جامعه ایران از « اسلام » دور می شود
جلال ایجادی
جامعه ایران با چرخش تاریخی روبرو شده است؟ جنبش اخیر در نوع خود در تاریخ ایران بی مانند است زیرا بنظر میآید محتوای سیاسی و نوع انتخاب شعارهایش اعلام آشکار گسست در روند ازخودبیگانگی ایرانیان نسبت به اسلام است. این روند گسست در میدان بازیگری فعالان و کنشگران و نخبگان بیشتر احساس میشود و لایههای متوسط نیز با آن همسوئی نشان میدهند.
البته این جنبش به شفافیت و پختگی بسیار بیشتری نیازمنداست تا بر روند گسست آگاه شود. در تاریخ و اجتماع گاه رویدادهایی پیش میآیند که معنایش بلافاصله برای بازیگرانش روشن نیست، ولی در نوع خود، پدیده نو است، بیان یک چرخش است و آغاز نمایش پارادایمهای تازه است. مسلم است که ما از پیچیدگی همه گرایشها و پدیدههای ژرف آگاه نیستیم، امکان بازگشت به عادات و کنشهای رفتاری پیشین همیشه موجود است و بنابراین از خوشبینی یا ساده انگاری باید اجتناب کنیم. جامعه ایران بطرز عمیق دینی است و ذهن و ناخودآگاه جامعه در دین نفس میکشد. ولی پس از تجربه ۱۴۰۰ ساله و بویژه تجربه چهل سال اخیر و در بستر دگرگونیهای جهانی و رشد تقاضای جامعه و بی اعتباری نظام دینی در ایران، پدیده گسست از اسلام خودنمایی میکند. پژوهش علمی احتیاط علمی میطلبد ولی این احتیاط علمی ناقض فرضیهها و پیش بینیهای نسبی نباید باشد. ما باید جسورانه نظر مستدل بدهیم و پروژه فکری طرح نمائیم. برای درک این چرخش تاریخی برای دمکراسی و دوری از دین نگاهی بیاندازیم به مهم ترین رویدادهای تاریخی صد ساله اخیر که برای جامعه ایران معنادار هستند.انقلاب مشروطه و قانونگرایی
انقلاب مشروطه چه میخواست؟ سیر تحولات اجتماعی و رشد افکار قانون خواهی و خواست جدایی سه قوه برای محدود کردن استبداد شاه، به انقلاب مشروطه منجر شد. استبداد و دین جامعه را فلج ساخته بود ولی پخش قانوگرایی ناشی از فرهنگ غرب زمین منجر به تکان اجتماعی و سیاسی شد. احمد کسروی در «انقلاب مشروطه ایران» مینویسد: «در زمان قاجار، ایران بسیار ناتوان گردید و از بزرگی و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد و انگیزه این بیش از همه یک چیز بود و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده، ولی ایران به همان حال پیشین خود بازمیماند.» کسروی ادامه میدهد: «اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگذاردند. در زمان محمدشاه، میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر کاردانی بود و به شایستگی کارها را پیش میبرد؛ ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزا آقاسی داد. در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید ...، ولی ناصرالدین شاه او را کشت ...، سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست ...، ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.». الگوی سیاسی حاکم متکی بر استبداد بود و این نظام بقای خود را در نابودی استعدادها و مخالفت با قانوگرایی میدید.
انقلاب مشروطه بوقوع پیوست. مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ امضا کرد و مجلس اول در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ در تهران گشایش یافت. محمدعلی شاه در ۲ تیر ۱۲۸۷ مجلس را به توپ بست و به دستگیری نمایندگان اقدام کرد و عدهای از آزادیخواهان را کشت. شیخ فضلالله نوری به صراحت از مشروط بودن آزادی در متون دینی سخن میگوید و معتقد است: «بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است.» وی از سوئی منکر وجود آزادی در مهمترین متن دینی میگردد و از سوی دیگر بر این باور است که اعتقاد به آزادی مطلق حرف اشتباهی است و حتی «این سخن در اسلام کلیتاً کفر است.». بدین ترتیب دو گرایش برجسته در برابر هم صف آرایی میکنند. از یکسو شاه و شیخ در جانبداری از استبداد و از سوی دیگر نخبگان قانوگرا که خواهان محدود کردن قدرت سلطنت و حوزه است. نخبگانی مانند میرزا آقاخان کرمانی، ملک المتکلمین، حسن رشدیه، زین العابدین مراغهای، عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان، سیدجمالدین اسدآبادی و دیگران نقش مهمی در انتشار افکار قانون خواهی و مشروطه طلبی داشتند. ولی بهرحال انقلاب مشروطه ناکام ماند.
سه رویداد عصر پهلوی
در زمان پهلوی یک سلسله از تغییرها ساختار جامعه را تکان میدهد. رضا شاه از سال ۱۳۰۴ تا سال ۱۳۲۰ با حکومتی اقتدارگرا و استبدادی، مدرن سازی اداری و اقتصادی و فرهنگی را به پیش برد. تشکیل عدلیه، تاسیس سازمان ثبت اسناد، ایجاد دبستانها و دبیرستانها و تصرف در اوقاف از جمله اقدامها برای محدود کردن روحانیت بود. سیاست او در این دوران منشا سازندگی بزرگی برای کشور شد و جامعه از فساد و تباهیهای قاجار بیرون آمد. حسن تقی زاده و محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت و دیگران مبتکران و مجریان سیاست جدید شدند. در همین دوران فعالیت ادبی تنومندی در جریان بود و کاظم زاده ایرانشهر، تقی زاده، محمد قزوینی، رضازاده شفق، رشید یاسمی، محمود غنی زاده و میکده، به معرفی ادبیات فارسی و تاریخ پیش از اسلام مشغول بودند.
سیاست ملی کردن نفت دکتر مصدق در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ تلاشی بود علیه سیاست استعماری انگلیس و دفاع از ثروتهای ملی، تا بدین ترتیب ملت روی پای خودش بایستد. غارت عظیم نفت توسط شرکت انگلیسی و مداخله دولت انگلیس در حکومت و سرنوشت ایرانیان غیرقابل تحمل بود. بدین ترتیب قانون ملی کردن صنایع نفت و خلع ید از انگلیس یک پیروزی ملی تلقی میشود زیرا نتیجه اراده ملتی است که میخواهد سرنوشت خود را هدایت کند. انقلاب سفید سال ۱۳۴۱ اقدامی پیشگیرانه بود تا انقلاب دهقانی مانند انقلاب چین روی ندهد. این اقدام از بالا صرفنظر از علل آن به تغییرات مهمی در مناسبات زمینداری و مناسبات اجتماعی و اداری منجر شد و تغییرات را در روستاها انتقال داد و آداب و رسوم و عادتها و سنتهای بسته را برهم زد. این انقلاب خواهان تشکیل سپاه دانش و بهداشت متشکل از زنان و مردان بود و این تغییر در موقعیت زنان برای روحانیت نامطلوب بود. این انقلاب واکنشهای زیادی میان روشنفکران و روحانیون تولید نمود و مخالفت آنها را با رژیم شاه شکل داد. روح الله خمینی انقلاب سفید را در تضاد با اسلام اعلام کرد و همه پرسی راجع به انقلاب سفید را «نامشروع» معرفی کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۴۱ طی یک نامه به شاه با حق رای به زنان مخالفت کرد و آنرا خلاف اصول قرآن و اسلام دانست. واکنش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شورش روحانیت علیه اصلاحات انقلاب سفید بود. از این پس، اسلام دوباره جان میگیرد ودر پی حفظ امتیازات روحانیت برمی آید. روحانیت مانع بازشدن جامعه و خواهان الگوی دینی سلطه بر زن است. روحانیت مخالف انقلاب سفید است زیرا این انقلاب در عنصر اصلی خود مناسبات فئودالی و اجتماعی را تکان میدهد.
زمینه انقلاب اسلامی
پس از انقلاب سفید طبقه مالکان روبه نابودی رفت و کشاورزان در شرایط جدیدی قرار گرفتند و رشد مناسبات اجتماعی و اقتصاد مصرفی، بازار جدیدی پدید آورد. برخی صنایع مونتاژ با حمایت سرمایه خارجی رشد کرد. اثرات کودتای سیا در ذهن جامعه و استبداد فردی شاه و جنایات ساواک، زمینه نارضایتی را گسترش داد. استفاده ابزاری و تبلیغاتی از تاریخ شاهنشاهی در تخت جمشید و افزایش سانسور و ایجاد حزب رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳، تضادها را تشدید نمود و استبداد فردی را تقویت نمود. اسلامگرایان بیش از پیش بر فشار خود میافزودند و در شرایط فقدان نقد بر دین و فقه شیعه، پرستیژ خود را تقویت میکردند. وجود یک ذهنیت دینی سرخورده و زخم خورده در اجتماع و همسوئی بخش مهمی از روشنفکران و سیاسیون اپوزیسیون با فعالان دیندار شیعه به رهبری آیت الله خمینی، نقش قاطع در باز شدن مسیر برای انقلاب اسلامی بود. ادامه تروریسم فدائیان اسلام و فعالیت هیات موتلفه و حزب ملل اسلامی تابع استراتژی تهاجمی برای رسیدن به قدرت اسلامی است و پس از ۱۵ خرداد این افراد از شخصیت آیت الله خمینی الهام میگیرند و اقدامهای خود را تشدید میکنند. چریک گرایی چپ با احترام نسبت به خمینی و اسلام، خواهان اجرای اسطورههای اقتدارگرایانه کمونیستی بود، چریک گرایی مذهبی مجاهدین خواهان بازگشت به اسلام بود، شریعتی الگوی ایدئولوژیک هیجانی دیگری از شیعه گری را برای مدیریت جامعه معرفی میکند. افکار دمکراتیک بسیار ناتوان و حاشیهای است ولی استالیسم و مائوئیسم و بویژه ایدئولوژی شریعتی بر جوانان غلبه دارد و خمینیسم با پول و بازار و حوزه و پشتیبانی بین المللی بسرعت رشد کرده و در این بستر مساعد خمینیسم جریان متحجر پیروزمند است. در این دوران قدرت سیاسی شاه اعتبار خود را در جامعه از دست داده، نوعی ترس از ساواک در اذهان ریشه کرده، شعور و فرهنگ دمکراسی خواهی غایب بوده، نخبگان چپ ودمکرات دنباله رو روحانیت شیعه بوده و تمام خواستها فقط در خواست روحانیت خلاصه شده است. با این وضع ما در آستانه انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ قرار میگیریم.
در این دوران برخلاف دوران مشروطه، از قانون خواهی و مشروطه خواهی و محدود کردن قدرت شاه صحبتی نبود، بلکه خواست مرکزی برقراری حکومت اسلامی و قراردادن یک آیت الله شیعه در راس حکومت بود. بنابراین انقلاب اسلامی ادامه خط شیخ فضل الله نوری و تروریسم فدائیان اسلام است. این انقلاب بازگشتی به خرافهها و اسطورههای شیعه گری، بازگشتی به پست ترین معیارهای ایدئولوژیک دینی و سقوطی مهلک در روان ایرانی برای ازخودبیگانگی بیشتر در ورطه دین است. این انقلاب ضدیتی بیسابقه علیه دمکراسی طلبی و قانون خواهی دمکراتیک، خصومتی عریان علیه منافع و حقوق زنان و بالاخره دفاعی آشکار از یک ایدئولوژی تبعیض و خشونت است. در این انقلاب ارتجاعی کل جامعه و اکثریت سیاسیون و روشنفکران شریک هستند. این انقلاب اسلامی ادامه انقلاب مشروطه نیست بلکه نسبت به آن پشت میکند. این انقلاب، ابتذال و گنداب اعتقادی و پست ترین روحیات را به سطح آورده و بمثابه دکترین و برترین گزینه در راس قدرت سیاسی و قضایی قرار میدهد.
این انقلاب هیچ نشانهای از مدرنیته ندارد و توتالیتاریسم سیاسی و روانی هدف آنست. این انقلاب یک ماشین ایدئولوژیک است که خود را ضدامپریالیسم معرفی میکند و همه را گیج و شیفته میکند. میشل فوکو شیفته انقلاب در ایران میشود. او توده انبوه و یکپارچگی در برابر شاه را میبیند ولی نمیتواند به عمق برود، نمیتواند عدم قانونگرایی را حس کند و در برابر توده کرنش میکند. او مینویسد: «مذهب به راستی آئین و نمایشی بی زمان بوده است که میتوان در درون آن نمایش تاریخی ملتی را جا داد که هستی اشان را در مقابل هستی پادشاهشان قرار میدهند.»، «ما در تهران و سراسر ایران با اراده جمعی یک ملت برخورد کرد هایم و خب باید به آن احترام بگذاریم.»، «در خیابانهای تهران کنشی سیاسی و قضایی جریان داشت که در آئینهای مذهبی به طور جمعی اجرا میشد: کنش سلب حق از پادشاه.» (ایران: روح یک جهان بی روح، نشر نی ۱۳۸۰). انقلاب اسلامی یک انقلاب متکی بر اراده جمعی است ولی انگیزه عقلانی این جمع چیست و این اراده به کدام دورنما جهت دارد؟ مضمون این اراده چیست و دارای چه پروژهای برای جامعه ایران است؟ در زمان نازیسم در جامعه آلمان زیر رهبری فره مندی هیتلر یک اراده جمعی پرقدرت شکل گرفته است و این اراده در حمایت از هیتلر و جنگ طلبی و آزار و کشتار یهودیان معنا پیدا میکند. در خیابانهای تهران و ایران کنشی سیاسی و قضایی در جریان است تا شاه مستبد را بیرون کند ولی این کنش خواهان استقرار اسلام در راس حکومت و خواهان شیعه گری و قصاص و نفی کامل حقوق زن و تبعیض سیاسی و اجتماعی و دینی، است. روشنفکران بسیاری خلع سلاح فکری شده بودند زیرا آنها فکر میکردند که «پست مدرنیسم» نقد عقل مدرنیته و نقد آزادی خواهی و فردگرایی شهروندی است و مذهب گرایی و اوهام گرایی انتخاب مطلوب است. روشنفکران دیگری بودند که با ستایش توتالیتاریسم استالینی دستخوش ضدیت کور علیه غرب لیبرالی بودند و به قانونگرایی و دمکراسی اعتقادی نداشتند بنابراین پیروی از خمینیسم برایشان مطلوب و دلپذیر بود.
توتالیتاریسم دینی شکاف برمیدارد
جامعه ایران در عصر حقوق بشر و تمایل به سوی دمکراسی و در عصر فروریزی دیکتاتوریهای سوسیالیستی، طی چهل سال به زیر سلطه یک حکومت دینی و استبداد فردی ولایت فقیه قرار میگیرد. حکومت اسلامی جز یک حکومت تبعیض و رانت نفتی و فساد و توتالیتر چیز دیگری نمیتوانست باشد. علیرغم این هویت کلی، در زندگی این رژیم سه رویداد مهم قابل فکر است زیرا این سه رویداد روند نفی و تخریب مشروعیت صوری را نشان میدهد. حکومت اسلامی از همان لحظه پیدایش فاقد مشروعیت است زیرا وجود آن هرگز مورد تائید دمکراتیک قرار نگرفت. تاریخ چهل ساله جنایات رژیم دینی، گام به گام گفتمان حکومتی مبنی بر «حقانیت»اش را باطل کرد. این سه رویداد کدامند؟
رویداد یکم، این حکومت از آنجا که دارای اولیگارشی متفاوت دینی است در طول عمر خود قدرت را تا حدودی میان خودیها تقسیم کرد و اصلاح طلبان که خواهان بقای همین نظام اسلامیاند نیز پس از دوره بازرگان، در مسئولیت قرار گرفتند. این جریان اصلاح طلب برای مردمی که در دایره جهنمی گرفتاربودند، گاه درخشش کاذب و وسوسه دل انگیز تولید کرده بود. محمد خاتمی نماینده جابجایی در دورن مدار بسته میشود و بدون تغییر در اصل نظام ولایت فقیهی، در دوره اول گشایش هایی فرعی تولید میکند و اشتیاق جامعه به گشایش را موجب میشود. او در دور دوم ریاست جمهوری بن بست اصلاح طلبی بی رمق خود را به نمایش میگذارد و دلسردی جامعه نتیجه آنست. این دوران وهم و نوستالژی در ذهن جامعه میآفریند.
رویداد دوم، احمدی نژاد پوپولیست با حمایت ولی فقیه بقدرت میرسد ولی ابعاد فساد و دروغگوئی و بالاخره تقلب او در انتخابات، اقشار متوسط شهری و زنان شهری و دانشجویان را به ستوه درمیآورد. او در دور دوم درون صندوق رای شکست میخورد ولی ولایت فقیه او را پیروز معرفی میکند. شورش علیه تقلب و حق پایمال شده بپا میشود. رای دهندگان که در درون نظام رای میدادند انتظار تقلب نداشتند. تظاهرات متعدد علیه تقلب در انتخابات در تهران بوقوع میپیوندد و تظاهرکنندگان خواستار رای خود میشوند. آنها انتظار داشتند که سید حسین موسوی که طرفدار راه طلایی امام خمینی بود و مخالف فساد احمدی نژاد بود، برنده انتخابات باشد. در این جنبش سبز خواست مرکزی، شفافیت و عدالت انتخاباتی است. تظاهرکنندگان میخواهند تا حکومت اسلامی قانون و قرارداد خود را رعایت کند. این تقاضای حقوقی در برابر فرمان ولایت فقیه بی معناست و به همین خاطر رژیم به سرکوب وحشیانه دست میزند و بیش از صد نفر را میکشد. البته در این جنبش شعارهای دیگر مانند «نه لبنان نه غزه جانم فدای ایران» مطرح میشود و در آخر دوره تظاهرات چند بار «مرگ بر خامنه ای» مطرح میشود ولی این شعارها بسیار فرعی و نادر هستند. در این سلسله تظاهرات و بانگ شبانه آن، شعارهای مذهبی مانند «یا حسین، میر حسین» و «الله اکبر» بسیار فراوان است. در این جنبش سبز نسبت به زمان انقلاب اسلامی ۵۷ چیزی تکان میخورد. اتوریته ولایت فقیه میشکند و بی اعتباری رژیم افزایش مییابد. تمایل اعتراضی طبقات متوسط و جوانان و زنان بسوی قانونگرایی است، ولی این تمایل دارای ابهام است، زیرا این قانونگرایی نفی قاعده حکومت شیعه و نفی قانون اساسی نیست. معترضان میبینند که در جهان، دمکراسی یک واقعیت است، آنها با توهم به نظام و با رای، بهبود اوضاع را طلب میکنند، آنها سی سال پس از انقلاب اسلامی شاید امید به استحاله دارند، ولی در برابر تقلب مایوس شده و ننگ حکومت را نمیپذیرند. جنبش در دل خود با تضادی مواجه است، از یکسو خواهان رای و احترام به رای هست ولی از سوی دیگر رای ولایت فقیه از رای آنها برتر است. شاید جنبش با توهم، در پی آزمایش آخرین قول و قرارهای رژیم و استفاده از شگردهای موجود در نظام بود. رژیم نشان داد که رای مردم کوچکترین ارزشی ندارد و برخی تظاهرکنندگان فریاد زدند که «جمهوری ایرانی» مورد خواست آنان است و جمهوری اسلامی به آخر خط رسیده است. در این دوران نوعی قانوگرایی مورد خواست جامعه است ولی این قانوگرایی با قدرت قانونگرایی زمان مشروطه نیست.
اسلام از دور خارج میشود
رویداد سوم، جنبش دیماه ۱۳۹۶ فصل جدیدی در دوران اسلامی است و پیام دیگری دارد. این حرکت اعتراضی از انقلاب اسلامی بروشنی فاصله میگیرد. این بار اقشار زحمتکش کارگران و تهیدستان حاضرند، دانشجویان فعالند، زنان شرکت دارند و طبقه متوسط تا حدودی همدلی نشان میدهد. البته رهبری مشخصی وجود ندارد. دو ویژگی برجسته وجود دارد: شعارها در گام اول مطالبات اقتصادی و معیشتی مانند خواست دستمزد و علیه بیکاری و گرانی است ولی بسرعت و بطرز انبوه شعارها سیاسی گشته و بطور مستفیم ولایت فقیه و قدرت سیاسی و کلیه هیات حاکمه را نشانه میگیرد: مرگ بر خامنهای، مرگ بر ولایت فقیه، اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمام شد ماجرا، جمهوری ایرانی، از جمله شعارهای برجسته این حرکت هستند. این شعارها ساختار سیاسی ولایت فقیهی را آشکارا مورد حمله قرار میدهند و جای تردیدی باقی نمیگذارند که حکومت دینی باید واژگون شود و کل هیات حاکمه مسئول شرایط دلخراش کنونی است. یک ویژگی دیگر این جنبش، وجود تمایل اعتراضی علیه اسلام است. روشن است که نفی ولایت فقیه بیان نفی حکومت دینی و جدایی دین از حکومت است. افزون بر آن تظاهرکنندگان میگویند: اسلامو پله کردی، مردم ذله کردی. این شعار بیانگر یک انتقاد اساسی است و آن اینکه حکومت کنندگان دین را ابزار قدرت سیاسی کرده تا غارت و چپاول و دزدی و فساد را آسانتر نمایند. آنها میگویند دین در خدمت حکومتیان است و عامل ذلیل شدن مردم همین دین حکومتی است. نکته آخر اینکه نه تنها در تظاهرات نشانهای از شعار متمایل به اسلام نیست بلکه در شعارهای شبانه نیز شعار اسلامی غایب است. در جنش سبز شعار اسلامی فراوان بود ولی در جنبش تیرماه گسست آشکار بوقوع پیوسته است و تظاهرکنندگان شعار اسلامی را عامل پیشرفت و عدالت نمیدانند. گویی توهمی بزرگ شکسته میشود و چرخشی برای خواستها در اذهان بوجود میآید. این فکر که خواستهای جامعه خارج از اسلام قابل تحقق است، یک گردش فکری اساسی است. جامعه از اسلام بعنوان عامل مستعد پیشرفت و عدالت دور میشود.
از مشروطه تا امروز چه گذشت؟ در مشروطه قانونگرایی طرح شد و خواست مشروطه تفکیک سه قوه بود، انقلاب اسلامی این قانوگرایی دمکراتیک را نابود کرد. چهل سال پس از انقلای ۵۷ و چهل سال پس از طرح اسلام همچون کلید حل دشواریها، امروز دیگر اسلام بعنوان عامل فساد و دیکتاتوری معرفی میشود. در درون این جنبش توهم شکسته و گرایش بسوی دمکراسی روشنتر جلوه میکند. اسلام نه بعنوان خواست مطالباتی بلکه بعنوان عامل بدبختی جلوه میکند. آیا ما در سرآغاز یک روند طولانی دورشدن از اسلام قرار گرفتهایم؟ در جامعه روشنفکری نقد اسلام در حال توسعه است و در کل جامعه ناباوری و خروج از اسلام افزایش مییابد. بعلاوه در میان ایرانیان گرایش به سکولاریسم رشد کرده و ذهنیتی که در پی استقلال خردمندانه میباشد تقویت شده است. تمایل جامعه به آزادی و دمکراسی است و قانون اسلامی سدی در برابر آنست. روح قانون خواهی مشروطه و روح دمکراسی خواهی کنونی همسو میشوند. از نظر جامعه شناسی تناقضات و بازگشت به عقب و زیگزاگها، امری ممکن است، ولی بنظر میآید یک گرایش عمیق در اعماق جامعه بسوی قانون گرایی دمکراتیک و سکولاریسم و کنار زدن اسلام در جریان است. اصلاح طلبان بر این امر آگاهند و خواستار متوقف نمودن این روند میباشند. در این عرصه کنشگران سکولاریسم باید کوشش خود را علیه اسلام سیاسی با شفافیت افزایش دهند و منقدان اسلام و قرآن نیز باید به تلاش علمی و پیگیر خود ادامه دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه پاریس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر