۱۳۹۶ آذر ۹, پنجشنبه

سکولاریسم در اسلام بی معناست

جواد طباطبایی
باید گفت‌ كه‌ انقلاب‌ اسلامی شكست‌ خورده‌ است‌ … این‌ مفاهیم‌ نا روشنی‌ كه‌ امروزه‌ سكه‌ رایج‌ است مانند روشنفكری‌ دینی‌، مردم‌سالاری‌ دینی‌، پروتستانتیسم ‌اسلامی‌ پی‌آمدی‌ جز آشوب‌ ذهنی‌ و انحطاط برای ایران‌ نمی‌تواند داشته‌ باشد، هم‌ چنان‌ كه‌ تفسیر ماركسیستی‌ علی‌ شریعتی‌ درصورت ‌بسیار مبتذل‌ آن‌ پی ‌آمدی‌ جز تباهی‌ فكر دو نسل‌ از ایرانیان‌ نداشت‌
…در تاریخ‌ ایران‌، از نخستین‌ خاندان‌ های‌ ایرانی‌، مانند سامانیان‌ و آل‌ بویه‌ تا انقلاب‌ اسلامی‌، سیاست‌ ما عین‌ دیانت ‌مان‌ نبود، بدیهی‌ است‌ كه‌ در دوره ‌هایی‌ علما قدرتی‌ پیدا كردند و ادعاهایی‌ داشتند، اما حتی در این‌ دوره‌ ها نیز نظریه‌ای‌ مانند نظریه ولایت‌ مطلقه‌ در تاریخ ‌كلیسا مبنی‌ بر وحدت‌ قدرت‌ دینی‌ و دنیوی‌ تدوین‌ نشد … به‌ طور اساسی‌، اسلام‌، اگرچه ‌دین‌ دنیاست‌، اما به‌ خلاف‌ آن ‌كه‌ بر حسب‌ معمول‌ گفته‌اند، دین‌ سیاست‌ نیست‌ … نظریه‌ «وحدت‌ دیانت‌ و سیاست‌» در ایران‌، بسیار جدید است‌ و با ایدئولوژیك‌ شدن‌ اسلام‌ پیوند دارد، این ‌نظریه‌ را در ایران‌، نخست‌، علی‌ شریعتی‌ بر پایه ی‌ اقتباس ‌نفهمیده‌ و نسنجیده‌ای‌ از ایدئولوژی‌های سیاسی‌ جدید، بویژه‌ ماركسیسم‌ مبتذل‌، عرضه‌ كرد، پیش‌ از او نیز آل ‌احمد ــ كه‌ قلمرو مباحث‌ نظری‌ مردی‌ عامی‌، سخت‌ بی‌مایه‌ و بیشتر از آن‌، مرد سیاسی‌ مغرضی‌ بود ــ كوشش‌ كرده‌ بود از اسلام‌ به‌ عنوان‌ ابزار و حربه‌ای‌ سیاسی‌ استفاده‌ كند، بنابراین‌، اسلام‌ سیاسی‌ كنونی‌، اسلامی‌ است‌ كه‌ در مسلخ‌ ایدئولوژی‌های‌ سیاسی‌ قربانی‌ شده‌ است‌ … كسانی نیز‌ كه‌ امروزه‌ از سكولاریزاسیون ‌اسلام‌ سخن‌ می‌گویند، به‌ این‌ نكته‌ توجه‌ ندارند ــ یا نمی‌دانند ــ كه‌ اسلام‌ را نمی‌توان‌ قیاس‌ از مسیحیت‌ گرفت‌، جدایی‌ دین‌ و دولت‌، در اسلام‌، باید به‌ معنای «‌ایدئولوژی‌زدایی»‌ از آن‌ باشد و گرنه‌ سكولاریزاسیون‌ درمورد اسلام‌ مفهومی‌ یكسره‌ بی‌معناست‌ و بی‌سبب ‌نیست‌ كه‌ در همه‌ مطالب‌ بسیاری‌ كه‌ در این‌ مورد نوشته‌ می‌شود، یك‌جمله جدّی‌ وجود ندارد … موضوع‌ علم سیاست‌، ‌دین‌ نیست‌، بلكه‌ توضیح‌مناسبات‌ قدرت‌ در جامعه‌ است‌، دین‌، اگر دین ‌باشد، به‌ عنوان‌ حوزه‌ اخلاق‌ فردی‌ مبتنی‌ بر معنویت‌، نمی‌تواند بر مناسبات‌ قدرت‌ استوار باشد و سرشت‌ آن‌ مناسبات‌ را توضیح‌ دهد … از دیدگاه‌ تاریخ‌ اندیشه سیاسی‌، نظریه ‌حكومت‌ اسلامی‌ نداریم‌، یعنی‌ تاكنون ‌نتوانسته‌اند طرحی‌ از جامعه اسلامی‌ و سازماندهی ‌قدرت‌ اسلامی‌ به‌دست‌ دهند، آن‌ چه‌ محمدباقر صدر [فقیه شیعه] می‌گوید این‌ است‌ كه‌ حكومت‌ در قلمرویی‌ سامان‌ می‌یابد كه‌ شرع‌ حكمی‌ برای‌ آن‌ معلوم‌ نكرده‌ است، بنابراین‌،حكومت‌ اسلامی‌ نداریم‌ … اندیشه‌ سیاسی‌ جدید از ماكیاوللی‌ تاكنون‌ بر این‌ امر تأكید كرده‌ است‌ كه‌ سیاست‌ امری ‌مستقل‌ از دیانت‌ است‌، موضوع‌ آن‌ مناسبات‌ قدرت‌ در جامعه‌ است‌ و منطق‌ ویژه خود را دارد … دولت‌ ملّی‌ حوزه‌ تأمین‌مصالح‌ عمومی‌ ملّت‌ و منافع‌ ملّی‌ است‌ و به ویژه‌ از دیانت‌ كه‌ درباره‌ هیچ‌ یك‌ از این‌ مباحث‌ نمی‌تواند حكمی‌ بكند، مستقل‌ است‌؛ دیانت‌ در حوزه‌ اخلاق‌ فردی‌كه‌ مؤمن‌ خوانده‌ می‌شود و رستگاری‌ روح‌ او كه‌ با آخرت‌ سر و كار دارد، قرار می‌گیرد و بنابراین‌، نمی‌تواند عین‌ سیاست‌ باشد … با انقلاب‌ اسلامی‌ اتفاقاتی‌ دركشور افتاد كه‌ به‌ هر حال‌ فاجعه‌ای‌ بود … مفهوم‌ مصلحت‌ عمومی‌، در اندیشه‌ای‌ كه‌ انقلاب‌ اسلامی‌ بر پایه آن‌ شكل‌ گرفت‌، جایی‌ نداشت‌ … انقلاب‌هایی ‌مانند انقلاب‌ اكتبر در روسیه‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران‌ با دیدگاه‌هایی‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند كه‌ از در چارچوب‌ آن ‌ها مفهوم‌ منافع‌ ملّی‌ می‌توانست‌ مطرح‌ شود، این‌ هر دو انقلاب‌، بر دریافتی‌ از اندیشه سیاسی‌ تكیه‌ داشتند كه‌ مفهوم‌ «ملّت‌» رانفی‌ می‌كرد و بنابراین‌، رهبران‌ این‌ انقلاب‌ها، به‌ طور اصولی‌، حتی اگر می‌خواستند، نمی‌توانستند نمایندگان‌ مصالح‌ ملّی ‌باشند، هدف‌ انقلاب‌ اكتبر تأمین‌ مصالح‌ پرولتاریای ‌روسیه‌ و انقلاب‌ جهانی‌ و هدف‌ انقلاب‌ اسلامی‌ تأمین ‌مصالح‌ امت‌ اسلامی‌ بود؛ انقلاب‌ اسلامی‌، از دیدگاه‌ نظری‌، چنان ‌ابهامی‌ داشت‌ كه‌ به‌ هرحال‌، حتی‌ دریافت‌ غریزی‌ مصالح‌ عمومی‌ و منافع‌ ملّی‌ را غیر ممكن‌ می‌كرد و می‌توان‌ گفت‌ كه‌ در كمتر دوره‌ای‌ از تاریخ‌ ایران‌ این‌ همه‌ ضرر به‌ منافع‌ ملّی‌ ایران‌ وارد شده‌ است … این‌ نكته ‌را نیز نباید فراموش‌ كرد كه‌ از نیم‌ سده‌ پیش‌ تا انقلاب ‌اسلامی‌ توهم‌ ایدئولوژی‌ چپ‌ در ایران‌ ذهن‌ بسیاری‌ حتی گروه ‌هایی‌ ازافراد مذهبی‌ را فلج‌ كرده‌ بود.
بریده‌ای از گفت‌وگوی دکتر جواد طباطبایی با مجله تلاش، شماره 11

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر