۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

شیعه قرار نیست سنّی بشود


رامین کامران

یکی از حرفهای قالبی و رایجی که از بدو کوشش برای مدرنیزه کردن ایران، در بین ایرانیان رواج گرفته و در عین عامیانه بودن، ظاهری غلط انداز و پرمدعا دارد، ، خیال پرتستانتیزه کردن تشیع است محض مدرن کردن این مذهب. ریشۀ خیال آلمانی است، از فیلسوفان به جامعه شناسان رسیده و از آنها به دست ما. تصور اسلام بدون روحانیت که آخرین نمایندگان شاخصش شریعتی و سروش هستند، بیان محلی این فکر سست است. آل احمد هم در جوانی از این خیالها داشت که بی عاقبت ماند و جایش را داد به خیالهای بد عاقبتی که ثمره اش را دیدیم.
این تصور رایج است که وقتی واسطه ها از ارتباط بین مؤمن و خدا برخیزند، دین صورت پاک و پالوده پیدا خواهد کرد و نه فقط زحمت کسانی که از دین ارتزاق میکنند، کم خواهد شد، بل همزمان، آنچه که اینها محض حفظ منافع خویش وارد دین کرده اند و اسباب زحمت شده، از میان خواهد رفت. اگر بخواهیم براهینی را که برای توجیه این سخنان عرضه میگردد، فهرست کنیم، از این قرارند. اول اینکه روحانیت در صورت اولیۀ مذهب جایی نداشته است و چون بعد پیدا شده، مشروعیت اساسی ندارد و این کار باید به تک تک مؤمنان واگذار گردد. دوم اینکه مذهب زیربنای جامعه است و وقتی این مدرن شد، باقی چیزها هم همراهش مدرن خواهد شد، یا لااقل موانع مدرن شدن آنها به این ترتیب برداشته خواهد شد. سوم اینکه برقراری دمکراسی مستلزم دمکراتیزه کردن مذهب است و دمکراتیزه شدن مذهب، یعنی برابری کامل مؤمنان در تفسیر آن. وقتی از نزدیک و به ترتیب نگاه کنیم، خواهیم دید که همۀ این فرضها نادرست است.
اول از همه اینکه پیدایش روحانیت نشانۀ پیشرفت تمدن است، نه حاصل نقشه و ارادۀ یک گروه معین برای چنگ انداختن بر مذهب محض کسب امتیاز ـ حتی اگر هم پیدایش روحانیت موجب پیدایش گروهی ممتاز در جامعه بگردد. یکی از شاخصهای اصلی تمدن تخصصی شدن امور است و روحانیت چیزی جز گروه متخصصان مذهب نیست. حذفش پیشرفت که نیست، هیچ، پسرفتی اساسی است و عمیق. روحانیت مشروعیت خود را از حرکت تمدن میگیرد نه از متون پایۀ مذهبی. وارد کردن همۀ مؤمنان در کار تفسیر مذهب فقط میتواند به هرج و مرج بکشد. چون عموم مردم از آموزشی که لازمۀ تفسیر این متون است برخوردار نیستند و در عوض انواع و اقسام سلائق خودرا وارد این حوزه میکنند و پراکندگی و اغتشاش را به حد اعلی میرسانند. نبود سازمان روحانی، راه تعیین تکلیف گفتار مذهبی را میبندد و وحدت مذهبی را که برخاسته از پذیرفتن گفتار واحد است، سد میکند. کنار زدن روحانیت، این گروه را حذف نمیکند، بل به قول مارکس از هر مؤمن یک روحانی میسازد. تبعات کار هم که روشن است.
دوم اینکه فرض زیربنا بودن مذهب که گاه در مقابل و به تلافی زیربنا شمردن وجه مادی حیات بشر یا به عبارتی اقتصاد، عنوان میگردد، از اساس پذیرفتنی نیست. البته این امر که مؤمنان چنین تصوری داشته باشند، امر خارق العاده ای نیست، ولی همین مؤمنان در باب انواع و اقسام امور، از چرخش دستگاه طبیعت و معنای عدالت و... نیز تصوراتی دارند که حتماً در نظر خودشان معتبر مینماید، ولی این دلیل قانع شدن دیگران نمیشود. اگر بخواهیم مذهب را زیربنای حیات تاریخی بشماریم، در عمل منطق عملکرد رشته های دیگر حیات اجتماعی را نفی کرده ایم و رسیده ایم به این فکر نادرست که مذهب را که بشناسیم، باقی را شناخته ایم و مذهب را که تغییر بدهیم، باقی را هم تغییر داده ایم، مشکلی که زیربنا شمردن اقتصاد هم به نوع دیگری ایجاد میکند.
آخر اینکه چون همه چیز قرار است تابع مذهب باشد، برای رسیدن به دمکراسی باید مذهب را دمکراتیک کرد تا دمکراسی سیاسی از دلش بیاید بیرون. این حرف هم به کلی نادرست است. اول به این دلیل که مذهب به دمکراسی ربطی ندارد و نمیتواند داشته باشد و آخوند شدن همۀ مؤمنان و احیاناً همۀ مردم هم معنی دمکراسی ندارد. اگر میگویم حرف نامعقول است به این دلیل است که پایۀ دمکراسی این است که قدرت سیاسی ریشه در مردم دارد نه در جای دیگر و چون ریشه اش آنجاست، برابری مردم برای شراکت در قدرت سیاسی، هم ممکن است و هم مطلوب. در مقابل، ریشۀ اقتدار مذهبی اصلاً در مؤمنان نیست و بنا بر تعریف در جایی قرار دارد فراتر از انسان و تاریخ. این قدرت را نمیتوان مثل قدرت سیاسی مهار نمود چون فروکاستنش به انسان، اصلاً از بنیاد مسخش میکند. حکایت دمکراسی مذهبی از اصل یاوه است. البته این را هم اضافه کنم که اصلاً دلیل ندارد کسانی که چندان دغدغۀ مذهب ندارند، باید برای به کار بستن چاره ای که خارج از حوزۀ مذهب و اسلام، اختراع شده و موجود و در دسترس است، منتظر گذراندنش از صافی اسلام بمانند. اگر کسی مایل به صبر کردن است، خود داند، معطل کردن بقیه توجیهی ندارد.
در حقیقت، اصرار بر حذف روحانیت از سوی کسانی انجام میشود که قصد گرفتن جای آنرا دارند و میخواهند تفسیر خود از اسلام را که صرفنظر از درستی و نادرستیش، از پشتوانۀ سنتی این کار برخوردار نیست، جایگزین گفتار رایج مذهبی بکنند. دعوا دعوای قدرت است با روحانیت مستقر و وسیله، جلب عوام با وعده های تحقق نیافتنی. اگر میگویم تحقق نیافتنی فقط به این خاطر نیست که اساساً و از بابت منطقی و مفهومی راه به جایی نمیبرند. به این دلیل هم هست که استحکام روحانیت شیعه، با تمام نقاط ضعفی که دارد و به بخشی از آنها اشاره هم شد، بسیار بیش از آن است که این اصلاحگران آماتور بتوانند از پسش بربیایند. نتیجۀ ثابت و همیشگی مساعی گروه اخیر، این بوده است که با عرضۀ گفتار مردم گول زن از اسلام و با وعده های چرب، گروهی را به سوی اسلام و پشتیبانی از دخالت آن در امور اجتماعی، بکشند و در نهایت تحویل همان روحانیت سنتی بدهندشان، چون خودشان توان رقابت با این گروه را ندارند. سرنوشت همۀ این اصلاحگری هایی که قرار بوده با دور زدن روحانیت اسلام را اصلاح نماید، در نهایت افزودن بر شمار کسانی بوده که خواسته یا ناخواسته لشکر روحانیت شده اند.
آخرین نمونۀ این کارها انقلاب اسلامی بود که تمام فکل کراواتی های اسلامیش با تمام کوششی که در طول عمر برای پیش بردن حرف خود کرده بودند، در پردۀ آخر مقهور همان روحانیتی شدند که الزاماً به آن محبت خاصی هم نداشتند. عاقبت خیالاتی که قرار است ما را از طریق اسلام به سرمنزل مقصود برساند، همیشه همین است. درس به حد کافی تکرار شده که هر شاگرد کم هوشی هم بفهمد.
باید به آنهایی که اصرار دارند نوعی از پروتستانتیزم را به تشیع وارد کنند، به صراحت گفت که اسلام سنی روایت پروتستانی اسلام است و از بابت ادارۀ اقتدار مذهبی بسیار به مذهب پروتستان نزدیک است. اگر اصرار دارند که به سوی این ایده آل بروند بهتر است خود به تسنن بپیوندند. هم زحمت خودشان کم میشود و هم زحمت ما. مدرن کردن مذهب، اگر مقصود هماهنگ کردنش با دمکراسی باشد که بنا به ادعاها ظاهراً هست، با جدایی دو اقتدار سیاسی و مذهبی ممکن میگردد، نه با ادعای دمکراسی ساختن با اسلام که نهایت درجۀ اختلاط این دو اقتدار است و علاوه بر آن فقط میتواند به وضعیتی نظیر ولایت فقیه بیانجامد که همه در صدد ختم کردنش هستند. این استبداد حاجت به جلد دوم ندارد، همان که در جلد اول گفته برای تمامی تاریخ ما بس است.

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
2017 Jun 30th Fri - جمعه، 9 تير 1396


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر