اندکی "داد"، لحظهای "شوق"، درباره بازداشت حمید نوری (عباسی)، از اعضای هیئت مرگ کشتار ۶۷، یزدان شهدایی
خبر ساده بود: حمید نوری (عباسی) از اعضای هیئت مرگ کشتار ۶۷ دستگیر شد.
آسمان خاکستری آلمان راه را برآفتاب بسته است و از صبح خبری نیست. اما من و شاید خیلیهای دیگر هم بیدار باشند. آیا امروز واقعا یکی از عاملان قتل عام زندانیان تابستان ۶۷، انگونه که وعده دادهاند، معرفی خواهد شد؟ در تمام این سه روز یک فکر مثل سایه دنبالم کرده است:
آیا دوباره این دولتهای اروپایی مماشات نخواهند کرد و عدالت قضایی را با مصلحت سیاسی تاخت نخواهند زد؟ کاری که با دیگر تروریستهای رژیم اسلامی، با قاتلین بختیار و قاسملو کردند؟
آیا دوباره این دولتهای اروپایی مماشات نخواهند کرد و عدالت قضایی را با مصلحت سیاسی تاخت نخواهند زد؟ کاری که با دیگر تروریستهای رژیم اسلامی، با قاتلین بختیار و قاسملو کردند؟
در تمام این سالهای دلتنگی غربت، همه انانی که از هیاهوی سیاست جان بدر برده و نیمه باقی مانده زندگی را به گوشهای از جهان اویختند، داغدار شکست و جلای وطن و وام دار همه دوستان و رفقایی هستند که بر خاک افتادند. دهها کتاب رنج آور خاطرات زندان و هرساله بزرگداشت کشتار دهه شصت، موهای سپید شده و قامتهای خمیده بازماندگان، روایت گویای تراژدی است که بر ما رفته است.
تلفن زنگ خورد و خبر آمد که تا چند لحظه دیگر موضوع رسانهای میشود و بالاخره عکسش را دیدم و نام او را. آمر قتل و کشتار رژیم جهل و جنایت را! یاد هانا آرنت افتادم که در اسراییل بهنگام محاکمه جلاد آشویتس با او روبرو شده بود، دیداری که بعدها پایههای اندیشه "خباثت شر" او را پی ریزی کرد. برای اولین بار بعد از چهل سال، یک حس باور نکردنی بهم دست داد، حس پیروزی اگرچه اندک، نه انتقام. شوق اینکه بالاخره عدالت قضایی توانست جنایتکاری را با تکیه بر قوانین بین المللی دستگیر و به پای میز محاکمه بکشاند. بی اختیار در درونم فریاد براوردم "داد میخواهیم و داد خواهیم ".
در پس پرده اشکی که چشمانم را تار کرده بود، فیروز، قدیمیترین دوست دوران کودکیم را دیدم که با چشمان خندان، جانش را برسر آرمان گذاشت و رفت. مظفر را دیدم که جنازهاش را به ماشین بستند و در کوچههای شهر گرداندند و آن دریغ از دست رفته بهروز سلیمانی را که چریک واقعی بود و مثل یک چریک زندگی کرد و خود با پای خویش به کام مرگ فرو رفت تا به اسارت در نیاید. دریغا که مادر شهریار و احسن ناهید که بدون هیچ محکمه و دادگاهی تیرباران خلخالی شدند، چندی پیش چشم از جهان فرو بست و شاهد" اندکی داد و لحظهای شوق" نبود. داس مرگ جمهوری لمپنها چهل سال آزگار است که زندگی را در آن سرزمین درو میکند، و جان جوانان میستاند. هزاران مادر داغدار و چشم انتظار، همسران عاشق، فرزندان بجای مانده از کشتار! تیرباران اندیشه، پنهان کردن عشق در پستوی خانه، تجاوز به دختران باکره بنام خدا و قران، جمهوری اسلامی ایران.
آن هزاران هزار رفته باز نخواهند گشت. و ما بازماندگان، خونین دلان، شاهدان زنده جنایات، داغداران، که خود خشم انقلابی را باور داشتیم، بایستی پرچم دادخواهی بر دوش به دولت قانون گردن نهیم تا در فردای سرزمین ما دوباره حمام خون راه نیفتد و چرخه خشونت و جنایت متوقف شود. دستگیری حمید نوری بارقه امیدی است برای آغاز محکومیت جهانی نظام اسلامی و افشای جنایت انها علیه مردم ایران، تسکینی است بر داغ دل مادران و نوید پیروزی جنبش آزادی و عدالت خواهی.
نظام جمهوری اسلامی باید بداند چون دیگر رژیمهای خودکامه که با تکیه بر قوانین مصوب خود جنایت علیه شهروندان خود را شکل داده است، از محاکمه در دادگاههای جنایت علیه انسانها که از مهمترین رویکردهای قوانین بین المللی است مصون نخواهد بود. جمهوری جهل و جنایت میرا است و زندگی جاری و ایران میتواند از سیاهی گذر کند و دوباره سرزمین آفتاب و عشق و صلح باشد.
این کار سترگ و امید بخش، بازداشت یکی از عوامل کشتار ۶۷ را باید به کاوه موسوی، مشاور عالی حقوقی شورای مدیریت گذار و ایرج مصداقی، از جان بدر بردگان آن قتل عام که زحمت زیادی در جمع آوری اطلاعات در مورد جنایتکاران رژیم اسلامی کشیده است تبریک گفت و شاهدی بر آغاز دوران گذار دانست.
آسمان پاییزی آلمان امروز شاهد" اندکی داد و لحظهای شوق"برای ما ایرانیان غربتی بود و بوی آزادی میداد.
یزدان شهدایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نوشته در [سایت شورای مدیریت گذار] منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر