از تاریخ چه آموخته ایم ؟
رامین کامران
از انقلاب اسلامی که هم شکست بود و هم سرشکستگی، به این طرف، دائم خطا های خود را میشمریم و در عوض به خود دلخوشی میدهیم که تجربه اندوختیم، یاد گرفتیم، حساب دستمان آمد و... با اینهمه، بعد از چندین سال، به محض اینکه دوباره در موقعیتی انقلابی قرار گرفتیم، با سرعت عجیبی شروع کردیم به تکرار همان خطا هایی که طی سالهای ۵۶ و ۵۷ از ما سر زده بود. جالب اینکه این بار نوبت فرزندان انقلابیان چهل سال پیش بود تا گرایش به تکرار همان خطاهایی نشان بدهند که پدر و مادرشان را به خاطر آنها سرزنش میکنند. حرفها هزار بار نشخوار شده، نسل هم عوض شده، ولی گویی از جای خود حرکتی نکرده ایم. بد نیست که نظری به جریان امور بیافکنیم.
بود و نبود وحدت، در پیروزی انقلاب نقش اساسی دارد. ولی وحدت قرار است چگونه و به چه طریق تحصیل گردد؟ تمامی داستان حول این معضل میگردد.
در انقلاب اسلامی، وحدت با پیروی از خمینی و قبول کمابیش چشم بستۀ شعار هایش، حاصل شد و نتیجه اش برقراری نظام اسلامی بود که هرچند از سخنانی که او به فراخور موقع تحویل مردم میداد، دور بود، با مواضعی که در میدان سیاست اتخاذ کرده بود و مطالبی که روی کاغذ آورده بود، چندان بی ارتباط نبود. کلاه گذاشتن بر سر مردم به جای خود، ناروشن بودن ذهن کسانی هم که در انقلاب شرکت جستند در این میان جایی داشت و البته تنوع افکار و خیالپروری آنهایی که به نوعی در موضع رهبری قرار داشتند ـ پایینتر از خمینی ولی بالاتر از عامۀ مردم.
ظاهراً این نمونه، سرمشق کسانی بود که میخواستند به حرکت اعتراضی اخیر جهت بدهند و رهبری را که میخواهند، از دلش دربیاورند. این بار، کسان اکثراً ناشناسی که ندای وحدت در میدادند، چه میگفتند؟ همین فقط میگفتند که وحدت لازم است و بدون اینکه نشانی مستقیم بدهند، در حقیقت میکوشیدند تا از این راه، رهبری رضا پهلوی را بر حرکتی که شروع شده بود و میتوانست انقلابی شود، تثبیت نمایند. دائم تکرار میکردند که رهبری که معلوم است! البته اسم نمیاوردند که کسی نپرسد چطور؟ به انتخاب که؟ چنین به مخاطبان تلقین میشد که مردم خیابان، این انتخاب را از قبل و به جای همه انجام داده اند.
آنچه مانع کار شد، مقاومت مردم در برابر این وحدت طلبی نبود که البته در برخی موارد رؤیت شد ـ هرچند نه به اندازۀ کافی و تعیین کننده ـ ناتوانی نامزد رهبری بود برای بسیج مردم در جهت حرکتی واحد و یکدست. خود رهبر فرضی حالت کسی را داشت که غافلگیر شده باشد و به سیر جریانات همانقدر مسلط بود که مردم عادی و طبیعی بود که در مقام رهنمود دادن نباشد. همان سخنانی را تکرار میکرد که تا قبل از وقایع میگفت. کل مواضعش در این خلاصه میشد که اعلام کند برای رهبری آماده است، نه بیشتر و نه کمتر. این البته خبر جدیدی نبود.
در این وقایع، صدای بلند دیگری را هم به روشنی و به کرات شنیدیم: الان موقع بحث نیست! این ندا هم برای کسانی که شاهد انقلاب ۵۷ بوده اند، بسیار آشنا بود. این شعار وقتی رواج داده شد که درست موقع بحث بود. یعنی وقتی که بختیار روی کارآمده بود، امکان بحث آزاد موجود بود و رسانه ها از اعتصاب درآمده بودند و علاوه بر همۀ اینها، نزدیک شدن خمینی به پیروزی، بحث در بارۀ طرح و نظرات سیاسیش را از هر موقع لازمتر کرده بود.
در ژانویۀ امسال، باز همین دعوت به سکوت را شنیدیم. مرتب به گوش ما خواندند که به جای حرف زدن باید عمل کرد. اینجا هم قرار بود همه وارد جریانی بشوند که به سوی رضا پهلوی میرفت. شعار، علیه کسانی به کار گرفته شد که به هر نوع و شکلی، از سیر سریع امور نگران بودند و در باب واقعه ای که جریان داشت و بخصوص مقصود و مقصد آن، چرا و چطور میکردند. آنچه به داد گروه اخیر رسید، این بود که بر خلاف انقلاب اسلامی که گروه های فشار، در خیابانها، در دفاتر نشریات، در اماکن تجمع و بخصوص دانشگاه، جولان میدادند و مانع بحث میشدند، این بار فرصت چنین کاری را نداشتند و ایجاد مزاحمتشان از همین شبکه های ایترنتی فراتر نمیرفت. مگسهای مجازی بودند که وزوزی میکردند، نه بیشتر. پرخاشگری شان هم هر چه بود، قادر نبود کسی را مجبور به تبعیت بکند.. به هر صورت عده ای نه چندان کم شمار مقاومت کردند و کارشان هم بی اثر نبود.
شعار «الان وقت عمل است»، مکمل منطقی شعار «الان وقت بحث نیست» بود و این هم باز پژواک ناخوشایندی بود از هیاهوی انقلاب ۵۷. آنجا داستان به ثمر رساندن هر چه زودتر انقلاب بود و فروکشیدن بختیار. اینجا هم عمل کردن، چیزی نبود جز قبول فوریتی قلابی و پیوستن بی چون و چرا به حرکت های جماعتی که در گوشه و کنار ایران به راه افتاده بود. از آنهایی که دور بودند، در درجۀ اول سکوت طلبیده میشد وگرنه تشویق و توجیه حرکت به راه افتاده. رهنمود کلاً این بود: آنهایی که در ایرانند، به خیابان بیایند و آنهایی که در خارجند، از گروه اول پشتیبانی کنند. البته دیدیم که مردم ایران، حال از هر دسته و گروه، احتمالاًبه دلیل احتیاطی که سیر جریانات در آنها بیدار کرده بود و مردم خارج، بخصوص به دلیل دور بودن از کانون هیجانات زنده که خبر و گزارش رسانه ای آنها نمیتوانست به اندازۀ نسخۀ اصلی برانگیزاننده باشد، تمایلی محدودی برای به رفتن به این راه نشان دادند.
آنچه در ورای همۀ این شعار ها خودنمایی میکرد، نقطۀ اصلی و کانون مرکزی وحدت بود که رهبر است. فقط سایه اش نبود که اینجا و آنجا مشاهده میشد، خود پهلوی بود که با سلام و صلوات به رسانه های مختلف دعوت میشد تا با سؤالات همدلانه، آب و رنگ رهبری به چهره اش زده شود که مردم یاد بگیرند به این چشم به او نگاه کنند. اینجا هم البته ناتوانی خودش بود که به داد همه رسید. نه گفتاری کلی داشت که از خود چهره و شخصیتی داشته باشد و بتواند از کسانی که انواع و اقسام مطلب در بارۀ آیندۀ ایران میگویند و مینویسند، مجزایش کند و نه سخنی مناسب موقع که اقلاً این تصور را ایجاد نماید که با دیدی تیز تر یا دوربین تر به وقایع روز مینگرد. گفتارش، به زمین بایری میمانست که تا افق گسترده است. نه پست و بلندی، نه گیاه و آبی. خبرنگاران همدل و پشتیبانان بی نام، روی آن جولان میدادند، بلکه سنگریزه ای بجویند و به جای گوهر به دیگران عرضه نمایند.
اگر بخواهیم نوعی ارزیابی کلی از کوشش های انقلابیانی که معلوم نبود که هستند و سرشان کجا بند است و واکنش مردم پراکنده ای که مستقیم و به اصطلاح روی زمین عمل نمیکردند، ولی به هزار و یک شکل درگیر حوادث بودند، عرضه نماییم، باید بگوییم که میزان پیشرفت ما از انقلاب اسلامی به این طرف، با وجود پرگویی ها، ادعا ها، خط و نشان ها، ابراز رضایت ها، نکته گیری ها و... بسیار کمتر از آن بوده که تصورش را داشتیم و به خود تلقین میکردیم.
دیگران را دائم به زیر تازیانۀ انتقاد میگیریم که چرا چنین کردید و چنان نکردید. پاسخ معمای حل شدۀ ۵۷ را که برایمان آسان شده، طوری به بقیه عرضه میکنیم که کودن بودنشان را به رخشان بکشیم. لاف میزنیم که اگر ما بودیم میدانستیم چه بکنیم و موقعی که نوبتمان شد چنان خواهیم کرد و... ولی با همۀ این احوال، به محض اینکه در شرایطی به مراتب سردتر که اصلاً تب و تابش با بحران ۵۷ قابل مقایسه نیست، قرار گرفتیم، واکنشمان نسبت به ساده ترین و تکراری ترین ترفند ها، یعنی درست همانهایی که در ۵۷ به کار گرفته شد، در حد کسانی بود که گویی قرار است برای اول بار کلاه به سرشان برود: چشم و دهان باز، یکی بی فروغ و دیگری بی کلام ـ در جمع آمادۀ پیروی.
مردود نشدن در این امتحان کوچک تاریخ را بیشتر مدیون شرایط تاریخی و در صدر همه ناتوانی صحنه گردانان و بازیگران واقعه هستیم، تا هوشمندی خودمان. با قدری اغماض میتوان گفت که این بار تجدید شدیم، چون حرکت به راهی که برخی میخواستند بدان تحمیل کنند، نرفت. ولی باید حواس را خوب و سریع جمع کرد، چون به نظر میاید که فاصله ای که ما را از حرکت بعدی جدا میکند، بسیار کم باشد. درس گرفتن از تاریخ برای احتراز از تکرار آن است، نه دوره کردنش. حال این بار دورۀ کوچکی کردیم. بار دیگر داستان جدی خواهد بود و بهتر است آماده باشیم.
در موقعیت فعلی، تمایزاتی که قاعدتاً میباید به ما امکان داوری بین نامزدان رهبری را بدهد، کافی نیست. در انقلاب ۵۷، خطوط تمایز بین گزینه های مختلف سیاسی بسیار مشخص بود و رو در رویی طرفدارانشان روشن. امروز، همگی وارد عصر گفتار کمابیش یکدستی شده ایم که به نظر میاید از همه سو به یکسان پخش میشود و رسانه ها چون آش ولرم به حلق همه میریزند. تمام کسانی که نقداً در بازار سیاست ایران رهنمود میدهند، مضامینی کمابیش مشابه را تکرار میکنند. نه اینکه سخن ها عین هم باشد که نیست، ولی مضامین کلی یکی است و جدایی دین و سیاست و حقوق بشر و استقلال و آزادی و اینهاست. حال هر کس به نسبت بضاعت خودش، به اینها شاخ و برگی میدهد که مطابق سلیقۀ خود اوست یا شاید فکر میکند که به مذاق مردم خوش خواهد آمد. حلاجی سخنان و به محک نقد زدن آنها بسیار کار مفید و لازمی است، ولی آنچه که وجه ممیزۀ اصلی است و خواهد ماند، آنقدر گفتاری نیست که در میان آورده میشود که گویندۀ سخن. در موقعیتی که یک رشته ارزشها و اصول چنان بر فضا مسلط شده که به کسی مجال انحراف نمیدهد و به همین دلیل، حرفها بسیار شبیه هم شده، انتخاب رهبری بسیار مهم است.
حواستان باشد که چه برایمان آماده کرده اند. انتخاب رهبری تعیین کننده است و همه چیز تابع آن خواهد شد. پهلوی موضعش را مشخص کرده است: مثل پدربزرگش که ریاست جمهور و پادشاهی برایش فرقی نداشت و فقط میخواست قدرت را قبضه کند، نه حتی مثل پدرش که از اول تا آخر شاه بود و هزار نادرستی در حق ملت خودش کرد.
در انقلاب اسلامی مردم یک بار فرصت تعویض قطار را پیدا کردند که حکومت بختیار بود، ولی متأسفانه از آن استفاده ننمودند. این بار موقعیت طوری نیست که چنین فرصتی به شما عرضه گردد. قطار، به احتمال بسیار قوی، توقفی نخواهد داشت و بلیتی را که در ایستگاه میخرید شما را تا آخر خط خواهد برد. اگر انتخابتان نادرست باشد، به این زودی قطاری برای بازگشت پیدا نخواهید کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر