۱۳۹۵ مهر ۲۴, شنبه

اپوزیسیون حکومت اسلامی و افق های متفاوت



گفتگو با آذر مدرسی
در راديو «نينا»
پرسش: حکومت اسلامی بعد از 37 سال هنوز بر سر کار است؛ بخش های مختلف اپوزیسیون هم مشغول فعالیت در عرصه های گوناگون هستند. اما کسی که از بیرون به اوضاع امروز اپوزیسیون نگاه میکند مطمئن نیست که آیا واقعاً اینها پیشروی هایی می کنند، به جایی می رسند یا نه؛ و این اپوزیسیون، با وجود اینکه شامل احزاب و دسته بندی های متفاوتی است، اما وقتی به کلیت اش نگاه می کنید، می بینید که فقط به گوشه هایی از حکومت اسلامی اعتراض دارند. در همهء عرصه ها اوضاع این اپوزیسیون تعریفی ندارد. چه در عرصهء بین المللی، چه خارج کشور و چه در عرصه فعالیت های «ان جی او»ای، چه حتی جاهایی که به شکل دفاع از مبارزات کارگران پیش می رود، اینها حضور دارند اما به نظر نمی آید که پیشروی هایی دارند. شما مشکل عمدهء امروز اپوزیسیون را چگونه می بینید؟

پاسخ: همانطور که شما هم اشاره کردید اپوزیسیون حکومت اسلامی، اپوزیسیونی یکدست، هم افق، یک صف با یک صورت مسئله و یک معضل واحد، نیست. مثل اپوزیسیون هر حکومت و دولت دیگری در دنیا، این اپوزیسیون هم چه بخش های داخل کشوری و چه بخش های خارج کشورش نمایندهء اعتراض بخش ها و لایه های متفاوتی از جامعه اند و نمایندگی یک کلیت واحد را نمی کنند. در یک مشاهدهء کلی، ما بیشتر شاهد افشاگری های عمومی طیفهای مختلف اپوزیسیون، چه در داخل و چه خارج، هستیم. سؤال واقعی ایناست که این افشاگری ها و اعتراضات تا چه اندازه به مبارزات رادیکال، انقلابی و عمیق مردم ایران که فی الحال در جریان است مربوط اند. یا به عبارت دیگر این اپوزیسیون و فعالیت هایش تا چه حد خواست تاریخی مردم ایران برای سرنگونی حکومت اسلامی و ایجاد یک زندگی مرفه و درخور انسان، بدور از حاکمیت سیاه مذهب و استبداد، را نماینگی می کند؟!

اگر از این زوایه به مسئله نگاه کنید، درست است که بخشی از اپوزیسیون به لحاظ افشاگری خیلی فعال است، تلاش می کنند طپش مبارزه علیه حکومت اسلامی را زنده نگه دارند که درخود مثبت است، اما وقتی که به مضمون افق و پرچمی که بدست گرفته اند و توقع دارند جامعه با این افق به جنگ بر سر آیندهء خود علیه حکومت اسلامی بروند نگاه می کنید، متوجه میشوید این افق، افقی محدود، افقی مملو از سردرگمی و بن بست های جدی است.

اجازه بدهید کوتاه نگاهی به وضعیت این نیروها بپردازیم. طیف راست از ناسیونالیست های عظمت طلب ایرانی، حکومت خواهان و لیبرال ها تا ناسیونالیست های کُرد و جریانات قومی دیگری که به کشمکش بین حکومت اسلامی و غرب امید بسته بودند و این کشمکش را مایهء تضعیف حکومت اسلامی دانستند، این طیف روی کمک های غرب برای سرنگونی حکومت اسلامی حساب باز کرده و امیدی را در دل این ها زنده کرده بود. همهء فعالیتهای وسیع این دسته از اپوزیسیون در تلاش بر آلترناتیو سازی مورد قبول غرب، کنفرانس های متعددی که در این رابطه در کشورهای مختلف بر پا می شد، رقابتی که بخش های مختلف این طیف بر سر مورد قبول غرب واقع شدن با هم داشتند، را بیاد دارند. طیفی از این جریانات از حملهء نظامی غرب به ایران، از تحریم های اقتصادی، حمایت می کردند و راست ترین های این طیف، تحت نام چپ، با شعار «بعد از لیبی و سوریه نوبت ایران است» به میدان آمده بودند و اسم سوریه ای کردن ایران را هم، مانند غرب، «دخالت بشردوستانه» گذاشته بودند و طرفدار این نوع سرنگونی حکومت اسلامی بودند. امروز با بسته شدن این افق، با تخفیف شکاف غرب و ایران، با بهبود این رابطه و با ترک برداشتن یخ روابط بین این دو قطب، با تمهیدات غرب در رابطه با ایران، این افق هم کور و بسته شده است. بخشی از آنها به ناراضیان از دولت آمریکا تبدیل شده اند و آمریکا را به مماشات و آوانس دادن به یک دولت تروریست متهم می کنند. گویا جنگ غرب و امریکا با حکومت اسلامی واقعاً بر سر ماهیت تروریستی حکومت اسلامی و اینکه رژیم اسلامی منشا ناامنی و تروریسیم در منطقه است، بود.

بخش های دیگر این طیف مشخصاً جریانات قومی بعد از توافقات ایران و غرب به سمت نیروهای مرتجع منطقه ای که با حکومت اسلامی در رقابت اند، روی آورده اند و با تخفیف بحران غرب با ایران روی این کشمکش ها حساب باز کرده اند امیدوارند که بلکه از شکاف میان منافع دول منطقه با رژیم ایران استفاده کنند و امکانی برای ابراز وجود، افق سهم داشتن در آینده ایران، را زنده نگه دارند.

بنابراین، برای کل طیف راست، مبارزهء مردم برای آزادی، رفاه، بهبود و برابری، جایگاهی در مختصات اهداف و پلاتفرم شان ندارد. اینها اساساً بدنبال داشتن سهمی در آیندهء سیاهی که از دل این کشمکش ها برای مردم در ایران طراحی شده، سهمی در آینده ای که اتفاقاً قرار است بدون دخالت مردم، بدون اعمال ارادهء انقلابی آنها ساخته شود، داشته باشند و سهمی در معادلات قدرت بین نیروهای مرتجع منطقه با حکومت اسلامی داشته باشند.

این جریانات با تخفیف بحران غرب و حکومت اسلامی بدنبال محملی برای ادامهء حیات خود با اتکا به شکاف های منطقه و یا تلاش برای تشدید کشمکش غرب و حکومت اسلامی اند و نام آن را ضدیت با حکومت اسلامی از زاویهء تودهءوسیعی که سرنگونی حکومت اسلامی را به قدرت و اراده و از طریق انقلابی توده ای و زیر و رو کردن بنیاد های سیستم موجود می خواهند جا میزنند.



پرسش: قبل از اینکه به بخش بعدی برسیم اجازه بدهید همین جا سوالی را از شما بپرسم. شما به اپوزیسیون راست اشاره کردید. منظورتان جریانات سنتاًراست است یا جریاناتی که با اسم چپ اما با همین افق حرکت کردند؟ منظورم یک کاسه کردن کل این طیف نیست اما تا جائی که به نوع کارکرد، فعالیت و سیاست این جریانات بر می گردد، افق امیدوار بودن به اینکه بتوانند بخشی از حکومت اسلامی را یا بلحاظ سیاسی بدنبال خود بکشانند، مانند دوره سبز، یا امیدوار بودند که از این طریق جاپایی در روند تحولات آتی داشته باشند. این طیفی که شما به آن راست میگوید شامل یک کمپ وسیع از راست ترین جریاناتی چون سلطنت طلبان تا جریاناتی که همان افق و همان سیاست را به اسم چپ بیان می کنند. شما زمانی که از راست صحبت می کنید منظورتان کل این طیف است یا چپ این طیف را بخشی از نیروهای سرنگونی طلب می دانید؟

پاسخ: شاید ترم دقیق تر، در مورد این اپوزیسیون، »جریانات بورژوا – ناسیونالیست ایران» باشد. جناح راست این اپوزیسیون سلطنت طلبان و در میان آنها افراطی های راست پان ایرانیست ها هستند که آشکارا از تحریم اقتصادی و حملهء نظامی غرب به ایران دفاع می کردند. جریانات بورژوایی دیگری که به حملهء نطامی امریکا به ایران امید بسته بودند احزاب ناسیونالیست کُرد چون حزب دموکرات کردستان، و جریانات قومی های آذربایجان و الاهواز بودند. اما سر دیگر این اپوزیسیون جناح چپ اش بود. چپی که به اسم کارگر و کمونیسم، به اسم دفاع از مبارزه مردم و مبارزه برای سرنگونی حکومت اسلامی شعار میدادند که «بعد از سوریه نوبت ایران» است. و طومار امضا می کردند که بعد از قزافی باید رفت سراغ خامنه ای؛ و حمله نظامی آمریکا به سوریه و لیبی را به اسم «دخالت بشردوستانه» تئوریزه می کردند و خواهان همین نوع از «دخالت بشردوستانه»، که اسم رمز حمله نظامی است، در ایران هم بودند.

این اپوزیسیون بورژوا – ناسیونالیست، از راست تا چپ آن، زمانی که آمریکا به بهانهء بحران هسته ای سرنگونی طلب شده بود، اینها هم سرنگونی به شیوهء آمریکا را پذیرفته بودند و مشکلی با آن نداشتند. یکی به اسم سلطنت، به اسم «دفاع از میهن»، به اسم حق کُرد و ترک و عرب و بلوچ و سنی، و دیگری به اسم چپ و کارگر و کمونیسم فضای جامعه را مسموم کرده بودند.

در نتیجه زمانی که من از اپوزیسیون راست حرف می زنم مجموعهء این طیف را مد نظر دارم؛ طیفی که مخالف حکومت اسلامی است اما افق اش به کشمکش غرب با حکومت اسلامی گره خورده است؛ طیفی که مخالفت اش با حکومت اسلامی قرابتی با اعتراض اقشار محروم جامعه، مخالفتی بنیادی با سیستم سیاسی- اقتصادی- اجتماعی حاکم در ایران ندارد و نتیجتاً به هر آلترناتیو ارتجاعی جز حکومت اسلامی آری می گوید.



پرسش: سنتاً چپ و راست را اساساً از روی سرنگونی طلب بودن یک جریان و یا حتی خواهان انقلاب بودن آن تشخیص می دهند. بنا به تعریفی که خود شما هم کردید اینها، مستقل از شکل سرنگونی، سرنگونی طلب اند و یا حداقل بخشی از آنها جزء جنبش سرنگونی طلبی هستند. در عین حال شما اشاره کردید که این ها علیرغم سرنگونی طلب بودن نمی توانند به مبارزات مردم وصل شوند و اساساً در آیندهء سیاه جامعه نقش دارند. به نظر می رسد تناقضی در این مسئله هست. چگونه است که جریانی، چپ و راست آن، سرنگونی طلب است اما به خواست مردم ربطی ندارد، فقط سرنگونی حکومت اسلامی بدون تغییرات بنیادی در جامعه می خواهد و آینده ای که برای جامعه تصویر می کند همین و یا بدتر است؟ این تناقض را چگونه توضیح می دهید؟

پاسخ: سرنگونی طلب بودن نشانهء چپ بودن هیچ جریانی نیست. کسی که کودتا می کند هم سرنگونی دولت قبلی را خواسته است. در نتیجه سرنگونی طلب بودن اعتبار ویژه ای به هیچ جریانی نمی دهد. فقط نشان می دهد که این جریان «اپوزیسیون حاکمیت» است. جریانی می تواند از موضعی کاملاً راست و ارتجاعی خواهان سرنگونی یک حکومت دیکتاتوری باشد، مانند جریان اسلامی در دورهء انقلاب 57، و سلطنت طلبان امروز؛ و جریانی می تواند از موضعی کاملاًچپ، انقلابی، کارگری و کمونیستی خواهان سرنگونی همان رژیم باشد. سرنگون طلب بودن یک نیرو فقط نشان می دهد این نیرو مخالف هیئت حاکمهءموجود اسا و خواهان سرنگونی آن. اینکه تبیین هر جریانی از سرنگونی چیست مهم است. بین جریاناتی که دست بدست شدن قدرت میان لایه های مختلف بورژوازی را بعنوان سرنگونی تحویل جامعه می دهند، یا عراقیزه کردن ایران را بعنوان سرنگونی تحویل جامعه می دهند، با نیروهایی که سرنگونی را با انقلابی توده ای که زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی-اجتماعی جامعه زیرورو می کند، انقلابی که کل هیئت حاکمه و بورژوازی را از قدرت می اندازد را تعریف می کنند و تلاش می کنند جامعه را برای چنین سرنگونی آماده کنند فاصلهء عمیقی هست. اینها دو طیف و دو قطب کاملاً متفاوت اند که لایه ها و طبقات مختلفی از جامعه را نمایندگی می کنند.

در نتیجه سرنگونی طلب بودن نشانه چپ، رادیکال و انقلابی بودن هیچ جریانی نیست. فراموش نکینم زمانی که حتی امریکا هم سرنگونی طلب شده بود و با ریختن پول از این اپوزیسیون بورژوایی و پرو غرب حمایت می کرد همهءاین طیف راست سرنگونی طلب شده بودند. سوال این است که آیا این سرنگونی آیندهء بهتری را برای اکثریت محروم در جامعه به ازمغان می آورد؟ کودتای پینوشه هم کودتای یک عده سرنگونی طلب بود که آلنده را با قدرت ارتش و با کودتا از قدرت به زیر کشیدند و قتل عام های وسیعی را هم بدنبال آن راه اندختند. هر جریان ارتجاعی و ضدانقلابی می تواند سرنگونی طلب باشد. فردای به قدرت رسیدن کمونیست ها سرنگونی طلب های بورژواها و نه چپ ها علیه حکومت سوسیالیستی صف می کشند.

صرف سرنگونی طلب بودن نشانه هیچ درجه ای از رادیکالیسم، هیچ درجه ای از انقلابی گری، نشانهء هیچ درجه ای از ربط و پیوند این جریان با خواست اکثریت محروم آن جامعه برای یک زندگی بهتر نخواهد بود. رضا پهلوی و طیف سلطنت طلبان سرنگونی طلب اند اما جریانی راست و ارتجاعی اند که آیندهء بهتری را برای جامعه به ارمغان نمی آورند. حداکثر کاری که بکنند و یا بهتر است بگوئیم آرزویشان این است که این حاکمیت علناً مذهبی و مستنبد را از قدرت بیاندازند و جامعه ای مثل ترکیه را درست کنند و آن را بعنوان نهایت خوشبختی، سعادت و رفاه و آزادی که مردم شایستگی اش را دارند، تحویل مردم بدهند.

صرف سرنگونی طلب بودن چپ بودن هیچ جریانی را تعیین نمی کند. افقی که بر این سرنگونی حاکم است تعیین کننده است. دنیا و تصویر جامعه بعد از سرنگونی است که انقلابی و رادیکال بودن جریانی را نشان می دهد. تصویر اینکه با سرنگونی حکومت اسلامی یک حکومت بورژوایی دیگر، در بهترین حالت سیستمی پارلمانی مستقر می شود، نشانهء آیندهء بهتری برای جامعه نیست. در این سناریو فقط استبداد عریان از بین برده شده اما استثمار کارگر، تبعیض و بیحقوقی ادامه دارد و استبداد به مدل دیگری جایگزین شده است.

در نتیجه، نوع سرنگونی و مهمتر از آن با قدرت کدام بخش از جامعه و با چه افقی تعیین کننده است. امری که راه ها، متحدین، سیاست ها، پراتیک متفاوتی را در دستور هر جریانی می گذارد. افقی که این طیف بورژوا- ناسیونالیست از جامعهء پس از سرنگونی حکومت اسلامی در مقابل جامعه قرار می دهد آیندهء بهتری نیست. سرنگونی حکومت اسلامی که ابزارش نه انقلاب توده ای که دخالت و حملهء نظامی امریکا و «دخالت بشر دوستانه» است. این افق بر پرچم هر جریانی حک شده باشد به هیچ عنوان جریانی چپ، رادیکال و انقلابی نیست. نمونهء انقلاب 57 شاید نمونهء خوبی از تفاوت عمیق و طبقاتی میان نیروهای ضد رژیم شاه و سرنگونی طلب بود که در یک جنبش همگانی علیه رژیم سلطنت قرار گرفتند.

به همین دلیل صرف سرنگونی طلب بودن کل هویت یک نیروی کمونیست نیست. انقلاب کارگری با قدرت طبقهء کارگر، مقابله با آلترناتیوهای بورژوایی برای جابجایی قدرت مشخصه جریانات کمونیست است.



پرسش: با در نظر گرفتن نکته ای که شما در مورد سرنگونی طلبی گفتید به نکته ای اشاره کنم. بخشی از نیروها می گویند با توجه به اینکه امکانات و شرایط انقلاب کارگری، به هر دلیلی، آماده نیست باید خواهان تغییراتی قابل دسترس و ممکن در چارچوب حکومت اسلامی شویم. بخصوص بعد از از طپش افتادن سرنگونی طلبی امریکا، بخشی از این نیروها معتقدند با افشاگری از حکومت اسلامی و طرح مطالبات و خواسته ها و تغییراتی برای آمادگی دوره ای که انقلاب مورد نظر شما ممکن است؛ به شکل رفرم یا هر شکل دیگری؛مستقل از شکل سنتی خواست رفرم، بخشی از اپوزیسیون مشغول این نوع افشاگری و طرح مطالبه است. در مورد اوضاع ایران، وضع معیشت، فشارهایی که به مردمی که به گفته شما می خواهند زندگی بهتری داشته باشند افشاگری می کند و کار می کند و تلاش می کند به حکومت اسلامی فشار میآورند و «تغییرات دموکراتیکی» را بوجود بیاورد. طیفی که اتفاقاً خواهان عراقیزه و سوریه ای شدن ایران نیست و از آن بعنوان فاکتور امنیت نام می برد. این بخش از اپوزیسیون معتقد است با توجه به شرایط امروز جواب این است. نظر شما در مورد افق سیاسی این اپوزیسیون و تحرکات اش چیست؟

پاسخ: بخشی از این جریانات نیروهایی هستند که خواهان رفرم در حکومت اسلامی هستند. اینها در دورهء خاتمی می گفتند با این استدلال که چون قدرت نداریم حکومت اسلامی را کنار بزنیم و بخشی از حکومت اسلامی هم خواهان رفرم است، دنبال خاتمی راه افتادند. اینها امروز با بسته شدن آن افق تحت عنوان دیگری و با استدلالات دیگری همان جنبش را نمایندگی می کنند؛جریاناتی که معتقدند می توانند در چارچوب حکومت اسلامی و از طریق یکی از جناح های درونی رژیم، از طریق فشارهای قانونی یا کارهای ان.جی.اویی یا از طریق لابیسم با دول خارجی تغییراتی را در چهارچوب حکومت اسلامی بوجود آورد، به نظرم کماکان نمایندهء آن جنبش رفرمیستی هستند که نهایت افق شان ایجاد تغییرات و رفرم هایی در چهارچوب حکومت اسلامی است. حساب این جریانات که اساساً خواهان سرنگونی حکومت اسلامی، به هر شکلی و هر طریقی، نیستند را باید جدا کرد.

اما بخش دیگری که اساساً مشغول افشاگری از حکومت اسلامی است، فی النفسه کار و فعالیت نادرست و بیهوده ای انجام نمی دهند. اما مسئله این است در جامعه اعتراض غلغه می کند و ما شاهد اعتراضات هر روزه، از اعتراض به فقر، بیکاری، دستمزدهای معوقه، قانون کار تا ناامنی جاده ها و حجاب اجباری و ممانعت از دوچرخه سواری زنان، هستیم. جامعه ای که در آن اعتراض هست و مردم نارضی هستند دیگر افشاگری راه به جایی نمی برد و کافی نیست. اگر جریاناتی می خواهند این اعتراضات را به جایی برسانند دیگر افشاگری آخرین و کمترین کاری است که می توانند بکنند. در دنیای واقعی اعتراضات در پایین چنان زیاد است که بالا خودش از درجهء بالای فقر و بیکاری می گوید و هشدار میدهند که ممکن است انفجارهایی در پائین شکل بگیرد و باید دست به عصا راه رفت. این جامعه احتیاج زیادی به افشاگری ندارد. افشاگری می تواند چهرهء یک جریان معترض را برای یک جریان سیاسی حفظ کند اما برای مردمی که حکومت اسلامی را می شناسند و از بنیادها و سیاست ها و فقر و استبداد و دخالت آنها در زندگی خصوصی مردم و زندگی سیاهی که تلاش می کنند به جامعه تحمیل کنند، بیزارند، افشاگری دیگر کاری نمی کند.

اپوزیسیونی که بخواهد این اعتراضات را به جایی برساند، به جای افشاگری کردن اساساً باید به سازمان دادن مردم و دادن افق پیروزی، چه در مبارزات جاری و چه در مبارزات آتی، و جواب دادن به سوالاتی که مانع پیشبرد مباره می شود، به سوالاتی که مانع دست بردن به مبارزات رادیکال تر می شود، بپردازد. جواب دادن به مردمی که چند سال است خواهان رفتن حکومت اسلامی هستند و امروز از هراس عراقیزه شدن و سوریه ای شدن ایران دست به کلاه خود گرفته اند و می گویند که فعلاً شاید بهتر است به حکومت اسلامی دست نزد، قرار دادن یک افق قابل دسترس، ممکن بودن و چگونگی پیروز شدن را در مقابل مردم قرار دادن، کار یک نیروی سیاسی است. علاوه بر این باید امروز و در هر عرصه ای که مردم مبارزه می کنند، دست آنها را در دست هم گذاشت، متحد و متشکل شان کرد و تلاش کرد حول یک افق رادیکال متحد شوند. باید مردم را آماده کرد تا مبارزه شان را از این مرحله به مرحله بالاتری برسانند و بتوانند چیزی که آرزوی چند دهه سال آنها است را متحقق کنند و به یک زندگی مرفه و سعادتمند و آزادتر و برابرتر برسند.

در نتیجه، جریاناتی که مرحله بندی می کنند به نظرم رفرمیست های سنتی هستند که هر دفعه بهانه ای میاورند و یک بار عراق را در مقابل شما قرار می دهند. اتفاقاً اینها جریاناتی هستند که مانع جدی در مقابل مبارزه مردم و پیش برد این مبارزه، ترمزی اند که قرار است جامعه را در اعتراضی که امروز هست متوقف کنند و مانع رشد و گسترش و بخصوص رادیکال شدن این اعتراض هستند.

اما اپوزیسیونی که تحت عنوان طرفدار کارگر یا مدافع حقوق بشر و … اساسا مشغول افشاگری از جنایات حکومت اسلامی و وضعیت وخیم مردم در ایران هستند، بطور واقعی از موقعیت کنونی جامعه و اذهان کنونی و سطح کنونی مبارزات مردم عقب تراند. بخش زیادی از این افشاگری ها را می توان در سایت ها و رسانه های خود حکومت اسلامی دید و شنید. تکرار این نوع افشاگری ها از طرف جریانی که رسالت متحقق کردن تغییر بنیادی به نفع اکثریت مردم و آینده ای بهتر برای جامعه را برای خود قائل است، دیگر این عقب تر از موقعیت ذهنی مردم و عقب تر از نیازهای و مبارزه واقعی است که امروز مردم روزانه با آن دست و پنجه نرم می کنند.



پرسش: اگر کسی از بیرون به کل این داستان نگاه کند ممکن است این تصویر را بگیرد که از طرفی دولت های غربی بعد از «برجام» به مقدار زیادی از فشار به حکومت اسلامی عقب کشیده اند، از طرف دیگر شما می گوئید افشاگری در مورد اوضاع با توجه به مبارزاتی که مردم علیه همین اوضاع می کنند جوابگو نیست و حتی بخشی از این افشاگری ها را خود حکومت اسلامی هم میکند. سوالی که می ماند این است که چگونه این مبارزات را باید به هم وصل کرد، چگونه تفاوت شان را نشان داد؟ شما اشاره کردید که باید به سؤالات معینی که در ذهن مردم هست پاسخ داد، اما وقتی نگاه می کنید ممکن است به نظر برسد یک تصویر عقیدتی می دهد که روی سرنگونی حکومت اسلامی توسط دولت ها و یا نیروهای راست نباید حساب کرد، مردم دارند مبارزه می کنند و حکومت اسلامی هم به ته می رسد. این موفقیت مبارزه امروز و پیشبرد و آماده شدن برای مبارزه فردا چگونه ممکن است و شما این را چگونه می بینید؟

پاسخ: اینکه آیا مبارزات امروز به نتیجه میر سد یا نه، ما به عنوان یک حزب انقلابی تمام تلاش مان این است که در مبارزاتی که امروز در جریان است، دخالت کنیم و تک تک این مبارزات را به موفقیت برسانیم. هر درجه بهبود در زندگی مردم همین امروز به نفع مردم است و هر درجه عقب زدن قوانین ارتجاعی حکومت اسلامی در رابطه با حق زن، قوانین مذهبی و… شرایط را برای مبارزه مردم بهتر می کند. در نتیجه ما از تمام این مبارزات نه تنها حمایت می کنیم بلکه تلاش می کنیم این مبارزات موفق به پایان برسد و معتقدیم هر بخشی از جامعه که این مبارزات را انجام می دهد، چه از نظر اقتصادی، چه از نظر فرهنگی و فضای سیاسی، جامعه را در یک موقعیت بهتری در مقابل حکومت اسلامی قرار می دهد. اینکه آیندهء جامعه چه می شود، نقدی که حداقل ما به این جریانات داریم این است که این افشاگری ها کافی نیست و باید کار اساسی تری کرد. بحث عقیدتی نیست، بحث دادن افق پیروزی بحث عقیدتی نیست. ببیند اگر شما افقی که در مقابل جامعه می گذارید، اگر پیامی که به جامعه میدهید، این است که باید همه گناه ها را پای ولی فقیه نوشت و اگر ولی فقیه نباشد معضلات حل می شود، دارید مردم را به راهی می برید که حکومت اسلامی بدون ولی فقیه خیلی خوب است. و اگر جریانی باشید که بگوئید شرایط آماده نیست، بگوئید عراق را نگاه کنید، منطقه و خاورمیانه را نگاه کنید که چقدر نا امن است، در نتیجه مبارزه رادیکال و به قول خودشان «زیاده خواهی» می تواند به ما ضرر بزند و باید قدم به قدم و مرحله به مرحله پیش برویم، دارد آینده بهتر را حوالهء دورهء نامعلومی می کند و باز مردم را به تمکین به حاکمیت حکومت می کشد. مهم نیست هر نیرویی رسماً به جامعه می گوید این افق نهایی من است و آن را در مقابل جامعه می گذارد. برعکس، پیامی که به جامعه می دهد، روحی که به مبارزات مردم ایران می دهد، این افق را نشان می دهد. طبیعتاً اگر تصویر این جریانات را که «زیاده خواهی نکنید» (از نظر اینها انداختن حکومت اسلامی و انقلاب رادیکال علیه حکومت اسلامی در کاتگوری زیاده روی و زیاده خواهی قرار می گیرد)، هر انقلابی به سوریه ای شدن ایران منجر میشود را به تصویر مردم محروم و اکثریت جامعه تبدیل کنند، جامعه را در همین حد از اعتراض و نارضایتی متوقف می کنند.

نقد ما به این افق و تلاش عقیدتی نیست. بر عکس، ما نقدی سیاسی- طبقاتی- عملی با این نیروها داریم. نقدی که از زندگی واقعی و مبارزه و خواست واقعی مردم شروع می شود. اینکه بورژوازی در ایران چه حکومت اسلامی باشد، چه رضا پهلوی، چه پارلمان باشد چه حکومت خواهان و چه لیبرال ها باشند آینده بهتری را برای جامعه نمی آورند، بحث عقیدتی نیست.

آیا مبارزه مردم ادامه پیدا می کند و حکومت اسلامی هم خودبخود به ته می رسد؟ قطعا نه! بر عکس، مسئله این است که مبارزهء مردم محرومی که امروز زیر فقر، زیر استبداد و زیر دیکتاتوری عریان حکومت اسلامی تلاش می کنند بهبودی در زندگی شان ایجاد کنند، به تنهایی برای سرنگونی حکومت اسلامی کافی نیست. باید تلاش کرد این مبارزات را نه فقط متحد و متشکل پیش برد و به موفقیت رساند بلکه اعتراض رادیکال علیه تمام وجوه حاکمیت که امروز در ایران وجود دارد، علیه نابرابری های اقتصادی، نابرابری های سیاسی، نابرابری های جنسیتی و هر نوع نابرابری و تبعیضی که در آن جامعه هست و علیه هر نوع دیکتاتوری و خفقانی، به هر بهانه ای که در آن جامعه هست، را باید با یک مبارزه متحدانهء وسیع و سراسری پیش برد و این می تواند ما را پیش ببرد. قطعاً نکات ریز و کارهای دقیق تری هست که باید در محل و در تاکتیک های خود روشن کرد،ولی آنجایی که به ابعاد سراسری بر می گردد جنگ عقیدتی نیست. درست است که تفاوت های عقیدتی، تفاوت ها در سیاست و تفاوت در استراتژی هست، اما همهء این ها در تاکتیک ها و در پیام و سیاستی که هر نیرویی به جامعه اعلام می کند معنی پیدا می کند و می تواند جامعه را یا به طرف تمکین ببرد یا به طرف تحرکی که یک امیدواری به اینکه آینده بهتری ممکن است و میتوانیم.

اجازه بدهید همینجا نکته ای را توضیح بدهم. آن هم قومی و مذهبی کردن خاورمیانه و منطقه است. یکی از مختصاتی که امروز ارتجاع امپریالیستی و دول و نیروهای ارتجاعی محلی در منطقه بوجود آورده اند این است که گویا اینجا منطقه ای است شامل اقوام و عشایر و مذاهب که بطور اتفاقی دور هم جمع شده اند و اگر به حال خودشان بگذارید به جان هم می افتند، سنی با شیعه، سلفی با وهابی، کرد با فارس و ترک با کرد جنگ میکند. منطقه ای که در آن انقلاب بورژوایی مشروطه، انقلاب 57، تحرکات انقلابی و بالاخره بهار عربی در آن اتفاق افتاده است، جوامعی که مبارزهء طبقاتی برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در آن مکانیزم مبارزه بود به منطقه و میدان تاخت و تاز انواع جریانات و دولت های مرتجع تبدیل کرده اند و نام آن را مکانیزم طبیعی مبارزهء مردم این جغرافیا می گذارند. این دنیایی است که ساخته اند و تصویر آن را امروز به مردم می دهند. دنیا و تصویری که دوره ای در اروپای شرقی درست کردند. امروز این یکی از جدال های مهم امروز ما و یا یکی از کارهای مهمی است که باید به آن جواب داد. این یکی از نگرانی های مهمی ست که مردم در ایران دارند، و مقابله با این تصویر و نشان دادن چگونگی ممانعت از متحقق شدن آن مهمترین کار هر نیروی کمونیستی است.

ما باید مانع قومی و مذهبی کردن جامعهء ایران، قومی و مذهبی کردن مبارزهء مردم ایران علیه حکومت اسلامی شویم. هر نوع قومی و مذهبی کردن اعتراضی که امروز در ایران در جریان است، باعث جنگی خارج از کنترل هر انسانی در جامعه می شود. اتفاقاً این قومی و مذهبی کردن ایران است که میتواند جدال مردم را علیه حاکمیت حکومت اسلامی به کشمکشی مثل سوریه، مثل لیبی تبدیل کند و جنگی خانه به خانه و کوچه به کوچه به مردمی تحمیل کند که به هیچ عنوان تا امروز اجازه نداده اند این رنگ را به مبارزه شان بزنند. کسی رسماً اعلام نمی کند این افق من است، اما جریانی که با اصرار پرچم کرد، شیعه، سنی، ترک و فارس را بر می دارد به نظرم جزو نیروهایی است که آیندهء سیاهی را در مقابل جامع می گذارد و جریاناتی که نمی خواهند این فاجعه در ایران هم اتفاق بیفتند باید بطور جدی روی اینکه هیچ نیرویی حق ندارد و مجاز نیست مبارزهء مردم ایران را قومی و مذهبی کند انرژی بگذارند و علیه قومی مذهبی کردن مبارزهء مردم و راه انداختن جنگ کرد و فارس و ترک و شیعه و سنی مقابله کنند؛ جنگی که اگر راه بیفتد حکومت اسلامی یکی از مهمترین بازی کنان و شاید خطرناک ترین شان باشد.

به نظر من به هر درجه ما کمونیستها بتوانیم این سناریو را عقب بزنیم بهنگرانیِ از سوریه ای شدن ایران در صورت سرنگونی حکومت اسلامی را جواب می دهیم.



پرسش: خیلی ممنون، اجازه بدهید سوال آخر را بکنم. نکاتی که شما اشاره کردید روشن هستند اما مسائلی هستند که به آن اشاره می شود، می گویند وضع اقتصادی دارد بدتر می شود، منظور نه فقط در رابطه با دولت فعلی بلکه در یک پروسهء زمانی است. وضع معیشت دارد خراب تر می شود و خود همین ها در صورت عدم پاسخ های گیرا و سراسری، بخشی از زمینه ای می شوند که اجازه می دهند همین نکاتی که شما اشاره کردید مثل محلی، عمومی عمل کردن یا حتی در مذهبی و قومی شدن مبارزه رشد پیدا کند. اگر این شرایط به همین صورت ادامه پیدا کند و وضع خراب تر شود و افق های دیگری که لااقل بخش هایی از جامعه انتظار داشتند یا فکر می کردند بوجود می آید، از بین بروند، این تصویر که «هر کس مواظب خود باشد» و یا در مقابل بقیه از خودش «دفاع کند»، رشد نخواهد کرد و خود همین زمینه ای برای گسترش قومی گری نخواهد شد، مستقل از اینکه چه افق دیگری داده می شود؟

پاسخ: من فکر نمی کنم وضعیت اقتصادی بد، فقر یا استبداد خود بخود مردم را به طرف قومی و مذهبی شدن می کشاند. من فکر نمی کنم کارگری که در کردستان، بلوچستان یا آذربایجان استثمار می شود، بیشتر از کارگری که در سمنان یا اصفهان استثمار می شود، استثمار می شود. اتفاقاً آن چیزی که کل جامعه و یا بخش محروم جامعه را به هم وصل می کند، به همدیگر پیوند میدهد و یک اشتراک منافع بشدت عمیقی را بوجود میاورد این است که همگی از حاکمیت یک طبقهء معین، یک سیستم معین و یک بنیاد اقتصادی معین رنج میبرند. در نتیجه، الزاماً وضع اقتصادی بد ما را به قومی گری یا مذهبی گری نمیرساند. مگر اینکه جریاناتی آگاهانه از این وضع اقتصادی بد استفاده کنند و ادعا کنند کارگر کُرد وضعیت بشدت بدتری دارد و عامل آن کارگر فارس است؛ چیزی که راسیست ها در اروپا و همه جای دنیا می گویند. يا ادعا کنند که کارگر آذربایجانی وضع اش بد است بخاطر اینکه کارگر فارس دارد حق او را می خورد، مگر جریانی آگاهانه این تفرقه و نفاق را دامن بزند.

من متوجه این هستم اگر بطور عادی جامعه را به حل خودش رها کنید بالاخره هر صنفی سعی می کند منافع خودش را و برای منافع خودش میجنگد. بالاخره کارگر برای منافع خودش می جنگد، زنها برای لغو حجاب اجباری و بدست آوردن حقوق بهتری می جنگند. ممکن است اگر شما جامعه را به مکانیزمهای خودبخودی اش بسپارید و نیروی سیاسی تأثیری روی جامعه نگذارد، اعتراض بخش های مختلف جامعهء صنفی، غیر متحد و پراکنده و با خواست های مختلف و گاهاً متناقض پیش برود، اما جامعه را به حال خود رها کنید خودبخود اقوام و مذاهب مختلف سر در نمی آورند و مردم پیوند شان را در «قومیت مشترک» یا از «مذهب مشترک» نمی بینند. فکر نمی کنم هیچ کارگر منتسب به مذهب شیعه با سرمایه دار شیعه ای احساس نقط اشتراکی نمی کند و در تاسوعا و عاشورا با همدیگر احساس مشترکی نمی کنند. فکر نمی کنم هیچ کارگر کُرد زبانی با بورژوای کرد در اعلام حکومت قاضی محمد احساس افتخار مشترکی بکند، همانطور که هیچ کارگر ترک زبانی با بورژوای ترک زبانی برای بقدرت رسیدن آقا محمد خان قاجار احساس قدرتی مشترک کند. قدرت مشترک از منافع مشترک و پایه ای و بنیادی آنها است.

وضع اقتصادی بد است؟ درست است. بخش های مختلف جامعه مبارزاتشان را پیش می برند؟ درست است. اما اینکه این مبارزات پراکنده است و هر ضعفی دارد دیگر ضعف ما کمونیست ها است. این منجمله از وظایف ما است که این مبارزات اصناف مختلف، وظیفه ما است این مبارزات پراکنده که نقطهء مشرک همهء آنها یا بهبود معیشت است یا استبداد کمتر یا آزادی سیاسی یا برابری است، را بهم دیگر گره بزنیم. این مبارزات نه خود بخود بهم گره می خورند و نه خودبخود قومی و مذهبی می شوند. اگر جریانات رادیکال و انقلابی و کمونیستهایی مثل ما بتوانیم اینها را به همدیگر پیوند بدهیم، مبارزات سراسری میشوند و می توانند مراحل آتی و بعدی خود را طی کنند؛ و اگر جریانات ارتجاعی و قومی و مذهبی بتوانند در آن نفوذ پیدا کنند، به جای مبارزه طبقات مختلف شاهد مبارزه مذاهب و قوم های مختلف و به سیاهی کشیده شدن جامعه میشویم. مبارزهء مردم هیچوقت اتوماتیک قومی و مذهبی نمی شود، مگر جریاناتی آگاهانه رنگ قومی، رنگی ملی و رنگ مذهبی به آن بزنند.

من معتقد نیستم مبارزات مردم بطور اتوماتیک و خودبخودی تحت هر شرایط اقتصادی بدی باشد، ممکن است به طغیان های بی نقشه بکشد، ممکن است به انفجارهای اجتماعی بی نقشه بکشد، ممکن است جامعه را با زمین لرزه های اینطوری روبرو کند، ولی به هیچ عنوان اتوماتیک قومی و مذهبی نمی شود مگر جریاناتی آگاهانه این کار را بکنند.

نمونهء انقلاب 57 که انقلابی بود برای آزادی، برای رفاه، انقلابی بود که بشدت رادیکال بود. زمانی که ارتجاع اسلامی توانست به آن رنگ مذهبی بزند آنرا به یک «انقلاب اسلامی» تبدل کرد و با بقدرت رسیدن خود آن را سرکوب کرد وبه خون کشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر