۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

شیعه گرایان لمیده بر منبر کبر و غرور

حمید آقایی
تجربه رهبران جمهوری اسلامی که بر کرسی قدرت لمیده و با تکبر و غرورِ خلسه آور داعیه صدور انقلاب، حکومت جهانی اسلام و هژمونی شیعه را داشته و دارند، و نیز تجربه نظریه پردازان راست افراطی امریکا که آنان نیز به خیال پایان تاریخ و مست از پیروزی نظام کاپیتالیستی طرح خاورمیانه بزرگ را ریختند، نشان می دهند که تاریخ و منزلگاه های آن هیچ گاه موقعیت قابل اطمینان و طولانی مدتی را برای لمیدن بر کرسی قدرت و نشستن در برجهای شیشه ای فراهم نمی آورد 

انتشار نوار صحبت های آیت الله منتظری درباره اعدامهای سال ۱۳۶۷ تقریبا همزمان بود با اعدام دسته جمعی زندانیان اهل سنت در زندان رجایی شهر. این دو جنایت اگرچه از نظر ابعاد و تعداد اعدامیان قابل مقایسه با یکدیگر نیستند، اما از نظر موقعیت جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۷ و شرایطی که اکنون در آن قرار دارد و همچنین در رابطه با فرایندهایی که موجب اجرای این تصمیم توسط دستگاه قضایی جمهوری اسلامی گردیدند، می توانند قابل مقایسه باشند.
در برابر اعدامهای وحشیانه و غیر قانونی زندانیان گروهای سیاسی در سال ۶۷ تنها عده محدودی، از جمله آقای منتظری، سکوت پیشه نکردند. البته اگرچه این اعتراضها بجایی نرسیدند، اما ثبت آنها در نوشتجات و نوارهای صوتی از اسناد بسیار با ارزش تاریخی از نمونه جنایت های جمهوری اسلامی در دهه شصت و مقاطع پایان جنگ با عراق است. و همانطور که بسیاری از تحلیل گران و نویسندگان مقالات به این حقیقت اشاره کرده اند، انتشار نوار صحبت های آقای منتظری ارزش اطلاعاتی ندارد، زیرا بسیاری از مردم ایران بر این جنایت ها آگاهی داشتند، بلکه انتشار این نوار صوتی از نظر تاریخی و همچنین در مقطع زمانی کنونی که همزمان با اعدام دسته جمعی زندانیان اهل سنت می باشد، بسیار اهمیت دارد.
بر خلاف سال ۶۷ که شاهد اعتراض بالاترین مقام جمهوری اسلامی و جانشین ولایت فقیه بودیم، کمتر اعتراضی از سوی اصلاح طلبان و نشریات وابسته به آنها نسبت به اعدامهای دسته جمعی زندانیان اهل سنت و کرد، که در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند، دیده و شنیده شد. نشریات مزبور حداکثر به درج اخبار رسمی منتشر شده از سوی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران اکتفا کردند. شاید انتظار و مقایسه بیهوده ای باشد، اما توقع می رفت که شخصیت های شناخته شده ای مانند آقای محمد خاتمی به این اعدامها اشاره می کردند و حداقل نسبت به احتمال تشدید بحرانها و تنش های موجود بین شیعه و سنی پس از این اعدامها هشدار می دادند.
در کنار این تقابل سازی بین نحوه واکنش نسبت به این دو جنایت، موقعیت و شرایطی که جمهوری اسلامی در مقطع دهه شصت داشت و در مقطع کنونی دارد، و بویژه فرایندهایی که موجب اتخاذ و اجرای این تصمیم در هر دو مقطع شدند، نیز می توانند با یکدیگر قابل مقایسه باشند.
پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ در واقع امر پیروزی اسلامیت و پرچم داران آن، روحانیت، بر ملیت ایرانی، ملیون و سکولارها بود. آیت الله خمینی در سخنرانی های خود بارها تاکید کرده بود، که "ما برای اسلام" انقلاب کردیم. شکست نظام سلطنتی محمدرضا پهلوی و از هم پاشیده شدن ارتش و دستگاه امنیتی نظام او، که قدرت منطقه ای زمان خود بود و بعنوان ژاندارم منطقه شناخته می شد از یکسو‌، و انتقام روحانیت و بویژه آیت الله خمینی از شاه ایران و بطور کلی نظام مشروطه سلطنتی از سوی دیگر؛ و نیز حمایت های گسترده اقشار پایینی جامعه ایران از خمینی دست بدست هم موجب گردیدند که رهبری تازه بقدرت رسیده جمهوری اسلامی و شخص خمینی با اعتماد بنفس و با تکبر فراوان به فکر گسترش قدرت خود و صدور انقلاب بیفتد. وی لمیده بر کرسی ولایت مطلقه، به سنت پیامبر اسلام آغاز به نامه نگاری به رهبران سیاسی جهان از جمله رهبر اتحاد جماهیر شوروی آنزمان نمود. همزمان وی گوشه چشمی نیز به مناطق شیعه نشین عراق داشت و در پی صدور انقلاب به این مناطق بود. او حتی مراسم حج را نیز تبدیل به یک نمایش قدرت سیاسی جمهوری اسلامی نمود.
در تصور آیت الله خمینی و طرفداران او نظام جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه الگویی برتر در مقایسه با دو سیستم کاپیتالیستی غرب و کمونیستی شرق بود. در پندارهای روحانیت حاکم، قرار بود که جمهوری اسلامی مقدمات ظهور امام زمان و گسترش عدل جهانی را فراهم آورد. این پندار، به همراه موج حمایت نسبتا گسترده بخش های سنتی و پایینی جامعه ایران از این سیاست و نیز موفقیت خمینی در سرکوب و حذف مخالفین خود تکبر و غرور خلسه کننده ای برای رهبران جمهوری اسلامی به ارمغان آورد.در واقع خمینی بر منبر امن و راحت ولایت فقیه تکیه زده بود و بشارت حکومت مستضعفین در سرتاسر جهان سر می داد. حتی جنگ با عراق، با وجود خسارت های فراوان جانی و مالی، تغذیه کننده و منشا الهام و اثبات حقانیت جمهوری اسلامی و ولایت فقیه برای خمینی و هوادارانش شده بود. حتی وضعیت بحرانی رژیمش در سال آخر جنگ با عراق که او را وادار بخوردن جام زهر و پذیرش قطعنامه سازمان ملل نمود نیز لحظه ای او را در این پندار که با جمهوری اسلامی و سپس ظهور امام زمان تاریخ بشریت به پایان خود رسیده است دچار شک و تردید نکرد.
شاید پندار پایان تاریخ خمینی که با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی شکل عینی و عملی پیدا کرد، قابل مقایسه باشد با پندار پایان تاریخ که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن در میان برخی از نظریه پردازان امریکایی از جمله فرانسیس فوکویا شکل گرفت. پندار و تصوری که به تدریج در بخشی از سیاستمدران امریکایی و قدرت حاکم بر ایالات متحده نفوذ کرد و همراه با غرور و تکبر ناشی از شکست دشمن اصلی خود، کمونیسم شوروی، آنان را نیز بر کرسی قدرت بلامنازغ جهانی نشاند. از این منزلگاه امن و ظاهرا آرامش بخش بود که طرح های جدیدی برای بر هم زدن نظم موجود در منطقه خاورمیانه کشیده و به اجرا گذاشته شد. و در این رابطه چه بهانه ای بهتر از حمله به برجهای تجاری نیویورک می توانست در اختیار نظام سیاسی حاکم وقت بر ایالات متحده قرار گیرد تا طرح های خود را به مرحله اجرا در آورند. طرحهایی که تصرف منابع نفتی از یکسو و تحمیل الگوی سیاسی-اجتماعی مطلوب غرب از سوی دیگر را، از طریق حملات نظامی و خالی کردن زیر پای رهبران سیاسی وقت خاورمیانه و تغییر نقشه جغرافیای این مناطق در صدر آنها قرار داشتند.
این پندار و خیال و آرامش ظاهری ناشی از آن اما پس از مدت کوتاهی با گسترش موج خشم و نفرت نسبت به امریکا و متحدانش، که حملات نظامی آنها زمینه ساز اصلی جذب نیرو توسط نیروهای تروریستی شده بودند، تبدیل به کابوسی وحشتناک از احتمال روزافزون حملات تروریستی در زادگاه و منزلگاه کاپیتالیسم همچنان متکبر، مغرور و مست از پیروزی نهایی خود در برابر دشمن تاریخی اش گردید.
عکس العمل اولیه سیاستمداران کشورهای غرب در برابر حملات تروریستی اخیر اما اعلام دفاع از فرهنگ و روش زندگی خود بود. حقی که البته بخاطر نشستن خود بر کرسی حقانیت و عقب افتاده نگاشتن ملت ها و فرهنگ های دیگر، فقط و فقط برای خود قائل بودند. همانطور که بارها و بارها شاهد بودیم واکنش رهبران غرب به عملیات تروریستی این بود که ما اجازه نمی دهیم که اسلامیون افراطی الگوی زندگی ما را عوض کنند و ما با قدرت تمام از خود دفاع خواهیم کرد، که من شک دارم که رهبران مزبور چنین حقی را نیز برای ملت های خاورمیانه واقعا قائل بوده باشند.
تجربه رهبران لمیده بر کرسی تکبر و غرورِ خلسه آور ناشی از قدرت در نظام جمهوری اسلامی که داعیه صدور انقلاب و حکومت جهانی اسلام را داشتند، و نیز تجربه رهبران امریکا و متحدانش که آنان نیز به خیال پایان تاریخ و مست از پیروزی نظام کاپیتالیستی طرح خاورمیانه بزرگ را ریختند، نشان می دهند که تاریخ و منزلگاه های آن هیچ وقت موقعیت قابل اطمینان و طولانی مدتی را برای لمیدن بر کرسی قدرت و نشستن در برجهای شیشه ای فراهم نمی آورد. تجریات تاریخی دیگر نیز نشان می دهند که تاریخ جایی برای لمیدن بر کرسی قدرت و در خلسه فرورفتن از پیروزی های خود نیست و اگرهم با پندارهای واهیِ ایدئولوژیکی و بطور مصنوعی چنین جایگاهی فراهم آورده شود بسرعت به ضد خود تبدیل خواهد شد و آرامش و خلسه را بسرعت برهم خواهد زد.
بر عکس، تجربیات تاریخی رهبران بزرگ تاریخ که نامشان به نیکی یاد می شوند و همچنان ماندگارند، گواه آن است که رهبرانی موفق بوده اند که جایگاه و کرسی قدرت را به موقع ترک کرده و غره آرامش و امنیت ناشی از قدرتی که در اختیارشان گذاشته شده، نگردیده اند. آنان، اگرچه نام و پیامشان در قلب و ذهن ملت های خود همواره ماندگار و جاودان مانده است، اما رهبر مادام العمر نبوده اند و کرسی قدرت سیاسی را به دیگران سپرده اند.
مقایسه آیت الله منتظری و آیت الله خمینی همین تضاد بین ان دو نوع از رهبران را بخوبی کنتراست می کند. آقای منتظری با وجود نصیحت و مشاوره برخی از اطرافیانش که فعلا دندان بر جگر بگذارد و حرفی نزد و با وجودی که می دانست که خمینی اعتراضات او را بر نخواهد تابید و اعتراضات او موقعیت شخصی، خانوادگی و سیاسی او را در خطر جدی قرار خواهند داد، به وظیفه وجدانی و اخلاقی خود عمل کرد و شجاعانه به اعدامهای دسته جمعی سال ۶۷ اعتراض نمود. او نیز جایگاه امن و آرام جانشین ولایت فقیه را ترک و وارد دورانی از فشار، حصر، آزار و آذیت شد که همه چیز داشت بجز آرامش و امنیت. او با وجودی که منزلگاه ظاهر امن و آرام خود را ترک کرد و وارد دوران نا مطمئنی گردید که سر انجام آن فوت در حصر بود، اما نام نیک خود را قطعا بسیار ماندگارتر و پذیرفتنی تر از خمینی کرده است.
نوع نگاه و واکنش مردم کشورهای اروپای شرقی نسبت به امریکا، پس از فروپاشی شوروی، و نظر مردم مسلمان خاورمیانه نسبت به جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب اسلامی نیز از جنبه هایی با یکدیگر قابل مقایسه هستند. تا قبل از فروپاشی نظام کمونیستی شرق و شاید تا مدت کوتاهی پس از آن، امریکا برای بسیاری از مردم اروپای شرقی نظام مطلوب و ایده آل و شاید حتی کعبه آمال بود. انقلاب اسلامی نیز پس از پیروزی و سقوط حکومت پهلوی در ابتدا نور امیدی در دل مردم مسلمان منطقه خاورمیانه که سالها توسط رژیم های استبدادی و مورد حمایت امریکا و غرب حکومت شده بودند روشن کرد. اما این دو نور امید و شاید تصور الگویی جانشین برای حکومت های استبدادی اروپای شرقی و حکومت های وابسته منطقه خاورمیانه بسرعت خاموش شد، در هم فروریخت و جای آنرا ترس، بی اعتمادی و حتی نفرت گرفت. بطوریکه اکنون می توان گفت در روسیه و شاید در برخی از کشورهای اروپای شرقی، امریکا دیگر یک دوست نیست و اگر هم دشمن نباشد، دیگر به آن نمی توان اعتماد کرد. گرایشی که اکنون در کشورهای اروپای شرقی در حال رشد است، در پی الگوی امریکایی نیست، بلکه بنظر می رسد که می خواهد تفاوت و مرزهای خود را با کاپتیالیسم غربی و دیکتاتوری روسی مشخص و به اثبات برساند.
علی خامنه ای اما پس از شکست پروژه خمینی برای صدور انقلاب اسلامی و گرد آوردن جهان اسلام زیر پرچم ولایت فقیه، مدتی است که آرزوی وحدت جهان اسلام زیر سایه ولایت فقیه را از سر بدر کرده است. در عوض اما، بنظر می رسد که وی با تکیه بر قزلباشان خود، این سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و غره و متکبر از حذف و به تحلیل بردن مخالفان داخلی خویش، سالها است که مشغول استراتژی جدید تبدیل جمهوری اسلامی به یک قدرت بلامنازع شیعه در مقابل دشمنان سنی اش می باشد. سیاستی که البته روز بروز منجر به انزوای بیشتر جمهوری اسلامی و حتی ضعیف شدن رابطه آن با متحدین منطقه ای اش گشته است.
اما همانطور که آرزوی خمینی برای تحقق حکومت جهانی اسلام زیر پرچم جمهوری اسلامی به واقعیت نپیوست و آرامش و امنیت او در منزلگاه رهبر انقلاب و کرسی ولایت فقیه که او پس از پیروزی انقلاب اسلامی اختیار کرده بود زودگذر و موقت بود، جایگاهی که خامنه ای نیز بعنوان رهبر شیعیان برای خود فرض نموده عمر طولانی نخواهد داشت . اعدامهای اخیر فعالین سیاسی سنی و کرد را باید در ردیف همان سیاست های خمینی در سال ۶۷ قرار داد که او نیز زمانی که متوجه شد که پروژه صدور انقلاب اسلامی رو بشکست است، با کینه و عصبانیت تمام فرمان اعدام بی رحمانه فعالین سیاسی را داد.
تاریخ اما هیچگاه جای لمیدن بر کرسی قدرت و لذت از خلسه پیروزی بر رقبای خود نیست و هر رهبری که به این جایگاه عادت کند و جرات ترک آن را نداشته باشد، بطور قانونمند از آن جایگاه به پایین کشیده خواهد شد،‌ حتی اگر برای حفظ خود دست به آخرین اقدامات جنایتکارانه بزند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر