باید صهیونیسم رابرسمیت بشناسیم
مهدی جلالی تهرانی
تقاطع – مرکز مطالعات لیبرالیسم: در روزهای اخیر،اعطای جایزه یادبود هولوکاست برای دفاع از حقوقبشر از سوی یک سازمان یهودی به شاهزاده رضا پهلوی بازتاب نسبتا گستردهای در شبکههای اجتماعی داشته و بحثهای زیادی را میان موافقان و مخالفان آن به وجود آورده است. به بهانهی این موضوع و نیز شصتوهشتمین سالروز تاسیس کشور اسراییل (۱۴ می ۱۹۴۸) گفتگویی را با مهدی جلالی تهرانی، کارشناس مسائل خاورمیانه انجام دادیم. آقای جلالی تهرانی که دانشآموختهی امنیت بینالملل از دانشگاه “کلمبیا” در امریکا است میگوید به رسمیت شناختن اسراییل بدون به رسمیت شناختن جنبش صهیونیسم بیمعنی است چرا که این جنبش، اسراییل را به وجود آورده است.
پذیرش بدیهیات اولیه در مورد اسراییل اولین قدم ضروری است که بیشتر کشورهای دنیا پذیرفتهاند. ما نه تنها باید از فاجعهی انسانی هولوکاست به عنوان یک انسان شرمگین باشیم و با یهودیان همدردی کنیم که میبایست صهیونیسم را نیز به رسمیت بشناسیم. فاجعهی انسانی هولوکاست یکی از وحشتناکترین کارهاییست که بشر در تاریخ خود مرتکب شده. شرمی برای انسان است. نه صرفا برای آلمان نازی. بیاییم صادق باشیم. همه میدانیم که نفرت از یهودیها چقدر در میان ما هنوز وجود دارد. همین حس در اروپای آن زمان وجود داشت. هنوز نیز وجود دارد. این نفرتها به سادگی میتواند باعث شود شما نتوانید طرف مقابل خود را به عنوان یک انسان ببینید. درست همانطور که داعش غربیها را کافر میبیند و طوری تلقین میکند که کافر یک انسان نیست. در این صورت شما نمیتوانید درد و رنج او را درک کنید و یا با شادیاش شریک شوید. وقتی از دید شما او دیگر انسان نبود، کافیست احساساتی در اجتماع شکل بگیرد که بسترساز خشونت باشد. در این صورت شما به سادگی میتوانید مرتکب جنایت بشوید و یا دست کم جنایت را توجیه کنید.
من بارها در کودکی خود از افراد مذهبی اطراف خود میشنیدم که یهودیها را انگل جامعه خطاب مىکردند. محلهی یهودیها را بدترین محله شهر میدانستند که نباید به آن نزدیک شد. میگفتند هیتلر حق داشت که یهودیها را کشت. یا میگفتند هولوکاست دروغ است و یهودیها آن را بزرگ کردهاند. روشنفکران مذهبی هم به گونهی دیگری هولوکاست را زیر سوال میبردند. یادم است که آقای سروش در یکی از جلسات درس خود به روژه گارودی، فیلسوف مهجور فرانسوی که ابتدا کمونیست بود بعد مسیحی شد و بعد مسلمان، استناد میکرد که گفته بود یهودیان قبل از جنگ جهانی دوم ۱۲ میلیون بودند و بعد از جنگ نیز ۱۲ میلیون بودند و نتیجه گرفته بود که کشتار شش میلیون یهودی دروغ است. خب، مقصود از اینگونه حرفها چیست؟ جز این که میخواهد یک فاجعهی انسانی را کمرنگ جلوه بدهد؟
شاید نظر این افراد مقایسه هولوکاست با فجایع دیگر است. در یکصد سال گذشته قتلعامهای دیگری نیز صورت گرفته. در جنگ جهانی دوم گفته میشود ۶۰ میلیون انسان کشته شدند. چرا باید به هولوکاست اهمیت ویژهای بدهیم؟
کشتگان جنگ جهانی دوم بیشتر سربازانی بودند که در جنگ کشته میشدند. اما یهودیان شهروندانی بودند که به دلیل یهودی بودن پیش از جنگ کشته میشدند و یا به اردوگاهها فرستاده میشدند. هدف نازیها محو یهودیها از جهان بود. آنها نسلکشی کردند. البته نسلکشیهای زیادی تا به حال اتفاق افتاده. اما مقایسهی هولوکاست با هر فاجعهی انسانی دیگر به نظرم از ذهنی بیمنش بر میآید. اخلاق مقایسهای اصولا هدفی غیر انسانی دارد و میخواهد یک فاجعه را در قیاس با فاجعهای دیگر کمرنگ نشان دهد و یا انکار کند. هر فاجعهی انسانی دردناک است و هر کدام مسیر تاریخی خود را پیدا کرده.
برای مثال در زمان فروپاشی امپراتوری عثمانی سرنوشت ارمنیها و یهودیها متفاوت رقم خورد. ارمنیها سازمانیافته نبودند. شاید اگر سازمانیافته بودند، فاجعهی انسانی قتلعام آنان به این وسعت اتفاق نمیافتاد. اما یهودیها از صدها سال پیشتر تبعیض و تحقیر را در کشورهای میزبان خود به خصوص در اروپا دیده بودند. در اواخر قرن نوزدهم درست در زمانی که جنبشهای احیاگر اسلامی در منطقه و سوسیالیسم در اروپا شکل گرفتند، یهودیان تحصیلکرده و سکولار اروپایی که از این تبعیض نسل در نسل به ستوه آمده بودند جنبش صهیونیسم را راه انداختند. فاجعهی هولوکاست اتفاقی بود که ثابت کرد بنیانگذاران جنبش صهیونیسم به درستی پیامدهای نفرت از یهودیها را درک کرده بودند. آنان حق داشتند نگران آیندهی یهودیان باشند، بخواهند به سرزمین خود برگردند و برای خود کشوری امن درست کنند. تا پیش از جنبش صهیونیسم، یهودیان خود را راندهشدههایی از سرزمین نیاکانشان میدانستند که به جز در زمان کوروش که توانسته بودند به سرزمین اسراییل برگردند و با آرامش در آنجا زندگی کنند، همیشه مورد تهاجم و آوارگی بودند.
شما خود را در یک جامعه اقلیت ببینید، تبعیض را به طور روزانه حس بکنید، از سوی دیگر خود را آواره بدانید، و همیشه در خانواده شنیده باشید که روزی رویای شما به تحقق خواهد پیوست و به سرزمین خود بر میگردید؛ اینها کافیست که قویترین انگیزه را برای پیوستن به یک جنبش داشته باشید که به شما وعدهی بازگشت و زندگی شرافتمندانه بدهد. آن هم در دوران برآمد جنبشهای احیاگرا و هویتگرا در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم.
اما گروههای ضدِ صهیونیسم میگویند هولوکاست تنها یک نسلکشی تاریخی نیست و در پسِ زنده نگه داشتنِ آن اهداف سیاسی وجود دارد.
یهودیان از زنده نگهداشتن فاجعهی هولوکاست چه هدفی میتوانند داشته باشند که بدون هولوکاست نتوانند به آن برسند؟ فاجعهی هولوکاست یک واقعیت بود که بر سر یهودیان اروپا فرود آمد. آنها فقط دچار یک ترومای واقعی انسانی و خاطرهای تلخ هستند. به خصوص در وضعیتی که کماکان احساسات ضدیهودی را امروز نیز شاهد هستند. اتفاقا، کسانی که این فاجعه را انکار میکنند و یا آن را کمرنگ نشان میدهند، هدف سیاسی دارند.
جنبش صهیونیسم برای احیای سرزمین اسراییل به عنوان یک کشور، حداقل هفتاد سال قبل از هولوکاست با اولین مهاجرت یهودیان (اولین آلیا) از روسیه تزاری آغاز شد. ایدهی تاسیس کشور اسراییل نیز دههها قبل از آن با فتور و سقوط امپراتوری عثمانی، و مبارزهی یهودیان بومی و مهاجر برای استقلال شروع شده بود. عربها در آن دوره یا اصلا ایدهای برای کشورسازی نداشتند و یا مانند شریف حسین خود را در اختیار انگلیس گذاشته بودند که به خیال خود برایشان یک امپراتوری عربی بسازد. از مرزهای شرقی ایران تا کرانههای دریای سرخ.
اما یهودیان هم با عثمانیها مبارزه میکردند و هم با انگلیسها. فاجعهی هولوکاست در جنگ جهانی دوم فقط باعث شد که یهودیان اروپا نیز قانع بشوند که اروپا را ترک کنند. حدود سیصد هزار یهودی که تحت ستم رژیم نژادپرست نازی بودند توانستند تا قبل از شروع جنگ جهانی دوم خود را به سرزمین اسراییل برسانند. مهاجرت بزرگی که به پنجمین آلیا مشهور است.
همچنین اعلامیهی لرد بالفور وزیر خارجهی انگلیس در جنگ اول جهانی، که تحت فشار یهودیان استقلالطلب، به آنان قول داده بود تا بتوانند کشور خود را بسازند، در سال ۱۹۱۷ صادر شده بود. یعنی بیست سال قبل از هولوکاست. پس از تاسیس کشور اسراییل نیز یهودیان به هدف خود رسیده بودند و هولوکاست نمیتوانست برای آنان یک هدف سیاسی محسوب شود. تنها خاطرهای تلخ برای انسانهایی بود که حق دارند از نادیده گرفتن آن توسط دیگران برنجند. همانطور که ارمنیها حق دارند از نادیدهگرفتن قتلعام ارامنه در زمان سقوط امپراتوری عثمانی برنجند.
جنبش صهیونیسم در میان خود یهودیان نیز مخالفانی دارد. برای نمونه، یهودیان ارتودکس در مخالفت با صهیونیسم، تنه به تنهی جمهوری اسلامی میزنند.
البته بخش کوچکی از یهودیان اولترا ارتودکس صهیونیسم را قبول ندارند. جنبش صهیونیسم، جنبشی سکولار و مدرن بود که هم در درون خود با یهودیان مذهبی تندروی ارتدوکس میجنگید و هم در بیرون علیه استعمار عثمانی و بعد انگلیس. یهودیان مذهبی تندرو نیز با جنبش صهیونیسم به دو دلیل مخالف هستند. یکی این که حکومت غیردینی را قبول ندارند و معتقدند صهیونیستها کافر هستند؛ و دوم اینکه میگویند آنان در ارادهی خداوند و وعدهی الهی برگشت به سرزمین یهود دخالت کردهاند. آنها معتقدند تا زمان ظهور مسیح، یهودیان حق برپایی حکومت ندارند. آنان بنا به آموزههای تورات، خدایی خشمگین دارند که به خاطر گناهانشان، مرتب آنان را عقوبت کرده بلا بر سرشان نازل میکند. هولوکاست را هم بلای آسمانی میدانند که فقط باید پذیرفت و توکل کرد.
یهودیان اولترا ارتدوکسی که در اسراییل زندگی میکنند با داشتن یک کشور سکولار مخالف هستند. آنها از امکانات یک کشور دموکراتیک استفاده میکنند، اما فرزندان خود را به سربازی نمیفرستند. موقعیتی شبیه به روحانیت ما در زمان شاه دارند که از خیلی امکانات و معافیتها برخوردار بودند، به سربازی نمیرفتند، مالیات نمیدادند، اما در عین حال به حکومت معترض بودند. دولت سکولار اسراییل تاکنون نتوانسته در مقابل یهودیان مذهبی تندرو بایستد و همیشه مجبور بوده به آنان امتیاز بدهد. بسیاری از این یهودیان پیش از تاسیس کشور اسراییل و از دوران امپراتوری عثمانی در اسراییل زندگی میکردند. این جماعت البته طرفدار آقای احمدینژاد نیز بودند.
شما به ادعای نژادپرستانه بودن صهیونیسم چگونه پاسخ میدهید؟ آیا تعریف صهیونیسم بر اساس نژاد، به این شائبه و ادعا دامن نمیزند؟
جنبش صهیونیسم یک جنبش نژادپرستانه نیست. بلکه قربانى نژادپرستى بوده است. همچنین یک جنبش مذهبی نیز نیست. این جنبش ملیگرا و ضداستعماری بوده، و از ابتدا یهودیت را به عنوان یک ملت تعریف کرده و نه نژاد. نکتهی مهمی که اینجا معمولا مغفول میماند دو تفاوت مهم میان دین یهود با دینهای مسیحیت و اسلام است. اول اینکه یهود بر خلاف اسلام و مسیحیت نام یک دین نیست. نام یک قوم است. اگرچه این دو همواره به جای یکدیگر بکار میروند و باعث سرگردانی ذهنی میشوند. اما دین یهود در حقیقت یعنی دین قوم یهود. یهودیان در واقع قومی پراکنده بودند که جنبش صهیونیسم خواست تا از آنان ملت بسازد.
دوم این که مذهب یهودیان بر خلاف مذهب مسیحی و اسلام، یک مذهب دعوتکننده نیست. یعنی نمیخواهد مردم جهان یهودی بشوند. بنابراین هیچگاه به ایدئولوژی و جهانبینی تبدیل نمیشود. به همین جهت، جنبشی که در آن شکل بگیرد در ماهیت خود با ایدئولوژیهای دینی از جمله اسلام سیاسی متفاوت است. در زمانی که جنبش صهیونیسم شکل گرفت جنبشهای هویتگرا و نوگرای اسلامی نیز در خاورمیانه شروع شده بودند. اما هیچکدام از آن جنبشها سکولار نبودند و هیچکدام نتوانستند دولتی دموکراتیک برای خود بسازند. جنبش صهیونیسم توانست. من جنبش صهیونیسم را به رسمیت میشناسم چون هم سکولار است و هم موسس یک کشور دموکراتیک است. این شناسایی البته با نقد سیاست خارجی دولتهای اسراییل منافاتی ندارد.
بسیاری صهیونیسم را عامل جنگ اسراییل و فلسطین، اشغال سرزمینهای فلسطینی، آوارگی آنان و مانع صلح در خاورمیانه میدانند.
اگر از افکار متوهم و معتقد به تئوری توطئه در مورد سرنوشت خاورمیانه و نقشههای پنهان اسراییل بگذریم، بدون تردید صهیونیسم قابل نقد است. اما نقد صهیونیسم با عدم به رسمیت شناختن آن متفاوت است. در عین حال، باید در نظر بگیریم که پروژهی اصلی صهیونیسم در سال ۱۹۴۸ تمام شده. هدف آن تاسیس کشور اسراییل بود که در آن سال انجام شد. نقد ما الان باید به رفتار دولتهای اسراییل با فلسطینیان باشد. برای مثال میتوان گفت چرا دولت اسراییل از پروژههای شهرکسازی حمایت میکند؟ و یا به عدم توازن رفتار تلافیجویانهی دولت اسراییل در برابر موشکهای حماس و یا حملات تروریستی فلسطینیها اعتراض کنیم.
به نظرم از این هم باید فراتر رفت. اسراییل پس از پایان اشغال غزه آنجا را عملا به حال خود رها کرد. علاوه بر این، غزه را در محاصره نیز قرار داد. خب، واضح است که این اعمال دولت اسراییل باعث میشود حماس سر کار بیاید.
من اگر جای یک شهروند اسراییل در جنوب آن کشور باشم که هر روز باید برای فرستادن بچهی خودم به مدرسه نگران موشکهای حماس باشم، و ببینم که دولت به بهانهی حفظ امنیت من در اقدام تلافیجویانه بچهی فلسطینی را میکشد، به آن دولت اعتراض میکنم که با این سیاست، امنیت من هرگز برقرار نخواهد شد. کما این که تاکنون نشده است.
تا زمانی که وضع غزه سامان نگیرد، امنیت اسراییل برقرار نخواهد شد. وضع غزه سامان نمیگیرد، تا زمانیکه دولت اسراییل و نهادهای مدنی یهودیان برای توسعهی غزه دستی بالا نزنند. اگرچه این ضرورت منوط به سیاستهایی برای تضعیف و برکناری دولت حماس و تفویض قدرت به حکومت واحد سکولار فلسطینی باشد. اما اسراییل الان به چنین سیاستهایی فکر نمیکند. اسراییل اصلا سیاست خارجی برای فلسطینیها ندارد. برعکس اعمالی انجام میدهد که نتیجهی آن، قدرت گرفتن نیروهای اسلامی میشود.
آنچه امروز مردم غزه به شدت نیاز دارند، رفع محاصره، و برنامهریزی برای توسعهی پایدار از جمله سیستم کارآمد بهداشت عمومی -به خصوص حل مسألهی آلودگی آب- و نیز برنامهای گسترده برای آموزش و تحصیل است. به باور من، بخشی از این مسوولیت به عهدهی دولت و ملت اسراییل است. اگر چنین اقداماتی توسط نهادهای مدنی اسراییل صورت بگیرد، تنها درمان نفرتی خواهد بود که نسل به نسل به کودکان فلسطینی و اسراییلی منتقل میشود.
و به عنوان آخرین سوال، برخی میگویند باید حساب یهودیت را از صهیونیسم جدا کرد. آیا میتوان اسراییل را به رسمیت شناخت اما صهیونیسم را انکار کرد؟
این حرفها خودفریبی است. معمولا کسانی اینگونه حرف میزنند که میخواهند در بحثهای سیاسی جانب وسط را بگیرند تا به اصطلاح نه سیخ بسوزد و نه کباب. ما باید کشور اسراییل را به رسمیت بشناسیم. بنابراین باید صهیونیسم را به رسمیت بشناسیم. جنبش صهیونیسم باعث به وجود آمدن کشور اسراییل شده. به همین جهت شما نمیتوانید موجودیت کشور اسراییل را به رسمیت بشناسید اما صهیونیسم را انکار کنید.
به من هم اجازه بدهید در این آخرین پاسخ، رویای خودم را تکرار کنم. رویای من روزی است که سیاست خارجی ایران بتواند در صلح میان اسراییل و فلسطین نقش جدی بازی کند، و یک توریست ایرانی نتواند به سادگی انتخاب کند که روزش را میخواهد در سواحل زیبای حیفا بگذراند و یا در یک رستوران غذای دریایی در غزه. مدیترانه یک دریا است، ساحلش یک ساحل، و انسان ساکن سرزمینش یک انسان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر