۱۳۹۸ بهمن ۲۱, دوشنبه


فلسطین خوشبخت! 


فاضل غیبی
رومیان باستان عربستان را «عربستان خوشبخت» Arabia Felix  می خواندند. کشف منابع عظیم نفت در سدۀ پیشین خوشبختی بزرگی برای این منطقه بود و با سرازیر شدن ثروت‌های افسانه‌ای چنان زیربنای مادی فراهم آمده است که رفته رفته راه به پیشرفت معنوی و اجتماعی می‌گشاید.  خوشبختی‌ دیگر، چند صدهزار فلسطینی بودند که چون نمی‌خواستند در اسرائیل زندگی کنند به دیگر کشورهای عربی مهاجرت کردند.
آنان که در سایۀ سلطۀ انگلیس از آموزش نسبتاً بالایی برخوردار شده بودند،  در نیم سدۀ گذشته عملاً دستگاه اداری و آموزشی این کشورها را در دست داشتند. 
اما خوشبختی واقعاً بزرگی که هنوز نتوانسته‌اند از آن استفاده کنند، مهاجرت صدها هزار یهودی از اروپا و آمریکا به این منطقه بود. بخش بزرگی از این یهودیان به نخبگان جوامع پیشرفته تعلق داشتند و  چنانکه در عمل نشان دادند، توانستند گوشه‌ای از بیابان‌های خاورمیانه را به کشوری پیشرفته در ابعاد جهانی بدل سازند.  از دید امروز اگر اعراب منطقه دچار عقب ماندگی فکری و تعصب مذهبی نبودند، بخوبی ممکن بود که با استفاده از توانایی یهودیان و میلیاردهای نفتی، خاورمیانه را به پایگاهی نوین از تمدن جهانی بدل کنند. 
اما بویژه فلسطینی‌ها به علت سلطۀ رهبران بی‌کفایت خود نتوانستند چنانکه باید از این فرصت طلایی بهره‌مند شوند. نخستین این رهبران، «الحسینی» مفتی اعظم اورشلیم، یهودی‌ستیزی تام بود.وی در پنجسال آخر رژیم نازی بعنوان مهمان شخصی هیتلر در برلین، هدایت «رادیو برلین» برای خاورمیانه را برعهده داشت و تقریباً هر شب نطقی در این رادیو ایراد می‌کرد که همیشه با این جمله شروع می‌شد:
«ای برادران مسلمان، من بر علیه یهودیان اعلام جهاد می‌کنم! بکُشید آنها را، همه‌شان را بکشید!»
الحسینی پس از شکست نازی‌ها، جان بدر برد و توانست خود را به اروشلیم برساند و رهبری اعراب در منطقۀ تحت سرپرستی انگلیس را بدست گیرد. روشن است که با چنین رهبری چه سرنوشتی در انتظار مسلمانان منطقه بود.  سه سال بعد زمانی که قرار شد نیروهای انگلیسی منطقه را ترک کنند، سازمان ملل متحد نقشه‌ای را طرح کرد که بنا به آن می‌بایست سرزمین تحت سرپرستی انگلیس به دو قسمت تقسیم شده، در یک قسمت حکومت یهودی و در قسمت دیگر کشوری عربی (هنوز نام «فلسطین» رسم نشده بود) تشکیل شود.  اما پس از آنکه «الحسینی» و به دنبال او «اتحادیۀ عرب» این نقشه را با قاطعیت ردّ کردند، یهودیان پس از خروج نیروهای انگلیسی تشکیل اسرائیل را  اعلام نمودند. 
بدین ترتیب رهبران «فلسطین» به سبب کوته‌فکری و تعصب ضدیهودی این فرصت تاریخی را از دست دادند و در واقع سرزمینی را که میتوانستند در آن حکومت خود را تشکیل دهند به اسرائیل واگذاشتند. پس از آن نیز بجای آنکه مسئولیت این خطای بزرگ را بعهده بگیرند و در راه تصحیح آن بکوشند به جنگ و ترورهای وحشیانه و شرم‌آوری دامن زدند. تا آنکه با قدرت‌یابی عبدالناصر در نتیجۀ تبلیغاتی فراگیر، همۀ کشورهای عربی، حضور یهودیان در «سرزمین اسلام» را «نکبتی» اعلام کردند، که باید هرچه زودتر از میان برود. 
نقطۀ اوج این کشاکش جنگ شش روزه در سال 1967م. بود که بر خلاف انتظار به شکست کشورهای عربی و  «اشغال» مناطقی منجر شد که پیش از آن تحت سرپرستی اردن و مصر قرار داشت. رهبران فلسطینی از آن پس هم   بجای کوشش برای یافتن راه حل‌های خردمندانه بر طبل ضداسرائیلی کوفتند و فرصت های موجود برای برقراری صلح را یکی پس از دیگری از دست دادند. 
یکی از این فرصت‌ها کوشش پرزیدنت کلینتون به سال 2000م. برای برقراری صلح بر پایۀ تشکیل کشور فلسطین بود. اما هرچند بنا به «پیشنهادات سخاوتمندانه باراک» Barak's Generous Offers  نخست وزیر اسرائیل، تمامی «سرزمین‌های اشغالی» واگذار شده و   مرزهای حکومت مستقل فلسطین و تقسیم اورشلیم به دقت تعیین شده بود، اما عرفات در روز آخر مذاکرات، طرح صلح را ردّ کرد و پس از آن برای توجیه سیاست اشتباه خود به شورش پرکشتار «انتفاضۀ دوم» دامن زد. 
فرصت بزرگ دیگر، واگذاری «نوار غزّه» به «دولت خودگردان فلسطین» به سال 2004م. بود که به رهبران فلسطین امکان می داد، نشان دهند که در صورت تأسیس حکومتی مستقل، کدام سیاست را دنبال خواهند کرد. متأسفانه این رهبران به جای آنکه بکوشند، به جهانیان نشان دهند که فلسطین آینده،  کشوری صلح‌دوست و رو به پیشرفت خواهد بود، درگیر مبارزۀ ‌درونی برای کسب قدرت شدند. به حدی که بخشی به رهبری «اسماعیل هنیه» (حماس) (به کمک مالی و تسلیحاتی رژیم تهران) در پی درگیری‌هایی خونین، جناح «عباس» را از نوار غزه بیرون راند (2007م.) و پس از کسب قدرت انحصاری، از هیچگونه اعمال تروریستی و جنایات جنگی برای ضربه زدن به اسرائیل کوتاهی نکرد. در مقابل اسرائیل که پیش از آن بنا به سیاست «زمین در ازای صلح» حاضر بود که تشکیل حکومت فلسطین  را بپذیرد، دیگر رفته رفته از این سیاست دوری جست و مذاکرات صلح معلق ماند. 
اینک پرزیدنت ترامپ طرحی برای حل نهائی مشکل ارائه داده است که با مخالفت شدید طیفی روبرو شده است که خواهان تشکیل حکومت مستقل فلسطین هستند. هرچند که همین کسان در بیست سال پیش حاضر نبودند چنین حکومتی را در ازای پیمان صلح با اسرائیل بپذیرند و خواهان بازگشت به مرزهای پیش از جنگ شش روزه بودند. سفیر سابق عربستان در ایالات متحده برخورد رهبران عرب به راه حل‌های صلح را بدرستی چنین توصیف کرده است:
«ما از 1948م. تا بحال هر پیشنهاد صلحی را که بر روی میز مذاکره قرار گرفت ردّ کردیم. پس از آنکه پس از مدتی حاضر به قبول پیشنهاد مزبور شدیم، دیگر دیر شده بود و پیشنهاد بدتری روی میز قرار گرفته بود.»(1)
برای درک این روند باید به طرف مقابل نظر کرد و دید که به همان نسبت که رهبران فلسطینی باعث از دست رفتن فرصت های بسیاری شدند، رهبران اسرائیل با درایت، مرحله به مرحله موقعیت کشور خود را تحکیم بخشیدند. روشن است که این موفقیت تنها از راه نظامی ممکن نیست و در وهلۀ اول ناشی از پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی می‌باشد، که این کشور را نه تنها برای یهودیان مهاجر، بلکه برای ده‌ها قوم و تیره از «کُرد» و «دروزی» تا ارمنی و روسی، جالب و مطلوب ساخته است.  
روشن است که شاخص اصلی برتری اسرائیل همانا نظام دمکراسی است و از آنجا که منتقدان و مخالفان اسرائیل درک درستی از ویژگی‌های جامعۀ دمکراتیک ندارند، نمی‌توانند روند اصلی مورد اختلاف را دریابند.  برای آنان «دمکراسی» بدین ختم می‌شود که مردم کشوری هر چند سال یکبار در انتخاباتی شرکت کنند. درحالیکه بنیان دمکراسی مقام والای فرد انسان است که او را از حقوق و مزایایی برخوردار می کند که هیچ قدرتی اجازۀ تجاوز به آنها را ندارد. انسان در چنین جامعه‌ای نسبت به زندگی شخصی خود، محیط اجتماعی و نهادهای کشوری رابطه‌ای کاملاً متفاوت با تودۀ مردم کشورهای عقب مانده  پیدا می‌کند. 
این است رمز موفقیت اسرائیلی‌ها که باعث شد بتوانند در محیط طبیعی نامساعد و دشمنان از جان گذشته گام به گام جامعه و نهادهای کشور خود را تحکیم بخشند. در بحبوحۀ هیاهوها در مخالفت با «طرح صلح ترامپ» خبری کوچک اما پرمعنا از نظرها دور ماند: در ماده ای از طرح مزبور پیشنهاد می‌شود که در ازای ضمیمه شدن آبادی‌های یهودی‌نشین در کرانه باختری به خاک اسرائیل،  بخشی از اسرائیل شامل سه آبادی عرب‌نشین با جمعیت بزرگی به دولت فلسطینی سپرده شود. اما این پیشنهاد با مخالفت شدید «اهالی» آبادی‌های مزبور روبه‌رو شده است که می‌گویند، هرگز حاضر به تغییر شهروندی اسرائیل و پذیرفتن تابعیت فلسطینی نیستند!
ساکنان این سه آبادی در واقع نمایندۀ حدود دو میلیون فلسطینی با تابعیت اسرائیلی هستند که بعنوان شهروندان کشوری دمکراتیک و پیشرفته، از همۀ حقوق و مزایای شهروندی مانند همۀ دیگر شهروندان اسرائیل برخوردارند. آنان در مدارسی پیشرفته   سه زبان عربی، عبری و انگلیسی را می آموزند و از دهه ‌های پیش گام‌های هر چه بزرگتری در راه همگرایی با محیط پیشرفتۀ خود برداشته‌اند. 
در سوی دیگر، با جامعۀ عرب مسلمان در مناطق تحت «حکومت خودمختار فلسطین» روبروییم که با جمعیت چهار میلیونی به علت فرهنگ عقب ماندۀ اسلامی با نابسامانی‌های شدیدی درگیر است. در رسانه‌ها کمتر سخنی در این باره شنیده می‌شود که جامعۀ مزبور جامعه‌ای  اسلامی با شباهت بسیار با پاکستان و ایران امروز است:  رواج چندهمسری، ازدواج با کودکان دختر، نصف بودن ارزش حقوقی زنان ، قتل ناموسی(12%)، اعدام همجنسگرایان (2)،دستگیری‌های غیرقانونی و شکنجۀ مخالفان در زندان (3).. و دیگر سنت‌ها و احکام اسلامی در این قسمت، واقعیت اجتماعی است، تا چه رسد به مردم زیر سلطۀ حکومت «حماس» که به تبعیت از رژیم تهران، «اسلام سیاسی» را سرمشق قرار داده است.  
آیا آنان که سنگ حکومت فلسطینی را به سینه می زنند، می دانند که چنین حکومتی کمابیش همان حکومت اسلامی خواهد بود، که ایران را به نکبت تاریخی نشانده است؟  فرض کنیم که همین امروز حکومت کاملاً مستقل فلسطینی در «مناطق اشغالی» تشکیل شود. آیا این حکومت را کدام  رهبران سالم و خردمندی به سوی دمکراسی پیشرفته و پایدار هدایت خواهند کرد؟ آیا چنین حکومتی پس از برگزاری انتخاباتی نمایشی، در باطن همانند حکومت‌های اسلامی همسایه نخواهد بود؟ 
خوشبختانه بر خلاف رهبرانی که برای حفظ مقام و موقعیت خود به آتش اختلافات دامن می‌زنند، مردم فلسطین در مناطق «اشغالی» نیز، مانند فلسطینی‌های ساکن آبادی‌های یاد شده، رفته رفته به ارزش حقوق و مزایای شهروندی در کشوری دمکراتیک پی برده‌اند و دیگر حاضر نیستند برای تشکیل حکومتی عقب مانده تلاش کنند. در واقع نیز در دهه های گذشته نه اختلاف دو قوم با دو آیین مختلف، بلکه رقابت نظام دمکراتیک با ساختارهای قرون وسطایی تعیین کنندۀ کشاکش درونی در این منطقه بوده است. البته  هنوز هم رهبران و مقامات بالای «فتح» و «حماس»   برای حفظ مقام و پر کردن جیب‌های خود از کمک‌های مالی خارجی، به اختلافات قومی و نفرت مذهبی دامن می زنند و با توسل به تسلسل خشونت و ترور می کوشند این حقیقت روشن را در پرده بگذارند که در جامعۀ دمکراتیک آزادی‌های شهروندی بدون استثنا شامل همۀ افراد و گروه‌های اجتماعی می‌شود و اختلافات مذهبی و قومی به همزیستی رنگارنگ فرهنگی بدل می‌گردد. 
پس از شکست سیاست جنگجویانه و تروریستی رهبران فلسطینی کشاکش درونی در «اسرائیل» به مرحلۀ پایانی خود نزدیک می شود و نظام دمکراتیک  بزودی همۀ مناطق فلسطینی را نیز در برخواهد گرفت. «طرح صلح ترامپ» به همین روند آینده‌ساز نظر دارد و می کوشد با سرمایه‌گذاری‌های پنجاه میلیاردی مناطق عقب ماندۀ فلسطینی را به سطح دیگر مناطق اسرائیل برساند. اگر این طرح تحقق یابد، دیری نخواهد پایید که با کشوری نوین در خاورمیانه روبرو خواهیم بود که در مرزهای مشترک آن، اقوام رنگارنگی در سایۀ دمکراسی به همزیستی و مشارکت زندگی می‌کنند. چنین آینده‌ای پیشرفته، امن و مرفه‌ آرزوی دوستان واقعی مردم فلسطین است.  
اغلب منتقدان طرح ترامپ را چپ‌ها تشکیل می دهند. در روزگاری که جنبش چپ خود را جنبش ترقی در سطح جهانی می دانست، تمایلات ملی و مذهبی را مانع رشد اجتماعی می یافت. اما  این جریان امروزه چنان منحط شده است که در کنار ارتجاعی‌ترین نیروهای اسلامی بر طبل «تشکیل حکومت مستقل فلسطین» می‌کوبد و به کورچشمی ضدامپریالیستی، در نهایت خواهان اسارت فلسطینی‌ها در زیر سلطۀ حکومت مرتجع اسلامی است. 
  اما به چه جرأتی میتوان خواست که فلسطینی‌ها از شهروندی جامعه‌ای پیشرفته صرفاً بخاطر تعلق مذهبی  و قومی چشم پوشی کنند و به ابتدای راهی دراز بازگردند که کشورهای پیشرفته دنیا مدتهاست پشت سر گذاشته‌اند؟ بدین معنی مردم فلسطین در مبارزه بخاطر آزادی و دمکراسی شریک و همراه ما ایرانیان هستند و هر دو ملت از پشتیبانی حکومت امروزی ایالات متحده در این راه استقبال می‌کنند. 


Prince Bandar ibn Sultan, interview in the The New Yorker,2003 .
Report of Women's Centre for Legal
Aid and Counselling, also Human Rights Watch Okt. 2018 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر