اشاره: آنچه در پی می آید نامه ای است از دوست نادیده جناب آقای عبدالحمید وحیدی به اینجانب و پاسخ من به ایشان. موضوع نامه جناب وحیدی مصاحبه ام با جرس در باب تبعیض و خشونت در جمهوری اسلامی بوده که اخیرا در جرس منتشر شده و ایشان پیرامون آن ضمن تأیید برخی نکات به بعضی از گفته ای مطرح شده در آن گفتگو خرده گرفته اند. من نیز در پاسخ به همان نکات پاسخ داده ام. البته هدف من و ایشان جز این نبوده که در فرایند شکل گیری یک گفتگوی دوستانه و علمی حقایقی روشن شود و به تعبیر جناب ایشان به «دگر باوری» یاری رساند. هرچند تبادل این نوشته ها در آغاز شخصی بوده ولی پس از تبادل آنها احساس شد که انتشارشان می تواند روشنگر باشد. چرا که موضوعات مطرح شده در این نامه ها، شخصی نیستند و افکار عموم نخبگان جامعه امروز و فردای ایران با آنها درگیر و همواره محل اختلاف و مناقشه اند. در هرحال با توافق ایشان هر دو متن مبادله شده پیشین، در اینجا کنار هم منتشر می شوند و به صورت های مناسب دیگر نیز می تواند منتشر شوند. در آغاز نوشته ایشان می آید و بعد پاسخ من. از جناب وحیدی ساپسگزارم.
دگرباوران
خطاب به آقای جسن یوسفی اشکوری
در باره کالبد شکافی تبعیض و خشونت در جمهوری اسلامی
دوست گرامی آقای اشکوری
برای من سعادتی است که با شما، مسائلی را که مربوط به جامعه خودمان که بر اثر نابخردیها دچار آنچنان نابسامانیهاشده است، که بسیاری نسبت به آینده آن بادیده بدبینانه می نگرند، در میان بگذارم. از آن جهت آنرا سعادت میدانم، زیرا شما فارق از هر گرایش و اعتقادی که متعلٌق به باور شخصی شما می شود، حتی اگر با آنها موافق نباشم به عنوان یک « دگرباور » به آن احترام میگذارم، و شما را، در یک اصل بنیادین « هم باور » می شناسم، و آن « اصل دگر باوری » است، که شما به عنوان یکی از پرچمداران آن ، از ابتدای انقلاب تا کنون بودهو هستید، و همگان شاهد بودیم که در این راستا متحمل مصیبتهای فراوان شده اید، اما در برابر سیه نگران سر فرود نیاوردید.
بنابراین در می یابید که هرگز نمیتوانم با شخصی همچون شما که در اصل، هم باور هستیم، بر فرعیات ، هر چند که در آنها با یکدیگر مخالف باشیم، دچار کمترین مشکل بشوم، هر دو به فیلسوف فرانسوی آقای ولتر که میگوید : جانم را میدهم تا تو حرفت را بزنی هر جند که مخالف تو باشم،اعتقاد داریم. به مصداق مثل معروف بخاطر دستمالی قیصریه را به آتش نمی کشیم. امروز آن قیصریه خانه آبا و اجدادی ماست، که بو کوحرامیان آنرا ملک مطلق خود می پندارند.
آقای اشکوری
در مورد مصاحبۀ شما ، به عنوان فردی که تمام زندگی خود را در کسوت حرفه حقوقی گذرانده و امروز بازنشسته شده ام ، اعلام میکنم که بسیار ارزنده و عالمانه و با اشراف کامل، معضلات را بیان کرده اید، بطوریکه مطالب شمارا نه تنها در آرشیو خود ثبت ، بلکه برای بسیاری از دوستان حقوقی خود ارسال کردم.
اما با نوع نگرش شما نسبت به حل آن معضلات که شما بخوبی کالبدشکافی کردید، نظری متفاوت دارم که غرض من از نگارش این نوشتار در آن بوده است.
آقای اشکوری
در قرآن که شما بر آن باور مند هستید، آیهای وجود دارد که من ترجیح میدهم از واژه اصل از آن یاد کنم و شما آنرا بخوبی می شناسید ، که صراحتآ میگوید :
۱/
حرفها رابشنوید و ازمیان آن بهترین ها را انتخاب کنید. بنده ترجیح میدهم،که از اصل عربی آن استفاده نکنم زیرامردم، آنچنان بر اثر نابخردیها از این کتاب رویگردان شدهاند که نمیخواهم موجب آزردگی آنان را فراهم کنم، شما که با روح قوانین آشنایی دارید، و آنرا به بهترین وجهی در مصاحبه خود نشان دادید، میدانید که این اصل که درچهارده قرن پیش گفته شده است را می توان به عنوان رکن اساسی دموکراسی و پذیرش « اصل دگر باوری » پنداشت . همانطور که ملاحظه می فرمائید گفته شده است « حرفها » قید نشده است « کدام حرفها » بنابراین وقتی آقای کدیور در رابطه با آقای موسوی بجنوردی در مورد حق تحصیل وشهروندی بهائیان اظهار میدارد :
« منکر اسلام بودن، منکر امام زمان بودن، منکر خاتمیٌت پیامبر بودن، منکر خدا بودن و در یک کلام کافِر و ملحد بودن، هیچ فردی را از حقوق پایۀ انسانی، حقوق بشر و حقوق شهروندی محروم نمی کند. این حقوق ربطی به دین و مذهب و آئین و عقیده ندارد.
درواقع ایشان مفهوم راستین همان « اصل قرآنی » را به بهترین وجهی در یک زمان و موقعیت بسیار مناسب برای مردم روشن کردند، که مورد استقبال گسترده ، نه تنها در میان بهائیان ما، بلکه در میان تمام آنهائیکه دل در گرو پیشرفت دموکراسی و حقوق بشر دارند، واقع شد . قطعآ اظهارات دقیق و عالمانه آقای کدیور خوش آیند عالمان و فقیهان وابسته به دستگاه ظلم و فساد حاکم برسرزمین ما نیست. مشاهده میکنید که این « اصل » می تواند در تمام جهان و در تمام زمانها و درتمام فرهنگها کارساز باشد. پس از گذشت دوازده قرن ، آنرا از زبان فیلسوف فرانسوی « ولتر » میشنویم،و آن اصل امروز به نام این فیلسوف ثبت شده است . این عبارت ولتر، خشت اول اندیشه تمام اندیشه ورزان و دموکراسی خواهان و آزادیخواهان جهان شده است. درحالیکه اصل این بیان در زمانی گفته و مکتوب شده است که دنیای غرب در ظلمت مطلق بسر می برد.
آقای اشکوری
میدانید که آیت اله عبدالحمید معصومی تهرانی در یک اقدام شجاعانه و بسیار انسانی، بخشهایی ازگفتارهای « بهاء اله بنیانگزار آئین بهایی » را بصورت یک اثر کالیوگرافی زیبا،به بیت العدل بهائیان به عنوان هدیه تقدیم کردند. اقدام انسانی ایشان در سراسر جهان و در میان سایر ادیان آنچنان بازتابی یافت که هر مسلمان و هر غیر مسلمان آزادهای باید، در این مورد، به خود ببالد. این انسان شریف و باورمند به اصول حقوق بشر، در مصاحبه با صدای آمریکا، در پاسخ به این پرسش که چه انگیزهای شما را بر آن داشت تا دست به چنین اقدامی بزنید؟ دقیقآ انگشت بر همین اصل نهادند و آنرا هم به زبان عربی و هم فارسی قراءت کردند و گفتند، بر اساس این اصل، در یافتم که حضرت بهاء اله در باره دوستی و محبت میان انسانها مطالب ارزنده ای را گفتهاند و من میخواستم با اقدام خود، نشان دهم که به آنها ارج می گذارم.
آیا اقدام این انسان بزرگوار مورد پذیرش فقیهان دستگاه ولایت فقیه است؟
۲/
آقای اشکوری
شما در یک برنامه تلویزیونی در صدای آمریکا به مدیریت آقای دهقانپور با دو نو کیش
مسیحی ایرانی تبار که از قضا هر دو کشیش دوکلیسای معتبر می باشند، گفتگو داشتید، که خوشبختانه کلیب آن در یوتوب موجود است . زمانیکه آقای توسلی یکی از آن دو فرمودند که بنده با مطالعه کتاب انجیل در یافتم که این دیانت بهترپاسخگوی مسائل زندگی مرا می دهد، شما در پاسخ فرمودید که اگر شما مطالعه کردهاید و به این نتیجه رسیده اید، من به انتخاب شما تبریک می گویم، همانطور که در بارۀ خداناباوران همین اعتقاد را دارم. شما قطعآ با اشراف بر همین اصل قرآنی آقای توسلی را آزاد و مختار دانستید،
« اصل قرآنی »
آقای اشکوری، میدانید که من بر خانم شیرین عبادی دوست شما و همکار خودم، تاختم و هم در نامۀ سرگشاده و هم در ادعانامه خود ایشان را « ریاکار » لقب دادم و در هر دو نوشتار اعلام کردم که من اسلام را در تمامیٌت آن نفی میکنم.
شما که در مصاحبه خود نشان دادید که اشراف کافی به علم حقوق دارید، بخوبی میدانید که « این واژه » دارای بار حقوقی می باشد و مفتری می تواند، مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد. تصور میکردم که خانم عبادی در این راستا دست به یک اقدام حقوقی علیه من بزنند. اگر چنین می کردند، آنگاه فرصتی پیش میآمد تا از این طریق به جهانیان اسلام راستین و اسلام دروغین را بیاموزانم. می توانستم به این زنهای عرب که با بهره گیری از آزادیهای دموکراتیک و پذیرش آزادی مذاهب در این جوامع، در خیابانهای کشورهای اروپایی به همان شیوه ای لباس می پوشند و رفتار می کنند که گویی در چهارده قرن پیش و در صحرای عربستان بسر میبرند بیاموزانم که شما هیچ چیزاز اصیلترین اصل قرآن نمی دانید. میتوانستم به آن مسلمانانی که با بهره گیری از جمیع امکانات رفاهی از کشور دانمار ک، یک کاریکاتورنویس آن کشور میزبان را بدون هیچ محاکمه ای، تنها به جرم یک تصویر تخیلی، بدون هیچ محاکمه ای، محکوم به مرگ و نشریه را به آتش می کشند، بیاموزم که بزرگترین خطای حقوق بشر در این است که هر حیوان دوپایی را بشر تلقی می کندو در مورد آنها حکم حقوق بشری صادر می کند. و صدها مورد دیگر که شخص شما بر همۀ آنها اشراف دارید را، از طریق این دادگاه می توانستم نشان دهم، تا رفتار این جرثومه های فساد به حساب افرادی نظیر آیت اله معصومی گذاشته نشود. از طریق دادگاه خانم شیرین عبادی میتوانستم هر دو چهره اسلام را به جهانیان بشناسانم. خوشبختانه یا متأسفانه خانم شیرین عبادی خود را از این کشتارگاه مهلک نجات دادند. اما من ، درنده تر ازپیش در انتظار شکار دیگری در کمین نشستهام .بنابراین به پیروی از همان « اصل قرآنی » تمامی اصولی را که دیگر متعلق به این زمان نیست را منسوخ اعلام کرده ام. هر چند که دیگران را آزادمیدانم که خودشان تشخیص دهند که تا چه میزان ، موازین قرآن می تواند، در کارزار راستین زندگی آنها مفید باشد. راه برون رفت ما ، تنها بر اساس تکیه زدن بر این اصل از قرآن است که تک باوران از آن
/ ۳/
براستی درهراسند، استوار است. تصور میکنم که با این اقدام هم به قرآن خدمت میکنیم و هم به بشریت. تنها با بهره گیری از این اصل است، که می توان داعشیان و بو کوهرامیان و طالبان را از رده بشریٌت خارج و درخواست کرد که احکام حیوانات مبتلا به « بیماری هاری » نسبت به آنان به اجراء گذاشته شود تا بیماری آنان به دیگران لطمه وارد نیاورد. زیرا اگر آنها را، تنها به صرف راه رفتن بر دو پا، بشر بدانیم، ناگزیریم که احکام حقوق بشر را در حق آنها جاری کنیم
مشکل من با خانم شیرین عبادی در این است که ایشان میان حیواناتی که در آسایشگاه گوانتانامو زندگی میکنند، با انسانهای شریفی که به جرم دگر باوری در زندانهای مخوف دستگاه ولایت بسر می برند،تفاوت قائل نمیشوند و هر دو را در یک ترازو گذاشته و می سنجد. دقیقآ همانطور که با صدای رسا میگویند من مسلمانم و به مسلمانی خود افتخار میکنم، بنده به خود اجازه میدهم که از ایشان بپرسم کدام اسلام؟ اسلام جنتی یا اسلام معصومی؟ که البته بنده چنین پرسشی را از هر کسی که مدعی مسلمانی است، می کنم، تا او کمی بخود آید.
آقای اشکوری
شما بخوبی میدانید که مردم ما، تا چه پایهای از اسلامی که این جماعت نابخرد معرف آن شدهاند، بیزارند.آیت اله معصومی در همان مصاحبه اعتراف می کند که زمانیکه یک روحانی با لباس روحانیت در کوی برزن ظاهر می شود، مردم چپ چپ به او می نگرند، و اگر مردم به او بی احترامی نکنند، باید شکر گزار باشد. توجه می فرمائید، این اعترافات یک روحانی فاضل و هنرمند و غیر وابسته به نظام است. چه کسانی چنین شرایطی را برای چنین هنرمندی که همانند آقای « ابه پییر کشیش محبوب و جاودانه » فرانسوی که براستی حکم ولی فقیه را در میان فرانسویان ایفاء میکرد و هر ساله در نظر سنجی انسان محبوب، نام او ، در اول فهرست ظاهر می شد، آنهم در کشور لائیکی مانند فرانسه.
بنابراین، هموطنان ما خواستار جدایی دین از سیاست و دوری دین از هرچه بوی رنگ و ریا از آن میبارد، می باشند.
بهترین نمونه آنرا در شهر یزد شاهد بودیم که در شهری که جمعیت مسلمان آن پنج برابر زردتشتیان است، مردم در انتخابات شورای شهر به آقای « سپنتا نیک نام» زردتشتی تبار رأی دادند، زمانیکه در شهر یزد با آن بافت سنتی ، چنین عمل می کنند، در می یابید که مردم ما چگونه نسبت به ارزشهای نظام « دگر باور » شده اند.
آنچه که من در مصاحبه شما در یافتم ، برای اصلاح قوانین مجددآ دست نیاز را بسوی فقیهانی که اندکی باز تر می اندیشند، دراز کرده اید. چنین شیوه، بهیچگونه
۴/
سازنده نیست ، زیرا با دلسردی دگرباوران روبرو خواهید شد و حتی اگر به شما رای دهند این رأی از بغض عمر به حب علی است، چنین پیروزی ارزشی ندارد، آقای
روحانی پیروز نشد، این مردم بودند که نمی خواستند آن جای مهری که میتوان، بر پیشانی هر حماری حک کرد را ،به مدت چهار سال تحمل کنند. آقای روحانی به خواست تک باوران کابینه وزرا را در روز عاشورا به یک مجلس روزه خوانی تبدیل کرد و خود، روضه خوان آن مجلس شد، و در کمال خواری ، در برابر دوربینهای صدا و سیما، خود و دیگران را به شیوه ای مضحک به مردم معرفی کرد . آیا چنین عملی از یک رئیس جمهور که خودرا به مردم حقوقدان معرفی و از آنها رأی اعتماد گرفته است ، اهانت به آنها محسوب نمی شود؟ آیا این یک پیروزی برای رقیب نیست؟ مگر شما چهار سال از عمر خود را در سلولهای تک باوران نگذراندید؟ مگر نمی دانیم که شما می توانستید، تنها با یک توبه نامه ساده آزاد شوید. چرا چنین نکردید؟ بنابراین، متوجه میشوید که تک باوران رئیس جمهوری میخواهند که کارپرداز آنها باشد و لا غیر …….
هر چند که من و بسیاری از دوستانم دل خوشی از کل جبهه اصلاح طلبان نداریم، اما اعتراف میکنیم که در میان آنان انسانهای توانا و ایران دوست و خردمند وجود دارد
که نادیده گرفتن این واقعیت عین بی انصافی و کج روی نا بخردانه است. امروز هر بی احترامی به افرادی نظیر تاجزاده، محمد ملکی، نسرین ستوده و همانند آنها که دل در گرو این جناح دارند، بی احترامی به « اصل آزادی » است.
بهر حال ، ما جز کادر رهبری سازمان مجاهدین را که خواستار تشکیل دادگاهی صالح برای محاکمه عادلانه آنها هستیم ، و وابستگان دستگاه نظام ولایت جور و فساد، تمام ایرانیان را صرف نظر، از عقاید و گرایشها ، آنها را « دگر باور » میدانیم و حق ابراز عقیده را برای آنها یکسان خواستاریم، هر چند که با باور آنها مخالف باشیم، زیراباور داریم که حاکمیت را تنها باید« صندوق رأی » تعیین کند و لاعیر….
« اصل »
« جرفها را بشنوید و ازمیان آنها بهترینها را انتخاب کنید »
قرآن
جانم را میدهم تا تو حرفت را بزنی، هرچند که با آن مخالف باشم
ولتر
« منکر اسلام بودن، منکر امام زمان بودن، منکر خاتمیٌت پیامبر بودن، منکر خدا بودن و در یک کلام کافِر و ملحد بودن، هیچ فردی را از حقوق پایۀ انسانی، حقوق بشر و حقوق شهروندی محروم نمی کند. این حقوق ربطی به دین و مذهب و آئین و عقیده ندارد»
کدیور
۵/
در نهایت خدمت شما عرض کنم، که ما، آگر تک باوران را مورد انتقاد قرار نمیدهیم، تنها به این دلیل است، که بخوبی میدانیم که آنها نه گوش دارند که بشنوند، و نه چشم دارند که ببینند. بنابراین، باید با آنان به گونهای دیگر رفتار کرد.
عبدالحمید وحیدی مسئول هماهنگی
جنبش دگرباوران
دوست ارجمند جناب آقای وحیدی
با عرض سلام و پوزش از تأخیر در پاسخ.
در نوشته نسبتا مفصل حضرتعالی افزون بر محبت فراوان و ابراز حسن ظن بسیار نسبت به اینجانب، که طبعا ممنونم و سپاسگزار، مطالب مختلفی آمده که عمدتا مورد تأیید است و نیازی به طرح مکرر و شرح و بسط آنها نیست. همین طور در نامه بعدی تان مطالبی در باب اصلاح طلبی و مانند آن آمده که فعلا نه ضرورتی دارد وارد این عرصه ها بشویم و نه مجال آن هست. در این میان به نظر رسید که دو موضوع مهم درخور پاسخ گویی اند و شاید بتوان گفت لازم است در باره آنها اظهار نظر کنم. یکی موضوع حقوق بشر است و دیگر موضوع فقه و درخواست از فقیهان برای اصلاح قوانین. در هر مورد شرحی تقدیم می کنم.
حقوق بشر
حضرتعالی در ارتباط با اعتراض به خانم شیرین عبادی فرموده اید: «مشکل من با خانم شیرین عبادی در این است که ایشان میان حیواناتی که در آسایشگاه گوانتانامو زندگی می کنند، با انسانهای شریفی که . . . تفاوت قایل نمی شود». گرچه این مدعا و بیان، مبهم است و دقیقا روشن نمی کند که مراد شما چیست و اصولا قرار بود خانم عبادی در چه مواردی بین به تعبیر شما «حیوانات گوانتانامو» و «انسانهای شریف» تفاوت قایل شود و قابل نشده است، اما جملات دیگر شما در جای دیگر روشن می کند که مشکل شما با خود حقوق بشر است نه با خانم عبادی که یکی از میلیونها کنشگر عرصه حقوق بشر جهانی است و به ویژه برنده جایزه صلح نوبل. فرموده اید: «بزرگترین خطای حقوق بشر در این است که هر حیوان دوپایی را بشر تلقی می کند و در مورد آنها حکم حقوق بشری صادر می کند».
بدین ترتیب منطقا شما اول باید تکلیف خودتان را با مفهوم حقوق بشر و به ویژه اعلامیه جهانی حقوق بشر (مصوب سال ۱۹۴۸ سازمان ملل) روشن کنید که دیری است مبنای روابط بین الملل و نظم و نظام جهانی است و خانم عبادی نیز بر همان معیار عمل می کند.
اگر همین جمله شما معیار داوری باشد، ظاهرا شما اساسا و ماهیتا با اعلامیه جهانی حقوق بشر مخالف اید چرا که این اعلامیه طبق ماده اول و دوم آن تمام آدمیان دوپا را در انسانیت و بشریت برابر می داند و برای تمام آدمی زادگان بدون هیچ گونه تعینی حقوق برابر قابل است و شما دقیقا همین اصل را انکار می کنید و بدین ترتیب حقوق بشر را بلاموضوع می کنید. با توجه به عجیب و غیر قابل باور بودن این مدعا، تردید دارم که سخن شما این باشد. اما اگر فهم من درست باشد و صادق، با توجه به سوابق شما و دانش حقوقی تان و به ویژه کنشگری شما در عرصه آزادی و دموکراسی و «دگر باوری»، به گونه ای که خودتان در معرفی نامه تان فرموده اید، برای من چندان قابل فهم نیست که چگونه آدمی چون شما، چنین می اندیشید و با پوزش به چنان استدلالهای سستی متوسل می شوید.
نمی خواهم وارد مبحثی مبسوط بشوم و به ویژه روا نیست زیره به کرمان ببرم و به لقمان پند بدهم، اما به نظر می رسد که مفهوم حقوق بشر (از قرن هجدهم تا کنون) و به طور خاص فلسفه تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر در فضای پس از پایان جنگ دوم جهانی، جز این نبوده است که به برابری ذاتی آدمیان به مثابه آرمان دیرین بشری بر مبنای حقوق طبیعی جامه عمل بپوشانند و با ملزم کردن ملت ها و دولت ها در سطح جهانی به کاهش درگیری ها و جنگها و خشونت ها و تبعیض ها به صلح و آرامش و امنیت و برابری و عدالت یاری رساند و در نهایت زندگی مسالمت جویانه بهتری را برای تمام آدمیان بدون هیچ گونه تبعیضی به ارمغان بیاورد. این مضامین به گونه ای در مقدمه اعلامیه نیز بازتاب یافته است. حال جنابعالی به عنوان یک دموکرات و مدافع حقوق دگرباوری درست همان فلسفه وجودی اعلامیه حقوق بشر و به یک معنا سازمان ملل را به چالش کشیده و این همه تلاش را زیر سئوال می برید.
با چشم پوشی از این موضوع، کمی در معنا و نتیجه منطقی باور شما درنگ کنیم، از آن چه حاصل می شود؟ معنای انضمامی باور شما این است که آدمیان صالح و خوب و دموکرات و مدرن بشر اند و باید از حقوق برابر برخوردار باشند اما آدمهای بد و خلافکار و مخالف آزادی و یا جانی به دلیل این که اصولا بشر نیستند از چنین حقوق بی بهره اند. شما به صراحت این گروه دوم را «حیوانات دوپا» خوانده اید و بدین ترتیب این گروه کثیر از آدمیان را از دایره انسانی اخراج کرده اید. این البته تفسیر من از سخن شما نیست بلکه خودتان حداقل در ارتباط با ایران بدان تصریح کرده اید که جز کادر رهبری سازمان مجاهدین و دستگاه ولایت، بقیه را بشر می دانید و برای آنان (بخوانید «دگرباوران») حق اظهار عقیده قایل هستید. به همین دلیل شما زندانیان گوانتانامو و همفکرانشان را از جرگه بشر خارج می دانید و چون حیوانند لابد مستوجب هرگونه مجازات و شکنجه و بدرفتاری.
کمی دقیق تر بشویم، این همان حرفی نیست که تمام مستبدین و دشمنان حقوق بشر می زنند؟ به یاد بیاوریم که در اوایل دهه شصت آیت الله خمینی در واکنش به انتقادات حقوق بشری سخنی به این مضمون گفت: می گویند چرا ما این همه آدم می کشیم، ما حتی یک آدم نکشته ایم! مضمون این سخن روشن است. ایشان می خواست بگوید چند هزار نفری را که ما کشته ایم، از شمول حکم آدم خارج اند. ممکن است دیدگاه برخی دینداران از جمله مسلمانان مخالف حقوق بشر این باشد که بشر فقط دیندارانند و لذا این نوع بشر داخل شمول حقوق بشر می شوند و بقیه خارج از شمول این حقوق اند. یکی از بنیادهای نظری برخی از مدعیان «حقوق بشر اسلامی» در برابر اعلامیه جهانی حقوق بشر همین است. بگذریم که مدافعان حقوق بشر اسلامی، عموما (از جمله در ایران) بشر بودن عموم آدمیان را انکار نمی کنند بلکه برای دینداران مسلمان حقوق ویژه قایل اند و در واقع فقه و شریعت اسلامی را بر مواد اعلامیه عرفی بشر موجود حاکم می دانند و مقدم.
وانگهی از منظر دیگری و به طور سلبی به ماجرا نگاه کنیم. اگر قرار باشد فقط آدمیان خوب و صالح و دموکرات و لیبرال دارای حقوق باشند و حق آزادی عقیده و بیان و دیگر حقوق را داشته باشند، بدین معناست که این انسانهای خوب و نازنین با دیگرباوران خود مانند حیوانات رفتار کنند و هر عملی را در باره آنها مجاز بدانند (چنان که تا کنون بارها و بارها دموکراتهای نازنین غربی و به ویژه آمریکایی در جهان (از جمله د ر ابوغریب و گوانتانامو و . . .) انجام می دهند. فرجام این فکر و رفتار جهانی به مراتب دهشتناک تر از جهانی است که بنیادگرایان و تروریست هایی چون القاعده و داعش و بکوحرام و طالبان ایجاد کرده و یا در حال ایجادکردنش هستند. چرا که فعلا دموکراتهای جهان از تمام ابزارهای سرکوب و شکنجه و جنایت برخوردارند و «حیوانات دوپا»یی که شما از آنها بیم دارید، از آن خوشبختانه بی بهره اند.
در هرحال اساس حقوق بشر بر این است که انسان بماهو انسان دارای حقوق است بدون هیچ گونه تبعیض و تعینی و به همین دلیل اعلامیه جهانی حقوق بشر معنای روشنی پیدا می کند و ضروری می نماید و گرنه باز می گردیم به دنیای مقابل مدرن و به دوران قرون وسطا که هر دگرباوری را به بهانه های دگراندیشی و ارتداد شکنجه و نابود می کردند و هنوز هم به نام دین و یا دموکراسی و یا هر چیز دیگر چنین می کنند. در هرحال حرف این است که همان اندازه که من و شما حق حیات و حق آزادی عقیده و بیان و حق دادرسی عادلانه داریم، اسدالله لاجوردی و مسعود رجوی و بن لادن و ابوبکر بغدادی و صدام حسین و . . .هم دارند. با این وصف نمی دانم که «ریاکاری» خانم عبادی در چیست؟ این که با معیار حقوق بشر از حقوق شکنجه شدگان گوانتانامو دفاع کرده و یا این که گفته است مسلمان است؟
چنین می نماید که تحلیل شما بیشتر علت دارد نه دلیل. برخی عبارات و خشم و نفرت پیدا و پنهان در کلمات شما این مدعا را نشان می دهد. این همه توهین و تحقیر دگرباوران خودتان و غالبا همراه با نفرت، نشانه هایی از این امر است. چنان که در یک جا با عباراتی عاطفی و احساسی آورده اید: «اما من درنده تر از پیش در انتظار شکار دیگری هستم»! اما می دانیم همین گونه نفرت هاست که کینه و شکنجه و سرکوب های مکرر را در پی می آورد. نفرت از «غیر» (ولو غیر خلافکار و مجرم) غیریت ساز است و غیریت سازی غالبا به غیر ستیزی منتهی می شود. یهودی ستیزی دیرین در اروپا و در نهایت کشتار یهودیان و تدارک کوره های آدم سوزی محصول همین نفرت ها و غیریت سازی هاست. امروز نیز القاعده و داعش از یک سو و غربیان فاشیست و نژادپرست و راست افراطی درست در مقابل آن، دست اندرکار غریت سازی دیگر و در فرجام کار هولوکاست دیگر اند.
شگفت است که حضرتعالی با تعبیر «آسایشگاه گوانتانامو» و «حیوانات دوپا» دانستن زندانیان نگون بخت آن «دیار خاموشان»، رفتارهای جنایتکارنه مأموران آمریکایی با رهبری سازمان سیا را تلویحا انکار می کنید و اگر هم رفتار نادرستی صورت گرفته لابد نیز حق آن حیوانات دوپا می دانید. قابل تأمل این که در ایامی که سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا با گزارشی مستند چند هزا صفحه ای خود به کنگره، پرده از جنایات و شکنجه های اعمال شده بر شماری از زندانیان خود بر می دارد، جنابعالی آن را انکار می کنید و شکنجه گاه را «آسایشگاه» می خوانید!
گره گشایی فقه در قوانین
بر من خرده گرفته اید که «برای اصلاح قوانین مجددا دست نیاز را به سوی فقیهانی که اندکی بازتر می اندیشند، دراز کرده اید. چنین شیوه ای به هیچ گونه سازنده نیست، زیرا با دلسردی دگرباوران روبرو خواهید شد».
اول بگویم که گرچه واکنش افراد و شخصیت های فکری و سیاسی در برابر افکار و نظریاتم مهم اند و موافقت و مخالفت فرهیختگان پیام خاصی دارند و نوع واکنش ها می تواند مرا به خطاهایم آگاه کند و یا مرا به ادامه راه امیدوار و دلگرم سازد. چنان که تأیید و حمایت فرهیختگانی چون حضرتعالی از برخی افکار و مواضع ام، بی تردید موجب دلگرمی است. با این همه، قاعدتا آنچه باید اصالت داشته باشد و قابل دفاع، اصالت و قابل دفاع بودن تفکر و نظریه پردازی و نیز صداقت است نه صرفا موافقت و مخالفت این و آن.
اما در مورد خرده گیری حضرتعالی. از آنجا که پیش از این بارها در این باب گفته و نوشته ام و اخیرا نیز در یک گفتگوی مکتوب با سایت ملی-مذهبی در همین موضوع چیزی نوشته ام (و آن را به پیوست می فرستم تا کاستی اختصار مرا جبران کند)، چندان نیازی به درازگویی نیست، اما به کوتاهی عرض می کنم که فقه و اجتهاد نقش و جایگاه ویژه و منحصر به فردی در زندگی فردی و جمعی مسلمانان دارد. به درستی گفته اند که تمدن اسلام تمدن فقه محور است یعنی فقه و اجتهاد بیشترین نقش را در سازمان زیست فردی و جمعی مسلمانان تا کنون داشته و هنوز هم دارد. در میان معارف مختلف اسلامی (کلام، فلسفه، تفسیر، عرفان و . . .) فقه تنها علمی است که با حقوق پیوند دارد و در واقع احکام شریعت نوعی حقوق است و از این رو با تمام ابعاد زندگی و به یک معنا حیات و ممات یک میلیارد و چهار صد میلیون مسلمان در جهان مستقیم و غیر مستقیم سر و کار دارد. از آنجا که برآمدن هر نوع تحول فرهنگی و حقوقی بدون پیوند منطقی و طولی با سنت های دور و نزدیک یک ملت ممکن نیست، طبعا در جوامع اسلامی تحول در حقوق و قوانین نیز بدون پیوند با میراث حقوقی پیشین امکان ندارد. چنان که رنسانس و بعدها اصلاحات حقوقی و مدنی در اروپا نیز از همین قاعده استفاده کرده و تحولات نو به نو (نوزایش) ممکن شد.
حال عرض بنده این است که در طول چهارده قرن فقه و اجتهاد عملا قانون برای مسلمانان بود و قاضیان و حاکمان بر آن اساس داوری می کردند و حکم می راندند. حال که قانون و حقوق عرفی مدرن پدید آمده و ما را هم تحت تأثیر قرار داده است، ناگزیر برای گذر از شرع به عرف و تأسیس نهادهای حقوقی نوین و دموکراتیک، راهی نداریم جز این که بر بستر سنت حقوقی قبلی مان اجتهادهای تازه بکنیم و این کار در مرحله نخست به وسیله مجتهدین نوگرا و آگاه به مقتضیات زمان ممکن می شود. البته شرع هرگز به قانون عرفی مبدل نخواهد شد ولی مجتهدان می توانند به تدریج راه عرفی گرایی را هموار کنند. چنان که مجتهدان مشروطه گام های مهمی در این مسیر برداشتند و بعدها در عصر رضاشاه همین فقیهان بودند که با استفاده از احکام فقهی حقوق مدنی استواری نوشتند که هنوز هم درخشان است. حتی در جمهوری اسلامی نیز، به رغم تمام عقب گردها و حتی فاجعه ها، گام های مهمی در جهت نوسازی قوانین برداشته شده است. آنچه من می گویم نه از موضع دفاع از فقه و اجتهاد است و نه حتی از موضع یک مسلمان سخن می گویم؛ آنچه می گویم از موضع فردی است که هم اندک آشنایی با تاریخ دارد و هم با فقه و هم با حقوق مدرن.
قابل تأمل این که به نظر می رسد که حضرتعالی هم به اسلام خوب و بد باور دارید و هم به آیت الله خوب و بد؛ در این صورت، منطقا باید بپذیرید که یک «آیت الله خوب» قادر است از دل همین اسلام و همین فقه و اجتهاد قواعدی استخراج کند که گرهی بگشاید و به تعدیل خشونت و ارتجاع کمک کند. هرچند شخصا آقای معصومی تهرانی را، که به حق سخت مورد تأیید شماست، نمی شناسم ولی اگر ایشان به واقع مجتهد باشد و برای اجتهاد و افتاء صلاحت داشته باشد، چرا نتواند در اجتهاد و شریعت نوآوری کند؟ کسی که از چنین دلیری و شجاعتی برخوردار است که کتاب مذهبی بهاییان را خوش نویسی می کند و برای بیت العدل شان می فرستد، بی تردید شجاعت نوآوری در فقه را هم دارد.
ببخشید از روده درازی. ایام به کام باشد.
۲۴ دی ۹۳ (۱۴ ژانویه ۲۰۱۵)
حسن یوسفی اشکوری
با عرض سلام و پوزش از تأخیر در پاسخ.
در نوشته نسبتا مفصل حضرتعالی افزون بر محبت فراوان و ابراز حسن ظن بسیار نسبت به اینجانب، که طبعا ممنونم و سپاسگزار، مطالب مختلفی آمده که عمدتا مورد تأیید است و نیازی به طرح مکرر و شرح و بسط آنها نیست. همین طور در نامه بعدی تان مطالبی در باب اصلاح طلبی و مانند آن آمده که فعلا نه ضرورتی دارد وارد این عرصه ها بشویم و نه مجال آن هست. در این میان به نظر رسید که دو موضوع مهم درخور پاسخ گویی اند و شاید بتوان گفت لازم است در باره آنها اظهار نظر کنم. یکی موضوع حقوق بشر است و دیگر موضوع فقه و درخواست از فقیهان برای اصلاح قوانین. در هر مورد شرحی تقدیم می کنم.
حقوق بشر
حضرتعالی در ارتباط با اعتراض به خانم شیرین عبادی فرموده اید: «مشکل من با خانم شیرین عبادی در این است که ایشان میان حیواناتی که در آسایشگاه گوانتانامو زندگی می کنند، با انسانهای شریفی که . . . تفاوت قایل نمی شود». گرچه این مدعا و بیان، مبهم است و دقیقا روشن نمی کند که مراد شما چیست و اصولا قرار بود خانم عبادی در چه مواردی بین به تعبیر شما «حیوانات گوانتانامو» و «انسانهای شریف» تفاوت قایل شود و قابل نشده است، اما جملات دیگر شما در جای دیگر روشن می کند که مشکل شما با خود حقوق بشر است نه با خانم عبادی که یکی از میلیونها کنشگر عرصه حقوق بشر جهانی است و به ویژه برنده جایزه صلح نوبل. فرموده اید: «بزرگترین خطای حقوق بشر در این است که هر حیوان دوپایی را بشر تلقی می کند و در مورد آنها حکم حقوق بشری صادر می کند».
بدین ترتیب منطقا شما اول باید تکلیف خودتان را با مفهوم حقوق بشر و به ویژه اعلامیه جهانی حقوق بشر (مصوب سال ۱۹۴۸ سازمان ملل) روشن کنید که دیری است مبنای روابط بین الملل و نظم و نظام جهانی است و خانم عبادی نیز بر همان معیار عمل می کند.
اگر همین جمله شما معیار داوری باشد، ظاهرا شما اساسا و ماهیتا با اعلامیه جهانی حقوق بشر مخالف اید چرا که این اعلامیه طبق ماده اول و دوم آن تمام آدمیان دوپا را در انسانیت و بشریت برابر می داند و برای تمام آدمی زادگان بدون هیچ گونه تعینی حقوق برابر قابل است و شما دقیقا همین اصل را انکار می کنید و بدین ترتیب حقوق بشر را بلاموضوع می کنید. با توجه به عجیب و غیر قابل باور بودن این مدعا، تردید دارم که سخن شما این باشد. اما اگر فهم من درست باشد و صادق، با توجه به سوابق شما و دانش حقوقی تان و به ویژه کنشگری شما در عرصه آزادی و دموکراسی و «دگر باوری»، به گونه ای که خودتان در معرفی نامه تان فرموده اید، برای من چندان قابل فهم نیست که چگونه آدمی چون شما، چنین می اندیشید و با پوزش به چنان استدلالهای سستی متوسل می شوید.
نمی خواهم وارد مبحثی مبسوط بشوم و به ویژه روا نیست زیره به کرمان ببرم و به لقمان پند بدهم، اما به نظر می رسد که مفهوم حقوق بشر (از قرن هجدهم تا کنون) و به طور خاص فلسفه تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر در فضای پس از پایان جنگ دوم جهانی، جز این نبوده است که به برابری ذاتی آدمیان به مثابه آرمان دیرین بشری بر مبنای حقوق طبیعی جامه عمل بپوشانند و با ملزم کردن ملت ها و دولت ها در سطح جهانی به کاهش درگیری ها و جنگها و خشونت ها و تبعیض ها به صلح و آرامش و امنیت و برابری و عدالت یاری رساند و در نهایت زندگی مسالمت جویانه بهتری را برای تمام آدمیان بدون هیچ گونه تبعیضی به ارمغان بیاورد. این مضامین به گونه ای در مقدمه اعلامیه نیز بازتاب یافته است. حال جنابعالی به عنوان یک دموکرات و مدافع حقوق دگرباوری درست همان فلسفه وجودی اعلامیه حقوق بشر و به یک معنا سازمان ملل را به چالش کشیده و این همه تلاش را زیر سئوال می برید.
با چشم پوشی از این موضوع، کمی در معنا و نتیجه منطقی باور شما درنگ کنیم، از آن چه حاصل می شود؟ معنای انضمامی باور شما این است که آدمیان صالح و خوب و دموکرات و مدرن بشر اند و باید از حقوق برابر برخوردار باشند اما آدمهای بد و خلافکار و مخالف آزادی و یا جانی به دلیل این که اصولا بشر نیستند از چنین حقوق بی بهره اند. شما به صراحت این گروه دوم را «حیوانات دوپا» خوانده اید و بدین ترتیب این گروه کثیر از آدمیان را از دایره انسانی اخراج کرده اید. این البته تفسیر من از سخن شما نیست بلکه خودتان حداقل در ارتباط با ایران بدان تصریح کرده اید که جز کادر رهبری سازمان مجاهدین و دستگاه ولایت، بقیه را بشر می دانید و برای آنان (بخوانید «دگرباوران») حق اظهار عقیده قایل هستید. به همین دلیل شما زندانیان گوانتانامو و همفکرانشان را از جرگه بشر خارج می دانید و چون حیوانند لابد مستوجب هرگونه مجازات و شکنجه و بدرفتاری.
کمی دقیق تر بشویم، این همان حرفی نیست که تمام مستبدین و دشمنان حقوق بشر می زنند؟ به یاد بیاوریم که در اوایل دهه شصت آیت الله خمینی در واکنش به انتقادات حقوق بشری سخنی به این مضمون گفت: می گویند چرا ما این همه آدم می کشیم، ما حتی یک آدم نکشته ایم! مضمون این سخن روشن است. ایشان می خواست بگوید چند هزار نفری را که ما کشته ایم، از شمول حکم آدم خارج اند. ممکن است دیدگاه برخی دینداران از جمله مسلمانان مخالف حقوق بشر این باشد که بشر فقط دیندارانند و لذا این نوع بشر داخل شمول حقوق بشر می شوند و بقیه خارج از شمول این حقوق اند. یکی از بنیادهای نظری برخی از مدعیان «حقوق بشر اسلامی» در برابر اعلامیه جهانی حقوق بشر همین است. بگذریم که مدافعان حقوق بشر اسلامی، عموما (از جمله در ایران) بشر بودن عموم آدمیان را انکار نمی کنند بلکه برای دینداران مسلمان حقوق ویژه قایل اند و در واقع فقه و شریعت اسلامی را بر مواد اعلامیه عرفی بشر موجود حاکم می دانند و مقدم.
وانگهی از منظر دیگری و به طور سلبی به ماجرا نگاه کنیم. اگر قرار باشد فقط آدمیان خوب و صالح و دموکرات و لیبرال دارای حقوق باشند و حق آزادی عقیده و بیان و دیگر حقوق را داشته باشند، بدین معناست که این انسانهای خوب و نازنین با دیگرباوران خود مانند حیوانات رفتار کنند و هر عملی را در باره آنها مجاز بدانند (چنان که تا کنون بارها و بارها دموکراتهای نازنین غربی و به ویژه آمریکایی در جهان (از جمله د ر ابوغریب و گوانتانامو و . . .) انجام می دهند. فرجام این فکر و رفتار جهانی به مراتب دهشتناک تر از جهانی است که بنیادگرایان و تروریست هایی چون القاعده و داعش و بکوحرام و طالبان ایجاد کرده و یا در حال ایجادکردنش هستند. چرا که فعلا دموکراتهای جهان از تمام ابزارهای سرکوب و شکنجه و جنایت برخوردارند و «حیوانات دوپا»یی که شما از آنها بیم دارید، از آن خوشبختانه بی بهره اند.
در هرحال اساس حقوق بشر بر این است که انسان بماهو انسان دارای حقوق است بدون هیچ گونه تبعیض و تعینی و به همین دلیل اعلامیه جهانی حقوق بشر معنای روشنی پیدا می کند و ضروری می نماید و گرنه باز می گردیم به دنیای مقابل مدرن و به دوران قرون وسطا که هر دگرباوری را به بهانه های دگراندیشی و ارتداد شکنجه و نابود می کردند و هنوز هم به نام دین و یا دموکراسی و یا هر چیز دیگر چنین می کنند. در هرحال حرف این است که همان اندازه که من و شما حق حیات و حق آزادی عقیده و بیان و حق دادرسی عادلانه داریم، اسدالله لاجوردی و مسعود رجوی و بن لادن و ابوبکر بغدادی و صدام حسین و . . .هم دارند. با این وصف نمی دانم که «ریاکاری» خانم عبادی در چیست؟ این که با معیار حقوق بشر از حقوق شکنجه شدگان گوانتانامو دفاع کرده و یا این که گفته است مسلمان است؟
چنین می نماید که تحلیل شما بیشتر علت دارد نه دلیل. برخی عبارات و خشم و نفرت پیدا و پنهان در کلمات شما این مدعا را نشان می دهد. این همه توهین و تحقیر دگرباوران خودتان و غالبا همراه با نفرت، نشانه هایی از این امر است. چنان که در یک جا با عباراتی عاطفی و احساسی آورده اید: «اما من درنده تر از پیش در انتظار شکار دیگری هستم»! اما می دانیم همین گونه نفرت هاست که کینه و شکنجه و سرکوب های مکرر را در پی می آورد. نفرت از «غیر» (ولو غیر خلافکار و مجرم) غیریت ساز است و غیریت سازی غالبا به غیر ستیزی منتهی می شود. یهودی ستیزی دیرین در اروپا و در نهایت کشتار یهودیان و تدارک کوره های آدم سوزی محصول همین نفرت ها و غیریت سازی هاست. امروز نیز القاعده و داعش از یک سو و غربیان فاشیست و نژادپرست و راست افراطی درست در مقابل آن، دست اندرکار غریت سازی دیگر و در فرجام کار هولوکاست دیگر اند.
شگفت است که حضرتعالی با تعبیر «آسایشگاه گوانتانامو» و «حیوانات دوپا» دانستن زندانیان نگون بخت آن «دیار خاموشان»، رفتارهای جنایتکارنه مأموران آمریکایی با رهبری سازمان سیا را تلویحا انکار می کنید و اگر هم رفتار نادرستی صورت گرفته لابد نیز حق آن حیوانات دوپا می دانید. قابل تأمل این که در ایامی که سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا با گزارشی مستند چند هزا صفحه ای خود به کنگره، پرده از جنایات و شکنجه های اعمال شده بر شماری از زندانیان خود بر می دارد، جنابعالی آن را انکار می کنید و شکنجه گاه را «آسایشگاه» می خوانید!
گره گشایی فقه در قوانین
بر من خرده گرفته اید که «برای اصلاح قوانین مجددا دست نیاز را به سوی فقیهانی که اندکی بازتر می اندیشند، دراز کرده اید. چنین شیوه ای به هیچ گونه سازنده نیست، زیرا با دلسردی دگرباوران روبرو خواهید شد».
اول بگویم که گرچه واکنش افراد و شخصیت های فکری و سیاسی در برابر افکار و نظریاتم مهم اند و موافقت و مخالفت فرهیختگان پیام خاصی دارند و نوع واکنش ها می تواند مرا به خطاهایم آگاه کند و یا مرا به ادامه راه امیدوار و دلگرم سازد. چنان که تأیید و حمایت فرهیختگانی چون حضرتعالی از برخی افکار و مواضع ام، بی تردید موجب دلگرمی است. با این همه، قاعدتا آنچه باید اصالت داشته باشد و قابل دفاع، اصالت و قابل دفاع بودن تفکر و نظریه پردازی و نیز صداقت است نه صرفا موافقت و مخالفت این و آن.
اما در مورد خرده گیری حضرتعالی. از آنجا که پیش از این بارها در این باب گفته و نوشته ام و اخیرا نیز در یک گفتگوی مکتوب با سایت ملی-مذهبی در همین موضوع چیزی نوشته ام (و آن را به پیوست می فرستم تا کاستی اختصار مرا جبران کند)، چندان نیازی به درازگویی نیست، اما به کوتاهی عرض می کنم که فقه و اجتهاد نقش و جایگاه ویژه و منحصر به فردی در زندگی فردی و جمعی مسلمانان دارد. به درستی گفته اند که تمدن اسلام تمدن فقه محور است یعنی فقه و اجتهاد بیشترین نقش را در سازمان زیست فردی و جمعی مسلمانان تا کنون داشته و هنوز هم دارد. در میان معارف مختلف اسلامی (کلام، فلسفه، تفسیر، عرفان و . . .) فقه تنها علمی است که با حقوق پیوند دارد و در واقع احکام شریعت نوعی حقوق است و از این رو با تمام ابعاد زندگی و به یک معنا حیات و ممات یک میلیارد و چهار صد میلیون مسلمان در جهان مستقیم و غیر مستقیم سر و کار دارد. از آنجا که برآمدن هر نوع تحول فرهنگی و حقوقی بدون پیوند منطقی و طولی با سنت های دور و نزدیک یک ملت ممکن نیست، طبعا در جوامع اسلامی تحول در حقوق و قوانین نیز بدون پیوند با میراث حقوقی پیشین امکان ندارد. چنان که رنسانس و بعدها اصلاحات حقوقی و مدنی در اروپا نیز از همین قاعده استفاده کرده و تحولات نو به نو (نوزایش) ممکن شد.
حال عرض بنده این است که در طول چهارده قرن فقه و اجتهاد عملا قانون برای مسلمانان بود و قاضیان و حاکمان بر آن اساس داوری می کردند و حکم می راندند. حال که قانون و حقوق عرفی مدرن پدید آمده و ما را هم تحت تأثیر قرار داده است، ناگزیر برای گذر از شرع به عرف و تأسیس نهادهای حقوقی نوین و دموکراتیک، راهی نداریم جز این که بر بستر سنت حقوقی قبلی مان اجتهادهای تازه بکنیم و این کار در مرحله نخست به وسیله مجتهدین نوگرا و آگاه به مقتضیات زمان ممکن می شود. البته شرع هرگز به قانون عرفی مبدل نخواهد شد ولی مجتهدان می توانند به تدریج راه عرفی گرایی را هموار کنند. چنان که مجتهدان مشروطه گام های مهمی در این مسیر برداشتند و بعدها در عصر رضاشاه همین فقیهان بودند که با استفاده از احکام فقهی حقوق مدنی استواری نوشتند که هنوز هم درخشان است. حتی در جمهوری اسلامی نیز، به رغم تمام عقب گردها و حتی فاجعه ها، گام های مهمی در جهت نوسازی قوانین برداشته شده است. آنچه من می گویم نه از موضع دفاع از فقه و اجتهاد است و نه حتی از موضع یک مسلمان سخن می گویم؛ آنچه می گویم از موضع فردی است که هم اندک آشنایی با تاریخ دارد و هم با فقه و هم با حقوق مدرن.
قابل تأمل این که به نظر می رسد که حضرتعالی هم به اسلام خوب و بد باور دارید و هم به آیت الله خوب و بد؛ در این صورت، منطقا باید بپذیرید که یک «آیت الله خوب» قادر است از دل همین اسلام و همین فقه و اجتهاد قواعدی استخراج کند که گرهی بگشاید و به تعدیل خشونت و ارتجاع کمک کند. هرچند شخصا آقای معصومی تهرانی را، که به حق سخت مورد تأیید شماست، نمی شناسم ولی اگر ایشان به واقع مجتهد باشد و برای اجتهاد و افتاء صلاحت داشته باشد، چرا نتواند در اجتهاد و شریعت نوآوری کند؟ کسی که از چنین دلیری و شجاعتی برخوردار است که کتاب مذهبی بهاییان را خوش نویسی می کند و برای بیت العدل شان می فرستد، بی تردید شجاعت نوآوری در فقه را هم دارد.
ببخشید از روده درازی. ایام به کام باشد.
۲۴ دی ۹۳ (۱۴ ژانویه ۲۰۱۵)
حسن یوسفی اشکوری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر