واژگان مفهومى زاده تبين مفهومى اند
بيان معايب متفاوت از رفع معايب است
نیکروز اولاد اعظمی
دوست ارجمندى متنى را در تعريف و تمجيد زبان فارسى
برايم فرستاد و خواست تا نظرم را ارائه كنم. من نيز پذيرفتم. پيش از سخن و ارائه نظرم
راجع به موضوع مطرح بايست اذعان كنم كه، بطوركلى زبان شناسى يك امر تخصصى است درست
به مانند انواع رشته هاى علوم كه تخصصى هستند اما، نه ويژگى يك زبان در فراز و نشيب
هايش و نه هيچ علومى، نمى توانند مصون از ارزشگذارى هاى فكرى/تاريخى/فرهنگى باشند.
روالى كه در جامعه مدرن غرب بى وقفه جريان دارد و به تناسب تبيين مفاهيم، واژگان نيز
خلق مى شوند. يك متخصص كسى است كه در يك رشته اطلاعات و آگاهى داشته باشد، وقتى فراتر
از اين رود آنگاه دارد نظريه پردازى مى كند يا از مجموع اطلاعات و آگاهى در زمينه معين،
اعلام تز مى كند. بارى، متن فرستاده شده در مورد زبان فارسى، نه تخصصى بوده و نه اعلام
نظر بلكه صرفاً تعريف و تمجيد بوده است كه دو نمونه اش را اينجا ذكر مى كنم:
١-"زبان فارسى در ٢٩ كشور جهان صحبت مى شود" ٢- "زبان فارسى زبان كلاسيك
است" كه منظور نويسنده متن از "كلاسيك" احتمالاً قديمى بودن و قدمت
آن بوده تا بدين ترتيب كارآمدى آن را در رديف و همسطح بودن با زبان غربيان نشان دهد.
توضيح و نظر من در اين باره:
اينكه زبان فارسى در ٢٩ كشور جهان تكلم مى شود هيچ
دليلى از محك پيشرفت آن نيست. اينكه زبان فارسى، زبان كلاسيك است قطعن همينطور است.
از مواردى را كه ايشان راجع به زبان فارسى گفتند، هيچكدام تأييد كننده پيشرفت اين زبان
نيستند. محدويت افعال در زبان فارسى به نسبت زبان غربيان را لازم نيست حتمن از مأخذى
كشف نمود كافى است ناموضوعيت فلسفه و ناموضوعيت رشته هاى مختلف علوم را در فرهنگ ما
مورد نظر قرار داد تا بتوان به فقدان واژگان مفهومى و نيز فقدان واژگان علمى در زبان
فارسى پى بُرد.
زبان فارسى، زبان مفهومى نيست اينكه مى تواند باشد
بحثى جداست. زبانِ مفهوى يعنى اينكه شما بتوانيد بواسطه ضرورت موضوعات در يك فرهنگ
بدانها فكر كنيد و از آنها، مناسب با مفهوم شان واژگان تازه خلق كنيد. در زمينه خلق
واژگانِ مفهومى يا معنايى، نمونه اى را از كشور سوئد مى آورم. ايرانيانى كه در سوئد
زندگى مى كنند در اين يكى دو سال اخير با واژه سويش swish كه انتقال پول با سرعت صفر ثانيه از حسابى به حساب ديگر است آشنا هستند.
اين واژه به هيچ وجه در سالها پيش، كارآمدى و بار معنايى نداشته وليكن امروز دارد و
عمومى شده. پس پيشرفت زبان در يك فرهنگ منوط است به تناوب و تواتر نيازها و موضوعات
عديده و متنوع در روندى هميشگى. تا كه مبدل به امور آدمى و جامعه شوند. وقتى امور نباشد
خلاقيت فكرى هم نيست و وقتى خلاقيت فكرى نباشد بتبع مفاهيم تازه هم خلق نمى شوند. به
اين فكر كنيم چه دلايلى وجود دارد كه ما را در بقاياى نيرومند "فلسفه" اسلامى
ماندگار كرده؟ يا سطح موضوعات ما چه هستند كه مانع آن مى شوند تا نتوانيم پا را از
گليم "فلسفه" اسلامى فراتر نهيم؟ بتبع معانى بسيارى از واژگان فارسى از دايره
چنين "فلسفه"اى خارج نيست. در ميان عامه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد
زن و شوهر وقتى مدت مديدى زندگى مشترك كردند شبيه بهم شده و بسيارى از خصوصيات يكديگر
را مى گيرند. ايرانى و زبان فارسى و اسلام هزار و چهارصد سال است كه با هم وصلت كرده و مشغول زندگى مشتركند، و بهم ممزوج شده
اند. مفت نمى ارزد وقتى گفته مى شود ايرانى در مقابل هجوم و سيطره عرب، توانست زبان
فارسى اش را حفظ كند. زبان به چه درد مى خورد وقتى راهبردى نباشد؟
موضوعات ما كدام اند تا بدانها فكر كنيم و در فرايند
فكر، برآيندى از واژه هاى مفهومى بسازيم؟:
توجه به اين مسئله مى تواند درجازدگى زبان فارسى
را برايمان روشن سازد بعنوان مثال؛ علم روانشناسى مدرن. اين علم متعلق به بافت فرهنگ
غرب است و بر بستر اراده انسان (يعنى موضوع داشتن) غربى به شناخت از رفتار و روح و
روان خويش، تنظيم شده و بعنوان يك روش در غرب عمل مى كند اما اگر به يك ايرانى، نياز
رفتن در نزد روانشناس پيشنهاد شود فوراً مى گويد ديوانه خودتى. يعنى موضوع چنين علم
و روشى، موضوع ايرانى نيست. خب، وقتى شما موضوع نداريد يعنى علم نداريد و وقتى علم
نداريد يعنى خلق واژگان يا ساختن واژگان هم نداريد. معادل سازى واژه ها و ساختن واژه
هاى مفهومى از قِبل رويدادهاى فرهنگ ما، دو موضوع متمايز از همند. وقتى مضمونى از
"درخت" و ويژگى اش وجود نداشته باشد، چه سود از عنوان آن؟ ما در فرهنگ اسلامى
مان كدام "ديسكورس" را داشته ايم كه "گفتمان" را معادل اش ساختيم؟
مؤلفات و مقولات "گفتمان" ما كدامند؟ چگونه ممكن است كه خواص ايرانى از فهم
همبستگى ملى به مثابه مصالح و منافع همگانى در نقطه مقابل حكومتى دينى كه با سياست
شيعى گسترى چنين مصالح و منافعى را به خطر انداخته مفلوج باشد اما همزمان فهم
"گفتمان" يعنى "ديسكورس" غربى داشته باشد؟ مايى كه نتوانستيم و
نمى توانيم خطرات سياست شيعه گسترىِ ايران بر باد ده جمهورى اسلامى خودمان را بفهميم
يا خود را به نفهمى زده ايم و به جايش با جناح اصلاح طلبى دينى اش احساس خويشاوندى
نهان و آشكار مى كنيم و به آنها دل مى دهيم و قلوه مى گيريم ، چگونه مى توانيم دم از
challenge غربى زنيم و
"چالش" فارسى را بيافرينيم؟ مقفول ماندن خواص ايرانى در "دينى زاسيون"
اصلاح طلبى دينى، نه نيازى به ديسكورس دارد و نه چلنج، كه ارزشهاى فرهنگ اسلامى مسلط
بر شعور خواص ايرانى بى نياز از اين دو واژه مفهومى (غربى) است.
روند فكر كردن راجع به نوع اصلاحات حكومتى بود كه
به مفهومى از "اصلاح طلبى دينى" رسيدم و آن را به مصداق "دينى زاسيون"
در جامعه جمهورى اسلامى تبين نمودم. اين عنوانِ مفهومى بار معينى دارد كه آن را با
مفهوم سكولاريسم اصلاح طلبى متمايز مى كند. در واقع ابتدا نفس عنوان "اصلاح طلبى
دينى" موضوع من نبود بلكه محتواى آن بر من معلوم گشت و برايم موضوع شد و آنگاه
ترجيح دادم تا چنين واژه اى را بكار برم. در حاليكه همه آنهايى كه خويشاوندى نهان و
آشكار، حداقل با اين جناح از حكومت دارند ترجيح مى دهند تا به جاى "اصلاح طلبى
دينى" بگويند "اصلاح طلبى"، تا بدينسان بار اصلى "دينى" محمول
گشته بر آن را پنهان دارند تا مبادا دستشان آشكارا رو شود. بنابراين از بار مفهومى يك پديده موجود يا رويداد
و روند تبين آن مى توان عنوان يك واژه معين را بر حسب مضمون درونى اش، برگزيد. واژگان
مفهومى زاده تبين مفهومى اند.
نيكروز اعظمى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر