۱۴۰۲ مهر ۲۸, جمعه

 IR_IS.jpgایران و اسرائیل، دشمن یکدیگر یا دوستانی هم‌درد؟!

 س. بزرگ نیا

اگر مسئله فلسطین و اسرائیل را در احوال و افکار عمومی دنیای متمدن دنبال کنیم با مجموعه‌ای از گزارش‌های حرفه‌ای در تقبیح خشونت نسبت به غیر نظامیان و امثال اعتراض‌های مدنی و غیر مدنی بر می‌خوریم و شاید هم اوقاتی را برای مطالعه مقالات و نقدهای متفکران و نویسندگان این ملل صرف کنیم که با فرض موجودیت اسراییل و فلسطین، منتقد سیاست دولت یهود در عدم پایبندی به قطعنامه‌های سازمان ملل و یا گسترش شهرک‌سازی هستند و نیز انتقاد از تندروهای اسلامگرایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند...

۱- اما به محض آنکه از این دنیای متعارف پا به دنیای جمهوری اسلامی و اقمار نیابتی آن می‌گذارید موضوع از اساس فرق می‌کند. در این دنیای شگفت‌آورِ ساختگی همه فقط شنونده و توجیه‌گر یک دکترین‌اند: اسرائیل حکومتی جعلی و همه‌ی مردم اسرائیل دشمن هستند. در اینجا، با پدیده‌ای مواجه‌اید که هیچ روزنه‌ای برای عقلانیت دلسوزانه و سیاست‌ورزی مدبرانه در حل مسئله باز نیست. موضع نابودی اسراییل حتی موضوعی فراتر از جنگ بین دو کشور مثلاً بین روسیه و اوکراین است، چون در این جنگ، هیچیک خواستار نابودی طرف دیگر نیست... واقعیت این است که با جنس تفکر از نوع جمهوری اسلامی، گزینه‌ای جز نابودی یکی از دو ملت یا حتی همه جهان! باقی نمی‌ماند. در این جغرافیای سیاه و سفید متشکل از سخنگویان رسمی آرمانگرا در نابودی اسرائیل، ملت ایران دهه‌هاست که اسیر و محکوم به تحمل آثار این دکترینِ نامعقول شده است. هرچند در بین دو سر طیف این ساختار فکری -حکومت و مردم-، طیفی از متفکران و روشنفکران ایرانی و غیر ایرانیِ طرفدارِ آرمان فلسطین در سراسر دنیا وجود دارد که همواره سعی کرده تا بین نابودی اسرائیل و خشونت کور نسبت به ملت اسرائیل راه‌حلی منطقی ارائه دهد، چیزی شبیه تلاش برخی متفکران اسلامی برای ایجاد پیوند بین دموکراسی و اسلام؛ یا نظریه خشونت-پرهیز در تقابل خونین جمهوری اسلامی با ملت بی‌دفاع خویش.
۲- به گوشه‌ای از نوشته‌های نویسندگان در همین سایت و یا سیل کلیپ‌های روشنفکرانه عرب-تبار که توسط برخی هم‌وطنان در یوتیوب و پیام‌رسان‌ها وایرال می‌شود بنگرید که چگونه با استفاده از واژه‌های معتبر ضد جنگ و لیست کردن عناوین موجه مثل دموکراسی، حقوق بشر و غیره، ضمیر ایرانی را در طرفداری از اسرائیل متهم به بلبشوی ذهنی می‌کنند... اما تنها کاری که بسیار زیرکانه انجام داده‌اند این است که مباحث عقلانی و درست را در برابر بُرشی از مباحث چون انجماد فکر و اندیشه، تحجر و تعرفه‌های تاریخی و نقش سیاست، یکی به نعل و یکی به میخ با ایجاد فضای منطقی، مخاطب را در جاده خود هدایت می‌کنند تا به جمع‌بندی دلخواهشان برسند و به‌راحتی تمرکز خواننده را از اصل مطلب دور می‌کنند. در حقیقت کارشان چیزی بیش از کپی-پیست از وقایع و حقایق نیست و در آخر، نه تنها راه گریزی برای برون رفت ارائه نمی‌کنند، که بر همان طبلی می‌کوبند که خود نقد کرده‌اند؛ یعنی نقش جنگ و پذیرفتن منطقی کشتار.
حال اینکه حقیقت تاریخی اینست که در نهایت هیچ سرزمینی که به دست ملت‌ها رسیده و نام‌گذاری شده بدون جنگ به‌عنوان میراثی خونین از پدرانشان برای تصرف نبوده است. ایرانِ دویست سال پیش چگونه ایران کنونی شد؟ ترکیه صد سال پیش چگونه ترکیه امروز شد؟ چگونه امریکا نام خود را گرفت؟ چگونه آلمان و فرانسه و... دارای سرزمین شدند؟ با نگاهی به تاریخ به راحتی می‌توان فریب نویسندگان این دنیای سیاه و سفید را دانست. با نگاهی به کره زمین، به وضوح خواهیم دید که سراسر کشورها، روزی سرزمین مردمان دیگری بودند که یا قتل عام شدند، یا کوچیدند، یا تصرف شدند، یا هم‌زیستی و در نهایت ادغام شدند و... مبحث قوم یهود و فلسطین نیز از این امر مستثنی نیست و این موضوع در بافت و لایه‌ای تنیده در مذهب اسلام سنتی و ستیزه جو و تاریخ به‌مانند کلافی سر درگم، عمداً پیچیده شده است؛ پس تفکیک و درک واقع‌بینانه لازمه تحقیق و مسئولیت‌پذیری در سیاست‌ورزی تنها راه حل است نه بازی با الفاظ و تحمیق تفکر که این جنس از نویسندگان انجام می‌دهند.
۳- شاهد مدعا اینکه اگر در کرانه باختری دو ملت فلسطین و یهود با رئیس دولتی فاضل توانستند تحت پوشش قانون‌ و حقوق انسانی در کنار هم با پیشرفت علم و دمکراسی به رشد اقتصادی و آرامش برسند، پس چگونه حماسی‌ها و ملاهای کودک‌کش ایرانی و سایر قاتلین نیابتی در غزه نتوانستد دولت-ملتی تشکیل دهند و راه حلی برای برون رفت با آن همه پول و امکاناتی که از سراسر دنیا به آنها تزریق می‌شد سرزمینی سعادتمند، آباد و با سواد برای آن جمعیتِ اندک ایجاد کنند؟ چرا به جای ساختن مدرسه، دانشگاه، شهرسازی و امکانات شهری فقط به تونل‌سازی و جو ارعاب و خشونت و ترویج بیسوادی پرداختند؟ چرا فقط خونخوار و تروریست تربیت کردند؟ مادامیکه حتی یک پایگاه نظامی در آنجا نیست، این آیا جز به معنای ایجاد عمدی یک سپر انسانی وسیع از کودکان و زنان و غیرنظامیان در پاسخ به حملاتی است که در آینده نزدیک قطعاً به وقوع خواهد پیوست؟ چرا از آزادی و رفاه و دانش و تمدن در غزه خبری نیست اما هر چه هست نفرت و جنگ و بیسوادی! چرا این نویسندگان مسئولیت قطعی و اصلی رهبران فاسد و جانی حماس را در نظر نمی‌گیرند؟ چرا به خویشتن خویش بر نمی‌گردند و چنین مواردی را نقد نمی‌کنند اما همچنان ذهن و افکار عمومی را مزورانه به جاده نفرت هدایت می‌کنند؟ من به شخصه فرقی بین این نویسندگان و آن فرد که با اسلحه به سلاخی می‌رود نمی‌بینم؛ جز اینکه، این یکی با قلم و ظاهرِ منطق، هرگونه امکان توقف در چرخه خشونت را از پیش ممتنع ساخته، تا ماشین سلاخی همچنان روغنکاری و آماده به خونریزی مهیا باشد.
۴- تفاوت بین سیاستمدارِ روشنفکرِ متعهد به منافع ملی با روشنفکرِ سیاسی متعهد به منافع فکری در جنس نوشتن، حرف زدن و رفتار است. به خاطرات محمد علی فروغی نخست وزیر رضاشاه بنگرید که در آغاز ماجرای اشغال می‌نویسد: «من چون سِمَت و رسمیت دارم نمی‌توانم آزادانه در این موضوع، موافق دلخواه حرف بزنم...» (صفحه ۷۳۱-۷۳۳) که مواظب تفکیک عقاید شخصی از اعلام مواضع رسمی خود است و یا به مواضع شاه فقید در جایگاه رئیس کشور و یا ترکیه کنونیِ مدعی یک دولت اسلامی نگاه کنید، تا حسِ عمیقِ «مسئولیت‌پذیری» برای حفظ جان‌ها و مال‌ها و منافع کشور را درک کنید. همان حس «مسئولیت»‌ی که باعث شد تا پادشاهان فقید ایران و مصر در جهت ایجاد صلح پایدار در منطقه بین این دو ملت تلاش کنند، هرچند که با وقوع انقلاب ۵۷ ناکام ماند... اما اکنون و در این وضعیت آشفته، آیا اساساً حق داریم بپرسیم که در وسط این دعوا، کجا ایستاده‌ایم؟
۵- اینکه هنوز این جنس از نویسندگان مدعی تفکر که دانسته یا ندانسته در دنیای سیاه و سفید جمهوری اسلامی قلم می‌زنند «در فهم مبنایی مدلل برای همدلی بخشی از افکار عمومی ایرانیان با اسرائیل در ماجرای تاریخی بحران منطقه خاورمیانه عاجز مانده‌اند»، -که معتقدم نه بخشی از افکار عمومی، که تقریباً همه افکار عمومی ایران- تحقیقاً ناشی از همان آفات ذهنی است که خودش بیان داشته و قادر نیست ضمیر زلال و آگاه «عموم مردم ایران» را ببیند که یک تجربه بی‌واسطه «اکنون»‌ی از غایت و مدینه فاضله جمهوری اسلامی در ساختن «آینده»‌ای برای "فلسطین اشغالیِ آزادشده" و همه دنیا دارند که بگوید هولناک‌تر از آن است که حتی در تصور بگنجد! «آینده در حال»‌ی که همه ایرانیان با تمام وجود از آن بیزارند و هر کجا که بتوانند علیه این آرمان دهشتناک فریاد می‌زنند حتی اگر در مراسم خاکسپاری داریوش مهرجویی باشد؛ مردم ایران، دیربازی است که دریافته‌اند ایران و اسرائیل، تنها دوملتی در جهان هستند که یک دشمن واقعی و مشترک بیشتر ندارند؛ و آن جمهوری اسلامی است.
تا وقتی الیت سرزمین‌های امثال ما منافع ملی کشور را مبنای شناخت و قضاوت قرار ندهند و ارکان خِرَد، عشق و دلسوزی در رهبرانِ این قسمت از سرزمینِ شرقی جوانه نزند همچنان، این در به جز بر پاشنه جنگ و نفرت نخواهد چرخید و قلمفرسایی در استنتاج منطقیِ مُحِق بودن یا نبودنِ تنها یکی از دو ملت، جز بر طبل جهل و جنگ کوفتن با حربه تحلیل سیاسی، دروغی خونین بیش نیست...

س. بزرگ نیا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر