ع.م
***
... هروقت نوروز میرسد ازخودم میپرسم که پس ازآنهمه حملات وهجومهای ویرانگرِاقوام بیگانه (که فقط یک حملهء آنها میتوانست زبان فرهنگ وتاریخ وتمدّن هرکشورمتمدّنی را برباددهد)، چه رازی درنوروز بوده وهست که به سانِ یک سنگرو سایه بان، هماره سر پناهِ ملّت وملیّتِ مابوده و مارا ازگذشته به حال وازحال به آینده منتقل کرده وباعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است؟ ...ازاین گذشته، نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی- شایدبی نظیرترین یاکم نظیرترین جشنها درمیان همهء ملّتهای جهان باشدکه درآن، زندگی، زایندگی، شادی وشادخواری -مانندیک فریضهء آئینی وایزدی- موردستایش قرارگرفته واگربدانیم که مفهوم زناز ریشهء زندگی وزایندگی است، متوجه میشویم که درفرهنگ ایران باستان چرا زن آنهمه موردسپاس وستایش واحترام بوده که حتّی میتوانست به پادشاهی سرزمین پهناوری مانندامپراتوری ایران برسد؟ وچرا الههء آبها، یعنی سرچشمهء رویش و حیات وهستی، «آناهیتا» نامیده شده است.
این دو-سه نکته را عرض کردم تابگویم که ملّتهای تاریخی را بایدبطورتاریخی مورد بحث وبررسی قرارداد نه بطورمقطعی ومثلاً بانمونه قراردادن جمهوری اسلامی وتعمیم آن به سراسرتاریخ ایران، نتیجه بگیریم که «جمهوری اسلامی محصول طبیعی تاریخ وفرهنگ مااست»!! ویا: «تاریخ ایران، تاریخ امتناع تفکرواندیشه بوده است» ...اینگونه پرانتزهای سیاه درزندگی همهء ملل متمدّن جهان وجودداشته، مثلاً چه کسی تصوّرمی کردکه درآلمان (یعنی درسرزمین بتهون وشوپَن و باخ و برامس و واگنر و هگل وکانت و...) هیولائی بنام هیتلر وفاشیسم ونازیسم متولّدخواهدشد؟ ویادرهمین فرانسه باماجرای هولناکِ کشتارِسن بارتلمی (Massacre de la Saint-Barthélemy) هزاران انسان درآتش تعصّبات مذهبی بسوزند وقتل عام شوند؟ یا ظهورموسولینی در یکی ازمراکز مهم تمدن ورنسانس جهانی یعنی درایتالیا...همانطورکه گفتم ملّتهای تاریخی را باید بطورتاریخی مورد بحث وبررسی قرارداد نه بطورمقطعی.
سالها پیش عرض کردم: اساساً یکی از ویژگیهای ملت ما - در طول تاریخ- این بوده که هر بارکه به شخصیت تاریخیاش، یعنی به هویّت ملّی وفرهنگ وآئینهای ملّیاش حمله شد، مردم ماکوشیدند تا درپناه آئین هائی مانندنوروز، چهارشنبه سوری، جشن سده وجشن مهرگان وغیره سنگر بگیرد و از این پایگاه و پناهگاه به هستی تاریخی خودش ادامه دهد، اصلاً رازپیدایش شاهنامههای ابومنصوری، دقیقی توسی وسرانجام، شاهنامهء ارجمند فردوسی دراین بودکه حافظِ حافظهء تاریخی ایرانیان بودند. این شاهنامه ها- درواقع-آئینهای بودندکه ایرانیان با نگاه به آنها، هویّت تاریخی وآئینهای ملّیشان را بخاطرمی آوردندویا درشخصیّت هائی مانندفریدون وکاوه وجمشید ورستم، آرزوهاوامیدهایشان را برای ظهوریک قهرمان دادگر ودادگستر جستجومی کردند. درواقع، جوهراصلی این شاهنامه استقرارِ داد است، پس شگفت نیست که نخستین سلسله درشاهنامهء فردوسی پیشدادیان نامیده میشود.
همهء این مفاهیم وقتی باخِرَدورزی، آزادگی، عدالتجوئی، مدارا، شادخواری و اخلاق و فضیلتهای انسانی آمیخته میشوند، رنگین کمانی بوجودمی آیدکه جهان بینی ایرانی یاایرانشهری نامیده میشود. میخواهم بگویم که عشق و علاقه به این آرمانهای شریف و عدالتخواهانه است که در طول قرنها ملّت ما را به قهرمانان شاهنامه پیوند داده است و اگر امروز نیز تعلّق خاطری به شاهنامه فردوسی وجود دارد، نشانهء آرزوی ملّت ما برای استقرارِ داد و صلح و آزادی است...بنابراین برخلاف بسیاری ازکشورهای مسلمان، اگرما به «امّت» تبدیل نشدیم وتوانستیم بعنوان یک «ملّت» درعرصهء تاریخ باقی بمانیم به یُمنِ وجودِ همین شاهنامه هابود. به عبارت دیگر: درتوفانهای سهمگین تاریخی، ما ـ بعنوان ایرانی-تنها در سه چیز خودمان را از مسلمانهای دیگر جدا کردیم:
۱-حفظ زبان فارسی،
۲-حفظ وتداوم تاریخ بعنوان آئینهء حافظهء ملّی وقومی ما،
۳- حفظ ونگهبانی ِآئینهای ملی، مانندچهارشنبه سوری ونوروز ومهرگان وجشن سده وغیره...
حتّی در دورههای بسیار دشوارتعصّبات مذهبی- مانند دوران سلاطین صفوی-ماشاهدتدوین یکی ازنفیس ترین وزیباترین شاهنامه ها-یعنی شاهنامهء طهماسبی هستیم. معروف است که درزمان شاه عباس کبیر جشن نوروزی باروزعاشورا مصادف شد، بااینحال، شاه عباس (برخلاف رهبران جمهوری اسلامی) مراسم نوروزی را تعطیل یا تحریم نکردبلکه ابتدا آئین نوروزی را به جا آورد وبعد درمراسم عاشورا شرکت کرد.
این نمونهها نشان میدهندکه فراترازسلطهء سلاطین وقت، نوعی حس ملّی یا آگاهی ملّی درملّت ما وجودداشته که موجب تداومِ اندیشهها وآئینهای ایرانی ازگذشتهء باستانی به آینده شده است.
بنده درمقالاتی-ازجمله درکتاب تاریخ درادبیّات و پیشگفتارِ ویرایش تازهء کتاب حلّاج به سابقهء دیرینهء این «حس ملّی» و «خودآگاهی تاریخی» درفرهنگ ایران اشاره کردهام، امّا شایدبرخی گمان کنندکه این «خودآگاهی تاریخی» یا «حس ملّی» فقط مختصِّ رجال یا «منوّر الفکر»های جامعه بود درحالیکه-مثلاً- گزارش «گوبینو» -سیّاح ودولتمردفرانسوی در سال ۱۸۵۵ (درزمان ناصرالدین شاه) نشان میدهد که مردم عادی هم -کم وبیش-براین «حس ملّی» یا «آگاهی تاریخی» واقف بودند. «گوبینو» دربیان وجوداین «حسّ ملّی» درمیان طبقات فرودست جامعه یادآورمی شود:
- «من انجمنهای بسیاری را دیدهام که گویندگان و شنوندگان آن همه از عامیترین گروهها بودند...در طول چهار ماهی که من در بیابانی در بیست فرسخی تهران در چادری به سر میبردم، خدمتکاران من، هر شب، در چادرِ یکی از پیشخدمتها یا آبدارباشی جمع میشدند و در آنجا کتاب میخواندند و دربارهء حوادث تاریخ باستان بحث میکردند...».
ایران، هرگز نخواهد مُرد!
گوبینو مینویسد:
- «ایرانیان قومی باستانیاند و چنانکه خود میگویند، شاید، کهنترین ملت جهاناند که حکومتی منظم داشتهاند و بر روی زمین همچون ملتی بزرگ عمل کردهاند. این حقیقت در ذهن هر خانوادهء ایرانی حضور دارد و تنها گروههای درس خوانده نیستند که این مطلب را میدانند و آن را بیان میکنند. حتّی مردمان طبقات بسیار پایین نیز همین سخنان را تکرار میکنند و آن را موضوع گفتگوهای خود قرار میدهند. این مطلب شالودهء استوار حس برتری آنان و یکی از اندیشههای عمومی و بخش ارجمندی از میراث معنوی آنان است...روشن است قومی که تا این اندازه به گذشته بها دهد، از اصلی حیاتبخش و نیرویی بزرگ برخوردار است».
باوجوداین «اصل حیات بخش و نیروی بزرگ» است که بنظر «گوبینو:
-ایران خواهد ماند و هرگزنخواهد مُرد!
سنگ خارای ایران!
باتوجه به حملات وهجومهای متعدّد ِ اقوام مختلف به ایران، «گوبینو» اصطلاح بسیار زیبائی به کارمی برَد تا رازِ بقای ایران وتداوم تاریخ وفرهنگ ایران را بازگو کند: سنگ خارای ایران.... بنظرگوبینو:
- «ایران چونان سنگ خارایی است که موجهای دریا آن را به اعماق راندهاند، انقلابات جوّی آن را به خشکی انداخته، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است، تیزیهای آن را گرفته و خراشهای بسیاری بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا -که پیوسته همان است که بود-اینک، در وسط ِ درهای بایر، آرمیده است. زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت».
دربارهء بی تفاوتی مردم ایران نسبت به آمد و رفت حکومتهای جبّار و ایران ستیز، «گوبینو» به نکتهء بسیارمهمّی اشاره میکندکه گوئی خطاب به حاکمان کنونی ایران است:
- «مردم ایران -با بی اعتنایی- به آمد و رفت حکومتهای گوناگون نگاه میکنند، بی آن که به حکومت هایی که از بالای سرشان میگذرند، علاقهای نشان دهند».
باچنین واقعیّتی است که «گوبینو» -به درستی-معتقداست:
-باوجودسرسختی حکومتها، «سنگ خارای ایران»، پایدارخواهدماندمگراینکه این حکومتها خودراباخواستها وعلایق ملّی ایرانیان سازگار کنند...
شایسته است که به حکایت آن چنگ نوازِسیستانی اشاره کنم که حدود۳۰ سال پیش درکتاب دیدگاهها از اویادکردهام:
در تواریخ سیستان آمده است:
وقتی که سپاهیان «قُتیبه» (سردارعرب)، سیستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگنواز، در کوی و برزنِ شهر - که غرق خون و آتش بود-از کشتارها وجنایات «قُتیبه» قصّهها میگفت و اشکِ خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند، جاری میساخت و خود نیز، خون میگریست... و آنگاه، بر چنگ مینواخت و میخواند:
- «با اینهمه غم
در خانهء دل
اندکی شادی باید
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی باید
که گاه ِ نوروز است».
گویا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر