رفراندوم به مثابه تاکتیک
جنبش دمکراتیک مردم ایران وارد مرحله کیفی تازهای شده است. آنگاهکه نهادهای قدرت در یک سیستم حکومتی رفراندوم را تنها راه گریز از مشکلات کنونی میبینند، میتوان به اوج این بحران پی برد. اساساً طرح رفراندوم از سوی یک حکومت، چه دمکراتیک و چه غیر دمکراتیک، نشان نقطه اوج یک بحران در جامعه است، که حکومت در کلیت خود از حل مشکلات عاجز است و آن را به آرای مردم میسپارد.
بهویژه در اروپا این اواخر میتوان از تجربه ضد دمکراتیک رفراندوم یاد کرد که در نهایت یا سرکوب اقلیت یا تحمیل اقلیت بر اکثریت را به دنبال دارد که نمونه اخیر آن، خروج بریتانیای کبیر از اتحادیه اروپا است. به این دلیل رفراندوم میتواند یک ابزار ضد دمکراتیک نیز قلمداد شود. اما شرایطی نیز وجود دارد که تنها خواست رفراندوم، از آنجا که «سمتوسوی» دمکراتیک دارد، میتواند برای یک جنبش دمکراتیک از ارزش والایی برخوردار باشد. چنین شرایطی در ایران امروز قابل مشاهده است. شرایط ایران بهکلی متفاوت است و ازنظر نگارنده طرح رفراندوم از سوی پانزده فعال سیاسی با توجه به شرایط کنونی، «تاکتیک» مثبتی است.
اوج بحران با نظرسنجی اخیر دولت روحانی که بنا بر آن، بیش از هفتاد درصد مردم ایران ریشه مشکلات را در کل نظام میبینند، یک شکل بیسابقه رسمی یافته است. به دنبال شورش دیماه دولت روحانی به انتشار عمومی بودجه سالیانه پرداخت و آشکار نمود که درصد عمده آن در اختیار نهادهای دینی، ولایتفقیه و سپاه قرار میگیرد. درحالیکه سرمایه و پول مردم ایران صرف دخالتهای منطقهای و گسترش اسلام و شیعه میشود، اکثریت مردم ایران در فقر به سر میبرند. تحریکهای حکومت ایران در منطقه، بخشی بزرگی از کشورهای دنیا را به دشمنی و بدبینی نسبت به ایران واداشته است. احتمال جنگهای تازه در منطقه علیه اسرائیل، عربستان یا حتی ترکیه افزایش مییابد. حکومت ایران، هم ازنظر داخلی و هم خارجی شکستخورده است، و به این دلیل از هیچ ریسکی نمیترسد و برای بقای خود به هر ابزاری علیه مردم خود یا علیه صلح جهانی استفاده میکند.
به همان اندازه که طرح رفراندوم در شرایط کنونی از سوی افراد و نهادهای حکومتی، بهطور مشخص آقایان روحانی و احمدینژاد، نقطه اوج بحران حکومتی است، طرح رفراندوم از سوی بخش بزرگی از اپوزیسیون نیز بازتاب چنین بحرانی است. در حال حاضر بهطور مشخص سه پیشنهاد برای رفراندوم موجود است:
– از سوی آقای روحانی که پیششرطی ندارد و صرفاً با استراتژی تقویت نهاد دولت در مقابل ولایتفقیه و سپاه عنوان شده است. چنین رفراندومی در چارچوب امکانات حکومتی امری ممکن به نظر میآید، زیرا انتخابات گذشته نیز نشان داده است، که نهادهای انحصارطلب حاکمیت چنین رفراندومی را بهعنوان یک تهدید واقعی ارزیابی نمیکنند و برای آنها انتخابات به هر شکل آن یک جنبه تزیینی دارد که مشروعیت از دسترفته را تا حدی دوباره بازسازی کنند. برای این نهادهای انحصارطلب کاملاً واضح است که اکثریت مردم ایران خواهان کنارهگیری این دستگاهها از قدرت هستند؛ اما انتخابات یا نتیجه آن برای این دستگاههای انتصابی هیچ ارزشی ندارد. آنها به نظام اسلامی بهعنوان یک سیستم انتصابی – نخبهای مینگرند که تنها روحانیت در آن چنین نقش نخبه را دارد. حتی بهکرات از سوی این نهادها برچیدن اصل انتخابات در جمهوری اسلامی پیشنهاد شده است. اینکه سیستم جمهوری اسلامی با «استراتژی» خلع قدرت سیاسی و اقتصادی نهادهای انتصابی، ولایتفقیه و سپاه اصلاحپذیر است، در آن شکی نیست. اما اینکه چنین اصلاحاتی با یک سیاست گامبهگام در درون خود رژیم، با فشار از بالا صورت گیرد، درنهایت به این مفهوم است که سپاه و ولایت بدون اعمال خشونت، داوطلبانه از قدرت کنارهگیری کنند؛ که بسیار خام و بعید به نظر میآید. تجربه چهلساله جمهوری اسلامی نشان داده است که چنین امری به یک بنبست جدی رسیده است و دقیقاً به همین دلیل حتی خود دولت جناب روحانی از پیشنهاد رفراندوم بهعنوان آخرین ابزار در اقتدار خود استفاده میکند.سیستم جمهوری اسلامی نیاز به اصلاحات بنیادین دارد.
– از سوی آقای احمدینژاد که با پیششرط برکناری رئیس قوه قضاییه، عدم دخالت شورای نگهبان و آزادی زندانیان سیاسی عنوانشده است. بدیهی است که چنین پیششرطهایی برای رفراندوم، اگر از طرف دولت عنوان میشد، موجودیت خود را زیر پرسش قرار میداد و درنتیجه به براندازی دولت توسط ولایتفقیه میانجامید. اما آقای احمدینژاد که در حال حاضر مسئولیت حکومتی ندارد ولی از قدرت پنهانی برخوردار است، میتواند چنین شهامتی داشته باشد. اینکه این قدرت پنهانی از کجا تغذیه میشود، بهسختی قابلمشاهده است. اما احتمال بر این است که آقای احمدینژاد برگهای برندهای در دست دارد که ازنظر انحصارطلبان نباید رو شوند. بههرحال این پیشنهاد رفراندوم امکانات عملی در چهارچوب حاکمیت ندارد که دلایل آن در بالا ذکر شد. آقای احمدینژاد به دنبال کسب محبوبیت از طرف مردمی است که دیگر امیدی به اصلاحات در چهارچوب چنین سیستمی ندارند. بهعبارتدیگر چنین پیشنهادی از سوی او اهداف صرفاً پوپولیستی و مردم فریبانه دارد.
– پیشنهاد رفراندوم از سوی پانزده فعال سیاسی پیششرطهایی دارد که در چارچوب چنین سیستم جمهوری اسلامی و با حضور نهادهای انحصارطلب امکانپذیر نیست. اما به نظر نگارنده، این در وهله نخست پاسخی است به پوپولیسم آقای احمدینژاد، و دوم پاسخی است به رفراندوم درخواستی از سوی آقای روحانی که هیچ مشکلی را حل نمیکند. این پیشنهاد روشن، آنچه را اکثریت مردم ایران فکر میکنند، تأکید میکند: مشکل اصلی ولایت فقیه و سپاه و نهادهای انحصارطلب در درون جمهوری اسلامی هستند. چنین پیشنهادی بیان یک استراتژی نیست، بلکه یک تاکتیک برای رسیدن به یک سیستم دمکراتیک است، که میتواند همین جمهوری اسلامی ولی بدون نهادهای انتصابی، بدون ولایتفقیه و بدون سپاه باشد.
در این رابطه دو استدلال در رد چنین پیشنهادی و موضوعیت آن وجود دارد: استدلالی که بنا به مصالح بینالمللی و امنیت ملی، باید اتحاد ملی اولویت داشته باشد. چنین دیدگاهی بهکلی فراموش میکند، که چه کسی و چه رژیمی امنیت ملی مردم ما و تمامی دنیا را به خطر انداخته است. چنین دیدگاهی دخالت در سوریه، لبنان، یمن و بحرین و غیره که هدفی جز شیعهسازی ندارد را، برای امنیت ملی ایران لازم میداند. چنین دیدگاهی امنیت ملی را نه در حفظ منافع و سرمایههای اقتصادی ایران بلکه در بخشیدن آن به قدرتهای منطقه یا گسترش دخالت نظامی و موشکی میبیند. چنین دیدگاهی نهایتاً از ایران یک کره شمالی میسازد که بهجای پیشرفت و نفوذ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی همچون بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی، به یک سیستم منزوی میرسد.
استدلال دیگر این واهمه است، که چنین پیشنهادی، امیدی به اصلاح و رفورم نمیبیند، و تنها به سرنگونی رژیم میاندیشد. همانطور که اشاره شد، چنین پیشنهادی بازتاب همان تمایل عمومی در جامعه است که امیدی به اصلاح نظام در چهارچوب ولایتفقیه و سپاه ندارد. اگر این را بپذیریم، حتی پیشنهاد رفراندوم آقای روحانی نیز به مفهوم انهدام چنین سیستم ولایتی است که بیپروا و آشکارا بودجههای دولتی و ملی را از آن خود میکند تا اهداف اسلامی و دینی خود را پیش برد. به نظر میرسد که دولت نیز با طرح رفراندوم به این نتیجه رسیده است که نمیتوان امیدی داشت که از طریق قانون بتوان با نهادهای انتصابی در درون جمهوری اسلامی مقابله کرد. بدیهی است که جناب روحانی در مقام اپوزیسیون قرار ندارد که پیششرطی برای رفراندوم گذارد. اما اپوزیسیون چنین امکانی دارد، و وظیفه دارد که در جهت سمتگیری این جنبش مردم چنین کند، که شورش دیماه نشان داد، که همچون آتشی زیر خاکستر هر زمان با جرقهای میتواند شعلهور شود.
آیا رضا پهلوی یک آلترناتیو است؟
وقایع تاریخی از نظر هگل دو بار اتفاق میافتند. مارکس در اثر خود در بناپارت در تصحیح هگل میگوید: بار اول بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت کمدی. در تصحیح مارکس نیز میتوان گفت: بار نخست روشنگری است و بار دوم رمانتیک.
روشنگری نوآور است، به دنبال ویزیون و اوتوپی است. انقلاب بهمن ۵۷ یک اوتوپی به نام جمهوری اسلامی داشت. هیچکس نمیدانست که این چه معجونی است. رؤیای روشنگری داشتیم. جمهوری اسلامی یک اوتوپی برای همه بود، زیرا آن را هیچکس نمیشناخت. آقای خمینی با سخنان زیبا وعده دمکراسی و بهشت برین را به ما داد. بسیاری نیز باور کردند. جمهوری اسلامی برای بسیاری آغاز دوران روشنگری بود. در چنین جوّی، هرگونه مخالفت و هشدار، با تحقیر نگریسته میشد. چند سالی نگذشت که دیالکتیک چنین روشنگری برملا گشت. شمشیر ولایتفقیه بر ضد روشنگری برخاست. اسلام بهگونهای فزاینده به حوزه حقوقی و قانونی پیوست و از حوزه اخلاقی کناره کشید. امری که رشد فساد و رشوهخواری در جامعه را تسریع بخشید. امروز پس از گذشت چهل سال حاکمیت جمهوری اسلامی، اکثریت مردم و روشنفکران به این نتیجه رسیدهاند که به این حاکمیت نمیتوان امیدی داشت. این چهل سال روح جامعه را عوض کرد. تنها «زمان» این قدرت را دارد که روح توده را تغییر دهد. همین مردمی که علیه رژیم شاه به پا خواستند، قادر خواهند بود برای به قدرت نشاندن او یا حامیان او قیامی دیگر کنند. مردمی که بنا بر یک سلسله اهداف مشخصی به نام توده گرد هم میآیند، قاعده خردمندانهای نمیشناسند، بلکه غریزه و حس ناخودآگاهانه تحول دارند. هر چه این ناخودآگاهی بیشتر باشد، پتانسیل تحول بهطور عملی بیشتر است. چنین تودهای، قدرتی خدا گونه دارد که در مقابل هر قدرت خداگونه دیگر، بیپروا، رویارویی میکند. همان مردمی که در انقلاب فرانسه لودویگ شانزده را با نفرت به قتل رساندند، به شاهی دیگر به نام بناپارت عشق ورزیدند. در اصل، روشنفکر نیز همچون توده عمل میکند؛ زیرا روشنفکرهراندازه که خردمندانه و با راهبرد و استراتژی فکر کند، چیزی بهجز یک توده روشنفکر نیست. بهعبارتدیگر، صرفنظر از اینکه ما چه فکر میکنیم و چه راهبردی انتخاب میکنیم، آنجا که توده کنشگر است، روشنفکر نیز همچون توده عمل میکند؛ زیرا اگر چنین نکند، از توده به دور است. در درون توده هر احساسی بهسرعت منتقل میشود. توده روشنفکر نیز هراندازه که راهبردی بیندیشد، مجبور به انتقال چنین احساسی است. روشنفکر به دنبال قدرت است و توده به دنبال تغییر. رهبر برای توده یک نقش نمادین دارد.
جنبش دمکراتیک مردم ایران در وهله نخست در فقدان رهبری آسیبپذیر است. رهبری برای سمت دهی توده مردم از اهمیت زیادی برخوردار است. این رهبر نیست که خود را بر توده تحمیل میکند، بلکه این توده است که رهبر میسازد و این رهبر است که پساز آن توده را به دنبال خود میکشاند. آسیبپذیری دیگر این جنبش در فقدان دورنمای سیاسی است. به همین دلیل بهویژه در میان نسل جوان که تجربه دوران رژیم سلطنتی را ندارد، رمانتیک بازگشت به دوران رژیم سابق و پیروی از رضا پهلوی بهعنوان سرمایه سیاسی رژیم سلطنتی رو به رشد است. این نسل از جنبش سبز به رهبری موسوی و کروبی فراتر رفته است، زیرا این دو فرد را نماینده تغییر ریشهای نمیبیند. اگر نظرسنجی رسمی اخیر دولت روحانی را مبنا قرار دهیم، بیش از ۷۰ درصد مردم نظام جمهوری اسلامی در کلیت آن را ریشه اصلی تمامی مشکلات میبینند. آن تفکیکی که حامیان تئوری تمایز و اصلاحطلبی که بین دولت و حاکمیت میگذارند و بر مبنای آن باید به پروژه اصلاحات گامبهگام، برای خلع سلاح سیاسی و اقتصادی ولایتفقیه و سپاه ادامه داد، در میان اکثریت مردم خریداری ندارد. مردم به این نتیجه رسیدهاند که چنین امری نیاز به یک فشار همهجانبه از پایین دارد. در تائید آن باید توجه داشت، که دستگاه ولایتفقیه یک سیستم پیچیده و ازنظر تعداد کارکنان قابلمقایسه با تقریباً سه وزارتخانه است. این تصور که پس از مرگ آقای خامنهای این سیستم خودبهخود متلاشی شود، خام به نظر میآید. بهسختی میتوان تصور کرد که حتی طرح شورایی شدن آن در کیفت کارکردی و ساختاری آن تغییری حاصل کند. چنین سیستمی بههیچوجه حاضر نخواهد شد داوطلبانه در یک رفراندوم قدرت خود را در اختیار مردم یا دولت قرار دهد. به این دلایل طرح رفراندوم آزاد و تحت نظر سازمانهای بینالمللی از یک منظر گامبهگام امری غیرممکن به نظر میآید. اگر جنبش اصلاحطلبی به مفهوم گامبهگام که حاکمیت خود را از بالا اصلاح کند، به بنبست رسیده است، به این مفهوم نیست، که پایان اصلاحطلبی است. اصلاحطلبی بیش از هر زمان امروز به فشار و جنبش از پایین دارد.
از یک منظر اعتراضی برای شکل و سمت دادن به اعتراضات خواست رفراندوم در کنار دیگر خواستههای اعتراضی همچون جنبش ضد حجاب، ضد جنگ، ضد دخالت در منطقه و تحریکآمیزی حائز اهمیت است. اما پرسش این است که آیا رضا پهلوی میتواند در تکامل و پیروزی جنبش دمکراتیک مردم نقش مهمی ایفا کند؟ به نظر میآید که رمانتیک جنبش به اینسو میرود. اما چنین امری وابسته به فاکتورهای متفاوتی هم از طرف مردم، هم از سوی رضا پهلوی و هم از سوی نهادهای سیاسی در داخل و خارج از کشور دارد.
از سوی مردم این مطرح است که این روند رمانتیک احیای دوباره گذشته در بافتی مدرن قابلگسترش باشد. چنین گسترشی بستگی به رفتار حاکمیت جمهوری اسلامی دارد. اگر دولت نتواند در عرصه آزادیهای اجتماعی و مشکلات اقتصادی، پیشرفت نشان دهد و یک نوع اعتبار تازهای برای جمهوری اسلامی بگشاید، پروژه اصلاحات بهکلی با شکست مواجه و جمهوری اسلامی به یک سیستم کاملاً توتالیتر تبدیل خواهد شد. با توجه به پیشنهاد خود دولت در برگزاری رفراندوم و با توجه به تجربه چهل سال حاکمیت ولایتفقیه، میتوان امروز باور داشت که اصلاحات از بالا به بنبست رسیده و امکان توتالیتاریسم رو به افزایش است. توتالیتاریسم بیشتر، به رمانتیک بیشتر در میان توده میانجامد و رؤیای احیای سیستم گذشته در بافتی دمکراتیک رشد خواهد کرد. رضا پهلوی برای چنین رمانتیکی بهترین گزینه ممکن است.
از منظر نهادهای سیاسی در داخل و خارج از کشور که عمدتاً از نسلهای ضربه دیده در زمان شاه هستند، چنین رهبری نمیتواند پذیرفته شود. برای این نیروها که یک تصور کلاسیک شاهی از سلطنت دارند و آن را با دمکراسی همآوا نمیبینند، پذیرش رهبری رضا پهلوی به مفهوم بازگشت به عقب و یک دیکتاتور سلطنتی تازه است. تصور این دسته از نیروها یک تصور سنتی از سلطنت است که هیچ خوانایی با دمکراسی نمیتواند داشته باشد. چنین تصوری به دو دلیل قابلدرک است: اول اینکه این نیروها تجربه آن دوران فشار را دارند؛ از سوی دیگر، از طرف بازماندگان رژیم شاه بهویژه عوامل ساواک که نقش مستقیم در شکنجه و پیگرد و اعدام مخالفین داشتهاند، تاکنون نهتنها هیچ حرکت روشنگرانهی صورت نگرفته بلکه این عناصر در مصاحبههای مختلف به توجیه و حمایت از رفتارهای خود در آن زمان نیز میپردازند. از سوی دیگر این انتقاد به نیروهای سیاسی چپ نیز وارد است، که تا به امروز از تحلیلی همهجانبه در نقد جنبش خشونتآمیز در زمان شاه غفلت نمودهاند، هرچند که بهطور پراکنده از سوی برخی از فعالین مختلف سیاسی چنین نقدی موجود است. رضا پهلوی در مصاحبهای شنیدنی با مهدی خلجی، به نقش متحد کننده خود در میان نیروهای سکولاریسم با گرایشهای متفاوت اشاره میکند و تعیین شکل رژیم آینده را به یک رفراندوم در یک شرایط حقوقی دمکراتیک پس از دوران گذار واگذار میکند. چنین امری مثبت است و میتواند مورد استقبال تمامی نیروهای سیاسی قرار گیرد. به همین دلیل او خود را نهادی نمیکند و بهعنوان یک فرد با احترام به همه گرایشهای سکولار میشناسد. چنین امری ظاهراً خشم نیروهای سلطنتطلب را نسبت به او برانگیخته است. اما رضا پهلوی در همین مصاحبه از خود بهعنوان یک سرمایه سیاسی یاد میکند که از زمان پدر و پدربزرگ او موجود است. اگر چنین است، پس لازم است که او به نقد سیاسی آن دوران نیز بپردازد. آیا همهچیز در دوران شاه خوب بود؟ اگر اینطور است چرا بسیاری از جوانان مخالف شاه چارهای بهجز مقاومت خشونتآمیز ندیدند؟ لازم است که رضا پهلوی اگر به دنبال چنین نقش تاریخی و متحد کننده است، بهطور مشخص به کاستیها و جنبههای منفی این سرمایه سیاسی نیز بپردازد. با چنین نقدی او میتواند اعتماد بخش بزرگی از این نیروها را به خود جلب کند. اگر رضا پهلوی بر سرمایه سیاسی سیستم پدر و پدربزرگ خود استواراست، باید بیپروا جنبههای ضد دمکراتیک آن را به انتقاد بکشد. بدینوسیله او قادر خواهد بود دید دمکراتیک خود را باورمند سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر