نسل ما و نسل جدید؛
آیا قادریم گفتوگوی « دو نسل » را شاهد باشیم؟
حال فاصله ما با نسلی که در خیابان پای میکوبد و نسلی که در صحنه اجتماعی فعال است دو یا سه نسل است. اگر تغییرات در زمان ما را نسبت به نسل قبل در نظر بگیریم، تغییرات اجتماعی و فنآوری در دوران ما و نسل قبل از ما بسیار بطی بود! طوری که اختلاف نسلی زیادی را باعث نمیشد. نسل ما تا حدود زیادی نسل قبل از خود و یک نسل قبل از آن را میشناخت و اعتقادات کما بیش نزدیک به هم داشتند. امری که در سطح جهانی نیز چنین بود.
فاصله و اختلاف بسیار زیاد بین نسلها بهوجود آمده است. این نسل سوم و نیم نسل چهارم که بین پانزده سال و هجده سال دارند، فرزندان عصر دیجیتالاند! عصری که تغییرات در آن روزانه است.
نسل ما نسل نهادها، نسل کتاب، محفلها و بحثها، گفتوگو، حزب، سندیکا، تشکلها، جلسات سخنرانی، شعر و رفتن به میان مردم بود، نسلی کمتوقع با خواستههای محدود آن زمانی.
اما این نسل نسلی است که همه چیز را از دنیای مجازی میگیرد! کودک ده ساله تلفن هوشمند به دست نیازهای خود را از اینترنت بیرون میکشد. دیدارهای کوچه، بازی با همسالان، جای خود را به دیدارهای اینترنتی و بازی در فضای مجازی داده است. فضائی که نوجوان و جوان در آن یکهتازی میکنند و هر طور که دلشان میخواهد رویاهای خود را شکل میدهند. در آن واحد به اطلاعات و دانستههائی دسترسی پیدا میکنند که برای نسل ما ناممکن بود! و در صورت امکان مدتها وقت میبرد که آن را به دست آوریم. او در جلو و ما با شرمساری به دنبال او بدون آن که زیاد از کار و فکرشان سر دربیاوریم! اصلا نمیدانیم او چه میکند، چه چیزی را دنبال مینماید ودر نهایت چه میخواهد! این دسترسی گسترده آنها به دنیای مجازی، عدم ارتباط فکری او با نسلهای قبل ما را به شدت از آنها دور ساخته است.
ما واقعا نمیدانیم در دنیای آنها چه میگذرد! زیباشناسی، نگاهشان به مسائل اجتماعی، از ازدواج گرفته تا تشکیل خانواده، کار، و نگاه به مسائل سیاسی! همه و همه برای ما درکشان مشکل گردیده است.
نگاه کمباور آنها به درکی که ما از روابط امروز بین آنها داریم نشانه فاصله و همین عقبماندگی نسل ماست! بیگانه با ساختار فکری او، ساختاری که عمدتا از مدیای جهانی رهبری میشود از نوع لباس تا نوع غذا و نهایت نوع حکومتی که طلب میکند، همراه با احاطه او به جهان معاصر، به تحولات، چشماندازها، فرصتها و نوع نزدیک شدن آنها به مسائل و عملکردشان، عملا ما را از چرخه پیوند عمیق با آنها خارج میکند.
ارزشهای زمان ما که عمدتا ریشهی سنتی داشت پایهی اعتقادات ما را تشکیل میدادند! اعتقاداتی که با اندکی کم و زیاد کردن تا امروز ادامه پیدا کرده و در شیوه نگاه، نقد و عمل ما حرف آخر را میزند. بی آنکه متوجه باشیم این امر فاصله ما را بیشتر و بیشتر میکند و آنها را از دسترس ما خارج میسازد.
از این رو حضور آنها اینقدر در محافل ما کمرنگ است! از حضورشان در احزاب و سازمانهای ما که نگو! اصلا حال و حوصلهی ما را در هیچ زمینهای ندارند! بلافاصله محافل ما برایشان کسلکننده میشود! بهویژه اگر همراه با نصیحت و رهنمود و بایدهائی باشد که جزو اصول کاراکتری ماست. از همین روست که ما هم ترجیح میدهیم نان و ماست خودمان را بخوریم و کمتر سرمان را توی دنیای آنها بکنیم. ما حرف خودمان را برای همنسلان و مخاطبان دیرآشنای خودمان میزنیم و لذت هم میبریم! به هر حال این هم سرگرمی ماست.
میدانی میگویند در فاصله همین بیست سال اخیر صدها کلمهی نو بین نسل جدید ساخته شده که ما یک از صد آنها را نمیدانیم! اگر بخواهند به قول خودشان سر کارمان بگذارند با همین کلمات صحبت میکنند که ما اصلا نمیفهمیم. میخندد ما زمان خودمان هم حتی با هم نسلان خود اختلاف و فاصله داشتیم! بسیاری از دگرگونی و تغییر در نسل جوان همان دوران را هم درک نمیکردیم و برنمیتافتیم. از لباس پوشیدنشان، تا موی سرشان، از موسیقی جاز تا خواندن گوگوش. ما با نسل خود نیز بیگانه بودیم! تا چه برسد به نسل پاشائی که دهها هزار جوان برای مراسم تدفیناش جمع میشوند، در حالی به ندرت کسی از نسل ما او را میشناخت. مذهبیهای چپ! فکر نکن خیلی عوض شدهایم! هنوز که هنوز است ما از بنان و دلکش عبور نکردهایم و هنوز فرم و لباس پوشیدنمان همان فرم چهل سال پیش است. هر کسی در ما نگاه کند بلافاصله میداند از کدام دسته نسل پنجاه بودیم.
این در تفکر ما نیز هنوز عمیقا در لحظات سر بزنگاه خود را نشان میدهد. هنوز ما تمام ساختار فکریمان همان ساختار حزبی، سلسله مراتبی و بورکراسی است که اسماش را گذاشتهایم خرد جمعی است. نگاه کن هنوز درنیافتهایم که این نسل سوم و چهارم اصلا ما را نمیشناسند. نوع شناسهها، اِلِمانها، و سیگنالهای آنها فرق میکند.
کاربران اینترنتی امروز اصلیترین تعیینکنندگان نوع نگاه، بازی و عملکرد اجتماعی جوانان هستند. آنها میتوانند به راحتی حتی با نامهای مستعار با شاهکلیدی که دارند در میان جوانان، نوجوانان قدم بزنند و هر دری که خواستند باز کنند و وارد شوند، پیام و فراخوان خود برای هر نوع اقدام بدهند! خارج گردند، بیآنکه رو در رو دیده شوند. به همه جای دنیا بروند، گفتوگو کنند، نظر بدهند، نظرخواهی کنند، دنیای وسیعی که تمام خلوت جوانان و نوجوانان را پر میکند، در آنِ واحد خرید میکنند، آخرین مُدها را چک میکنند، همراه آن نیازهای خود را افزایش میدهند و بر همان اساس توقع از خانواده، دولت و جامعه را بالا میبرند.
نسل سوم ایران و نسل چهارم نوجوان که تازه پا در میدان نهاده بیشترین کاربران اینترنتی هستند. میلیونها تلفن هوشمند در دست این جوانان و نوجوانان مانند نبض یک جامعه میزند. چه کسانی در پشت این مدیای عظیم ایستادهاند؟ آن وقت نسل ما گرفتار در باورهای خود هنوز به سیاق سابق میخواهد حزب بسازد، پیام و فراخوان بدهد. در حالی که در خوشبینانهترین تحلیل مخاطبان جوان ما یک در صد هم نیستند. از این رو وقتی چنین خورد و بازخوردی بین نسل ما و احزاب ما با جوانان وجود ندارد، طبیعی است که مقولهی جوانان چه در ذهن و چه در عمل کمرنگ شود و در محاق قرار گیرد و به یک سری شعارهای کلی بسنده گردد.
سرنوشت ما و احزاب و سازمانهای ما تا زمانی که خون تازه در رگهای آن جاری نشود! سرنوشتی است مختوم که دیر یا زود باید کنار برویم بیآنکه حزب یا تشکل خود را جوانتر ساخته باشیم.
دریغ از نسل نو و جوان که جایگزین ما گردد. در تمامی این احزاب و تشکلها خبری از کادرهای جوان و جوانان در رهبری که مقبول نسلهای سوم وچهارم باشد نیست. اصولا این نسل جدید رغبتی به کار سازمانی و سلسله مراتب درون آن ندارد.
زمان انقلاب سیمای فدائی، مجاهد، سیمای جوانی بود شاداب، پرتحرک، امیدوار به آینده و نقش خود در آن، با نیروی جوانی که معتقد به رهبران و سازمان سیاسیشان بودند. حال چهل سال میگذرد تمامی آن نیروها چه رهبران، چه اعضا، و چه هواداران پیر شدهاند. مسلما این احزاب و سازمانها نیز مانند ما پیر شدهاند. بافتهای بدنهی سازمانی سلولوزی و صلب شدهاند. خون غلیظتر! بدن کمبنیهتر و مغزی که میرود دچار آلزایمر شود و در خاطراتاش زندگی کند. ما متاسفانه قادر به دیدن و قبول آن نیستیم! حتی حاضر نیستیم نگاه کنیم که چه تعداد افراد به سایت رسمی ما مراجعه میکنند، حتی همنسلان!
بهراستی چه میزان جوانان به سایتهای ما سر میزنند؟
چه میزان کاربران جوان جستوجوگر فیسبوکی، تلگرامی، مسنجری ما هستند؟
چه میزان از همین تلاشهای پیرانهسری ما وقف یافتن راههائی برای درک و نزدیکی ما به نسلهای جوان میشود تا بتوانبم حداقل بخشی از تاریخ و تجربه خود را بهعنوان میراث یک نسل در اختیار آنها بگذاریم و آنها را به ریشههای تاریخیشان پیوند بزنیم و خود نیز از طریق آنها به تغییری حداقل در باورهایمان برسیم! تا بتوانیم بخشی از دنیائی که آنها در آن سیر میکنند و آن را شکل میدهند را درک کنیم!
آیا قادریم به چیز جدیدی ورای آنچه فکر نسلی ما ساخته است فکر کنیم؟
بهراستی ارادهای برای این کار وجود دارد؟
آیا ممکن نیست تلاش کنیم با تمام وجود برای یافتن و بهوجود آوردن فضائی برای «گفتوگوی بین دو نسل»؟ تلاش برای یافتن راههائی که این گفتوگو را ممکن سازد و اندکی از این فاصلهی عمیق و بزرگ بکاهد!
ابوالفضل محققی
گویا نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر