۱۳۹۵ آبان ۲۳, یکشنبه

خودکشی پادشاهانه رضا پهلوی

م . ف . سخن
رضا پهلوى يك رجل سياسى ست. چه ما خوشمان بيايد چه نيايد، ايشان را تقريبا همه ى ايرانيان، هم به نام، و هم به مقام سابق مى شناسند. هيچ فرد زنده ى سياسى در ايران، به اندازه ى رضا پهلوى شناخته شده نيست. نه از ميان چپ ها و كمونيست ها، نه از ميان مليّون و ملى گراها، نه از ميان سياسيون معروف به اصلاح طلب يا اصول گرا، هيچكس به شهرت رضا پهلوى نيست. 

او به عنوان فرزند محمد رضا شاه و ملكه فرح پهلوى، براى اغلب افراد پا به سن، وليعهد بوده و براى جوانانى كه دوران شاه را نديده اند، كسى كه در خانواده، هميشه از پدر و مادر او ياد كرده اند و بسيارى، از دوران خوشى كه در آن دوران داشته اند سخن گفته اند. البته در خانواده هاى چپ، از خاندان پهلوى هميشه به بدى ياد شده و در ميان آنان به خباثت مشهور بوده اند، و بچه ها در اين گونه خانواده ها، آن قدر نسبت به پهلوى ها بد شنيده اند كه بدون دانستن تاريخ و خوب و بدهاى آن دوران حتى نسبت به رضا پهلوى تنفر پيدا كرده اند.

واقعيت اين است كه ما هنوز از يك بررسى همه جانبه و بى طرفانه و غير مغرضانه نسبت به پهلوى ها و عملكرد آن ها محروميم و تا به اينجا هر چه شنيده ايم و خوانده ايم، يا تمايلى نسبت به بد نشان دادن مطلق آن ها وجود داشته يا تمايلى نسبت به خوب نشان دادن مطلق آن ها. همين امر، دوستى و دشمنى با اين خاندان را به شكل افراط و تفريط نگه داشته و حد ميانه اى وجود ندارد چون ابراز دوستى مطلق، منتقدان و مخالفان حكومت پهلوى را كه ضعف ها و كاستى ها و ندانم كارى ها و ظلم هاى آن دوران را تجربه كرده اند، به واكنش بيشتر در جهت خلاف وا مى دارد و بر عكس آن هم مخالفت مطلق با كل عملكرد اين خاندان و دوران حاكميت آن هم، موافقانى را كه نقاط قوت و مثبت و آينده نگرانه و سازنده ى اين حكومت را ديده اند به شدت بر مى آشوبد و آن ها را به واكنش در جهت خلاف نظر منتقدان و مخالفان پهلوى وا مى دارد. 

جالب اينجاست كه خود پهلوى ها، از بانو فرح گرفته تا رضا پهلوى به شدت و حدت هوادارانِ خود و نظام پادشاهى، با گذشته اى كه داشته اند برخورد نمى كنند و تعصب گاه هيستريكى كه اين هواداران از خود نشان مى دهند هرگز نداشته اند و يا در جامعه بروز نمى دهند. 

به هر حال، چيزى كه مسلم است اين است كه شخص رضا پهلوى، نقشى در رويدادهاى مثبت و منفى زمان شاه نداشته و در زمان انقلاب كه حدودا ١٩ ساله بوده در خارج از ايران به درس خواندن مشغول بوده است. از زمان انقلاب تا به امروز هم، ما نه ديده ايم و نه شنيده ايم كه ايشان در خارج از چهارچوب خانوادگى، كارى ناشايست كرده باشد يا ثروتى را كه از پدر به ارث برده، با ريخت و پاش، صرف خوشگذرانى يا مواردى از اين دست كه همواره به عنوان امتياز منفى به اشخاص موثر سياسى داده مى شود كرده باشد. به عبارتى رضا پهلوى فردى ست خانواده دوست و فارغ از جنجال هايى كه معمولا شاهزادگان و ثروتمندان خود را در آن ها غرقه مى كنند. البته امتياز مثبت اخلاقى يا خانواده‌دوست بودن، به معناى داشتن امتياز مثبت در زمينه ى سياسى نيست، چرا كه مقوله ى سياست، چهارچوبى وسيع تر از اين موضوعات دارد.

رضا پهلوى، جز در يك مقطع از دوران جوانى اش، همواره بر اين موضوع پا فشرده كه انتخاب نظام سياسى ايران -چه پادشاهى و چه جمهورى- بر عهده ى مردم ايران بايد باشد. نظام مطلوب سياسى آينده بايد « سكولار و مبتنى بر عدم دخالت دين و ايدئولوژى در امر سياسى باشد ». حاكميت بايد در چهارچوب حقوق بشر قوانين خود را مطرح و اجرا كند. همه ى ايرانيان، صرف نظر از دين و مذهب و جنسيت و زبان و قوم و غيره بايد داراى حقوق مساوى در همه ى زمينه ها باشند...

به عبارتى بر آن چه رضا پهلوى تاكيد كرده است، كوچكترين ايرادى نمى توان گرفت. تنها موضوعى كه تمام اين كارنامه ى پر از نمره ى قبولى را مردود مى كند، گرفتن نمره ى صفر، به خاطر اعتقاد به كارآيى و محاسن حكومت پادشاهى ست، كه به هيچ وجه امروزى نيست و ايرانى قرن بيست و يكمى را دعوت به پذيرش نظام سياسى دوران قرون وسطا مى كند. 

اين ضعف هم بر طرف شود، ضعف ديگرى وجود دارد كه شايد ديگران تمايلى به بازگو كردن آن نداشته باشند ولى متاسفانه اين ضعف -گفته شود يا نشود- وجود دارد و تقصيرى هم متوجه شخص رضا پهلوى نيست و آن اين است كه به دليل نوع زندگى و سَبْك و سياق زندگى شاهزادگانه، رضا پهلوى قدرت معنوى و برّايى كلامى و رفتارى يك سياستمدار به دنبال قدرت را ندارد و آزاد انديش بودن را اين گونه درك مى كند كه «هر كس هر چه بگويد محترم است» و «ريش و قيچى بايد در دست همه باشد» و اگر غير از اين باشد، شخص، از دمكرات بودن فاصله مى گيرد. 

از طرف ديگر، به دليل ثروتمند بودن و جايگاه ويژه ى خاندان اش، همواره در معرض سوءاستفاده و آسيب ديدن قرار داشته لذا، به نوعى نامناسب در مقابل برخى گارد مى گيرد و بر عكس، دنبال عده اى كه به هر حال به آن ها اعتماد كرده حركت مى كند. 

خلاصه ى كلام اين است كه رضا پهلوى نه رضا شاه است نه خمينى، و مانند اكثر نوادگان بنيان گذاران سلسله هاى حكومتى، به دليل سَبْكِ زندگى، و آدم هاى دور و بر، و خصائل بيشترْ منفىِ پيرامونيان، نمى تواند مانند پيشينيان خود باشد. به اين اضافه كنيد، تغيير دوران، و تغيير نيازهاى اجتماعى، و تغيير اولويت هايى كه هدايت كننده ى يك حركت اجتماعى بايد به آن ها توجه كند. 

اما هواداران رضا پهلوى و طرفداران نظام پادشاهى يا سلطانى و سلطنت قرون وسطايى، قريب به اتفاق كسانى هستند كه در فضاى ٢٥ سال دوران قبل از انقلاب، يعنى از ٣٢ تا ٥٧ فريز شده اند و به جاى نگاه كردن به جلو، همواره چشم به آن گذشته ى «خوب و بهشت گونه» دارند. آن ها هيچگاه نتوانسته اند و نمى توانند نگاهى متفاوت و رو به جلو داشته باشند چون دوران گذشته را ديده اند و تصوير بهشت روياهايشان همان تصوير دوران قديم است. 

اين ها، به رضا پهلوى هم مانند رضا شاه و محمدرضا شاه نگاه مى كنند. به عبارتى براى آنان رضا پهلوى بايد كسى مانند رضا شاه يا محمدرضا شاه باشد...

و اين كار شدنى نيست... چرا شدنى نيست؟...

زمان ما ديگر زمان رضا شاه يا محمد رضا شاه نيست. رضا پهلوى هم به رغم هم نام بودن با پدر بزرگ اش، رضا شاه نيست. رضا پهلوى نه خصائل رضا شاه را دارد، نه مى تواند و بايد داشته باشد. رضا پهلوى حتى نمى تواند مانند پدرش باشد و نبايد هم باشد. 

...و اينجاست كه طرفداران رضا پهلوى و نظام پادشاهى و سلطنت از خودِ رضا پهلوى جلو مى زنند و سبقت مى گيرند؛ البته جلو زدنى به سمت عقب! به سمت گذشته! حتى تا دوران باستان!

اسم ها عجيب و غريب مى شود! هخا و هخامنش! كلمات عجيب و غريب مى شود! سرور! هموند! دعوت به دين جديد عجيب تر از همه: بياييد زرتشتى شويم! 

اگر روحانيون حاكم بر ايران، مى خواهند ما را به ١٤٠٠ سال پيش برگردانند، اين نوع هواداران سلطنت و سلطان، مى خواهند ما را به ٢٥٠٠ سال پيش بر گردانند. اگر روحانيون حاكم بر ايران سمبل شان محمد و على ست، اين هواداران سلطنت و سلطان، سمبل شان داريوش و كورش است. اگر روحانيون حاكم بر ايران به دور ضريح مى چرخند و در مقابل آن به سجده مى افتند، اين هواداران سلطنت و سلطان هم به دور مقبره ى كورش طواف مى كنند و در مقابل آن به سجده در مى آيند.

وجه مشترك همه ى اين ها يك چيز است: بازگشت به گذشته. نگاه به گذشته به جاى نگاه به آينده. آينده اى متفاوت و غيرقابل مقايسه با گذشته هاى دور...

هواداران، از رضا پهلوى كه سبقت مى گيرند و از او فاصله مى گيرند، بدگويى ها و تمسخرها آغاز مى شود: اين جربزه ى بابا و بابا بزرگ اش رو نداره! اگه رضا شاه الان زنده بود...! اين اصلا شاه نيست و مخالف شاهنشاهى ه!... اين داره به آرمان هاى ملى و ميراث خاندان اش خيانت مى كنه!... يه همچى آدمى بايد كه به خليج فارس بگه خليج! يه همچى آدمى بايد كه نسبت به جزاير سه گانه غيرت و تعصب نشون نده!... اين چرا از سبزها حمايت مى كنه؟... اين چرا در سال ٨٨ از جريان هاى مشكوك وابسته به حكومت حمايت مى كنه؟... 

و رضا پهلوى، كه بايد پادشاه اين خانم ها و آقايان شود، نيامده، از سلطنت خلع مى شود. پس چه كسى بايد پادشاه شود؟... سوالى ست كه يا به آن جواب نمى دهند يا جواب هاى بسيار مسخره و خنده دار مى دهند.

و اكنون رضا پهلوى با نامه اى كه به دونالد ترامپ نوشت، خود را به طور كامل در برابر اين نوع سلطنت خواهانِ بدونِ پادشاه كشت، چرا كه آن ها براى آمدن ترامپ لحظه شمارى مى كردند، تا بر خلاف اوباماى نرم و بى عرضه و معامله گر و سازشكار و خائن و مسلمان‌دوست، با يك حمله ى نظامى و انداختن بمب اتمى، حكومت «آخوندان» را سرنگون كند و حضرات، ابتدا جهت انتقام از «آخوندان» و «مردم ناسپاس» و بعد حكومت بر ايران، به ايران بازگردند، حتى اگر شاهى نباشد كه بخواهند او را بر تخت پادشاهى بنشانند! 

اما رضا پهلوى، با يادآورى اين نكته به ترامپ كه: ضمن به رسمیت شناختن اراده مردم ایران در تغییر بنیادین حکومت در این کشور از هرگونه احتمال درگیری نظامی با ایران پرهیز کند... در مقابل هواداران سلطنت، خود را بار ديگر، با بيان مطلبى كه خوشايند آن ها نيست، كشت...

البته نمى توان اميد به تغيير سريع رضا پهلوى و رضا پهلوى ها داشت و انتظار انتخاب راه و روشى جديد در مبارزات سياسى؛ ولى اميدواريم اين كشته شدن رضا پهلوى، باعث تولدى ديگر شود. تولد شاهزاده اى جمهورى خواه! تولد جمهورى خواهى كه نخواست در قرن بيست و يكم، به دوران فئوداليته ى قرون وسطا برگردد و پادشاه شود. شاهزاده اى كه نفع مردم را در جمهورى خواه شدن خود ديد! شاهزاده اى كه هر چه بادمجان دور قاب چين فرصت طلب بود را از اطراف خود پراكند و به آن چه مردم مى خواستند و عقل حكم مى كرد تن در داد. اگر هواداران پادشاهى همين هايى هستند كه دائم در حال متلك انداختن و تخريب وجهه ى شخص هستند همان بهتر كه شخص چنين هوادارانى نداشته باشد. اگر شخص، رييس شورايى ست كه جز همين تيپ هاى پر از غرض و مرض، در آن كس ديگر نيست و در اين «شورا» اصولا نماينده ى هيچ سازمان و دسته و حزب آبرومند و شناخته شده و موثر در جامعه اى نيست، بهتر است كه هم رياست آن شورا را رها كرد و هم درِ آن شورا را تخته كرد.

چنين شود يا نشود، در سرنوشت من يا ما، تاثير خاصى ندارد بلكه بيش از همه خود رضا پهلوى مى تواند از آن اثر پذيرد و ايرانيان بيشترى را جذب برنامه ها و اهداف سياسى خود كند. اگر بگذارند، و اگر بخواهد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر