جواب دندان شکن گلشیفته فراهانی به عبدالکریم سروش
علی کشتگر - ویژه خبرنامه گویا
من نه سفسطهگر و نه غوغاییام، اما آقای دکتر سروش منتقدان حرفهای اخیرش را «سفسطیها» و «غوغاییان» نامیده و باز هم بر اشتباهات خود پافشاری کرده و حرفهای نادرست جدیدی را به قلم آورده است.
فرمودهاند: «غوغاییان در اعتراض به سخنان اخیر من، دو اتهام را به من وارد کردهاند که اکنون میکوشم به آن دو تهمت شبههناک پاسخ گویم.»
تا همین جا، نگارنده اتهام «نخوتِ بیاندازه» و «تحقیرِ منتقدان» را هم به اتهامات ایشان که نه دو فقره، بلکه بیشتر از آن بوده است اضافه میکنم. چه در تیتر و چه در تک تک واژههای ایشان، تحقیر منتقد و تکبر موج میزند که در این مورد، قضاوت را به خوانندگان واگذار می کنم.
و اما در مورد اتهامات دیگر؛ در حرفهای قبلیشان گفته بودند که گلشیفته فراهانی «تا از سر تا پا برهنه نشد» در خانواده هنرمندان پذیرفته نشد. در اینجا یک دروغ و یک توهین وجود داشت که آقای دکتر سروش با شلوغکاری آن را دور زده است. دروغ آن بود که گلشیفته قبل از آن عکسهایی که به آن اشاره دارد بیش از ده فیلم در داخل و خارج از ایران چه با هنرمندان آمریکایی و چه اروپایی بازی کرده بود و در خانواده هنرمندان راه داشت. اهانت هم آن است که به خانواده هنرمندان چه اروپایی و چه امریکایی توهین کرده بود، چرا که آنان گویا تا کسی از سر تا پا برهنه نشود به درون خود راه نمیدهند. این نوع برخورد اهانتآمیز، از نوعی دید عقبمانده و متعصب مذهبی از هنر و هنرمند سرچشمه میگیرد و دکتر سروش چون پاسخی برای این توهین ندارد در جوابیهاش به «غوغاییان» به آن نپرداخته است.
دکتر سروش باز هم اصرار دارد که گلشیفته را به خاطر برهنه شدن تا «شرمگاه» از ورود به سیاست منع کند. این یک نگرش شورای نگهبانی است که البته مایه ریشخند نسل جوان ایران میشود.
آقای دکتر سروش! حکومت اسلامی کاری کرده که برخی از سلبریتیهایی که من نیز هیچ علاقه و الفتی به آنان ندارم، مثل تتلو، میلیونها فالوور دارد. حالا شما می خواهی گلشیفته که از گلهای سرسبد سینماست را از ورود به سیاست منع کنی؟! و مدعی هستی که ایشان به خاطر آن که امثال آقای سروش به شرمگاه ایشان نظر کردهاند باید از حقوق سیاسیاش صرف نظر کند؟
دکتر سروش در باره به اصطلاح انقلاب فرهنگی هم میگوید:«چنانکه بارها گفتهام خلاصه ماجرا این است که دانشگاههای بسته را (پس از کشمکشها، خونریزیها و مقاومت چریکهای اقلیتی، اکثریتی و پیشگامیها و مجاهدین که مدت یکسال و نیم دانشگاهها را اشغال کرده بودند و ماجرا را خونین تر کردند)، در خرداد 1359 تحویل ما هفت نفر دادند (ستاد انقلاب فرهنگی)».
در این چند سطر چند دروغ وجود دارد که برمی شمرم:
*دانشگاهها پیش از آن که خمینی فرمان به بسته شدن آن بدهد در اشغال گروههای سیاسی نبود و کلاسها هم مرتبا تشکیل میشد، منتها دانشجویان در فعالیتهای فوق برنامه، انتشار روزنامههای دیواری، ایجاد سخنرانی در سالنهای دانشگاه و... آزاد بودند. اما اکثریت دانشگاهیان، چه دانشجو و چه استاد، هم از گروههای سیاسی مورد پسند خمینی نبودند؛ فدائیان، مجاهدین، جبهه دموکراتیک، جبهه ملی، نهضت آزادی، جزب توده. همه گرایشها در دانشگاه حضور داشته و به سهم خود فعال بودند و البته حزب اللهیها و طرفداران حزب جمهوری اسلامی در اقلیت بودند که این واقعیت را بر نمیتافتند.
*چریک اقلیتی هم بعد از خرداد 1359 بوجود آمد و نه در آن یکسال و نیمی که ایشان میگوید. انشعاب در سازمان فدائی و تبدیل آن به دو جریان اقلیت و اکثریت مربوط به سال 59 است.
*گروههایی که برشمردیم هیچ یک در دانشگاهها فعالیت تخریبی و ضد دموکراتیک نداشتند، منتها هر روز جریانات حزب اللهی به دانشگاهها حمله میکردند و این برنامهای بود برای بستن دانشگاهها.
در مورد تصفیه استادان دانشگاه هم باز دکتر سروش به جای آن که انتقاد کوچکی به اعمال و رفتار آن زمان خود داشته باشد می گوید اخراج صدها استاد دانشگاه که گویا از نظر ایشان طرفداران نظام پیشین یا ساواکی بودهاند اقتضای انقلاب بوده است. من اگر دکتر سروش بخواهد دهها استاد دارای گرایش چپ و یا دارای مذهب بهائی که در آمریکا، اروپا و کانادا هنوز در دانشگاه ها مشغول تدریس هستند را مثال می زنم که میگویند سروش و همدستانش ما را از دانشگاه اخراج کردند. و تازه مگر استاد دانشگاه را باید به خاطرگرایش سیاسیاش، هر چه که باشد، از دانشگاه اخراج کرد؟
آقای صادق زیباکلام که مسئولیتش نه در سطح آقای دکتر سروش بلکه نقش درجه سومی در انقلاب فرهنگی داشته سالها پیش از خود فروتنانه انتقاد و مسئله را تمام کرده، اما دکتر سروش از چنین تواضع، انصاف و اخلاقی که بتواند از خود انتقاد کند برخوردار نیست و بدتر از همه آن که ایشان مسئولیت صدها تصفیه اساتید دانشگاهها را به گردن دکتر ملکی میاندازد. مردی که هر چه بود و هر چه کرد سالها با رژیم ولایت فقیه و اختناق مبارزه کرد و برای آزادیخواهی در سنین پیری، رنج زندان و حتی شکنجه را به جان خرید و به نظر من اگر هم او دراین مسئله مسئولیتی داشته اقلا شایسته نیست که برای فرار از مسئولیت و انتقاد از خود از کسی نام برده شود که دیگر در میان ما نیست و وقتی رفت به شجاعت در مبارزه و آزادیخواهی و مقاومت شهره بود. من بر آن هستم که تکبر، خودخواهی و تعصب؛ چشم و دل دکتر سروش را از دیدن و درک حقایق و تسلیم به انصاف ناتوان کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر