۱۳۹۴ اسفند ۲۷, پنجشنبه

دوران طلایی کدام است؟



    تقی رحمانی

روشنفکری ایرانی را سه دوره است دوره پیشرفت و ترقی۲- دوره عدالت و برابری۳- دوره دموکراسی و حقوق بشر.
۱-  هر دوره در تاریخ گذشته به دنبال عصر طلائی می گردد تا از آن انگیزه ای برای فردا بسازد.
دوره اول روشنفکری به  دنبال دولت و عادل و جامعه پر رونق در گذشته است در نتیجه از دانشمندان و عالمان و وزیران عادل سراغ می گیرد و به ساختارها ی نگاه می کند. در این دوره مشروطیت ایران و جنبش ملی رخ داد.
دوره  شورش های طلائی دوره به دنبال شورش های طلائی  در تاریخ می گردد و به دنبال مردم در تاریخ و اسطوره است. از کاوه تا سربداران را جستجو می کند. در این دوره انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
دوره سوم به دنبال یافتن تاریخی است که به حقوق مردم در ساختار قدرت توجه شده است. اما این دوره را شاید بتوان دوره اندیشه های طلائی در فلسفه و سیاست نام نهاد .در این دوره اصلاح طلبی با گرایشات گوناگون ملاک قرار گرفت.
اگر چه در نزد روشنفکران ساختار های طلائی کاوش نشده است.
در این نوشتار به عصر طلائی جریان روشنفکری نسل اول می پردازیم.
نسل اول روشنفکری ایرانی دوران طلائی دارد منتها این دوران در نزد گرایشات این نسل یکی نیست این مقاله به شرح این نگاه ها می پردازد.

 ایده عصر طلائی در گفتمان دولت –ملت   یا گفتمان پیشرفت و ترقی

بی گمان روشنفکران دوره مشروطیت که روشنفکران دوره  پیشرفت و ترقی خوانده می شوند دوران طلائی مطلوب خود را در قبل از اسلام جستجو می کردند از شکوه تمدن ایرانی قبل اسلام الگو می ساختند و در عمل دو زمان را بررسی می کردند زمان گذشته که قبل از اسلام بود و زمان حال که دوره اسلامی بود. این تمایل رایج زمانه این دوره روشن فکری بود.اینان به تاسی از عصر روشن گری که اروپای مسیحی را در برابر اروپای یونانی می گذاشت این تجربه  جایگزینی را آموخته بودند.
دو زمانه  یا دوره ساختن  از  تاریخ ایران در میان روشنفکران دوره مزبور به قصد ساختن ایران جدید بود. از میزرا آقا کرمانی تا صادق هدایت چنین بودند. برخی از این روشنفکران که عمدتا هم ادیب بودند بر  این دو زمانه و دو دوره کردن تاریخ ایران اصراری افراطی داشتند . حال  یا اکنون که دوره اسلامی بود چیزی  در آن نمی دیدند که قابل اعتنا باشد پس همه بزرگی ها را در دروه ایران قبل از اسلام می دانستند.
 البته همه روشنفکران نسل اول که پیشرفت و ترقی خوانده می شوند چنین نبودند. اما چهره های صاحب نفوذی در میان این نسل روشنفکری این گونه بودند. در میرزا آقا خان کرمانی و آخوند زاده که آغازگر خوانده می شوند تا احمد کسروی و صادق هدایت این ویژگی هویدا بود.
اما در کامیابی اجتماعی این گرایش در نسل اول روشنفکری چگونه می توان ارزیابی داشت؟
نسل اول روشنفکری ایرانی که پیشرفت برای ترقی خوانده می شود و باور به نظریه دولت – ملت مدرن داشت و مشروطه خواهی از مشخصه بارز اکثر گرایشات  گوناگون آن بود . برخی از چهره های  موثر این مردم خواهی و پیشرفت ملی  را با دیکتاتوری منور ممکن می دانستند.
 در میان این روشنفکران ممیزه بارزتقسیم دو زمان گذشته و حال که ایران قبل و بعد از اسلام بود در نگاهشان جایگاه وِیژه ای داشت. بعد ها بسیاری ازادامه دهندگان این نسل به تلفیق دو دوره رسیدند و از هر دو دوره جلوه های مثبت را جستجو کردند. اینان تجربه متفاوتی از گرایش باستان گرا را  خلق کردند.
درمیان نسل اول روشنفکران  میان صادق هدایت و کسروی جایگاه مهمی دارند .
کسروی به پاک دینی رسید  مطابق شرایط زمانه متاثراز ملت سازی یک پارچه که الگوی آن فرانسه و مدل مطلوب وی  ترکیه آتاتورک بود به پاک دینی به جای دین اسلام. به آموزش و پرورش یکسان و زبان واحد و حتی مقابله به عرفان و ادبیات  ایرانی مانند سعدی و حافظ پرداخت. که به نوعی کشور و ملت سازی از نو بود که به نوع اندیشمندان ایدوکات می گویند . یعنی کسانی که ایده محور هستند و می خواهند همه را به این ایده بیاورند و اگر حکومت بگیرند به اجبار و اختیار با مردم چنین می کنند.
اما صادق هدایت در رمان بوف کور سیر شکست خورده ای را به نمایش می گذارد. رمان قوی بوف کور که شاهکار صادق هدایت خوانده می شود نمایان گر مسائل مهمی از دیدگاه نویسنده ای است که با باور به اصلاح جامعه بر ایده بازگشت به الگوی ایران باستان تلاش بسیاری می ورزد. ملی گرایی او به سبک مدل فرانسوی است و متاثر از فرهنگ غربی و آشنا به زبان باستانی ایران و روشنفکری با گرایش آزادیخواهانه است که  می خواهد جامعه برین خود را بسازد. در دوره  حال ایران جزء سیاهی و تباهی نمی بیند. اما همین هدایت  به شرایط اجتماعی واقتصادی و ساختاری جامعه چندان توجه ندارد. چون ایده محور است و  باورهای مزاحم را هدف قرارمی دهد. از حاجی آقا تا پیر مرد خنزر پنزری در بوف کور به باورهای مرسوم جامعه انتقاد می کند.
 نتیجه تلاش هدایت  به یاس کامل می رسد  که در رمان قوی  بوف کور این یاس هویدا می گردد. بوف کور زبانی پیچیده و سمبلیک  دارد. زن اسیری که نماد ایران قبل از اسلام است به زن لکاته بدل می شود و راوی به مرد خنزر پنزی مبدل می شود که در حقیقت همان نماد اسلام یعنی روحانی است که فقط حرف می زد و بر روی نماد ایران که گلدانی است در میان بساط خود پارچه ای انداخته است. سلطه این مرد خنزری آن سان زیاد است که قصابی که هم با نام خدا گوشت ها را مثله می کند که البته آن گوشت همان نمادی از جان  نام فرهنگ و استعداد ایران است. عاقبت روای هم در مرد خنزری محو می شود.مرد خنزری بر همه رمان و صحنه آن احاطه مرگبار دارد. بوف کور با چنین صحنه آرایی تمام می شود. هدایت نیز در این رمان به پایان راه خود می رسد.
این گرایش روشنفکری در نسل اول که میدان مانور و قدرتش  درادبیات است. با اعلام شکست خود به شکل هنرمندانه مرثیه ای برای آینده می سازد.ادبیات خوب به تعبیر سارتر بیان هنرمندانه شکست است.
دربوف کور شاهد هستیم  که مرد خنزری که نماد سنت مذهبی و نماینده دوره حال ایران  است بر ایران سایه می اندازد و  راه نجاتی هم از این سرنوشت وجود ندارد.
این ویژگی دوره حال ایران را کسروی با زبان خطاب و سخن رانی و بحث های استدلال هم بیان کرده است. او کتاب شیعه گری نوشته است که نکات قابل تاملی با خود دارد و قابل توجه است در مرحله سلبی در مورد شیعه و مذهب نکات برجسته ای دارد.
این نگاه در میان نسل وی ادامه یافته است از شجاع الدین شفا که در دفتر فرح پهلوی هم فعال بود  تا حسین دشتی که در زمره نسل اول روشنفکری ایران قرار می گیرند.آنها به دنبال عظمت گم شده ایران بودند و  این عظمت را در ایران باستان منتها با نقد مذهب اسلام در کلیت خود جستجو می کردند. اینان برخی با حکومت فقط هم همراه بودند و برخی دیگرشان چنین نبودند.
در این میان می توان به نام چند نفر بیشتر توجه کرد که کسروی و هدایت و  شجاع الدین شفا و دشتی از آن زمره هستند.اما ازذکر نام آغازگری آخوند زاده و هم میرزا آقاخان کرمانی نمی توان گذشت.
اما گرایشی دیگری از نسل اول روشنفکری  وجود دارد که به گزینش ازمیان هر دو دوره زمانی قدیم و حال دست زد و از ایران بعد و قبل از اسلام  هر دو الهام گرفت و به تحقیق پرداخت تا به دوران آرمانی سازی رسید. در پرتو آن تحقیق به دلایل تاریخی بعد از اسلام نشانه های بیشتری در دسترس بود پس بیشتر به این ویژگی تمدنی ایرانی توجه کرد و در عمل هم به دوران طلائی یا عصر شعوبیه در قرون ۴ تا ۶ هجری بیشتر توجه کرد.از سعید نفیسی یا قزوینی متاخر و تا ابراهیم  باستانی پاریزی و استاد محمد رضا شفیعی کدکنی  چنین بودند و هستند که  در این راه در دانشگاه های ایران تلاش تحقیقاتی کردند و متون کهن را تصحیح نمودند در پی افکندن دوران سازی آرمانی مخصوصی نبودند. به تقسیم بندی و سیاه سفید کردن ایران در دوره های گوناگون توجه نکردند.بیشتر به دنبال ایجاد شرایط مناسب برای برپایی فضای تحقیقی و شناخت تاریخ ایران بودند تا در محیط آموزش به کار آید. آنها  متد تحقیقی داشتند. در اتوپیا سازی سود زیادی نمی دیدند و به یک  معنایی دانشگاهی بودند تا روشنفکر. از همین روی آنچه اینان می خوانند و می دیدند با نگاه الگو گرایانه هدایت و کسروی وشجاع الدین  شفا متفاوت می نمود. در این مورد حتی عبدالحسین زرین کوب نویسنده کتاب دو قرن سکوت هم نمی توانست با کسروی و هدایت هم سخن شود.
با این وصف از نسل دوران ساز طلائی قبل از اسلام گرایشی سر زد که نه کسروی نه هدایت و نه میرزا آقا خان کرمانی را باور داشت. اینان پیشرفت و ترقی آمرانه را ترجیح دادند و به دیکتاتوری منور رسیدند. نشریه ایرانشهر در برلین و بعد پرچم در تهران  را شکل دادند . در سایه حمایت رضا شاه پهلوی ایران قبل از اسلام  که بر شاهنشاهی ارج می نمود تکیه کردند.از علی اکبر خان داور تا کاظم زاده ایرانشهرو… در این مسیر رفتند. کاظم زاده ایرانشهر بیش از همه به تئوری استبداد خودکامه در ایران یاری رساند زیرا  او به دنبال این بود که دوره طلائی در ایران را با نظریه شاهنشاهی  فرهمند زنده کند که در عمل به دیکتاتوری یاری رساند اما از دوران طلائی خبری نشد. دیکتاتوری رضا شاه همه دستاورد های مشروطیت را بلعید.
به طور کلی در دوره روشفکری نسل اول ایران قبل از اسلام با دو روایت غالب و مغلوب حرف اول را زد. اما روایت رسمی و حکومتی به  دموکراسی باور نداشت و به پیشرفت همراه با دیکتاتوری باور داشت که سمبل آن را در رضا شاه دید.
نکته مهم آن بود که این نسل در مجموع در حسرت دوران طلائی ناخواسته بر طبلی کوبیدند که که ایران قبل از اسلام بود اما این طبل صدای دیکتاتوری بر آورد  و  آه از نهاد این نسل بر کشید.
در این میانه مغلوب گرایش روشنفکری آرمان گرا بود که هرکدام سرنوشت تلخ یافتند از خود کشی هدایت تا ترور کسروی .
 روشنفکران طرف دار دیکتاتوری منور بود.این روشنفکران با تئوری خود تنور دیکتاتوری را گرم کردند که سر آن را نداشت  تا رسم خودکامگی را بر اندازد چرا که دیکتاتوری با خودکامگی فرق دارد  و رضا شاه به دنبال خودکامگی بود که هر چه می خواست انجام دهد.
مظلومیت با روشنفکران دانشگاهی همانند نفیسی تا باستانی پاریزی  بود.
حالا پرسش این است که چرا دوره طلائی نباید خاکستری باشد تا به دام مطلق انگاری نیفتاد تا چهره هایی از روشنفکری نسل اول در پی آن باشند جامعه برین یا حکومت برتر بر پا کنند اما  آنها به دام سخت حکومت رضا شاهی افتادند که در عمل خانی بود در لباس مدرن.
هدایت ایران را یا در قالب لکاته می دید یا در قامت زن اسیری یا آرمانی در حالیکه اگر نگاهی مانند مرحوم  پاریزی داشت  به وضع خاکستری رضایت می داد و  شاید دوره مطلوب خود را می یافت.

دوره دوم  که دوران شورش های طلائی است را در فرصت بعد پی می گیریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر