۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

خدا نیز در جمهوری اسلامی مرده است


حمید آقایی
واقعا چه شده است، آیا همه شعر و شعارها دروغ بودند، آیا ما به این وضعیت عادت کرده ایم، آیا محافظه کار شده ایم، آیا در فکر نجات گلیم خود هستیم، یا اینکه بقول نیچه، خدا در جمهوری اسلامی نیز مرده است؟در زیر پوست این به اصطلاح جزیره ثبات در منطقه خاورمیانه، امروزه وقایعی در جریانند که اگر آنها را در کنار هم در نظر گیریم، بسرعت به پوشالی بودن این پندار که ایران جزیره ثبات این منطقه است، پی خواهیم برد. وقایعی که نشانه های فراوانی از اغاز یک تحول عمیق دارند. تحولی که دامنه آن از درونی ترین لایه های اجتماعی ایران تا بخش های الیت و نیروهای سیاسی مخالف یا شریک با حکومت جمهوری اسلامی گسترده است. 
این وقایع و تحولات اما، با وجود بعضا پیامهای نوید دهنده، گاه هشدار دهنده و یا حتی نگران کننده، آینده و سرنوشت روشن و مشخصی را بازتاب نمی نمایند. در بستر این تحولات می توان گفت که ممکن است سرنوشت و چشم اندازهای بعدی جامعه ایران تخریب کامل شیرازه های اجتماعی جامعه ایران و آغاز جنگ های داخلی باشند و یا، امیدوارانه، این سرنوشت و چشم انداز به حفظ اتحاد این ملت و بقای مرز و بوم آن و تبدیل ایران به جامعه ای مدرن، آزاد و سکولار ختم گردد.
آثار و شواهد گاه امیدوار کننده و بعضا بسیار نگران کننده از تحولات مثبت و منفی در لایه های درونی جامعه ایران، و نیز آسیب های فراوان اجتماعی و انسانی ناشی از آن، بیش از آنند که بتوان به تمامی آنها در این یادداشت کوتاه پرداخت. اما می توان و بهتر است برای باز کردن این بحث و نیز بعنوان دلایلی مکفی بر وجود بحرانهای عمیق اجتماعی، در زیر پوست نسبتا آرام جامعه ایران، به برخی از این وقایع و آثار اشاره نمود
۱- در روزها و هفته های اخیر شاهد تجمع نوجوانان دهه هشتادی در مکانهای عمومی و مراکز خرید بودیم، که این تجمع در حقیقت تمرین و آزمایشی برای این جوانان بود که چگونه می توانند از طریق رسانه های اینترنتی دست به سازماندهی این نوع از گردهمایی ها بزنند. سازماندهی که البته یک سازماندهی واقعی و شناخته شده نبود و در درون آن به هیچ وجه آثار و نشانه ای از وجود تشکیلات و نهادهای سازمان دهنده دیده نمی شد. جوانان هریک به صفت کاملا فردی خود و در یک رابطه کاملا هم سطح با یکدیگر در این برنامه شرکت کرده بودند. پیش از این نیز تجمعاتی برای اعتراض به سوالات امتحان نهایی و یا برای آب بازی و تفریح شکل گرفته بود، اما بنظر می رسد که تجمع خودجوش اخیر در برابر یکی از مراکز خرید در تهران یک حالت نوینی از اطلاع رسانی و سازماندهی خودجوش و مسطح از تک افراد را به نمایش می گذارد.
۲- فقر و تبعیض طبقاتی و حتی قومی و فرهنگی، فحشا و اعتیاد اکنون به حد بسیار هشدار دهند و خطرناکی رسیده اند، که دیگر حتی سخنگویان حکومت گریزی از اعتراف به آن ندارند. این در حالی است که روزنامه ها رسمی، بویژه وابستگان به ولایت فقیه و اصولگرایان، از مسلمانی مردم ایران و عاقبت بخیری این مردم در سایه ولایت فقیه و روحانیت دائما دم می زنند و می نویسند. گویی که در جامعه ایران، دو دنیا و دو نوع از مردم در کنار هم زندگی می کنند، یکی به برکت مواهب و نعمات اقتصادی رانتی این نظام بر گنج و در درون کاخهای خود لمیده است و دیگری یا در تلاش و چالشی دائمی در تنظیم دخل و خرج زندگی خود بسر می برد و یا بر خاک و در درون چهاردیواری دو سه متری ساخته شده از حلبی و مقوا خسته از پرسه زدن روزانه، با شکم گرسنه سر بر سنگ گذاشته است. به گفته مقامات دولتی و منابع رسمی بیش از سیزده میلیون از هفتاد و پنج میلیون جمعیت ایران از نظر اجتماعی و فرهنگی آسیب دیده اند. در صد اعتیاد به یازده در صد می رسد و کودکان متولد از والدین معتاد بسرعت رو به افزایش است. مطابق گزارش دولت به رهبر جمهوری اسلامی میزان رشد اعتیاد به مواد مخدر به حدود پنجاه و دو درصد می رسد.
۳- این وضعیت در حالی است که هرروز افشاگری های جدیدی از حقوق های نجومی در میان دولتیان و مدیران ارشد نهادهای جمهوری اسلامی صورت می گیرد. در حالیکه حداقل دستمزد بیش از ۱۳ میلیون مشمول کار چیزی بیش از ۸۰۰ هزار تومان می باشد و برای گرفتن یک وام چند میلیونی نیازمندان سرگردان بانکها و موسسات قرض الحسنه هستند. همان موسسات مالی که مدیران ارشد آنها بدلیل افشای حقوق های نجومی اشان مجبور به استعفا شدند.
۴- توهین، ضرب و شتم و دستگیری زنان توسط نیروهای امنیتی، بچه فروشی و نیز قتل های ناموسی، که نمونه آخر به قتل رسیدن یک دختر جوان در شهرستان خوی بدست پدرش بود، ابعاد بسیار وسیع و وخیمی یافته اند. شوربختانه اما در هنگام وقوع این حوادث رهگذران کوچکترین واکنش اعتراضی از خود نشان نمی دهند و بجای دفاع از دختر و زن بی دفاع به گرفتن فیلم با تلفن همراه خود مشغول می شوند. در حالیکه مشابه همین حوادث و قتل ها در افغانستان منجر به اعتراضات گسترده مردمی شده بود.
۵- پس از انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی و پیروزی لیست سی نفره اصلاح طلبان در تهران و ورود تعداد نسبتا زیاد نمایندگان وابسته به این جناح به دوره دهم مجلس شورای اسلامی انتظار می رفت که اصلاح طلبان ریاست مجلس و کمسیونهای مهم را در دست خود گیرند، اما برخلاف این انتظار، سهم این جناح بسیار محدود ماند و ریاست و اکثریت کمیسیونها در اختیار اصول گرایان قرار گرفت. آنطور که خود اصلاح طلبان می گویند، علت عدم موفقیتشان به اختلافات درونی این جناح باز می گردد؛ وظاهرا بسیاری از نمایندگان وابسته به این جناح ترجیح داده اند که بر سر سفره اصول گرایان بنشینند. این وضعیت مصداق گزارش تاریخی و مشهور از دوران خلافت علی است، که عده ای از سربازانش نماز را پشت سر امامشان می خواندند و غذا را بر سر سفره دشمنانش می خوردند، زیرا ظاهرا چرب تر و رنگین تر بوده است.
۶- اصولگرایان نیز دیگر مانند گذشته سخت سر نیستند و بی خیال رهبر می خواهند بند ناف خود را از ولایت فقیه قطع کنند، برای نمونه “مرتضی روحانی، یک روحانی اصول‌گرا، بلافاصله پس از شکست نسبی اصول‌گرایان در انتخابات دهمین مجلس شورای اسلامی در گوگل‌پلاس خود می نویسد: بر خلاف جریان اصلاح‌طلب، جریان اصول‌گرا نتوانسته است برای خود پیشینه‌ای نظری فراهم کند و اصول‌گرایان تنها از پشتوانه رهبری، به مبتذل‌ترین شکل ممکن، خرج می‌کنند. او در انتها پیشنهاد می کند که اصول‌گرایان باید دنباله‌روی محض از کلام رهبر را کنار گذاشته و دست به نظریه‌پردازی مستقل به سود جریان انقلابی بزنند و از تکرار طوطی‌وار سخنان رهبر جمهوری اسلامی دست بردارند.”
واقعا چه اتفاقی افتاده است؟ فساد اقتصادی و مالی، بیکاری، فقر، اعتیاد و فحشا در ایران امروز بیداد می کنند، اما دغدغه اصلی علی خامنه ای همچنان فتنه ۸۸ است و توطئه های دشمن است. اصلاح طلبان نیز که اسامی برخی از جانیان این حکومت را در لیست انتخاباتی خود گنجانده بودند، پس از ورود به مجلس بر سر سفره رنگین اصولگرایان نشسته اند؛ الهیات سیاسی اصول گرایی نیز در حال آب رفتن است، حتی می خواهند بی خیال رهبر شوند؛ و شور بختانه، دیگر کمتر صدای اعتراضی علیه قتل های ناموسی و اذیت و آزار دختران در خیابانها شنیده می شود. واقعا چه شده است، آیا همه شعر و شعارها دروغ بودند، آیا ما به این وضعیت عادت کرده ایم، آیا محافظه کار شده ایم، آیا در فکر نجات گلیم خود هستیم، یا اینکه بقول نیچه، خدا در جمهوری اسلامی نیز مرده است؟
البته که می توان از زوایای گوناگون به این وضعیت نگریست و تحلیل های مختلف سیاسی، طبقاتی -اجتماعی و آسیب شناسانه از آن ارائه نمود، که هر یک بجای بخود می توانند وجوهی از این شرایط را در معرض تحلیل و ارزیابی قرار دهند. اما ترجیح نگارنده کشاندن این بحث و تحلیل موقعیت کنونی به مباحث فلسفی و فکری است و به همین علت نیز جمله معروف فردریش نیچه را بعنوان پیام مهم این شرایط خاص و بازتاب دهنده سرفصلی که جامعه ایران در آن قرار گرفته است انتخاب نموده است.
نیچه “مرگ خدا” را ابتدا در مجموعه حماسی و شعرگونه چنین گفت زرتشت در سال ۱۸۸۴ و بعدا در کتاب ضدیت با مسیحیت (antichrist) در سال ۱۸۸۸ اعلام می کند. این پیام بر خلاف معروفیت آن در ضدیت با خدای ادیان الهی، بسیار بیشتر، از نظرگاه، مقصود و جنبه های فلسفی برخوردار بود. به این معنی که وی در حقیقت علاوه بر ضدیت با افکار مسیحی و خداشناسانه، عمدتا اندیشه های فلسفی و جهان بینانه ای را که قبل از ظهور مسیحیت و در دوران افلاطون شکل گرفته بودند و دنباله های آن به قرون پس از روشنگری و فلاسفه ای مانند دکارت نیز می رسیدند، بی رحمانه نقد می کرد.
نیچه تلاشهای فلسفی دکارت در نشاندن عقل و منطق بجای ایمان مذهبی، در جهت یافتن یک تبیین واحد و جهان شمول از انسان و جهان هستی و بدنبال آن جستجوی ارزشهای اخلاقی بر مبنای این تعریف واحد و جهان شمول از انسان را به همان اندازه ادیان الهی تلاشی نا موفق و از قبل شکست خورده می شناسد.
وی معتقد است که تمامی داستانهای بزرگ و عام و تعاریف جهان شمول، چه توسط ادیان و چه توسط افکار فلسفی غایت اندیش و تمامیت خواه، چیزی جز دروغ تحویل بشریت نداده اند. بعبارت دیگر ندای مرگ خدا در نزد نیچه پیام مرگ منطق افلاطونی و دکارتی را نیز در خود نهفته داشت، منطق و اخلاقی که بطور ایدآلیستی قصد داشته و دارد که عقل و منطق انسان را بجای خدا بنشاند؛ که از نظر نیچه هم محصول تبیین های مسیحی-یهودی و هم توضیحات فلسفی افلاطونی-دکارتی، هردو به یک نقطه واحد ختم شده و می شوند،‌ که آن، همانا ساختن و تحویل داستانهای بزرگ اما دروغ در مورد جهان هستی و انسان می باشد. داستانی که سرانجام آن به اعتقاد به وجود یک نیروی متافیزیکی برای هدایت این جهان و انسان ختم می گردد.
در حقیقت پیام مرگ خدای نیچه، مرگ و پایان یک تعریف عام و جهان شمول از انسان و انسانیت را نیز در خود نهفته دارد؛ انسانیتی که از دید ادیان الهی از یک روح پاک و متعالی برخوردار است، روحی که البته همواره در معرض وسوسه های شیطان قرار دارد. انسانیتی که از دید برخی دیگر بر مبنای جایگاه طبقاتی اش تعریف می شود و به اعتبار این نظریه، آینده و تاریخ انسانیت نیز از آن یک طبقه خاص برای مثال کارگران و یا مستضعفان می گردد.
ندای مرگ خدا توسط نیچه در آستانه ورود به قرن بیستم و سپس دوران پسامدرن، در حقیقت ندای آزادی انسان و آزادی فرد و رهایی بدن او از زنجیرهای متافیزیکی و الهی نیز بود. ندایی که البته به اعلام مرگ خدا ختم نمی شد و ضمانت آزاد ماندن فرد را همانا در آموختن و به اجرا در آوردن هنر لذت از زندگی و عشق ورزیدن می دانست.
اما همانطور که تجارب اسفناک جنگهای نیمه اول قرن بیستم نشان دادند، ندای مرگ خدا و آزادی انسان، چالش های فراوان و مصیبت های فراوانی نیز بدنبال خود داشت. این ندا و ورود بشریت به دوران پسامدرن، صرفا تضمین کننده آزادی انسان نبود و هر بار می بایست قرارداد ها یا قول نامه های جدیدی برای تنظیم روابط انسانی، مانند اصول حقوق بشر و پیمان نامه های پیرامون آن، نوشته و به توافق ملت ها و دولت ها برسند.
شاید ایران امروز نیز، البته در ابعاد بسیار کوچکتری، نمایشی عمدتا دردناک و غم انگیز از آغاز رها شدن انسان ایرانی از تعاریف و اخلاقیات جهان شمول و از قبل تعیین شده نیز باشد. درد، غم و اندوهی که برای زاییده شدن و ترک محیطی که به آن عادت کردیم و پا گذاشتن بدنیای جدید اجتناب ناپذیر بوده اند.
پا گذاشتن و خلق این دنیای جدید اما در مسیر خود همواره مملو از خطر ها، انحرافات و سو استفاده فراوان بوده است. همانطور که در ایران امروز شاهدیم که دیگر نه سیاست اصولگرایان از الهیاتشان نشات می گیرید و بی خیال رهبری جمهوری اسلامی کوس ماندن در قدرت و در صورت لزوم نزدیک شدن با معتدلین را می زنند؛ و نه اصلاح طلبان به رهبران و شعارهای خود وفادار مانده اند و در مجلس دهم شورای اسلامی سفره اصولگرایان را رنگین تر دیده اند و در انتخابات کمسیونهای مجلس میدان را به اصولگرایان سپرده اند. نگرانی اصلی همین اصحاب اصلاح طلب و معتدل اما امروز فقط افشا شدن لیست حقوق های نجومی و دیگر دریافت های زیر میزی گردیده است و نه جیب خالی مردم. در چنین شرایطی که بجای جمهوری الهی و اسلامی، جمهوری دروغ و شیادی به تمامی لایه های اجتماعی سرایت کرده است، طبیعی است که بر خلاف گذشته صدای اعتراض به ظلمی که به زنان و دختران در کف خیابان ها وارد می شود، بلند نگردد، بلکه بجای آن، فقط این ظلم آشکار خوراکی برای رسانه های اینترنتی از طریق فیلم برداری شود.
از: گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر