۱۴۰۴ فروردین ۱۸, دوشنبه

Arman_Mostoufi.jpg ایرانیان و یهودیان، 

آرمان مستوفی

فروردین 2584 ایرانی (1404 هجری)

در سخن از روابط ایرانیان و یهودیان، نخستین رویدادی که به یاد می‌آید، آزادی یهودیان از اسارت بابل به دست کوروش است ولی حضور یهودیان در ایران به 160 سال پیش از پادشاهی کوروش بازمی‌گردد. در سال 163- ایرانی (722 پیش از میلاد) شلمانسر پنجم (Shalmāneser V) پادشاه آشور، بخش شمالی اسرائیل کنونی را تصرف کرد و کوچاندن یهودیان به سرزمین ماد در شرق امپراتوری آشور را آغاز کرد.

شلمانسر در همان سال درگذشت ولی برادر و جانشینش، سارگون دوم (Sargon II)، کوچاندن یهودیان به ماد را ادامه داد. در « کتاب دوم پادشاهان »، از کتاب‌های تاریخ یهودیان، شمار یهودیانی که در آن روزگار به ماد کوچ داده شدند، 27290 نفر ذکر شده است.

باید توجه داشت که مرزهای ماد در روزگار امپراتوری آشور چندان مشخص نبود تا جایی که اصفهان امروزی هم بخشی از سرزمین ماد به شمار می‌آمد. بخشی از یهودیان وقتی به اصفهان رسیدند، آن سرزمین را بسیار همانند اورشلیم یافتند. در آنجا فرود آمدند و به آبادانی پرداختند و آن آبادی را « یهودا » یا یهودیه نامیدند. جای یهودیه باستان را بسیاری از پژوهشگران، محله کنونی « جویباره » در اصفهان می‌دانند. بخشی دیگر از یهودیان، پیشتر، در شوش، پایتخت انشان، ماندگار شده بودند. به این ترتیب، به آسانی می‌توان باور کرد که کوروش بزرگ، فرزند پادشاه انشان، پیش از رسیدن با شاهنشاهی ایران و گشودن بابل، یهودیان را می‌شناخت. برخی از پژوهشگران بر این باورند که بر پایه رابطه خوبی که میان ایرانیان و یهودیان برقرار بود، یهودیان بابل در گشودن آن شهر به کوروش یاری رساندند.

کوروش وقتی بر بابل چیره شد، یهودیان را از اسارت آزاد کرد و ابزار و دستمایه به آنان داد تا به اسرائیل بازگردند و پرستشگاه اورشلیم را از نو بسازند. آن پرستشگاه را نبوکدنصر دوم (Nebuchadnezzar II)، پادشاه بابل، همان که یهودیان را به اسارت گرفته بود، 27 سال پیش از پادشاهی کوروش، در سال (586 پیش از میلاد) ویران کرده بود. در اجرای فرمان کوروش، نزدیک به 50000 یهودی به اسرائیل بازگشتند. آنها برای نشان دادن سپاسگزاری خود، دروازه شرقی اورشلیم را « دروازه شوش » نامیدند و نشان شهر شوش را برفراز آن نشاندند.

آزادی یهودیان از اسارت بابل، در تاریخ یهود، آنچنان اهمیت دارد که در کتاب‌های دینی یهودیان کوروش را مشیاخ (مسیح) به معنای رهایی دهنده، نامیده‌اند. به نوشته امنون نتصر (Amnon Netzer) در کتاب « پادیاوند »: « ... در تاریخ یهود، پس از بیرون رفتن از مصر، پیوند دلها میان ایرانیان و یهودیان، که عقد آن توسط کوروش در کنار نهرهای بابل بسته شده بود، دومین رویداد خاطره انگیز و مهم تاریخ یهود محسوب می‌شود. به عبارت دیگر، همان گونه که می‌توان حدس زد، اگر رهبری چون موسی از میان قوم یهود برنمی‌خاست، امکان تحلیل و نابودی این قوم در میان مصریان چندان بعید به نظر نمی‌رسید. در مورد اخیر باید تاکید کرد اگر کوروش کبیر در آن مقطع زمانی دست به رهایی یهودیان اسیر در بابل نمی‌زد، ملت یهود دچار سرنوشتی دیگر، به احتمال قوی دردناکتر، می‌شد ».

ولی همه یهودیانی که در ایران آن روزگار می‌زیستند، و حتی همه یهودیانی که از اسارت بابل آزاد شده بودند، به اسرائیل بازنگشتند. بسیاری از آنها ترجیح دادند در ایران و در کنار ایرانیان بمانند. بسیاری از یهودیان در سرزمین‌های گوناگون شاهنشاهی هخامنشی، از جمله تا خوارزم در شرق و قفقاز در شمال، جابجا و جایگزین شدند. اردشیر سوم هخامنشی در سال 192 ایرانی (340 پیش از میلاد) گروه‌های بزرگی از یهودیان را در شمال شرقی ایران و در هیرکان (گرگان) اسکان داد. در چنین فراگردی از دوستی و همکاری، در لشکرکشی‌های هخامنشیان به مصر، یهودیان طبیعتاً همیشه در کنار ایرانیان و همکار و همرزم آنان بودند.

داستان استر و مردخای که در کتاب‌های یهودیان آمده و، بر پایه آن، یهودیان جشن پوریم را برگزار می‌کنند، به همین روزگار نسبت داده می‌شود ولی همان گونه که پیشتر در همین تارنما توضیح داده شده (https://news.gooya.com/2025/02/post-95019.php) داستان استر و مردخای یک قصه است و اصلاً حقیقت ندارد.

اشکانیان که خاستگاهشان شمال شرقی ایران امروزی بود، از پیش از آنکه به قدرت برسند، با یهودیان همنشینی و دوستی داشتند تا جایی که ارشک اول، بنیادگذار پادشاهی اشکانی، اداره کارهای دیوانی خود را به شامبا باگرات (Shamba Bagarat) رئیس خاندان یهودی باگراتونی سپرده بود؛ شغلی در حد صدراعظم. باگراتونی‌ها از مرزهای شمال شرقی ایران نیز حفاظت می‌کردند. یکی از آنها، سِمبات چهارم باگراتونی Smbat IV Bagratuni، در روزگار خسرو دوم ساسانی (پرویز) سردار مرزبان شمال شرقی بود که هنگام دفاع از ایران در برابر حمله ترکان، در سال 1177 (۶18 میلادی)، کشته شد. بخشی از باگراتونی‌ها پسانتر به ارمنستان و گرجستان کوچیدند و ارمنی و گرجی شدند.

در روزگار اشکانیان، در سال 393 ایرانی (166 پیش از میلاد) وقتی یهودیان علیه حکومت یونانی سلوکی شورش کردند، ایرانیان به یاری آنها شتافتند و یهودیان توانستند حکومت مستقل خود را تشکیل دهند. 126 سال بعد، هنگامی که امپراتوری تازه نفس روم به اسرائیل حمله کرد، باز ایرانیان به یاری یهودیان رفتند و آنها توانستند در برابر رومیان استقلال خود را حفظ کنند ولی سه سال بعد، با استفاده از اختلاف و دودستگی که میان خود یهودیان افتاده بود، رومی‌ها توانستند اسرائیل را تصرف کنند و به استقلال یهودیان پایان دهند. چیرگی رومیان، اعم از شرقی و غربی، بر اسرائیل، با فراز و نشیب‌هایی، بیش از 670 سال ادامه داشت تا در سال 634 میلادی، در نخستین سال خلافت عمر بن الخطاب، جنگجویان عرب نومسلمان روم شرقی (بیزانس) را شکست دادند و بر اسرائیل چیره شدند.

در 700 سال حکومت هخامنشیان و اشکانیان، یهودیان، صرفنظر از برخی فراز و نشیب‌های جزیی، در ایران در آرامش کامل می‌زیستند تا جایی که یهودیان بسیاری، از سرزمین‌های دیگر، به ایران می‌آمدند تا در میان ایرانیان زندگی کنند. در روزگار اشکانیان یهودیان بزرگترین جمعیت غیر زرتشتی در ایران بودند.

با روی کار آمدن ساسانیان در سال 783 ایرانی (224 میلادی) ، وضع تغییر کرد. اردشیر پاپکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی، به روایتی، فرزند موبد آتشکده آناهیتا در استخر (تقریباً 10 کیلومتری غرب تخت جمشید) بود. چه این روایت درست باشد، یا نباشد، اردشیر با تعصب دینی زرتشتی که داشت، اقلیت‌های دینی را زیر فشار و آزار قرار داد. در روزگار پادشاهی او بود که شماری از کنیسه‌های یهودیان و کلیساهای مسیحیان را ویران کردند.

برعکس اردشیر پاپکان، فرزند و جانشینش، شاپور اول، خوشرفتاری با اقلیت‌های دینی و به ویژه با یهودیان را از سر گرفت. شاپور می‌خواست میان همه اقوام کشور و باورمندان به دین‌های گوناگون، یگانگی ملی پدید آورد. به پیروی از خواست شاپور اول، رهبران و سران دین‌های گوناگون با یکدیگر، و با شاهنشاه، همنشینی داشتند و، برای مثال، شموئیل، رابی بزرگ یهودیان، گهگاه برای شرکت در آیین‌های زرتشتی به آتشکده می‌رفت یا جشن سوکوت یهودیان (Sukkot) در دربار برگزار می‌شد. رابی شموئیل به یهودیان دستور داده بود هرگاه قوانین دینی یهودیان با قوانین ایران مغایرت پیدا کنند، اجرای قوانین ایران را مقدم بدارند.

این روزگار خوش بیش از 130 سال ادامه داشت تا در روزگار پادشاهی بهرام یکم ساسانی، در سال‌های دهه 830 ایرانی (270 میلادی) موبد متعصبی به نام کرتیر (Kartir) بسیار نیرومند شد و کارزار گسترده‌ای را علیه همه دین‌های غیر زرتشتی به راه انداخت. با تندروی‌های دینی کرتیر بود که مانی کشته شد و مانویان، مسیحیان، یهودیان و برهمنان زیر فشار و آزار قرار گرفتند. این آزارها جنبه ویژه یهودستیزی نداشت بلکه همه غیر زرتشتیان را به یکسان دربر می‌گرفت. کرتیر، در روزگار کوتاه پادشاهی نرسی، از 841 تا 846 ایرانی (293 تا 302 میلادی)، درگذشت و با مرگ او، آزار اقلیت‌های دینی متوقف شد.

شاپور دوم هرچند به سرکوبی مسیحیان ادامه می‌داد ولی با یهودیان، مانویان و برهمنان مهربان بود. تا جایی که شهبانو شوشندخت، همسر یزدگرد یکم، نوه شاپوردوم، دختر رابی بزرگ بابل بود. بهرام پنجم ساسانی، معروف به بهرام گور، فرزند شهبانو شوشندخت بود و اگر برپایه قوانین دینی یهودیان بنگریم، چون مادرش یهودی بود، او هم یهودی به شما می‌آمد. با این حال فرزند و جانشینش، یزدگرد دوم، آزار مسیحیان و یهودیان را، سخت تر از گذشته، از سر گرفت و این آزارها تا روزگار کی کوات یکم (کی قباد) ادامه داشت. در این مدت بدترین آزارها را پیروز یکم ساسانی در روزگار پادشاهیش از سال 1018 تا 1043 ایرانی (459-484 میلادی) بر اقلیت‌های دینی روا می‌داشت. باز باید یادآوری کرد که این آزارها یهود ستیزانه نبود بلکه همه اقلیت‌های دینی، و به ویژه، مسیحیان را هدف قرار می‌داد.

از پادشاهی کی کوات یکم تا پایان پادشاهی خسرو دوم (پرویز) رفتار دولت‌های ایران با اقلیت‌های دینی به دوستی، یگانگی و آرامش پیشین بازگشت تا اینکه کشورگشایان اسلامی از راه رسیدند و این بار « یهودستیزی » را با خود از عربستان به ایران آوردند. شناخت پدیده یهودستیزی در اسلام، در این نوشتار نمی‌گنجد و می‌تواند موضوع نوشتار دیگری باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر