۱۳۹۵ آبان ۱۵, شنبه

سرگذشت غم انگیز آزادی

دکتر فیروز نجومی
 اگر چنانچه کسی بخواهد سرگذشت "آزادی " را در جامعه ما  نقل کند، که مثلا، در کشور ما بر آزادی چه رفته است، چه پیچ و خمها و چه فراز و نشیبی هایی را تجربه کرده است، چگونه آنرا بیان و یا از کجا باید آغاز کند؟ البته، آزادی زمانی سرگذشت پیدا میکند که به این راز واقف شده باشی که هر نفس که بر آری، اگر معطر ببوی آزادی نباشد، نفسی ست در اسارت و بندگی. 
این نگارنده دل را بدریا زده است، که به سرگذست آزادی بپردازد و برخی از پیچ و خمها و فراز و نشیبی که طی کرده است هرچند مختصر و کوتاه بنمایاند. بدین منظور نیازی نیست که بدوران های دور بازگردیم و دور ترین نقطه را بعنوان مبدا آغاز برگزینیم تا سرگذشت آزادی را بازگو کییم، این خود فرصت و مجالی دیگری می طلبد. از اینروز باید بر دورانی بس بسیار کوتاه تمرکز میکنیم، از دورانی که آیت الله های مقدس برخاسته از حوزه های علمیه بر جامعه حاکم گردیده اند تا زمان کنونی. در این زمان کوتاه، کمتر از  40 سال، باید گفت که آزادی سرگذشتی بسی بسیار غم انگیز داشته است، چه رنج ها که نکشیده و چه زخم ها که بر وجودش وارد نگردیده و چه تهمت ها و چه نا سزاها که نشنیده است.

آیت الله های مقدس، فقها و علما، قبل از آنکه بر فراز منبر قدرت ظهور کنند، هرگز با بلند نظری به آزادی نمیگریستند. چون در قاموس اسلام چیزی بنام آزادی وجود ندارد. در کلام الله، قرآن مقدس، چند کلمه ای میتوان یافت که مفسرین قرآن معادل آزاد و آزادی قرار داده اند ، مثل "حر" که در برابر "برده" بکار برده میشده است. "حر" به شخصی رجوع میگردیده است که کسی بر او مالکیت نداشت.  بزعم نگارنده "حر" معادل آزادی ای  که ما از آن سخن میگوئیم نیست. "حر،" آزاد است بآن دلیل که صاحب ندارد که رابطه ایست بازتابنده دوران بدوی، بیابانگردی و بادیه نشیتی. روشن است که تحت چنین شرایط آزادی نمیتوانست مفهومی را القا کند که امروز مخابره می کند. در غرب نیز از مفهوم آزادی خبری نبود تا ظهور طبقه اجتماعی  نوین در صحنه تاریخ، طبقه بورژوازی که انسانها را آزاد شناخت تا دربازار مبادلات کالا، آزادانه به رقابت بپردازند و منافع فردی خود را تامین کنند.  از آنجا که رقیبان، افراد بشر داری توانایی های مشترک اند از جمله محاسبه سود و زیان، از این نظر نیز بورژوازی آورنده برابری هم بود.

بنبراین، در اینجا سخن از آزادی ای میرود که انسان را بسی بسیارمتمایز از حیوان میکند. چرا که انسان فرمانبر طبیعت  نیست. انسان آزاد، بفرمان طبیعت عمل نمیکند. این حیوان است که فرمانبر طبیعت است. بفرمان طبیعت، حیوان گوشتخوار و یا گیاهخوار، شکارچی و یا لاشخوری میشود. بفرمان طبیعت در زمان خاصی جفت گیری میکند. نوزادش نیز در کوتاه زمانی به بلوغ و در اکثر موارد بزودی بر پای خود تکیه نموده به استقلال میرسد. حال آنکه انسان بر نیروهای طبیعت سلطه افکنده و فرمانبر خویش مینماید. تاریخ نشان میدهد که انسان برخلاف حیوان، بجای آنکه به وابستگی و مصرف فرآورده های طبیعت قانع باشد، نیروی بازو بکار گرفت و به تولید و باز تولید آنچه بدان نیاز داشت پرداخت. در این فرایند پیرامون خود را تغییر داد و خود را نیز متحول نمود. انسانی که از آن سخن میرانیم در آزادی تعالی پیدا میکند نه در تسلیم اراده خود به اراده الله و اطاعت و فرمانبری، رفتار و اخلاقی در خور حیوان نه انسان.

آیت الله مصباح یزدی، یکی از مجتهدین پر اقتدار و آموزگار بزرگ اخلاق و سیاست،  به درستی اعتراف میکند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. در منظر فقاهت، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. هیچ قید و بندی را نمی شناسد. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  حیوان است که آزاد است  زیرا گرفتار غرایز نفسانی است و رها از هر قاعده و قانونی. در ارضای غرایز خود نه شرم دارد و نه حیا. این حیوان بمنظور آنکه به شان انسان برسد باید یوغ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را در تبعیت از "حلال" و "حرام" ها در آورده، خود را به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، "تسلیم " نماید. "اطاعت" و "فرمانبری" تنها "فضیلتی" است که میتواند انسان را به رستگاری برساند، نه آزادی و "خود فرمانی." بعبارت دیگر، در منظر فقاهت در اسارت و بندگی است که انسان به تعالی میرسد، نه در آزادی.

حال چگونه میتوان از آیت الله های مقدس، آیت الله هاییکه از طلبگی آغاز و عمر خود را صرف آموختن و آموزش "علم" فقه، و یا قانونمندی های اسارت و بندگی نموده، اند، انتظار داشت که آزادی را بفهمند و بر آن حرمتی نهند همسان حرمت به یک نماد دینی؟ یکی از دلایل تحصیل "اجتهاد،"چیزی نیست مگر گریز از آزادی. آنها قواعد و مقررات شریعت را برای ببند کشیدن غرایز سرکش، تمنا و خواهش های درونی انسانها بکار میگرند که نادانان و نابینایان و مقلدان ساده دل را باطاعت و فرمانبری بکشانند.  آنها آموخته اند و به مردم نیز میآموزند، نه به چپ بنگرند و نه به راست، تنها هدف "راه مستقیم" است. تردید مدار که درست است اگر بگوییم  در اصل اجتهاد چیزی نیست مگر آموزش علم   "عبودیت " و "بندگی." چه، تمامی قوانین و قواعد شریعتی که فقها و علما از قرآن، کلام و اندیشه الله، استخراج نموده هدفی را نجویند مگر به بند کشیدن افراد یک جامعه، به بندهای بیشمار قواعد و مقررات پوچ و دست و پا گیر شریعت اسلامی. این است که با ظهور روحانیت بر منبر قدرت، برخلاف آنچه انتظار میرفت، بندهای شریعت بود که آزادی را باسارت در آورد.

در دورانی که اقتدار روحانیت ناشی از مقام دینی و معنوی بود، ومراجع تقلید و فقهای بلند مقام، حوزه های علمیه را مدیریت میکردند، پیوسته همه گونه سعی خود را می نمودند که با  ابزار حلال ها و حرام ها  مطهرات و نجاست، مانع گسترش آنواع آزادی ها شوند. در گوش فرا دادن به رادبو و دیدن تلویزیون و سینما ممنوعیت وجود داشت. چرا که این ابزار رسانه ای حتی روزنامه ها  را نیز مراجع تقلید حرام نموده بودند. شنیدن و نواختن ابزار و آلات موسیقی نیز حرام بود.  صدا و سیما، تلویزیون سرتاسری میهن، هم اکنون نیز از نمایش نوازندگان و سازهایی که مینوازند، خود داری میکنند. نظام ولایت هنوز تکلیف خود را با موسیقی تعین نکرده است. از یکطرف بر طبق قانون مجوز برگزاری کنسترهای موسیقی را صادر میکنند، از طرف دیگر، در شهرهای بزرک از جمله شر مشهد بفرمان امام جمعه برگزاری کنسرتها را لغو میکنند. هرگونه پیشرفتی که ما در موسیقی مشاهده میکنیم، برغم اراده حاکم است نه بخاطر حمایت او. از دیر باز نیز هنرهای تجسمی، از جمله نقاشی و مجسمه سازی حرام بوده اند. تولید و مصرف نوشابه های شادی آور و فعالیتهای تفریحی، حرام محسوب میشد. بی حجابی و آمیزش جنسیت ها و بسیار دیگری از فعالیتها در عرصه های زندگی، حرام بشمار میآمدند. برغم خواست و فتواهای علما و فقها بود که مردم عملا خود را از قید و بند احکام اسارت بار فقاهتی، رها ساخته بودند. در آن زمان "شمشیر " بدست شریعت نبود که سر آزادی را از تن جدا سازد. این آرزوی دیرینه روحانیت با فروپاشی نظام شاهنشای بوقوع پیوست.

بنابراین از زمانیکه روحانیت بر منبر قدرت صعود نمود، بیدرنگ به روی آزادی شمشیر کشید. دست بهر خشونت و بیرحمی زده است تا "آزادی " را بخاک بسپارد. یعنی که حکومت اسلامی هر خونی را که ریخته و هر سری را که از تن جدا ساخته، چه آنانی را که بجوخه های اعدام سپرده  و یا بدار آویخته، یا مخفیانه قصابی کرده است، یا بطور زنجیره ای بقتل رسانده است و یا در زندانها قتل عام کرده است(کشتار بیش از 4 هزار زندانی سیاسی در 67) همچنین قلع و قمع مخالفین در سال های 60، کشتار توابین، گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا، ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور هم کیش و همسایه، تشدید برنامه آمریکا ستیزی با راه اندازی "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی،" دارای یک هدف بیشتر نبوده اند: سرکوب و نابودی آزادی.چرا که تنها در چنین صورتی روحانیت تداوم "هژمونی" خود را تضمین مینمود و هنوز هم. مسلم است که اگر آزادی وجود داشت، بعید بنظر میرسید که روحانیت، بواسطه تقدس، میتوانست غائله گروگانگیری و یا جنگ را آنگونه خسارت بار به پایان آورند. روحانیت انقلابی اگر آزادی را سرکوب نکرده بود، همه ی گروه ها، سازمانها، احزاب مختلف هنوز وجود داشتند و میتوانستند در فرایند سیاسی نقش بازی نموده و ارتباطی اورگانیک بین جامعه و دستگاه سیاسی، برقرار نمایند. در آنصورت روحانیت نمیتوانست ابزار قهر و خشونت را در انحصار خود در آورده و در جهت ادامه قدرت خویش بکارگیرد. فقاهت مطلق پیشه برهبری امام خمینی برای برقرار نظام اسلامی آمده بود نظامی که بر اصل تسلیم و اطاعت معماری گردیده است. بهمین دلیل اهل تعامل و مذاکره و سهم دهی به دیگر گروه ها نبود. سرانجام نیز یا آنان را از میدان رقابت اخراج نمود و یا نابود نمود.

 این بدان معناست که دامنه سلطه هرچه گسترده تر گردد، دامنه های آزادی تنگ تر میگردد. تفحص، بازرسی، بررسی، ارزیابی و نظارت، نمودهایی هستند از آزادی که قدرت را بسوال میکشند و مانع خودکامکی آن میشود. اما، پس از 1357، تنها قدرت نبود که آزادی با آن روی در روی بود، بلکه با دین اسلام که مظهر آن آیت الله خمینی، معمار اصلی حکومت اسلامی بود نیز روی در روی بود، با دشمن سر سخت و آشتی نا پذیر آزادی.

از آن لحظه که روحانیت برهبری آیت الله خمینی بر فراز منبر قدرت صعود نمود، یکشبه بسیاری از فعالیت های آزاد، ببند کشیده شدند. در نتیجه بسیاری از کسب و کار و رفتارها ، "حرام،" ممنوع و به تعطیلی کشانده شدند، بویژه فعالیت هایی که در حول و حوش تولید و عرضه اسباب و ابزار تفریحات و سرگرمی و شادی و خوشگذرانی، بویژه تولید و مصرف مشروبات الکلی بوقوع می پیوست، گویی این فعالیت ها بطور کلی غیر ضروری و زیانبار بوده اند. این دیگر نه قدرت که دین بود که حکومت میکرد. تاریخ بما میگوید که حجاب را ساختار قدرت از سر زن برگرفت و تا حدود زیادی زنان را از چنگال سنت بیرون کشید. اما، نیمه کارماندن کشف حجاب، فرآیند نهادینه شدن آن را بسی کند ساخته بود. بهمین دلیل، یکشبه آزادی زنان در گزینیش پوشش خود از آنها ربوده شد. با اندکی مقاومت، حجاب اجباری گردید، چنانکه گویی اتفاقی نیفتاده است. بر این ممنوعیت ها که بر همه عرصه های زندگی اجتماعی تاثیر عمیق می گذارد، قوانین و مقرارت جدایی جنیست ها نیز با بکار گیری نیروهای امنیتی و نظامی، مو به مو باجرا در میآوردند. یکشبه جشنها و مجالس عروسی زنانه و مردانه شدند. کناره های دریا را هم زنانه مردانه کردند. اتوبس های شهری و مترو ها به زنانه مردانه تقسیم گردیدند. زنان تابع مردان شدند. زن بدون اجازه مرد از کشور نمیتواند خارج شود. آزادی روی در محاق میکشید و فضا را تیرو و تار می ساخت.

 لیست آزادیهایی که پس از انقلاب از مردم این خاک بوم ربوده شده است بسی بسیار بلند است. همین بس که بگوئیم هرچه دامنه آزادیها تنکتر گردیده است، فساد گسترده تر و هرچه عمیقتر در لایه های مختلف نظام ولایت، از راس تا ذیل نفوذ کرده است. اختلاس های میلیاردی بانکی، رانت خواری، رشوه خواری، دزدی  که دالی بر غارت ها و چیاولگری بزرگ بود و هست، تمامی نظام مقدس اسلامی را آلوده به فساد و گندیدگی  نموده است. افتضاح حقوق های نجومی و واگزاری ملک های نجومی؛ ادامه بیش از 10 سال غنی سازی هسته ای و آنگاه تحت فشار تحریمات افتصادی پس از تحمل خسارات جبران ناپذیر همه را بباد فنا دادن، تنها در نبود آزادی میتوانست صورت بگیرد. این بدان معناست که آزادی باید به نیستی به پیوندد تا آیت الله های مقدس برهبری خدا خامنه ای، تا بیت رهبری و امامان جمعه در اقصا نقاط کشور از مسئولیت بگریزند. این است کوتاه و مختصر سرگذشت غم انگیز آزادی. پیوند آزادی و مسئولیت را بآینده موکول میکنیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر