۱۳۹۶ تیر ۳۰, جمعه

آتنا

قتل آتنا یا قتل آتناها ؟

عمادالدین باقی

سال گذشته بود که خبر کشتن دخترکی به نام ستایش درست همانند امروز فضای اجتماعی ایران را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در چند روز گذشته هم فراوان در این زمینه سخن گفته اند. دختران خودم از جمله نخستین کسانی بودند که در پست های اینستاگرامی واکنش نشان دادند. فکر می کنم سخنی نمانده که دیگران نگفته باشند اما پرسش گذشته من درباره این مسئله هنوز پابرجاست.
در پی قتل ستایش به دعوت گروه رهایی و با همکاری انجمن علمی انسان شناسی دانشگاه تهران، روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ همایشی در تالار مطهری دانشگده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. موضوع سخنرامی من«کودک کشی و حقوق بشر» بود. خانم نیره توکلی و آقای علی بنی هاشمی هم سخنرانی کردند. سپس اقایان حسام سلامت، حسام حسین زاده و خانم زهرا صبور نژاد یک میزگرد دانشجویی برگزار و دیدگاه های خود را ارائه کردند. روزنامه شرق شماره ۲۵۸۱ -پنج شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ و روزنامه فرهیختگان دوشنبه ۲۰ اردیبهشت۱۳۹۵ ص ۳ گزارشی از مباحث ارائه شده منتشر کردند. حالا فکر می کنم بازنشر بخش هایی از آن، گویی سخنی است که برای همین امروز و به مناسبت قتل دردناک آتنا بیان شده است:
بحث های رمانتیک درباره ماهیت پیچیده و غریب انسان راهگشا نیست و فقط اغواگر است. واقعیت این است که انسان موجود عجیبی است. به تعداد انسان ها DN و اثر انگشت و نقشه شبکیه چشم و بوی اختصاصی بدن و به تعداد انسان ها کاراکتر و شخصیت فردی وجود دارد که فقط می توان آنها را گروه بندی و سنح شناسی کرد. گاهی در کنه مسایل و حوادث که فرو می رویم بحث های دو دوتا چهارتای حقوقی و حقوق بشری با چالش مواجه می شوند و همه چیز واقعا این جملات ساده و شسته و رفته و آرمانی نیست. اینها فقط کمکی به بهبود وضعیت می کنند و بس.
پرسش از یک چالش: برخی بحث ها از اینکه به حوزه عمومی کشیده شوند مطلوب است اما سطحی از بحث آنقدر فنی و پیچیده و عقلانی می شود که ورودش به حوزه عمومی که دارای نوسانی گسترده ای از عواطف و عقلانیت است دچار مشکل می شود. من یک پرسش دارم و بعد وارد بحث اصلی می شوم. این پرسش و پاسخ آن خیلی مهم است و بستر ساز بحث اصلی خواهد بود.
قتل ستایش( و امروز قتل آتنا) از یک منظر مهم است. از این منظر که صدها مورد مشابه وجود دارد اما چون رسانه ای نمی شود واکنشی هم وجود ندارد. ما می دانیم که کودک آزاری ابعاد وسیعی دارد. اگر ستایش یک نفر بود نمونه پیشتر از آن بیجه بود که با همدستش ۲۶ کودک ۷ تا۱۰ ساله را ربوده و مورد تجاوز قرار دادند و ۲۰ نفر از آنها را در چاهی افکنده و دفن کردند و در اواخر۱۳۸۳به خبر روز تبدیل شد. طبق مقاله ای که در فصلنامه رفاه نوشته شده آمار کودک ازاری تکان دهنده است:
جمع کل کودکان قربانی در یکسال ۸۳-۸۲ بر اساس اخبار مندرج در دو روزنامه رسمی ۶۱۶ مورد آزار جنسی و جسمی بوده، قتل کودکان ۸۸ مورد، کودک ربایی ۱۳۸ و کودک ربایی منجر به قتل ۹ مورد. تجارت کودکان ۴ مورد و تهدید برای اخاذی یا ربایش جواهرات کودک ۳۱۴ مورد. این داده ها قدیمی هستند و بعد از ان سیر صعودی داشته اند که اگر حجم ان را بتوان به رقم در آورد قتل ستایش در برابرش ناچیز است ولی چرا در برابر ان چنین کمپینی راه نمی افتد؟ اصلا فراتر از این چرا نسبت به هزاران اتفاق تلخ و ظلم در پیرامون خود بی تفاوت هستیم و ناگهان به یک چیز واکنش نشان می دهیم؟ فکر می کنید حجم عظیمی از موارد نقض حقوق شهروندی که ابعادش را نمی شود محاسبه کرد چقدر کمتر از ظلم هایی است که به آن حساسیت نشان می دهید؟ در نظام آموزشی چه ضایعات جبران ناپذیری رواج دارد و کسی صدایش را نمی شنود؟ در راهنمایی و رانندگی و صدها مسئله دیگر همینطور. ممکن است در پاسخ به این پرسش گفته شود این مسئله ناشی از عملکرد رسانه هاست زیرا رسانه ها آگراندیسمان می کنند و حقایق را بزرگ یا ک.چک می نمایند و حتی ایجاد یا معدوم می کنند. این انتقاد موجه است. یکی از آفات رسانه این است که مسایل انسانی را خالص به میان نمی اورد برای مثال کسی چند سال است زندان است کسی حال او را نمی پرسد و سراغی از او و خانواده اش نمی گیرد اما وقتی خبری از او در فضای مجازی می پیچد ناگهان گروه گروه برای دیدن می روند و عکس می گیرند و گزارش دیدار می دهند.
همچنین رسانه ها نسبت به موضوع حساس جان و آبرو هرجایی که خطری از ناحیه قدرت متوجه آنها نباشد بی مبالات اند و گاه در همین بزرگنمایی ها خود عامل قتل شده یا زمینه ساز خشنودی مردم از اعدام حتی در ملاء عام شده اند. اخبار مربوط به جرم و جنایت به نحوی مطرح می شود که جامعه را تحریک می کند و گاه چنان فضایی ساخته می شود که نظام قضایی را مجبور به اقدامی می کند و اگر غیر از حکم اعدام بدهد در تقابل با افکار عمومی قرار می گیرد چنانکه در مورد آن دو نفر شد.
بدون تحقیق کامل حکم دادند. حتی پزشکی قانونی به این فضای عمومی وجاهت بخشید در حالی که یکماه نگذشته بود ولی تشخیص اینکه او فاقد یکی از انواع جنون است زمان زیادی می طلبد مثل اینکه جنونادواری دارد یا نه؟
الان هزاران نفر مانند قاتل ستایش در این جامعه آزادند که هنوز جنایت نکرده اند و هر آینه ممکن است جنایتی فجیع تر مرتکب شوند مسئول کیست. باید حتما جنایت واقع شود تا ما حساس شویم؟
اینجاست که بحث پیشگیری مهم می شود. اصل بر پیشگیری است نه مجازات. در قانون اساسی هم شما باید زمینه های جرم را از بین ببرید. نمی شود با راه های بهبود اقتصاد مردم مخالف باشید و هر روز سنگی در راه اصلاحات بیندازید و زمینه های جرم را تشدید کنید و بعد برای وقایع تراژیک چون قتل ستایش و اتنا اشک بریزید.
گسترش نهادهای مدنی یکی از راه های پیشگیری است چنانکه برای مثال در نروژ با ۴ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر جمعیت فقط ۵۰۰ انجمن حمایت از کودکان وجود دارد و در چنین شرایطی هیچکس نمی تواند حقوق کودکان را پایمال کند.
لذا نمی گویم چرا به قتل ستایش اعتراض می شود بلکه می گویم چرا فقط ستایش؟ خود این که ستایش عمده می شود یک مسئله قابل مطالعه است.
برای دفاع از حقوق شهروندان باید از امور جزیی و خرد و به ظاهر ساده و بی هزینه شروع کرد مثل پارکبان ها و جریمه های رانندگی. چرا نسبت به این مسائل اینهمه بی تفاوتی است و به یکباره به یک موضوع واکنش نشان می دهند؟ بیست سال پیش گفتم کشور ما کشور مدها و موج هاست. هنوز همان است. واکنش ها ریشه معقول و استوار و منطقی ندارند یا صرفا احساسی هستند یا خودنمایانه و … به محض اینکه چیزی تبدیل به یک موج و مد می شود سیل کنش ها و واکنش ها راه می افتد. به همین دلیل است که ناگهان خشونت ابراز شده در اعتراض به قتل ستایش کمتر از خود آن جنایت نیست و حتی موجه هم می نماید.
چرا نسبت به آنهمه فاجعه سکوت و نسبت به یک مورد ناگهان چنین واکنش سریعی رخ می دهد؟ چون «موج» که درست شود «مُد»، می آید و بهترین فضای خودنمایی است. در واقع این اتفاقات فرصتی برای خودنمایی است نه برای مقابله با آسیب چون در بسیاری از مواقع مقابله با آسیب ها مستلزم خودنمایی نیست بلکه مستلزم کار طولانی و صرف وقت و هزینه و بی توجهی به دیده شدن است چون اصل و موضوع «من» و«ما» نیستیم، «رفع آسیب» است.
در چنین جامعه ای هیات منصفه هم گاهی خطرناک است در جامعه ای که آزادی بیان ناقص است و یا جامعه ای که همزمان در اوج احساسات است و کنش های عقلانی به خوبی آموخته نشده است. با اینحال هیات منصفه بهتر از عدم ان است.
این بی عدالتی است که در صدها مورد دیگر واکنشی صورت نمی گیرد اما حال که به یک مورد هم واکنش نشان داده شد باید استقبال کرد. در عین حال آسیب شناسی جدی باید کرد.
جنایت علیه ستایش( و امروز علیه آتنا) جنایت دردناکی بود اما در پس پرده این جنایت جنایتی بزرگتر پنهان است یا در ظل حمایت از او پنهان می شود و آن جنایت بالقوه عظیمی است که وجود دارد. اما به نظر من قتل این کودکان از یک منظر خیلی مهم تر است و ان اینکه چون نیشتری بود که باعث شد یک دمل چرکین سرباز کند و مسئله ای بزرگتر از قتل آنها را نشان داد که خودش منبع اصلی جنایت هایی مثل ستایش و اتنا است. اینکه در قالب دشمنی با یک خشونت ضد انسانی خشونتی ضدانسانی را تجویز می کند و حتی درباره انواع روش های کشتن قاتل مانند زجر کش کردن او بحث می کنند.
گاهی چنان فضا سازی می شود که امکان طرح بحث متفاوت را می گیرد. این فقط در عوام نبود. من فعالان حقوق بشری را دیده ام که برافروخته شده بودند و استثنا قائل می شدند. البته این واکنش و عواطف مقدس هستند و نشان می دهد انسانیت نمرده است ولی مشکل اینجاست که مسئله جرم و مجازات را نباید دنباله رو احساسات ولو احساسات مقدس کرد. رشته تصمیم گیری درباره جان افراد و مجازات مجرم را باید به دست منطق و قانون و عقل سپرد نه احساسات( اول انقلاب شعار اعدام باید گردد در واقع تصمیم قضایی در خیابان گرفته و به نهاد قضا دیکته می شد) احساسات محترم است اما به شرطی که داور نهایی نباشد.
امروز احساسات شما ایجاب می کند از اعدامی حمایت کنید اما فردا ممکن است احساسات مقدس گروه دیگری ایجاب کند از اعدامی حمایت شود که شما موافق ان نیستید. وقتی احساسات، معیار شد مصداق را دیگر شما تعیین نمی کنید. معیار باید عقلانیت و عدالت باشد. استقلال قاضی و سختی آن دقیقا در همین جاست. اینکه قاضی باید مستقل از حکومت و اراده قدرت باشد اصلی بدیهی است و متاسفانه با ان مواجهیم اما انچه مهم است استقلال او از معیارهای غیر قضایی و غیر عادلانه است که گاه تشخیص آن به باریکه مو می ماند.
تا اینجا که بحث مجازات و آسیب شناسی مسئله در حوزه عمومی مطرح بود بسیار مفید بود اما آنجاکه وارد تعیین مجازات و چگونگی آن می شد نگران کننده بود. ضد خشونت هایی که خشونت می ورزند.
درباره اعدام مجرم: این بحث از جمله همان مباحثی است که واجد پیچیدگی هایی است که نباید در حوزه عمومی به صورت سخنرانی ارائه شود و باید طی سلسله جلسات آموزشی و اقناعی ارائه گردد که چون متن این بحث ها موجود و در دسترس است ترجیح می دهم به همان ارجاع بدهم. درباره اعدام زیر ۱۸ سال در جلد دوم حق حیات ۱۳ دلیل فقهی و حقوقی آورده ام. البته این کتاب در سال ۱۳۸۶ منتشر شده و برای رئیس قوه فرستاده شده و عده ای علمای قم و نمایندگان مجلس و عفو بین الملل هم به انگلیسی ترجمه اش کرده است ولی در سال ۱۳۹۲ قانون مجازات اسلامی برای نخستین بار راه را برای لغو اعدام زیر ۱۸ سال گشوده است. در اینجا ورود به آن ۱۳ دلیل فقهی و حقوقی و نیز قانون جدید مجازات اسلامی نیازمند وقت وسیع تری است و طالبان را به متن منتشر شده ارجاع می دهم و در اینجا می خواهم نکته دیگری را بیفزایم.
کشتن و خودکشی دو صورت از یک فعل انسانی اند و از نظر جامعه شناختی هر دو پدیده ای تقلیدی هستند. گرچه ممکن است اولین رویدادها، واکنشی روانی به یک حادثه برانگیزاننده یا محصول فورماسیون های اجتماعی باشند اما قابلیت الگو شدن سریع و شکل گیری تقلید را دارند.
اعدام کارکردهای آشکار و پنهان دارد که معمولا در جوامعی که ژرف نگری غایب است بر روی کارکرد آشکار امور تمرکز می کنند. گرچه مطالعه طولی آثار مجازات ها نشان می دهد که در درازای زمان اثر کاهنده ای بر جرم نداشته است و حتی از نظرکارکرد آشکار، مجازات موفقی نبوده است اما اگر بخواهیم با موافقان اعدام همنوا شویم و بپذیریم که کارکرد اشکار آن بازدارندگی بوده است اما بدون شک کارکردپنهان آن در تناقض با کارکرد آشکارش قرار می گیرد چون کارکرد پنهان آن عادی سازی کشتن است. از همین طریق است که می توان به این سوال پاسخ داد که چرا با وجود ترس از اعدام اما جرم تکرار می شود؟ هنگامی که حکومت اعدام می کند یک القاء یا آموزش قوی در پس آن نهفته است. آموزشی که می گوید بهترین راه حل مشکل آدم های بد، حذف کردن شان از صفحه روزگار است. وقتی که این فکر جا افتاد و نهادینه شد دیگر تعیین مصداقش دست شما و حکومت نیست. شهروندی هم از دست مامور راهنمایی و رانندگی که او را جریمه می کند یا به او زور می گوید یا از مامور بدی می بیند و عصبانی می شود، دلش می خواهد او را نابود کند و اگر بتواند ابا نخواهد کرد.
هنگامی که چشم و روح و روان انسان ها به کشتن عادت می کند برای آن سیل توجیهات هم روان می شود و حتی آن را لذت بخش و مفید و بازدارنده و غیره هم می خوانند مانند بعضی فیلم ها که داستان به نحوی پیش می رود که بیننده را منتظر و مشتاق کشته شدن یک شرور در فیلم می کند. برای اینکه این مفهوم عادت به کشتن را بتوان درک کرد باید به عادت کشتن موجودات دیگر اشاره کرد. در فرهنگ ایران امروز و همه مسلمانان کشتن گوسفند و گاو و شتر و مرغ به عنوان حیوانات حلال گوشت رایج است آنقدر رایج و عادی که تردید در آن موجب شبهه در عقلانیت تردید کننده هم می شود. اوج احترام گذاشتن به کسی آن است که برای مهمان نوازی اش گوسفند یا گوساله ای را زمین می زنند و گوشت آن را کباب می کنند. بهترین غذا و پذیرایی از مهمانان هم گوشت همین حیوانات است و ماده اصلی عمده غذاهای رستوران ها را همین گوشت تشکیل می دهد. درست در نقطه مقابل آن در منطقه ای از هند مردمانی زندگی می کنند که هیچ موجود زنده ای را نمی کشند حتی موجوادت خطرناک مانند مار و عقرب چه رسد که حیوانی را بخورند. اگر کسی موجود زنده ای را بکشد از نظر آنان عمل غریبی مرتکب شده است.
عادت ها چنان هستند که حتی وقتی مردمانی که گوشت گوسفند را با لذت می خورند می شنوند در آسیا میان چشم بادامی ها هر موجود زنده ای خوردنی است حتی عقرب و سوسگ و سگ و میمون. برای شان چندش آوراست. قدرت عادت به حدی است که می تواند کشتن و خوردن انسان را هم به اندازه کشتن و خوردن این حیوانات لذت بخش کند چنانکه در میان قبیله آدمخواران آمازون رایج بود و یا در کنیا کسانی که انسان سفیدپوستی را خورده بودند به نشانه افتخار سر او را بر سردرخانه شان نصب می کردند مانند اشرافی که در قدیم سر گوزن و شیر و ببر را در اتاق خود به نشانه زینت بر دیوار نصب می کردند. بنابراین کشتن یک عادت است نه یک ایدئولوژی. عادتی است که صورت ایدئولوژی یافته است. این عادت می تواند به خوردن انسان هم ارتقاء یابد. اگر امروز از خوردن انسان سخن بگوییم باورنکردنی و چندش آور است ولی مگر این کار با خوردن و کشتن ولو به نام مجازات چه تفاوتی دارد؟ اعدام منبع آموزش عادت به کشتن است.

کلمه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر