۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

« ولایت فقیه » یک توهم، یک تجربه تاریخی



ولایت فقیه در “جمهوری اسلامی” توهمی است که دامنگیر مردم ایران شد، اما “تجربه‌ای تاریخی” از خود برجای گذاشت که در حافظه جمعی ایرانیان حک خواهد شد. این «توهم» چیست و آن «تجربه تاریخی» کدام است.
در اینجا سخن از “ضرورت یک تجربه‌ی تاریخی” در میان است؛ تجربه‌‌ای که ایرانیان داوطلبانه آن را برگزیدند. به نظر می‌آید این تجربه بتواند زمینه‌ساز گذار به دموکراسی و هم‌یابی اجتماعی برای ایرانیان باشد؛ گذار از باورهای ایستای دین‌محور به نگرش پویای انسان‌محور.
اگرچه این تجربه‌ی تاریخی رنجی تأسف‌بار را بر مردم ایران تحمیل کرده، اما در موردهای مشابه تاریخی دیگر سرزمین‌ها، شاهد بوده‌ایم که تراژدی سرکوب‌های روحی و جسمی، و فردی و اجتماعیِ حکومت‌های دین‌سالار (تئوکراتیک)، و مقاومت مردمان برانگیخته علیه آن، انسان را به شناختی ژرف نه تنها از دین، بلکه به آگاهی نهادینه‌شده در مورد ضرورت حقوق بشر، رواداری و هم‌یابی و همبستگی اجتماعی رسانده است. برخورد و سایش دو جهان‌بینی زورمند لاهوتی و ناسوتی، چنان نیرو و انرژی تاریخی شگرفی در ذهن انسان‌ها ساطع می‌کند که می‌تواند آینده و سرنوشت مردمان آن سرزمین را از بنیان دگرگون سازد.
بیش از ۹۸ درصد مردمی که در سال ۱۳۵۸ پای صندوق‌های رأی رفتند، به “جمهوری اسلامی” به منزله‌ی پوششی اندک مدرن برای حکومت دینی “ولایت فقیه”، رأی مثبت دادند. از این رو می‌توان به ضرس قاطع گفت که این “جمهوری اسلامی” و آن “ولایت فقیه” انتخاب داوطلبانه‌ی اکثریت مردم ایران بوده است؛ اکثریتی که به طور عمده به “تقوا”ی دینی منادیان انقلاب اسلامی و عدل الهی موعود آنها، و به طور کلی به روحانیت شیعه‌ی ایرانی امید و دل بسته بودند.
همین دلبستگیِ یک ملت به نیروی الهی و آیات زمینی‌اش، و اینکه آنها را گره‌گشای معضلات پیچیده‌ی زمینی خود پنداشتن، به خودی خود، از یک سو از روان جمعی مردمان آن سرزمین پرده برمی‌دارد و از سوی دیگر، نشان می‌دهد که این مردم، آگاه و ناخودآگاه، می‌خواسته‌اند یک حکومت دینی را در عصر مدرن تجربه کنند. شاید بتوان در اینجا از یک جبر تاریخی سخن گفت.
اکنون ۴۰ سال از حاکمیت “ولایت فقیه” گذشته است و امکان بررسی کارنامه و دستاورد حکومت وجود دارد.
منادیان عدل الهی شیعه از همان آغاز، زمین و آسمان را در قالب “جمهوری اسلامی” به هم دوختند، اما به نظر می‌رسد که امروز پس از ۴۰ سال درز آن از هم شکافته، به طوری که حتا اصلاح‌طلبانش در حیرت مانده‌اند که این دو وصله‌ی ناجور جمهوریت ناسوتی و ولایت لاهوتی را چگونه به هم بخیه بزنند.
انتخاب “جمهوری اسلامی” و گردن نهادن به “ولایت فقیه” یک تصمیم بود؛ تصمیمی از سوی یک ملت. انسان‌ها، چه فردی و چه گروهی، چه از روی عقل و خرد و چه بر پایه احساس و شیفتگی، در بزنگاه‌هایی از زندگی خود تصمیم‌هایی می‌گیرند، که اگر به درجه‌ای از بلوغ عقلی رسیده باشند، باید مسئولیت پیامدهای آن را نیز بپذیرند، هزینه آن را بپردازند، و مهم‌تر از آن بیندیشند که چه درسی می‌توان از آن گرفت.
انتظار عدل و داد الهی
تحکیم و تثبیت نظام «ولایت فقیه» در شمایل «جمهوری اسلامی» آن، برساخته‌ی یک جامعه‌ی توده‌وار دست‌کم ده ساله (بگوییم سال‌های ۵۷ تا ۷۰) بود. در این سال‌های مشهور به “دهه سیاه ۶۰” این توده‌های مطیع و سر به فرمان بودند که نگاهشان را به انگشت رهبر کاریزماتیک خود دوختند، تا دوست و دشمن را به آنها بنمایاند. این توده، که اطاعت کور را به جای تعادل روانی نشانده بود، از ولی فقیه خود انتظار استقلال و آزادی، عدالت و اخلاق و حفظ حرمت انسانی را داشت.
در طول چهار دهه، از ولایت الهی یک نظام تفتیش عقاید فقاهتی سر برآورد. در این مدت روزی نبوده که خبر دستگیری فردی و گروهی، تحقیر انسان‌ها در کوی و برزن، شکنجه و اعدام، و موج مهاجرت جبری و اختیاری و ترک وطن شنیده نشود. روزی نبوده که مردم ایران از درآمیختگی حیرت‌انگیز دین و قدرت و ثروت و فساد و سرکوب فزاینده غافلگیر نشوند.
این چکیده‌ای‌ست از طعم زندگی در روزگار «ولایت فقیه»؛ این تجربه‌ای است تاریخی و حک شده در حافظه جمعی ایرانیان که از آن درس‌ها می‌توان گرفت.
می‌توان گفت از همان آغاز، هم منادیان عدل موعود ولایت فقها دچار توهم بودند و هم مردمی که خود را به تبعیت از آن قانع کردند و دل به آن بستند. امروز نیز پس از ۴۰ سال، هم بخشی از درون حاکمیت به این توهم پی برده و هم اصلاح‌طلبانش که شهامت اعتراف به آن را ندارند. مردم نیز با بیان خود، در قالب اعتراض‌ها، مطالبات و شعارها، نشان می‌دهند که در انتظارات خود از این عدل الهی و ولایی دچار توهم بوده‌اند.
“تجربه تاریخی” چیست
توهم «ولایت فقیه»، تجربه‌ای است تاریخی؛ و تجربه، سرچشمه‌ی شناخت آدمی است. اما «تجربه تاریخی» چیست؟
بنا به تعریف نظریه‌پردازان، انسان زمانی به تجربه‌ی تاریخی می‌رسد که میان تجربه‌های او و انتظاراتش شکاف ایجاد شود.
تجربه‌ی تاریخی به معنای آگاه شدن انسان به زمان و زمان‌مند بودن خویشتن است. این تجربه به ویژه هنگامی رخ می‌دهد که آنچه تجربه شده، نتواند با آنچه انسان در تصور خود انتظارش را داشته، انطباق یابد.
«تجربه‌ها» و «انتظارات» مفهوم‌هایی هستند که میان «یاد» و «امیدها و آرزوها»ی انسان رابطه‌ای نزدیک برقرار می‌کنند. این دو مفهوم در ژرفا و پهنا نیست که خود را نشان می‌دهند، بلکه در بُعد زمانیِ تاریخ خود را بیان می‌دارند؛ آنجا که این دو مفهوم در «گذشته» و «آینده» در هم می‌آمیزند.
هرگاه ما تصوری از آینده را برای خود ترسیم می‌کنیم، ترسیم این خیال مبتنی است بر تجربه‌های گذشته و یادآوری آنها. این امر نشان می‌دهد که انتظارات ما از آینده، وابسته به تجربه‌های ما در گذشته است. بنابراین، تاریخی وجود ندارد که بدون تجربه‌ها و انتظاراتِ انسانِ کنش‌گر و یا دردمند شکل گرفته باشد.
از این رو، دو مقوله‌‌ی تجربه‌ها و انتظارات، به طور هم‌زمان، هم “شرایط امکان تاریخ واقعی” را فراهم می‌سازند و هم “شرایط شناخت تاریخ” را. به عبارت دیگر، بدون انتظارات و تصورات ما درباره آینده و بدون تجربه‌هایی که در گذشته داشته‌ایم، اصولا تاریخ شکل نمی‌گیرد، و بدون این دو مقوله، اصولا نمی‌توانیم به شناختی از تاریخ دست یابیم.
آنچه “ولایت فقیه” در این ۴۰ سال در قالب متناقض “جمهوری اسلامی”، برای مردمی که انتخابش کردند و نکردند، به ارمغان آورد، می‌توان دستمایه‌ی یک تجربه تاریخی برای ایرانیان دانست.
این تجربه‌ی تاریخی ابعاد آموزنده‌ی گسترده ای دارد، از جمله این نکته، که میان دینداری شهروندان و دین‌سالاری فقیهان تفاوت بسیار است. در عین حال که باید دینداری مردمان را، از هر دین و مذهب محترم شمرد، باید به خاطر داشت که دین‌سالاری و آمیزش دین و قدرت و ثروت در طول تاریخ بشر فجایعی به بار آورده که در حافظه جمعی مردمان حک شده است. در نمونه‌ی شیعه‌ی ایرانی آن، مردم ایران طی ۴۰ سال گذشته شاهد بوده‌اند، آنجا که مسئله‌ی حفظ قدرت و ثروت دین‌سالاران در میان باشد، این گروه کوچک اجتماعی، منافع خود را بر شأن و حرمت انسانی و منافع ملی کشور ترجیح داده است.
تجربه ۴۰ ساله نشان داده که حاکمیت “ولایت فقیه” جز یک توهم تاریخی نبوده است؛ توهمی دردناک هم برای روحانیان، زیرا دین و اخلاق را قربانی قدرت و ثروت ساختند و از اعتبار آن نزد مردم کاستند، و هم برای مردمی که با برگزیدن و پیروی از آن و پرداخت هزینه‌ای گزاف، به آنجا که آرزویش را داشتند، نرسیدند.
قابل درک است اگر نسل جوان بر پیشینیان خود خرده بگیرد و آنها را مسئول شوربختی خود بداند. اما باید در نظر داشت که هر نسلی متناسب با شناخت و آگاهی خود تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند. بنابراین همه‌ی نسل‌ها، در همه‌ی سرزمین‌ها، بر شانه‌ی تجربه های نسل پیشین خود ایستاده‌اند و از اشتباهات گذشته درس گرفته‌اند. امروز مسئولیت تاریخی بر عهده نسل جوان‌تر ایران افتاده تا با هم‌ساز کردن پیشینیان، راه دگرگونی و دگردیسی اجتماعی را برای پیشرفت خود و نسل‌های آینده بگشاید.
از: دویچه وله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر