۱۳۹۶ دی ۲۱, پنجشنبه

ض

اصلاح طلب ، اصولگرا ! دیگر تمومه ماجرا !

رضا راهدار

اکنون بیش از یک هفته است که نه تنها تهران بلکه سراسر ایران در تب خیزش مردم بپاخاسته می سوزد. حرکتی که بیش از سی کشته و هزاران مجروح و دستگیری بهمراه داشته است. خیزشی که باز همه را به تکان وا داشته است. توده مردمی که خمینی روزی با وعده آب و برق مجانی و آزادی و حکومت مردمی بر گرده اش سوار شده بود و اینک آنها را به چنین روز سیاهی نشانده است. دوران تنگ و تاریکی بر این ملت گذشته است که اینجا نمی توان وارد آن شد. آما برای شرکت در درد مردم بپاخاسته و حمایت از خیزش آنها چند نکته زیر را یادآور می شوم

۱ . انقلاب بهمن ۵۷ یک دگرگونی بزرگ، می توان گفت بزرگترین چرخش، تاریخ ایران بود. نطام پیر و فرسوده شاهنشاهی پس از یکه تازیهای فراون برچیده شد و حکومت جمهوری مردم سالار و دمکراتیک، آرزوی دیرینی که بهای بسیار سنگین بهمراه داشت، در تاریکی شب سو سو زد وپرچم استقلال و آزادی ایران در افق آن به اهتزاز در آمد. ولی از بخت بد ما نسیم دلنواز آن قبل از وزیدن اسیر توفان باد شد. چه انرژی و حرکت اجتماعی باشکوهی آزاد کرد و چقدر شور و شادی و عشق در جهره ها نقش بستند و چه امیدها میرفت که بارور شود. اما انقلاب را به ضد خودش بدل کرده و از آن یک تراژدی غم انگیز تاریخی بجا نهادند. خمینی هرچند با استقبال میلیونی وارد شد. اما نه بر قالیچه سلیمان که بر بال اهریمن و عبای سیاهش ابر تاریکی شد که آسمان نیلگون ایران را فرا گرفت. روشنایی سپیده انقلاب در غباری مخوف پنهان شد و آرزوی آزادی و برابری و حکومت مردم سالار سرابی نا باور گردید. او خود دیوی بود که با ردای فرشته وارد شد و هنوز از راه نرسیده همچون ابلیس بجای سجده در پیشگاه خداوند آزادی در برابرش ایستاد و ملتی بپاخاسته را به نبرد فراخواند. در پرتو او امیدها به ناامیدی کشیده شد و استقلال و آزادی در پرده ای سیاه پیچیده شد و بهشت در انتظار به جهنم مخوف بدل شد. عقب مانده ترین قشرهای اجتمایی بر مسند قدرت نشستند و فریاد مرگ و بگیر و ببند از محراب نماز تا بالاترین نهاد قانونگذاری شعار روزانه رژیم شده است. انسان و آزادیش در پستوه خانه ها زندانی ومشتی قداره بند و لات و لوت وشارلتان صحنه گردان سیاست و کشور شده اند. به بیان شاملو "هراس من همه از مردن در سرزمینی است ، که مزد گورکن از بهای آزادی بیشتر باشد". نه تنها نان و گرسنگی به تساوی تقسیم نشد بلکه همان لقمه بخور و نمیر نیز از سفره مردم ربوده شد. او که به شاه تنه میزد که بجای مملکت قبرستانها را آباد کرده است خود هر شهر و دیار آبادی را به زندان و گورستان بدل کرد و عزیزترین سرمایه زندگی را از بیشمار مادران و پدران گرفت. اندیشه و اندیشیدن را دار زدند و به حریم انسان و انسانیت تجاوز کردند. زن خوار و ذلیل جلوه داده شد و مادر برای تهیه لقمه ای نان به تن فروشی وادار شد و با دستورات فقهی روسپی گری تقدس یافت و آنکه شرم کرد بزور تجاوز شد. درس و دانش و دانشگاه منفور و بی ارزش شدند و حریم دانشگاها غارت شد. عشق به زندگی و ارزشهای والایش مرد و مرده پرستی و مقبره داری دوباره تقدس یافتند و جای شهید و شاهد با قاتل و قداره بند عوض گردید. دین دولتی شد و دولت بی دین وضد ارزشهای دینی حاکم گردید.

۲ آتش عشق آزادی و برابری و انسانیت چهره در زیر خاکستر ولایت نهاد تا روزی دوباره سر بر آورد. سیطره و هژمونی توتالیریستی خمینی پس از مرگش ترک برداشته و استراتژیستهای درونی و بیرونی نطام ولایت فقیه دست بکار شده و مانع از شعله ور شدن آتش نهفته گردیدند. پدیده خاتمی برای راست و روست کردن و حفظ رژیم سر بر آورد و خود پیش از خیزش مردم شعارهایش را به عاریه گرفت. پمپاش شعار از هر سو سر براورد و تفنگ بدستهای رنگارنگ قلم بدست گرفته و تا توانستند ورقها و کتابها با شعار تازه سیاه کردند و هر یک بر دیگری منت گذاشتند که چرا دیر آمدید. شعارهائی چون حکومت مردم سالار دینی و حقوق بشر اسلامی و آزادی اسلامی و گفتگوهای تمدن از جماران تا درون سازمان ملل متحد سر داده شدند. سروشها و گنجی ها و حجاریانها میداندار فضای فرهنگی گشته و ادعای نبوت آنها دیگران را کور می کرد. هر چند آن جرکت توانست کلیت نظام را حفظ کند. اما تاریخ بار دیگر ادعای بی مایه و ضد ارزشی آن پیامبران را نیز اشکار کرد و آنها را بر حسب آزمایش تاریخ به انتخاب واداشت. آنها از اصلاحات و روش گام به گام حرف زده و دیگران را به صبر و تمکین فرا می خوانند. من با اصل آن مخالفتی ندارم اما ماجرا سر اصل مبارزه است. یعنی اول باید وارد مبارزه شد و هدفها و استراتژی انرا بر شمرد و دست اوردهای تزدیک مدت و دور مدت آنرا در دسترس داشت و سپس از روش آن سخن گفت. اما انچه که در برنامه و نگاه اصلاح طلبان دیده نشده و نمی شود مبارزه است. کسی که با مبارزه بیگانه است چه ضرورتی به تعیین روش آن دارد. گوشه گیری و نصیحت کردن و از دور تیر انداختن و آنوقت منتظر مقام ریاست جمهوری و رهبر نشستن که مبارزه نیست. هم گاندی، هم مارتین لوتر گینگ و هم مصدق همگی خود پیشتاز مبارزه بوده و همیشه مردم را به شرکت در آن فرا می خواندند اما تلاش وافر داشتند تا از خشونت و درگیری فیزیکی جلو گیری کنند. ولی هیچوقت میدان را خالی نکرده و رجز خوانی نمیکردند. از اعتراضات به مالیات نمک در هند گرفته تا راهپیمائیهای میلیونی در آمریکا و تا قیام سی تیر در ایران همگی هدفی داشته و بپایش تا پیروزی رفتند. آیا می توان نمونه ای از این حرکات در لشگر اصلاح طلبان در این بیست سال نشان داد. آیا شرم آور نیست که اینک رو در روی مردم از ولایت فقیه پشتیبانی کنند. کجاست نهضت آزادی که آنگونه مردم را بپای صندوقهای رای فرا می خواند؟ کمبود و یا نبود رهبری خیزش مردم در خیابانهای کشور را نیز باید به حساب بی کفایتی همین اصلاح طلبان نوشت. "اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"

۳ در شرایط کنونی فراخوان به سکوت و برگشت به اجرای قانون اساسی اگر خیانت نباشد گشایشی برای مردم نیست. به نظر من شعار محوری کنونی باید رفراندم عمومی برای تغییر قانون اساسی و برچیدن اصل ولایت و تمامی دستگاه مربوط به آن باشد. آگر مصدق از اجرای قانون اساسی حرف می زد هدفش جلوگیری از قدرت و نفوذ شاه بود. چون چنان اصلی در آن قانون وجود داشت. ولی حالا شعار اجرای قانون اساسی یعنی کرنش در برابر قدرت ولایت فقیه خامنه ای است. او خود بیش از همه از چنین شعاری استقبال خواهد کرد. اینک هم مردم خواستار برکناری خامنه ای می باشند و هم جامعه آرزوی دیرینه اش را طلب می کند. اگر رژیم به چنین حرکت مسالمت آمیز تغییر قانون اساسی گردن نهد برایش بس گواراتر از آن خواهد بود که در برابر مردم بایستد. 

بامید پیروزی و بازگشت آزادی به ایران زمین
رضا راهدار - امریکا




ریشه عدم تحقق « وحدت در کثرت » در میان ما سکولار ها در کجاست ؟ 



شماری از دوستان نزدیک همواره مرا مورد پرسش قرار می دهند که چه سنخیّت فکری میان من اصلاح طلب سکولار و آقای اسماعیل نوری علا  انحلال طلب وجود دارد.وجود دارد ، و چرا با وجود این دو تفکر فاحش ، برای ایشان احترام زیاد قائل هستید پرسشی است بسیار بجا که لازم است در باره آن توضیح بدهم.

پیش از پاسخ به این موضوع لازم است که ابتداء بگویم که من آقای نوری و نقش ایشان رادر سپهر سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی چگونه ارزیابی کرده ومی کنم :

آقای نوری علا همانند بسیاری دیگر از اندیشه ورزان مباحث فرهنگی و اجتماعی ، فارغ از اینکه ما با نوع نگاه آنها موافق یا مخالف باشیم که امریست بسیار طبیعی ، در طول حیات خود اندیشه ورزی کرده است  . به عبارت ساده تر، حرفه راستین ایشان « اندیشه ورزی » بوده است و لا غیر....

می دانیم که اندیشه ورزان ، فارغ ازدرستی و نادرستی اندیشه آنان،  کسانی هستند که در جامعه تحرک ایجاد می کنند و مغزهای خفته و غیر متحرک دیگران را به حرکت در می آورند.
اگر بخواهم  آقای نوری علا را ازاین منظر مورد قضاوت قرار دهم و بخواهم به نقش تاثیرگذاراری ایشان نمره بدهم ، قطعآ ، در مقایسه با سایر اندیشه ورزان که همگان قابل احترام هستند، بالاترین نمره را به ایشان خواهم داد.

این مطلب به این معنی نیست که ایشان مخترع چیزی هستند، بلکه ایشان محرک یک نحله فکری « سکولاریسم نو» بوده و هستند . آقای نوری علا با شناختی که از جامعه ایرانی دارند بخوبی دریافته بودند که این اندیشه را نمی توان تنها با چندین نوشتار « جمعه گردی ها » در میان ایرانیان ترویج داد، بنابراین، بهترین شیوه را که همانا حضور در رسانه ها که هریک مخاطبان خود را دارند را عملی کردند. حال ، برخی ها این اقدام آقای نوری علا را به پای خود نمایی می گذارند، این دیگر بی اهمیت انگاری یک تلاش بسیار مهم اجتماعی از سوی یک فرد است.

من آقای نوری علا را همانند « زیگموند فروید » پدر روانکاوی می شناسم که پیشتر از هرکس دریافت که راه علاج جامعه در تحرک بسوی « سکولاریسم » است و توانست با تلاش خستگی ناپذیر این موضوع بگوش دیگران برساند.

آیا امروز حتی یکی از تئوری های زیگموند فروید در علم روانکاوی مورد توجه قرارمی گیرد؟  قطعآ پاسخ منفی می باشد ، حتی در زمان حیات ایشان بسیاری از نگرش های او مردود شناخته شد ، اما نام و آوازه او برای بشریت جاودانه ماند . بنابراین ، تاریخ درآینده درباره ایشان چنین قضاوت خواهد کرد .

امروز چه بخواهیم چه نخواهیم باید بپذیریم که « جنبش سکولار دموکراسی » که روز بروز تنومند تر می شود را آقای نوری علا پایه گذاری کردند که بسیار مثبت و اثر گذار بوده است. اما، این دلیل نمی شود که همه تصمیمات ایشان در پیشبرد جنبش صحیح باشد، برای نمونه تشکیل  « حزب سکولار دموکرات ایرانیان »

به سه دلیل 
اولآ ، ما در تاریخ دویست ساله سکولاریسم هرگز شاهد حزبی بنام سکولار دموکرات نبوده ایم .
دومآ ، تشکیل هر حزبی در خارج از کشور امر بیهوده و تفرقه برانگیر خواهد.

سومآ ، تناقص آشکار میان دو مسئولیت از سوی آقای نوری علا ، از یک سو مسئول جنبش و از سویی دیگر یکی از مسئولین حزب.
امروز بسیاری از جمله خودم وآقای نوری علا به آقای رضا پهلوی خرده می گیرم که ایشان نقش معنوی خود را از دیدگاه من « نماد ملی و از سوی آقای نوری علا « سرمایه ملی » بازی نمی کند. اما ، آیا آقای نوری علا نقش معنوی خود را بعنوان « نماد جنبش سکولار دموکراسی » 

مثال زنده و بارزآنرا می توان در حال و روز « شورای ملی مقاومت » یافت ، آقای مسعود رجوی از یک سو ریاست شورا را داشتند و از سوی دیگر رهبر مجاهدین بودند ، نهایتآ، ایشان تصمیمی بنام سازمان گرفتند که مورد پسند بسیاری از اعضای شورا نبود. هر چند که این قیاس یک قیاس مع الفارق است ، زیرا توانمندی این حزب در مقایسه با سازمان مجاهدین آن زمان ممکن نیست ، اما اگر می بود، قطعآ ، همان فاجعه را ببار می آورد.
آقای نوری علا  آقای رضا پهلوی را  « سرمایه ملی » و من « نماد ملی » می شناسیم ، اما هر دور ما معتقد هستیم که ایشان  نقش معنوی خود را در راستای اتحاد میان ایرانیان نه تنها بخوبی ایفاء نکرده و نمی کند ، بلکه در بسیاری از موارد عامل تفرقه بوده است .
حال این پرسش پیش می آید که آیا آقای نوری علا هم از نقش معنوی خود بدرستی استفده کرده و می کند. 
ایشان طی این چهار دهه تنها کسی هستند که توانسته است، جماعت قابل ملاحظه ای از هموطنان را با نحله های فکری کاملا متفاوت، با هزینه خودشان از اقصاء نقاط جهان در زیر یک سقف بکشاند. چه کسی تا کنون توانسته است چنین کند؟

اگر آقای نوری علا در بسیاری از موضوعات نظایر ترامپ ، اوباما،  قومیتها و غیره همانند آقای رضا پهلوی وارد نمی شد و بجای آن تمام تلاش خود را بر یک محور خود را و  از دیدگاه من 
نمی کنند. حال این پرسش پیش می آید که آیا آقی 

امروز من خود را بعنوان یک عضو در جنبش می دانم، اما نه حزب سکولار دموکرات ایرانیان.

آقای نوری علا 




چرا فائزه هاشمی را در پیشبرد اصلاحات در چهارچوب سکولاریسم به رضا پهلوی ترجیح می دهم؟

چرا لازم است که اصلاح طلبان سکولار حساب  فائزه هاشمی را از اصلاح طلبان حکومتی جدا کنند. 


عبدالحمید وحیدی
پیش از ورود به 
شخصآ ، به هیچیک از مذاهب توحیدی اعتقاد ندارم ، زیرا آنها را در طول تاریخ عامل اصلی کشتارو تفرقه میان انسانها می دانم ، و مخوفتر از همه آنها ، مذهب اسلام را. خوشبختانه ، خمینی و نظام جمهوری اسلامی توانست ، این باور مرا نه تنها به جمیع ایرانیان بلکه به جهانیان در آور قرن بیست و اوائل بیست و یک به اثبات برساند. ایرانیان حتی پائین ترن اقشار آن ، آنچنان از مذهب اسلام  بیزار شده اند ، جان بر کف به خیابانها آمدند و فریاد برآوردند :

اسلام را پله کردید
اصلاح گرا

اگر چنین شعارهایی ؛ انهم از سوی اقشار پائین را نشنیده بودم، هرگز به خود اجازه نمی دادم برییشانی دگرباوران چنین کلیپی را منتشر کنم :  


قطعآ ؛ متولیان نظام هرگز باور نمی کردند، که مردم تا به این پایه از آنها متنفر هستند.  بنابراین، " مردم با نفی دین دولتی، سکولاریسم را خواستار شدند".
اگر نیک به تاریخ دویست ساله « جنبش فکری سکولاریسم »

بنگریم در می یابیم که این اتفاق برای اولین بار در طول تاریخ صورت گرفته است ، زیرا ، سکولاریسم ، یا بصورت آمرانه  ، همانند آتاتورک و رضا شاه بر مردم تحمیل شده است، که نتیجه آن خمینی در ایران و طیب اردوان در ترکیه روی داده است ،  یا به شکل روشنفکری آنچنانکه در کشور های غربی  در طی دویست سال  صورت گرفت . قطعآ ، نوشتارهای امروز تحلیلگران غربی که در باره شعارهای داده شده در 80 شهر ایران  می نویسند، مستندی خواهد بود برای تغییرو نوع شکل گیری تحولات اجتماعی .
بنابرای
با توجه به این داده ها ، لازم است که برای پیشگیری از هر اتفاق ناگوار   

شاهد آن بودیم است  اتفاق برای
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر