه میدانیم اصلاحطلبی در هر کشور جهتی خاص و معنایی متفاوت دارد. برای مثال، مسئله عاجل افغانستان ممکن است دموکراسی نباشد، ازاینرو شاید اصلاحطلبانِ افغان از بقا و ثبات سخن بگویند؛ چنانکه بعضی از دخالت و عدم دخالت طالبان در دولت سخن میگویند. یا در سوئد ازآنجاکه اساسا مشکل دموکراسی وجود ندارد، مباحث اصلاحطلبان این کشور به مقولاتی چون رفاه، سیاستهای مهاجرتی و… معطوف است. ….. اما مسئله بنیادین ایران چیست؟ در کشور ما پروژههای اصلاحطلبی مختلفی مطرح و اجرا شده است. اصلاح خط در دوره رضاخان، اصلاح عدلیه با کوشش داور، اصلاح دین با کوششهای بازرگان، شریعتی و حتی اصلاحات اقتصادی دوره هاشمی. ولی به اعتقاد من هسته اصلاحات در ایران، دموکراسی است. ممکن است مردم فواید دموکراسی را ندانند و صرفا از آب، هوا، دلار، قضاوت مستقل، ماهواره، سبک زندگی متفاوت و عدالت سخن بگویند ولی به نظر من تا مسئله دموکراسی مرتفع نشود، این موارد نیز لاینحل باقی خواهد ماند». در اینجا او با همانند انگاشتن یک خواست یا خواسته با یک جنبش اجتماعی یعنی جنبش اصلاحات، بسیاری از مفهومها را به گرداب بدفهمی روانه ساخته است. با اینهمه، او نمیگوید که حتی اگر دموکراسی خواست کانونی ایران باشد، چه چیزی جز همین قانون اساسی و نقش چیره و بختک وار دین در سیاست و دولت راه را بر آن بسته است؟ نقشی که از میان ۸۰ میلیون ایرانی زنده، جز اندکی مانند همین اصلاح طلبان حکومتی، ملی مذهبیها و هواداران آقای خامنهای خواهان آن نیستند. آیا خواست میلیونها دختر جوان ایرانی برای رهایی از حجاب اجباری و رفتن به تماشای فوتبال نمودی از دموکراسی و خواست یک اصلاحات جدی در روشهای کشورداری ایران نیست؟ و چه چیزی جز قانون اساسی پسند حجاریان و دخالت دین در کشورداری این راه را بسته است؟
۳) از همسنجی نابجای آشفته اندیش کهنهپرستی چون شریعتی با دیوانسالار توانمند و مدرنی چون علیاکبر داور و نیز اینکه آیا ایرانیان تنها در پی دموکراسی آنهم از آن دست که آقای حجاریان میپندارد هستند یا نه، میگذریم. اما از این نمیتوان گذشت که کار بزرگی همچون اصلاح دادگستری با کوشش علیاکبر داور برآمده از خواست روحانیون زمان رضاشاه یعنی کسانی چون حسن مدرس نبود، بلکه تصمیم یک دولت مدرن سکولار بود و قدرت جامعه چرخانی آن بود. از کسانی چون روشنفکر ارزنده فتحلی آخوندزاده که بگذریم، اصلاح خط نیز هیچگاه نه یک جنبش اصلاح طلبی بوده است و نه دولت رضاشاهی سخنی درباره آن گفته است. یکی از برتریهای چشمگیر رضاشاه در همسنجی با آتاتورک نیز میدان ندادن به چنین گفتگوهایی بود. اما آیا قدرت یا «پول سیاسی» جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن که از دید آقای حجاریان میتواند ما را به بهشت برساند و نیز اصلاح طلبان حکومتی در ۴۰ سال گذشته، هیچ گامی در حد اندازه همین کار علی اکبر داور برداشتهاند؟ آنگاه آقای حجاریان میفرمایند: «….. میتوان گفت با قانون اساسی موجود، امکان پیشبردن پروژههای مختلف میسر است؛ یعنی حتی میشود شورای نگهبان، به نقطهای هدایت شود که بر صلاحیت ناممکنترین گزینهها مهر تأیید بزند. معضل ما از جنس تقسیمبندیهای (زیربنا/روبنا) نیست و با رفراندوم و تغییر قانون اساسی حل نمیشود چراکه بازار سیاست، پول رایج خود را میطلبد. پول سیاست، قدرت است؛ یعنی برای ورود به این عرصه، ابتدا باید قدرت کسب کرد و سپس دنبال سیاستورزی و چانهزنی رفت. مشکل این است که در این بُعد، فعالیتی صورت نمیگیرد و تنها مانند کانفورمیستها از گدایی قدرت سخن میرود. مثال این نوع افراد، جوانی است که هیچ ندارد و به خواستگاری دختر پادشاه رفته است». اما اگر کسی یا همه مردم یک جامعه حقی داشته باشند اما پول سیاسی را نداشته باشند و یا از آنها دریغ شده باشد، آنگاه جایگاه این قدرت سیاسی کجاست؟ آیا از نگاه آقای حجاریان و هماندیشان ایشان در چنین شرایطی شورش برحق هست یا نیست؟ شورشی که بخواهد به این پول ساسی برسد؟
۴) این نگارنده به هیچ روی هوادار بهبود کشور از راه یک انقلاب دیگر نیست، مگر اینکه این انقلاب ناخواسته خود را به کشور تحمیل کند. همچنین، من نیز میدانم که برای اثرگذاری بر جامعه باید «قدرت»ی وجود داشته باشد. اما در اینجا آقای حجاریان باید پاسخگو باشد که در ۴۰ سال گذشته این «پول سیاست یعنی قدرت» از چه راهی به دست رهبران حکومت جمهوری اسلامی و کسانی چون خود ایشان رسیده است. سرچشمه این قدرت در کجا بود که همین شخص را در سن ۲۵ سالگی مسئول اداره دوم نیروی دریایی ارتش ساخت یا او را توانا ساخت که وزارت اطلاعات را بسازد؟ سرچشمه این قدرت اصلاحاتی از جنس اصلاحات آقای حجاریان بود، یا شورش همگانی مردم در سال ۱۳۵۷؟ در ۴۰ سال گذشته این اصلاح طلبان حکومتی کی بیرون از قدرت بودهاند؟ شما همیشه قدرت داشتهاید، اما با آن چه کردهاید و آن را در چه راهی به کار گرفتهاید؟ پس از این نیز قدرت به چه کار شما میآید؟ آیا آن را میخواهید برای فرمانروایی در دنیای پس از مرگ بیندوزید؟ شما روزی که جمهوری اسلامی در چرخه رو به پیش خود بود این قدرت را به سود چه کسانی بکار گرفتید که اکنون بخواهید کار دیگری بکنید؟ در این سخنان آیا شما به ایرانیان اندرز نمیدهید که برای اصلاحات نه از راه جامعه مدنی که خود را هوادار آن وانمود میکنید، بلکه تنها از راه شورش بر این دستگاه و به دست آوردن قدرت گامی به پیش گذاشت؟
۵) جناب آقای حجاریان، دشواریهای کنونی جمهوری اسلامی درست برخاسته از پارادایمهای مشخصی است که همه آنها در همان قانون اساسی جمهوری اسلامی و روشهای پسندیده از سوی شما نهفته است. مانند باور و پسندیدگی چیرگی دین بر دولت و سیاست، دشمنی کور با آمریکا و اسراییل، حجاب اجباری و شکل لباس در جامعه، اصل ولایت فقیه، ستیز با همه مذهبها به جز مذهب شیعه، قید و بندهای بسیار برای حضور زنان در جامعه و پستهای مدیریتی و بسیاری چیزهای همانند آن. اینها چیزهایی هستند که سد راه پیشرفت ایران و شکلگیری جامعه مدنی و دموکراسی است که شما آن را طوطیوار و از زبان برخی نویسندگان از مد افتاده اروپایی فرا گرفتهاید. جامعه مدنی راستین هم اکنون در این وجود دارد و زنان و مردان جوان، کارگران، معلمان و مرم به تنگ آمده از بیکاری و فقر، به بهای جان خویش در خیابانها ناخرسندی خود از کل حکومت اسلامی را فریاد میکشند. این چه چیزی جز همین قانون اساسی و ساختار حکومتی آن است که راه را بر این خواست بسته است؟ آیا اگر در روزگار هرگز که شما و دیگر ملی مذهبیها دوباره به قدرت برگردید و همهی این «پول سیاست» را در جیب خود بگذارید، کار از این که هست بهتر خواهد شد؟ من برپایه عملکرد بیش از هزارساله دینپیشگان در تاریخ ایران و اقتصاد ورشکسته ایران کنونی، میگویم نه بهتر نخواهد شد. اکنون این نظام حکومتی در همه بنیادهای خود «دفرمه» است، شما به کجای آن میخواهید «فرم» دلپسند را بدهید؟ رفرم یا اصلاحات البته که بهترین گزینه برای رسیدن به روش کشورداری بهتر است. اما از نگاه من اصلاحطلبان حکومتی باید تکلیف خود را با همین پرسش ساده که کجای این نظام را میخواهید اصلاح یا «رفرم» کنید، و چرا ایران به این روز افتاده مشخص کنند و نقش خود را در آن نشان دهند. آیا شما میخواهید فرم از ریخت افتاده کنونی را به ریخت «دوران طلایی» امام برگردانید؟ پنهان شدن در پشت مدلهای بیجانی که شما به نام فیلسوفان مردهی ۲۵۰۰ سال پیش تراشیدهاید، چاره هیچیک از بن بستهای کنونی ایران نیست و ما را به جای خوبی نمیرساند. باید گوش به ندای روشن زندگان داد. تا هنگامیکه اصلاح طلبان حکومتی بخواهند مردهریگ اندیشگی شریعتی و یا برخی روشنفکران از مد افتاده غربی را چراغ راه و سرمشق خود برای اصلاحات در ایران سازند و به آن بنازند تا شاید از آن سازگاری اسلام سیاسی با شرایط روز را بیرون بکشند، نه تنها خود راه به جایی نمیبرند، که جامعه را نیز به گمراهی و ریاکاری بیشتر میکشانند. این گروه از اصلاحطلبان بیش از آنکه در اندیشه مردم و کشور باشند، در اندیشه جایگاه خودشان در دستگاه فرمانروایی و بازگشت به این دستگاه هستند. اکنون و تا پیش از آنکه ضربه کارساز دیگری بر پیکر جامعه ایران و اصلاحطلبی راستین و زندگی روزمره مردم فرود آید، باید به خود آیید. اصلاحطلبی نیاز و خواست بیچون و چرای همه مردم و نخبگان ایران است. از نگاه من، دگرگونی بنیادین در قانون اساسی کشور و حذف ولایت فقیه از آن، البته یکی از گامهای بایسته اصلاحطلبی راستین است، و همهپرسی نیز میتواند یکی از راههای آن باشد. اما جستجوی اصلاحات در قانون اساسی دین بنیاد موجود و نرم کردن دل شورای نگهبان که شما درپی آن هستید، سرابی بیش نیست که سگدو زدن و هلاک از تشنگی، تنها فرجام آنست. نظامی که شما با روشهای خود میخواهید آن را اصلاح کنید، همان چیزی است که برجام را ناکام گذاشت و به کشتن داد و ۴۰ سال تجربه ناکارآمد از خود برجای گذاشته است، هزاران نفر را اعدام کرده است، اقتصاد ایران را به ورشکستگی کشانده و به دلیل فلسطینگرایی بیپایهی این اصلاحطلبان به نام اسلام، همه جهان را به دشمنی با ایران فراخوانده است. از عملکرد ناخوشایند و زیانبار دولتهای دین بنیاد و دین پیشگان در سراسر تاریخ ایران چیزی نمیگویم. دیگر سخنان سست شما هم در گفتارنامه چهار راه اصلاحات، به راستی نه در حد تئوریسین خودخواندهای چون شما است، و نه چیزی برای آموختن در آن وجود دارد.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۲ خرداد ۱۳۹۷
* نگاهی به اصلاحات و اصلاح طلبی در دولت دوم حسن روحانی، ایران امروز، ۱۶ مرداد ۱۳۹۶
از: ایران امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر