۱۳۹۷ آبان ۱۲, شنبه

نظام اسلامی،
 خصم آشتی ناپذیر خودگردانی!


فیروز نجومی
یکی از انتقادات مرحوم ادوارد سعید، اندیشمند فلسطینی-آمریکایی از شرق شناسا ن یا آنچه وی "اوریانتالیست" ها مینامید- از کارل مارکس هم در کنار آنها نام میبرد- آنست که ادعا داشتند که در کل، مسلمانان و دیگر "نژاد" ها و ملت هایی را که به استعمار کشیده بودند بهتر از خود آنان میفهمند.
در باره آنها بیشتر میدانند و شناخت  "علمی" تری از آنان دارند. فرهنگ و راه و روش زندگی، خوی و عادت و رسم و رسوم، سیاست و اقتصاد و نحوه ی مدیریت آنها را مورد مطالعه قرار داده اند. البته که شرقشنان معتقد بودند که فهم شان از آن جوامع بر اساس اصل و اصولی علمی بنا گردیده است(ادوارد سعید، 1978).

 ادوارد سعید میگوید آنچه از اندیشه شرق شناسا ن بر میآید رابطه علم و "دانش" است با قدرت. دانستن خود توانستن است. یعنی که قدرت از دانش بر میخیزد، از دانستن.  حاکمیت را بر جهان، دانش تعیین میکند. شرق شناسا ن  دو امپراتوری بزرگ قرن نوزدهم، انگلیس و فرانسه، خود را دارنده این دانش میدانستند و بر آن اساس چنین نتیجه میگرفتند که جوامعی که قرنها تحت نظام استبدادی زیسته اند، نمیتوانند بر "خود گردانی" ارزش نهند. به نظام استبدادی خو گرفته اند، نه بویی از آزادی برده اند و نه از استقلال فردی و خود فرمانبری و نه از اراده ی آزاد انسانی، منشا پویایی و پیشرفت انسان و تمدن اروپایی.  پس بر ماست که رتق و فتق امور استبداد زدگان را بدست بگیریم، دیدگاهی که بزعم ادوارد سعید، آلوده است به انگیزه  امپریالیستی، استعمار و استثمار و نژاد پرستی، چیزی که عیان است و آشکار، نه نهان و نهفته در گفتمان شرق شناسا ن. بعنوان مثال  مصر و یا هند را چون بهتر از خود مصری ها و هندی ها می شناختند، مدیریت بر آنها را نیز حق خود میدانستند. به این ترتیب، سعید میگوید، اورینتالیست ها به مردم سر زمین های شرقی  اجازه نمیداند که در باره خود سخن بگویند.

هم اکنون دیر زمانی ست که استعمار غرب، بساط استثمار برچیده است و استقلال کشورهای مسلمان را برسمیت شناخته است. برغم این واقعیت، نظام استبدادی رعیت پرور، کماکان در کشورهای مسلمان شمال افریقا تا بهار عربی در 2011 همچنان برقرار بود و پس از آنهم بجز در یک مورد، تونس، به آغوش استبداد و یا بدتر از آن جنگ و کشتار، بازگشته اند.

در کشور ما، اگر از استعمار غرب،اثاری مانده بود با روی کار آمدن روحانیت، محو و ناپدید گردید، اما، برغم برافراشتن پرچم استقلال، نظام سیاسی و نظم اجتماعی ای معماری گردید استوار بر اصل و اصول دین اسلامی. یعنی الگویی که روحانیت ارائه داده و میدهند برخاسته از ارزشها و باورهای دینی و قواعد و مقررات شریعت اسلامی، الگویی که ساختار آن، بزعم معماران آن، از دانش نا متناهی و نقصان ناپذیر الهی بهره بر گرفته ست، از کتاب مقدس قرآن، منشاء علم و دانش نهایی. معماران جامعه ی اسلامی، مالک انحصاری حقایق، بر آنند که بر خلاف الگوهای غربی و شرقی، که دین و نفوذ دین را در جامعه محصور و محدود نموده و یا بطور کلی بساط دین را برچیده اند- واقعیتی که در جوامع کمونیستی رخ داده است، الگوی "دین سالاری مردمی" بر انسان و انسانیت ارزش مینهد، نه بر رقابت و جنگ دائمی  با یکدیگر در پی ذخایر مادی، و نه بر زیاده خواهی و خود پرستی، ارزشهایی که جوامع غربی را به بی بند و باری اخلاقی و فساد و تباهی کشانده است. معماران حکومت اسلامی بر آنند که اسلام انسان را از حیوانیت  نجات بخشیده و با توکل به الله به کمال میرساند در حالیکه در شرق و غرب شان انسان تنزل یافته است.

اگرچه دوران  اورینتالیستها به سر آمده است، فرض کنیم که یکی از آنها از آرامگاه ابدی به بیرون خزیده و بار دیگر به حرفه ی شرق شناسی خود بازگشته و برای مشاهده، تحقیق و تفحص به جمهوری اسلامی ایران سفر میکند که کارنامه  نظام ولایت را و یا آنچه نظام "مردم سالاری دینی " میخوانند از نزدیک مشاهده نموده و مورد مطالعه قرار دهد. آیا، پس از چهل سال براندازی استعمار غرب و غرب ستیزی، میتواند نشان و یا نشان هایی در یابد در جمهوری اسلامی که حکایت کنند از خود گردانی و خود آئینی، رهایی و آزادی و یا آنچه اساسا معیار قضاوت و فهم شرقشناسان است از فرهنگ های بومی؟ در چنین صورتی، با مشاهده ی وضع موجود، آیا اوریانتالیست از گور برخاسته، میتواند به نتایجی متفاوت از گذشته برسد؟ به احتمال زیاد شرقشناس مزبور، بما گزارش میدهد که بدون دلیل متولیان دین، نسبت شیطانی به استعمار گران غرب داده اند. آنچه در ایران و کشورهای مسلمان واقع شده است نشان میدهد که شیطان در درون میزیید، در درون نهادهای مقدس، نهادهایی که در دامنشان چیزی جز مطلق گرایی، جزم اندیشی و استبداد گرایی پرورش نمی یابد، در درون نهاد "روحانیت."

بعبارت دیگر، شرقشناسان، چندان بیجا هم نگفته اند که دانستن، توانستن است. روحانیت با ابزار دانش الهی، دانشی انحصاری، بقدرت رسید. روحانیت همینکه بر مسند قدرت جلوس یافت، بجای اینکه به پیش براند، به پس راند و بر محدویت های سیاسی، محدودیت های دینی را افزود، بر جامعه اسارت مضاعف را تحمیل نمود و هرگونه منفذی را بر رشد خود گردانی و تعالی اراده آزاد انسانی، مسدود نمود.

درست است، کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی، عدم تمایل به خود گردانی و خود فرمانبری، ویژگیهایی که در ستیز و خصومت اند با شریعت اسلامی، با ارزشهای "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری." شاید این خوی استبداد خواهی که ریشه در اسلام فقاهتی دارد سبب گردید که در 1357  شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم و در همان حال شیفته و فریفته امام شدیم، امامی که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباطی را که تنها میتواند در خور نظام ارباب- رعیتی باشد بر ما حاکم سازد. اگر بهار عربی در کشورهای مسلمان، به بازگشت باغوش دیکتاتوری سیاسی انجامید  و نه استبداد مضاعف دین و قدرت، بدلیل عدم وجود نهاد کهن سالی همچون "فقاهت" و یا روحانیت بوده است.

شاید هم چندان جای تعجبی نباشد اگراورینتالیست ها نسبت به شرقی ها احساس برتری کنند. چرا که خود نظام استبدادی را بر انداخته، دین را از ساختار سیاسی بیرون رانده و دامنه ی نفوذ و حتی آموزشهای دینی را محدود و محصور ساخته وجامعه ای نوین بنیاد نهادند بر اساس اراده ی آزاد و عقل و خرد انسانی، نه اراده و عقل و خرد خدایی. حال آنکه، جنبش های انقلابی در کشور های شرقی، بسرنوشتی محتوم دچار شده اند، یا به آغوش استبداد بازگشته اند و یا برساختار دست نخورده، استبداد سیاسی، استبداد مضاعف دین و قدرت را بنا نهاده اند، استبدادی بس بسیار مخوفتر از استبداد شاهنشاهی.

بنابراین، باید اعتراف نمود که پس از 40 سال بیرون راندن استعمارگران غربی، امری که حکومت متولیان دین بدان افتخار میکنند، نه تنها به خودگردانی و خود آئینی، به استقلال و آزادی فردی و اجتماعی نرسیده ایم بلکه از آنها نیز بسیار دورتر هم گشته ایم. چرا که نظام فقاهت در سراسر تاریخ، خصم آشتی ناپذیر خودگردانی و خود آئینی بوده است و اراده آزاد انسانی، نظامی که مهر تایید و تصدیق میکوبد بر نظریه شرقشنان اروپایی. شان و منزلت انسان هیچگاه در جامعه ی ایران چنین تنزل نیافته بوده است. چرا که در حکومت اسلامی بهترین انسان ها، از رعیت ها ساخته شده اند. رعیت نیز در برابر ارباب و یا فرمانروای یکتا و یگانه، دارای حق و حقوقی نیست. حق و حقوق الله ارجح است بر حق و حقوق رعیت، حق و حقوقی که محرومیت از آن ها، انسان را عملا به حیوان تبدیل میکند، بگوسفندی که بعبع کند و سر بزیر افکند و براه خود ادامه دهد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر