چرا سخن از فلسطین، خطاب به حسن یوسفی اشکوری، علی صدرزاده
چرا حسابی جداگانه برای فلسطین
از پاسخ شما به نوشتهام بسی خوشحالم. خوشحالتر از پاسخ شما از نوشتههای دیگرانم مثل آقای محمد برقعی که او هم کوشیده به این جدال فکری وارد شود. خوشحالیام از آن روست که میبینم ضرورت بحث فلسطین و اسرائیل و اینکه ما ایرانیان در این میان کجاییم یکی از نیازهای اصلی است.
نه تنها اندیشورزان که ظاهرن همه جامعه ما میخواهند بدانند که چرا ما باید این همه نگران سرنوشت فلسطین باشیم. شعار نه غزه نه لبنان... که در این ده سال اخیر هر از گاهی در گردهمایی مخالفان شنیده میشود گواه آنست که در زیر پوست جامعه پرسشیست که به پاسخ نیازمند است. آن هم از جانب همه. بر خلاف شما که معتقدید در ابتدا نمیخواستید پاسخ مرا بدهید بر این باورم که همه ما ایرانیان هر کس به سهم خود باید در این مجادله رک و بیپروا شرکت کنیم. چون این مسئله همچنان که حوادث روز نشان میدهد با سرنوشت و آیندهمان ارتباطی تنگاتنگ دارد.
عنوان پاسخ شما به نوشته من چنین است «تاریخنگاری یکسویه در توجیه مظالم اسرائیل». در همین جمله آغازین دو اشتباه دارید. از لفظ غلط میگذرم. نخست اینکه موضوع نوشتهی من و جدالم با شما اینست که من و شما دست از تاریخنگاری برداریم و آن را به مورخین واقعی و بیطرف بسپاریم. حال چگونه من تاریخنگار شدم و آن هم یکسویه و در خدمت مظالم اسرائیل. برای خودم کشف جالبی بود.
قبل از اینکه بیشتر این مسئله را توضیح دهم که وقایعنگاریهای من و شما مفید و لازماند ولی تاریخ نیستند باید در باره خودم و مظالم اسرائیل بنویسم. آخر بین ما ایرانیان سیاسی رسم است که میگویند اول موضعات را روشن کن بعد حرف بزن.
من از رنج و دردی که بر فلسطینیان میرود میرنجم. از دیدن آپارتایدی که دولت اسرائیل بر این مردم اعمال میکند بسیار آزرده خاطرم و هر جا هم که لازم دیدم بر آن شوریدهام میشورم و اعتراض میکنم. بر امروزم و دیروزم هم شک ندارم و میدانم که با فلسطینیان همدرد بودهام و خواهم بود. ولی من در این جهان زندگی میکنم. همدردی من با فلسطینیها همانند همان احساسی است که نسبت به آوارگان میانماری در شرق آسیا دارم و یا با ایزدیهای آواره در کوههای سنجار عراق. من برای مسلمانانی که بدتر از اسرائیل هزارانشان در سوریه بهدست بشار اسد و در مصر بهدست ژنرال سیسی دستهجمعی کشته میشوند و یا در زندانها میپوسند، با آنها هم احساس همدردی دارم. ولی برای فلسطینیان حساب جداگانهای در ذخیره احساسیام نگشودهام. و از این نگاه بسی راضیام. چون میدانم که حساب جداگانه برای فلسطین در کشور و منطقه من همواره به پرداخت بیشتری نیاز دارد. ما و مردم ما روزانه در حال واریز کردن هزینه گران به این حساب جداگانهایم.
هرکس میتواند و باید قصه خود را بگوید
و اما اینکه گفتهام نه شما مورخاید نه من و نه اکبر هاشمی رفسنجاتی، منظورم اینست که ما واقعهنگاریم. روزی به اسناد آرشیوی مبدل میشویم که مورخین واقعی به آن رجوع خواهند کرد. اثر ارزشمند دو جلدی شما از دوران زندانتان سندی است تاریخی برای تاریخنگاران. و یا نوشته جالب و خواندنیتان که این روزها پس از دیدن کلیپی در دنیای مجازی نوشتهاید. در آن مقایسه آموختنی کردهاید میان آخوند زمان انقلاب با آخوند امروز. که آن روز چگونه مردم معترض شمای روحانی را در میان میگرفتند و امروز همان مردم آخوند را میزنند و تعقیب میکنند. اینها همه اسنادند.
نه مظلومان و نه ظالمان هیچکدام تاریخ واقعی نمینویسند. قربانیان تاریخ از مظالمی که بر آنها رفته میگویند و فاتحین از پیروزیهاشان. ما حتی تاریخ انقلاب اسلامی را هم نمیتوانیم بنویسیم. چون خودمان در طرفی از ماجرا بودهایم. پیروزمندان جمهوری اسلامی را دیدهایم که چگونه تاریخ مینویسند. ما فقط میتوانیم و میباید شرح گذشته را بنویسیم و بگوییم که بر ما چه رفت تا در آینده تاریخنگاران بنویسند که واقعن بر ایران چه رفت.
بنابر این فلسطینیان و اسرائیلیان هر کدام تاریخ خودشان را مینویسند. یکی تاریخ پیروزی و دیگری تاریخ شکست و ظلم. البته نه همه اسرائیلیها و نه همه فلسطینیها. هستند مورخینی در بین آنها، در میان اسرائیلیان بیشتر تا در میان اعراب، که همچون بسیاری از استادان تاریخ در غرب با فاصله علمی از اطراف منازعه، انصاف و حقیقتجویی را رعایت کردهاند. غربیهای زیادی هم هستند که یکسویه یا در دفاع بیچون چرا و یا در ضدیت با اسرائیل مینویسند. نام آنها را نمیتوان مورخ واقعی گذاشت.
پرسیدهاید به راستی جناب صدرزاده «تفسیر ایدئولوژیک تاریخ» چگونه تفسیری است؟ اصولاً «ایدئولوژی» چیست وشما چه تعریفی از این اصطلاح دارید؟ که پاسخ من اینست:
آیا در ارتش پیروزمندان آشپزی هم یافت میشد
با موضع، یا اندیشه ساخته و پرداخته و پیشداوری قبلی از ماجرا نمیشود سراغ تاریخنویسی رفت. با ایدئولوژی چه طبقاتی و مارکسیستی باشد و چه اسلامی نمیتوان تاریخ واقعی نوشت. تاریخنویس همچون کارآگاه پلیس در جستوجوی حقیقت است.
آن کس که از موضع طبقه کارگر، از نگاه و برای دفاع از مظلومان و یا شیعیان، سنیها و یا اسرائیلیان تاریخ مینویسد مانند پلیسی است که بدون تحقیق از اول میداند قاتل کیست. فقط برای دستگیری دنبال مدرک و سند میگردد. تاریخنویسی و یا آنطور که میگویید اشارات تاریخی شما از فلسطین از نگاه بازندگان تاریخ است. که به جای خود ارزشمند و خواندنی ولی منطقن همه ماجرا نمیتواند باشد. برتولت برشت در شعری بسیار خواندنی از آنانی که تاریخ پیروزیها را مینویسند میپرسد آیا در ارتش پیروزتان آشپزی هم پیدا میشد. به سخن دیگر بدانها میگوید عوامل پیروزیتان بسیارند.
اعلامیه سیاسی به نام اشارات تاریخی
نقد من به نوشته شما این بود که به مواضع شستهرفتهتان که میشناسیم نام اشارات تاریخی هم نگذارید. از من خواستهاید که بگویم کدامیک از این اشارات تاریخی شما غلط است و اگر من بهتر میدانم بگویم. اشارات شما تنها اشارهاند نه تاریخی. از من پرسیدهاید در این نوشته کوتاه بگویم مثلاً نظرم در باره کنگره یهودیان در پایان قرن نوزدهم در سوئیس چیست. آنچه میدانم و خواندهام اینست که در آنجا سخنرانیهای مختلف و متناقضی انجام شده. موضوع هم این بوده که ما یهودیان بالاخره چه کنیم. در سرزمینهایی که هستیم به ما ظلم میشود و ما را بهعنوان شهروندان معمولی نمیپذیرند. فراموش نکنید که این کنگره با ماجرای پرسروصدای دریفوس افسر یهودی ارتش فرانسه همزمان است. اعتراض امیل زولا نویسنده معروف فرانسوی بر ظلمی که بر دریفوس رفته بود باعث شده بود که داستان دریفوس به فضاحتی جهانی مبدل شود. در آن کنگره سخنرانان میپرسیدند که بمانیم و یا به جای دیگری کوچ کنیم. و اگر رفتیم به چه زبانی صحبت کنیم. گویا از کوچ به کنیا در آفریقا هم سخنی در میان بوده است. من نشمردهام ولی یقین دارم دهها هزار کتاب و مقاله و خاطره در باره این کنگره وجود دارد. حالا من به شما چه بگویم. میتوانم لیستی از این کتابها را در مورد این کنگره که فکر میکنم تاریخ واقعی است تهیه کنم و برایتان بفرستم. ولی تعدادشان لااقل به زبان آلمانی به هزاران میرسد. شما هم بهتر است نوشتهتان را اعلامیه سیاسی بنامید و نه اشارات تاریخی. من به این مواضع سیاسی شما ایراد اساسی دارم و بیم آن دارم که اگر اندیشمندان جامعه ما، که شما یکی از آنانید همچنان اینگونه به مسئله فلسطین بنگرند ما به این زودیها به صلح و آرامش نخواهیم رسید و سرنوشت ما با فلسطینیان همچنان گره خورده باقی خواهد ماند و ما هر روز به این حساب جداگانهای که برای فلسطین باز کردهایم میپردازیم.
من در آلمان هستم، جایی که سخن از شجره خبیثه جرم است
و اما چرا من در این دنیای پرآشوب به نوشته شما پرداختهام، شاید هم دلیل شخصی داشته باشد و به روند زندگی سیاسیام بر میگردد. من بخش مهم و آموزندهای از زندگیام را در آلمان گذراندهام. ایرانیانی که در دوران دانشجوییشان در آلمان بوده و در جنبش اجتماعی سالهای پایانی شصت میلادی قرن گذشته فعال بودهاند نگاه دیگر و عمیقتری به مناقشه اعراب و اسرائیل دارند. به بعضی واژهها و تعابیر حساسیت معینی دارند. آدرس این لغات و کلمات را میشاسند. بر نقش تبلیغاتی و اعجابانگیز پروتکل بزرگان صهیون، این بزرگترین دروغ تاریخ آگاهند. شما حتمن در طول اقامتتان در آلمان متوجه شدهاید که آلمانیها، حتی آنانی که منتقد سرسخت سیاستهای دولت اسرائیلاند، هنگام بحث در مورد مناقشه اعراب و اسرائیل، برخلاف شما و همنظراتتان از بهکارگیری مفاهیمی چون قوم یهود، صهیونیسم جهانی و یا یهودیان جهانخوار ابا دارند. و شجره خبیثه، این اصطلاحی که شما و بسیاری از فعالین سیاسی مسلمان دیگر در باره یهودیان به آسانی بهکار میگیرید در اینجا از نظر قضایی جرم به حساب میآید. مشمول ماده قانونی نفرتپراکنی است. این حساسیت فوقالعاده آلمانیها تنها ناشی از احساس گناه از جنایت بینظیر تاریخیشان نیست.
نسل معترضی که در آلمان در پایان دهه شصت میلادی به خیابانها آمد با همنسلیهایشان در دیگر کشورهای غربی یک فرق اساسی داشت. درست است که به همه آنها نسل ۶۸ میگفتند و همهشان چه در پاریس، رم و یا لس آنجلس علیه سرمایهداری و جنگ آمریکا در ویتنام میخروشیدند، ولی دانشجویان آلمانی، که ما هم با آنان بودیم، یک فرق اساسی با همهشان داشتند. آنها میخواستند سکوت پدران و مادرانشان را بشکنند. از آنها میپرسیدند شما در فاشیسم هیتلری کجا بودید. در حزب نازیها چه میکردید، نکند که در کوره آدمسوزی مشغول بودید. در پی این جنبش اجتماعی که بعضی نام انقلاب فرهنگی بر آن نهادهاند صدها هزار مقاله، کتاب و فیلم در باره چگونگی ظهور فاشیسم در آلمان تولید شد و همچنان میشود. همه در پی پاسخ این معما بودند و هستند که چه شد که پیشرفتهترین کشور صنعتی جهان، سرزمین شاعران و فیلسوفان، فرزندان کانت و هگل و مارکس کارشان به کوره آتشسوزی آدمیان انجامید. آن هم با دقت و نظم بینظیر آلمانیها. حرف شما درست است یهودیستیزی در همه جهان بوده و خواهد بود. به دلایل مختلف. مگر نه سعدی بزرگترین شاعرخودمان میگوید: گر آب چاه نصرانی نه پاکست، جهود مرده میشویی چه باکست
ولی آلمان قرن بیستم ایران هفتصد سال پیش نبود. با سازماندهی، نظم و بهکارگیری همه امکانات علمی آلمانیها به جنایتی دست بردند که گسل تمدن بشریت نامیده شد. شش میلیون از هموطنانشان را، از کودک شیرخوار تا کهنسالان هشتاد و نود ساله را در اردوگاهها و کورههای آدمسوزی نابود کردند. و چون آلمانیها مردمان منظمیاند برای این جنایت بینظیر دفتر و دستک دقیقی دارند. اینکه امروز شما در محل اقامتتان همچون سراسر آلمان میبینید که در پیادهروی جلوی هر خانهای که روزی یهودی در آنجا زندگی میکرده آجرهای زردی است با نام، تاریخ تولد و اردوگاه مرگشان ناشی از دقت و دفتر و دستک منظم آلمانیهاست. سری به بقایای این اردوگاهها بزنید تا از نظمی که میتواند در آدمکشی آدمی باشد بر خود بلرزید. تنها بخشی از یهودیانی که معروفترینشان اینشتین، فروید، اشتفان تسوایگ، آدورنو، هانا آرنت و والتر بنیامین هستند موفق به فرار میشوند. عدهای از آنها هم به سرزمینی میروند که در گذشته بخشی از امپراطوری عثمانی بوده. در متون مذهبی همه ادیان ابراهیمی از این بخش امپراطوری به نام فلسطین یاد میشود. حتی رومیها و یونانیها هم قرنها قبل از ظهور اسلام از فلسطین میگویند. حتمن شما بهعنوان محقق دینی آخرین کتاب زیگموند فروید را که پس از فرار از دست جلادان هیتلری در ماههای پایانی عمرش در لندن نوشته است خواندهاید. فروید یهودی بود ولی به خدا اعتقادی نداشت. نام کتاب او به زبان آلمانی مردی به نام موسی است. ترجمه ناقص آن به زبان فارسی به نام موسی و وحدانیت در ایران منتشر شده است. ولی فروید در این کتاب از همه چیز سخن گفته جز وحدانیت. فروید روانکاو است نه مورخ. او به مطلبی پرداخته که بدان تبحر دارد. فروید میخواهد توضیح دهد که چه شد که یهودیان به سنت ختنه رسیدند. لب کلامش اینست که موسی شاهزادهای مصری از دربار فرعون بود و با سیاستهای حاکم فرعون مخالف. برای جمعآوری نیرو با عدهای از طرفدارانش ابتدا به صحرای سینا و بعد به جایی که امروز اسرائیل خوانده میشود مهاجرت میکند.
وارث واقعی امپراطوری عثمانی کیست
و این قرنها قبل از پیداش مسیحیت و اسلام است. در این سرزمین است که پس از مهاجرت دستهجمعی از مصر، مذهب یهود پیدا میشود و یهودیان برای تمایز خود با دیگران سنت ختنه را پدید میآورند. و این بخش اصلی این کتاب کوچک است که فروید در آن به صدها منبع رجوع میدهد. وقتی من این کتابها را میخوانم و در اسرائیل دیوار ندبه، قصر داوود، قبرعیسی مسیح و مسجد الاقصی را میبینم جنگ و جدال بر سر اینکه مالک واقعی این سرزمین کیست را کوششی بیهوده میبینم که راهی جز به نبردها و خونریزیهای بی پایان ندارد. شما اشارات تاریخیتان را بهمناسبت موضع رئیس جمهوری آمریکا در انتقال سفارت این کشور نوشته بودید و من پاسخ دادم که اینگونه برخوردها و موضعگیریها به صلح نمیرسد و نوشتم که باید فلسطین و قدس را از تاریخ، مذهب و قداست بیرون کشید و به صحنهی سیاست بازگرداند. و اضافه کردم که دانشمند مسلمان و عربی هم پیدا میشوند که در این راه میکوشند. چند روز پس از آن نوشته مطلبی خواندم از یوسف زیدان، اسلامشناس و نویسنده مصری. او در زمینه تحقیق و ویرایش نسخههای خطی تخصص دارد. در اسکندریه متولد شده و تحصیلاتاش در زمینه اسلامشناسی و تاریخ تصوف بهخصوص صوفیان قادریه است. در سال ۲۰۰۸ با انتشار رمان «عزازیل» به شهرت رسید. یوسف زیدان هم مثل شما در مورد مجادله بر سر قدس و ترامپ و دیگران میگوید.
تا زمان امویه، مسجدالاقصی همان مسجدالحرام در نزدیکی کعبه بوده و کلمه بیتالمقدس تا زمان خلافت امویه در متون تاریخی بهشکل کنونی مطرح نمیشود. به گفته او در زمان امویه بود که بیتالمقدس به لحاظ سیاسی برای خلافت اسلامی اهمیت یافت و به همین جهت هم دو حاکم بنیامیه، یعنی عبدالملک بن مروان و فرزند او ولید بن عبدالملک در صدد توسعه مسجدالاقصی برآمدند.
به سکوت اعراب اندیشیدهاید
از من نخواهید که راجع بهدرستی و یا نادرستی این جملات چیزی بگویم. چون نه مورخم و نه اطلاعی از دستنوشتههای اسلامی دارم. قصد من اینست که بهشما بگویم بهجای سخن از شجره خبیثه یهود میشود با اظهارنظری علمی آبی بر آتش جنگ مذهبی ریخت. ظاهرن این حرفها و شبیه آن چندان هم بیتاثیر نیستند. چرا که چندان خبری از تظاهرات و عملیات خشونتبار بر سر قدس از دنیای عرب و حتی از فلسطین نمیرسد. شاید پس از سالها این خود نشانهای از بلوغ سیاسی باشد و یا شاید هم ناشی از خستگی. در عوض این سایتها و روزنامهها و تلویزیونهای جمهوری اسلامی ایران و امامان جمعه هستند که این جای خالی را پر میکنند و همچنان بر طبل قدس شریف میکویند و در پی آنان هم کهنه و نواندیشان مذهبیمان میآیند و موضوع را پی میگیرند تا مبادا روزی این آتش خاموش شود. شاید سکوت معنادار فلسطینیها و دیگر اعراب از بیحاصلی این نوع گفتمان است. آنها میبینند پس از سالها تکرار شعارهای قدس شریف و شجره خبیثه به کجا رسیدهاند.
نتانیاهو در پی آپارتاید قانونی و رسمی
به جایی که میبینند نتانیاهو هم حالا دارد به راه جمهوری اسلامی ایران میرود. آنها نقشه فلسطین را میبینند. در کرانه باختری رود اردن آبادیهای غیرقانونی یهودیان دهات و شهرکهای فلسطینی را از هم گسستهاند. نوار غزه هم که در آن طرف سرزمین دولت اسرائیل به زندان سر گشادهای تبدیل شده که ساکناناش حتی از راه دریا هم قادر به فرار نیستند. تصور اینکه از این پارهپارهها که در محاصره دیوارهای بتونی بلندند روزی دولتی فلسطینی به وجود آید تصوری بس دشوار است. این را نتانیاهو میداند. دولت فلسطینی در چشمانداز میانمدت هم دیده نمیشود. همین حالا که در حال نوشتن این مطلبم از رادیو میشنوم که نتانیاهو دستور ساختن آبادیهای یهودی جدیدی صادر کرده است. او همراه با همدستانش در دولت، یعنی نژادپرستان و اصولگرایان یهودی نه تنها شرایط ایجاد دولت فلسطینی را نابود کرده، بلکه در پی برنامه خطرناکتری است. حتمن بارها شنیدهاید که نتانیاهو از فلسطینیها بارها خواسته است که او هنگامی حاضر به گفتوگو با فلسطینیهاست که آنها دولت اسرائیل را بهعنوان دولت یهودی بهرسمیت بشناسند. معنای این سخن آنست که اسرائیل به دولتی شبیه دولت جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود. همانگونه که در ایران هیچ غیرشیعی نمیتواند رئیسجمهور، وزیر، قاضی و یا پاسدار افسر شود. عربهای اسرائیلی هم مانند همه اقلیتهای مذهبی ایران چون کلیمیان، مسیحیان، بهاییان و زرتشتیان ایران به شهروندان درجه دومی فاقد هرگونه حقوق شهروندی تبدیل خواهند شد. اینکه نتانیاهو و همدستانش پس از این برنامه با نمونهای چون سپنتا نیکنام چه خواهند کرد، که حتی رأی مردم زرتشتی و غیرزرتشتی به او هم بهرسمیت شناخته نمیشود، این را آینده ثابت خواهد کرد. اگر این برنامه تندروان مذهبی یهودی عملی شود آپارتاید واقعی امروز که علیه فلسطینیان اعمال میشود صورت قانونی به خود میگیرید و حتی اعرب اسرائیلی را هم که گذرنامه اسرائیلی دارند شامل میشود.
در جستوجوی متحدین واقعی فلسطینیان
به همین دلیل یهودیان دمکرات بیمناکاند که نتانیاهو و اصولگرایان مذهبی یهودی در تهیه همان آشی برای کل جامعه اسرائیلاند که ایرانیان سالهاست به تناولش مشغولاند.
این مثال را آوردم تا نشان دهم برای یافتن متحد واقعی علیه نتانیاهو به سراغ که باید رفت. نه سخن از شجره خبیثه راهگشاست و نه مراجعه به تاریخ و کنگره یهودیان در پایان قرن نوزدهم. و گمراهترین راه همآوازی با خامنهای، حماس و دیگر وارثان معنوی آیتالله خمینی است که اسرائیل را غده سرطانی نامید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر