۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

 Nikrooz_Azami_4.jpgدر وجه تسمیه خیره‌سری‌های یک مسلمان عارف، 

نیکروز اعظمی

وقتی خمینی این قصاب غاصب ایران اسلامی فقط در عرض دو ماه هزاران زندانیِ به بند کشیده و اسیر شده و بعضاً ملی کشِ حکم زندانی در کف داشته را در قتلگاه حکومت مرگ آفرینش _که عبدالکریم سروش تئوریسین چنین حکومتی بوده _ به قتل رسانده، نه اینکه پس از گذشت سالها از آن واقعه‌ی خوفناک و مرگ گستر، هنوز کلامی از وی در تقبیح آن بر زبانش جاری نشده برعکس، همچنان در تمجید از این قصاب آدم کُش دریغ نورزیده و وی را فردی "با سواد" معرفی می‌کند.

خمینی الکنی که، سطح سوادش همین اندازه بس که زبان فارسی را هم نمی‌توانست به روال عادی تکلم کند.

عبدالکریم سروش کسی است که در قریحه تأسیس یک نظام اسلامی سر از پا نمی‌شناخته و پس از تأسیس چنین نظامی، کارچاق کن آن بوده و در جنایتی چون "انقلاب فرهنگی" نقش درجه اول داشته، حالا در مظلوم نمایی عارفانه شفاهاً یا با تسوید اوراق کثیر، آمده زیرِ این جنایت زند تا لکه ننگ را نه به بواسطه شرم بلکه رندانه از خود بزداید! وی عارف و مسلمان متکبریست که همواره دوست داشته تا میدان داری فخرفروش به "کافر مخطی" باشد! تصویر برداری از "کافر مخطی" در مخیله‌اش، امریست که می‌پندارد می‌تواند با بازآفرینی‌اش در امر واقع، با وی هماوردی کرده تا از پی‌اش بازار گرمی کند. سروش کسی ست که "تحول" ذهنش را نه از عالم علم و فلسفه فکر مدرن بلکه مدیون مثنوی مولوی است و در محضر "استاد"، عارف خوشنشین می‌شود که با چشم تنگی "پای استدلالیان" یعنی کسانی که با عقل خود استدلال می‌کنند را "چوبین"می بیند. در یکی از افاضات اخیرش گفته کسی نمی‌تواند مثنوی مولوی را خوب خوانده باشد اما تحول ذهن در وی ایجاد نشده باشد (نقل به معنی). "تحول ذهنِ" سروش نه از فلسفه فکری مدرن بل از طریق مثنوی مولوی راهش را می‌جوید! جوینده‌ای که همواره عقبگرا ست تا پیشگرا و اگر هم بخواهد پیشگرا باشد از خود چیزی نمی‌آفریند بلکه با چیزهای آفریده شده در جهان مدرن ور می‌رود تا مبادا گفته شود از غافله افکار تمدنی عقب مانده.

در گرداب مسلمانی و ذهن عرفانی است که سروش بر تمایلات و معیارهای انسانیِ نسل جوان ایران می‌شورد و هنرمند محبوب سینما گلشیفته فراهانی را "توهین جنسیتی" می‌کند. مگر به اخلاق مسلمانی و اسلامی در توهین "کافر" شرم هم رواست تا بخواهد در حس سروش بگنجد و در کالبدش رعشه افکند و از این "رعشه" وجدانی در وی بیدار شود؟ خشمی خفته از معیارهای نسل جوان آگاه که می‌گوید "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" دارد و هر از گاه این خشم نشت کرده بیرون می‌زند و یقه جوانی موفق و متنفذ از نسل حاضر را می‌گیرد تا به آنها بقبولاند که وی "فیلسوف" مسلمان عبدالکریم سروش است و مبادا از حیطه تأویل و نفوذ دینی‌اش خارج گردند! سروش اما اینبار به مانند "ملی" مذهبی‌ها و "نواندیشان" دینیِ دیگر به سراغ بقول خودش "قصابان صهیون" پس از عملیات تروریستی حماس اسلامگرا می‌رود و چنان آن را برجسته می‌کند تا از برجستگی عملایات تروریستی حماس در خاک اسرائیل بکاهد که تا مجبور نباشد حتا کمترین سخن در خصوص جنایت هولناک تروریستی حماس گفته باشد یا از وی پرسیده شود. مسلمانی یعنی همین، یعنی ناپاسخگو بودن درست همان رفتار و برخوردی که روال ۴۴ ساله حکومت اسلامی را تشکیل می‌دهد.

وقتی تروریست‌های حماس به سالنی که تعدادی جوان دختر و پسر در آن مشغول جشن و شادی بودند آنها را به رگبار بستند و کشتند و تعدادی بیگناه را به اسارت با خود برُدند کلامی از این سروش در نیامد تا چنین قصابانی که قصابی می‌کنند تا حکومتی از نوع حکومت ایران برپا کنند را حداقل، گوش چشمی هم شده نشان دهد! برعکس انتظار کشیده تا آن زمان که، عکس العمل طرف مقابل را مشاهده کرده و سپس آن جنایت تروریستی هولناک را تحت شعاع این عکس العمل قرار دهد. و تا بدینوسیله با یک تیر دو نشان بزند؛ اول از زیر بار محکوم کردن جنایت حماس علیه اسرائیل شانه خالی کند که کرد و دوم به سهولت بتواند "جنایت صهیونیسم" را جا بیاندازد! شگرد مسلمانی یعنی همین. یعنی رندی و دودوزه بازی.

نیکروز اعظمی

گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر