م. ف. سخن
ديروز در باره ى حسينى نبودنِ خودمان، و اغلب مردم ايران نوشتيم. از تضادهاى درونى خودمان و دو گانگى ها و چند گانگى هاى درونى و بيرونى سخن گفتيم. از تضاد ميان اعتقاد با عملكردمان سخن به ميان آورديم. و اين ها مربوط به ما مردم عادى بود.
مردمى كه وظيفه «ندارند» براى درك دين، مطالعه يا بحث و جدل كنند. دين براى آن ها هميشه بوده و هميشه خواهد بود. خدايى كه هر يك از مردم دارند خاص خودِ آن هاست و معنايى كه از دين و اجزاء آن در مى يابند، منطبق است با ويژگى هاى خانوادگى و اجتماعى و فرهنگى آن ها.
اصولا دين براى فهميدن نيست؛ براى ايمان آوردن است. ايمان آوردن يعنى هر چه دين و اولياى آن بگويند صحيح است و هر چه دين و اولياى دين با آن مخالفت ورزند، ضد دين است. ايمان آوردن يعنى اصول دين را قبول داشته باشيم و بگوييم خدا وجود دارد، پيغمبر وجود دارد، قيامت وجود دارد، و در شيعه هم بگوييم، امامان وجود دارند و عدالت هم وجود دارد. ايمان آوردن يعنى در اين اصول چون و چرا نكنيم و اگر به چيزى شك كرديم، و با مطالعه و تحقيق به وجود و حقيقت موضوع پى نبرديم، چشم ها را ببنديم و آن چه را مشكوك است، به همين صورت كه هست بپذيريم. اگر اين اصول را نپذيريم، طبعا مسلمان و شيعه نخواهيم بود.
برخى از بزرگان دين اسلام، به همين دليل، چون و چرا در دين را غلط مى دانند و به همين خاطر، با فلسفه آموزى و اهل فلسفه شدن مخالف اند. مى دانيم كه اولين كارى كه فلسفه مى كند، «سوال كردن» است و «شك كردن» به همه چيز! اصولا سوال را كسى مطرح مى كند كه جواب آن را نمى داند و شك را كسى مى كند كه نسبت به آن چه حقيقت ناميده مى شود ترديد دارد. اكثريت علما اصولا پرداختن به ماهيت خداوند را نفى مى كنند و مى گويند در اين عرصه نبايد وارد شد و سوال مطرح كرد؛ نبايد وارد شد و چون و چرا كرد. همه ى اين ها به خاطر اين است كه كسى نسبت به وجود خداوند، كه اساس دين است، دچار شك و شبهه نشود.
براى ايمان آوردن، بايد ياد گرفت كه از اصول، كوركورانه اطاعت كرد. البته مى گويند سوال كنيد و مى گويند «قرآن بخوانيد» اما حقيقت اين است كه در دوران ما چندان اشتياقى به اين كارها ندارند و به قول معروف و به قول مرتضى مطهرى، سرى را كه درد نمى كند دستمال نمى بندند و اگر كسى اعتقادِ بدون دانش به موضوع دين دارد، بايد بگذاريم با همين اعتقاد زندگى كند و اصرار به مستدل كردن دين براى او نداشته باشيم.
مطهرى راست مى گويد! اولين سوال كه در باره ى دين مطرح شود، سوالات ديگر به دنبال آن مى آيد، و تعداد اين سوال ها آن قدر زياد مى شود و پاسخ ها آن قدر سطحى مى گردد كه وزن شك و شبهه بيشتر از ايمان مى شود. در اين باره شايد بعدها بيشتر بنويسيم.
بعد از تبه كارى هاى حكومت اسلامى در ايران، دامنه ى اين سوال ها، گسترش عجيبى يافته، و از اصول دين تا وجود امامان را زير علامت سوال برده است. پيش از انقلاب، كسى جرات نمى كرد و دليلى نداشت كه مثلا در باره ى وجود حضرت مهدى تشكيك كند، ولى به ميمنت قدرت گيرى حكومت اسلام در ايران، زبان ها باز شد و سوال ها مطرح شد و نتيجه ى تحقيقات كه قبلا ميان علماى دين مى ماند و از حوزه ى آن ها خارج نمى شد، در اختيار عموم قرار گرفت. اخيرا ديدم كه دكتر سروش هم موضوع امام زمان را موضوعى اعتقادى وصف كردند و چانه ى امام دوازدهم را كشيدند!
در باره ى امام حسين و داستان عاشورا هم، حرف و حديث بسيار است. عده اى اصولا منكر وقوع اين داستان حماسى هستند و موضوع آن را به اين شكل كه ما باور داريم، باور ندارند. اين ها دشمنان دين نيستند و اتفاقا از علماى «سابق» به شمار مى روند. در باره ى موضوعات اسلامى و همين موضوع مورد علاقه ى شيعه، آن قدر كتاب هست و آن قدر حرف و حديث هست كه اگر كسى در اين كتاب ها و احاديث غواصى كند، محال است از درون آن به شكلى كه سابقا بوده بيرون بيايد و مانند گذشته و دوران اعتقاد كوركورانه در باره ى آن فكر كند. اين نه تنها در مورد داستان عاشورا صادق است بلكه اصولا در باره همه چيز دين، تا كوچك ترين اجزاء آن صدق مى كند. دانشمندان بسيار بزرگ و توانايى به اين مسائل ورود كرده اند كه نظرهاشان با يكديگر زمين تا آسمان فرق دارد و اگر كسى فرصت كند در باره اين نظرها غور و تفحص كند، از فراوانى نظرهاى متناقض، يا مجنون خواهد شد، يا بى دين و كافر، چون در هيچ موردى، هيچ پاسخ سر راست و محكمى وجود ندارد! وجود ندارد!
در يكى از كتاب هاى درسى دانشگاهى، كه مى خواهد به اثبات وجود خداوند بپردازد، صريحا نوشته شده است كه در بدترين حالت نه خداباوران مى توانند وجود خدا را ثابت كنند و نه خداناباوران مى توانند عدم وجود او را ثابت كنند!
اما در اينجا قصد ما پرداختن به اين كليّت ها نيست. سوالى داريم از نو انديشان دينى كه اصولا پاسخ غير خودى ها را نمى دهند و از كنار آن ها با بى اعتنايى مغرورانه عبور مى كنند، و اميد داريم كه پاسخى از آن ها بشنويم، و آن اين است كه اگر مردم، «ورژن»هاى مختلفِ داستان امام حسين و يزيد و درگيرى در صحراى كربلا را نمى دانند، شما كه مى دانيد چرا چيزى نمى گوييد؟ چرا همه ى حقيقت را در اين باره مطرح نمى كنيد؟
شايد دوستان جواب دهند كه ما با اعتقادات مردم بازى نمى كنيم و نمى خواهيم آن ها را بى ايمان كنيم. آيا صحيح است مردم و بخصوص جوانان تحصيل كرده را به خاطر حفظ اعتقادات شان در تاريكى بگذاريم و بخش بزرگى از حقايق مطرح شده را، در چاه سكوت دفن كنيم؟ آيا ايمانى كه با چنين روشى حفظ شود، ايمانِ به درد بخورى خواهد بود؟ آيا خداوند شما، از كارِ شما، و بى خبر گذاشتن جوانان معصوم و بى گناه راضى خواهد بود و چنين ايمانى را كه پايه اش «نگفتن حقيقت است» نسبت به خودش خواهد پسنديد؟
و سوالى كه براى شخص من وجود دارد اين است كه نوانديشان دينى كه امروز هر يك به نوعى در رنج به سر مى برند و در خطر زندگى مى كنند و آواره ى كشورهاى خارجى شده اند، چه استفاده اى از اين «عدم بيان حقايق» مى برند كه لب به سكوت مى بندند؟
مى گوييم كر و كور بودن مردم، براى صاحب قدرت سياسى لازم است، تا بر اين قدرت بيفزايد و مردم را تحت سيطره خود در آوَرَد.
مى گوييم كر و كور بودن مردم، براى صاحب ثروت هاى نجومى لازم است، تا بر اين ثروت بيفزايد و اسكناس بر روى اسكناس بگذارد.
مى گوييم كر و كور بودن مردم، براى صاحبان دين لازم است، تا بتوانند اساس آن را حفظ كنند و از طريق دين فروشى به قدرت و ثروت برسند.
سوال اين است كه كر و كور بودن مردم و بى خبر نگه داشتن آن ها از حقايق، چه فايده اى براى نو انديشان دينى خواهد داشت كه ترجيح مى دهند لب به سكوت ببندند و در موارد شبهه بر انگيز كمتر سخن بگويند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر