فتوای آیتالله، ملت بیپرچم و انسان طراز نوین، مزدک بامدادان
زمان برای خواندن: 12 دقیقه
«آرمهای ایران نباید آرمهای شاهنشاهی باشد، باید آرمهای اسلامی باشد. از همه وزارتخانهها، از همه ادارات، باید این شیروخورشید منحوس قطع بشود، علم اسلام باید باشد. آثار طاغوت باید برود. اینها آثار طاغوت است»[1]
44 سال پیش در چنین روزهایی شیروخورشید باستانی با فتوای آیتاللهی که از ژرفای تاریخ سربرکرده بود تا همه دستآوردهای جنبش مشروطه را ویران کند، از پرچم ملی ما رخت بربست تا چهار دهه دیرتر اینجا و آنجا بر روی پلها و تابلوها، و به انبوهی و فراوانی در گردهمائیهای ایرانیان برونمرز باری دیگر پدیدار شود. امروزه دیگر کمتر گردهمائی بزرگ ایرانیان را میتوان یافت که در آن جای نماد جنبش مشروطه تُهی باشد.
چرا باید در این روزهای اسفند 1401 و در کوران رستاخیز بزرگ ملی به پرچم ملی و نماد آن پرداخت؟ در این نوشته تلاش خواهم کرد از چند سویه گوناگون به پرسمان پرچم و نماد شیروخورشید و دشمنی دلباختگان انقلاب اسلامی با آن بپردازم، به دشمنی کسانی که در زبان سیاست امروز "پنجاهوهفتی" نامیده میشوند:
1) راستی را چنین است که پیروان دو ایدئولوژی ویرانگر درگیر در انقلاب اسلامی، یعنی مارکسیسم و اسلامیسم، فتوای آیتالله را کورکورانه و بیهیچ سنجش خردهگیرانه پذیرفتند، ولی امروز برای آن باور مؤمنانه خود بهانههای مدرن میتراشند. آنان سخن خمینی را که شیروخورشید را "اثر طاغوت" نامیده بود، هنور هم در گوش دارند و از برافراشتن پرچم شیروخورشیدنشان، به این بهانه که نماد پادشاهی است، خودداری میکنند و در کنار آن با بهانههایی شبهمدرن همچون نگاه فمینیستی به نر بودن شیر، یا نگاه پاسیفیستی به شمشیر بر ستیزهجوئی خود پای میفشارند و گاه نیز با نگاه "دموکراسیخواهانه" برآنند که تا هنگام برپائی یک مجلس ملی، نباید هیچ نشانی بر روی پرچم ایران باشد.
نمونه این برخورد را در میان کسانی که خود را نواندیش دینی مینامند نیز دیدهایم. برای نمونه ابوالحسن بنیصدر که نمیخواست دست از باور چشموگوش بسته خود بر آیههای قرآن بردارد، در نوشتهای برای آیه 34 سوره نساء، که در آن فرمان به لتوکوب زنان داده شده است، از روانشناسی فرویدی یاری گرفت و فرمان الله را ویژه زنان مازوخیست دانست که میل جنسی آنا تنها با درد و رنج بیدار میشود و نوشت: «آنها به تحرک آوريد (چنانکه ميل مرده زنده شود، معنای يازدهم ضَرَبَ در قرآن)»[2]. نام اینکار بهانهتراشی مدرن برای یک باور کورکورانه سنتی با نگاهی پسینی است. از همین دست است انبوهی از مالهکشیهای "نواندیشان دینی" بر روی آیههای شرمآور و انسانستیز قرآن، با بهرهجویی از فنواژگان مدرنی چون "هرمنوتیک" و "آناکرونیسم".
کار پرچمستیزان هم درست در همین راستا است. آنان نیز باور چشموگوش بسته خود به فتوای دَهم اسفند خمینی را با بهانههای شبهمدرن فمینیستی، پاسیفیستی یا دموکراتیک میآرایند. در دنباله خواهم آورد که چرا این بهانهها چیزی جز یک پیروی اندوهبرانگیز از شیوه کار اسلامیستها و نمونه ابولحسن بنیصدر نیست، ولی در اینجا خود و خوانندگان را میپرسم، آیا میتوان باور داشت کسی پس از سرنگونی رژیم اسلامی رای مرا به شمار بیاورد، هنگامی که گزینه امروزینم را به پشیزی نمیگیرد؟[3].
2) پیشرفتهترین ملتهای جهان، با بالاترین نشانگر[4] دموکراسی، آزادیهای شهروندی و بویژه سکولاریسم درست همانهایی هستند که به نمادها و آئینهای کهن خود پایبند ماندهاند. بر روی پرچم سکولارترین کشورهای اروپا یعنی سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند، ایسلند، انگلستان و سوئیس یک صلیب نقش بستهاست. اگر نگاهی به متن سرودهای ملی این کشورهای بیندازید، با شگفتی خواهید دید با نگاه امروزین نه تنها سرود سوئد بسیار کشورستایانه است، نه تنها سرود نروژ بسیار زنستیزانه است، نه تنها سرود آلمان بسیار خودبرتربینانه است، که سرود ملی سوئیس کار را یکسره کرده و بر خود نام "زبور سوئیسی"[5] نهاده است، تا پیوندش با کتاب مقدس از دیده پنهان نماند.
بهترین نمونه ولی کشور فرانسه است که هنوز و پس از گذشت 234 سال دست از شعار جنسیتزده «آزادی، برابری، برادری» که شعار انقلاب فرانسه بود برنمیدارد و تن به دیگرگونگی آن در راستای Gender equality (برابری جنسیتی) نمیدهد. همچنین و با اینکه گروهی از چند دهه باز تلاشی پیوسته بکار میزنند، سرود مارسییز که از واژهواژه آن خون و مرگ و ویرانی و دیگرستیزی میچکد[6]، همچنان به هر بهانهای در سرتاسر کشور طنینافکن میشود.
چرا فمینیستها، پاسیفیستها و سکولارهای کشورهای نامبرده به ستیز با پرچم و سرود و شعارهای کشورشان برنمیخیزند؟ به گمان من پاسخ را باید از یک سو در سنت دراززمان و درونی شدن این گفتمانها در میان مردمان کشورهای نامبرده، و پدیده "پیورزی نوکیشانه"[7] در میان پرچمستیزان ما دانست. (و نیک میدانیم که نوکیشان در هر دینی پایورزتر و سختگیرتر از همگنان کهنکیش در همان دینند). از دیگر سو روشنفکران این کشورها بخوبی میدانند که دموکراسی پایدار تنها در بستر یک پیوستار[8] تاریخی و فرهنگی پدید میآید.
3) پرچمستیزان ایرانی نخستین کسانی نیستند که میخواهند پیوستار تاریخی و فرهنگی یک کشور را از هم بگسلند و برای تاریخ یک "نقطه صفر" بیافرینند. پیش از آنان ما با نمونههای هراسناکی از این تلاش روبروئیم که آگاهی از فرجام آنها زهره شیر را هم میدرد. در کشور ما برترین نمونه حکومت عباسیان است که فرمانروایانش پس از برساختن یک دین حکومتی بنام اسلام، دست به نابودی مردهریگ ساسانیان گشودند و تلاش کردند هرآنچه را که از روزگار نبیرگان ساسان بجای مانده بود، از کتابهای مغان و موبدان گرفته تا سرو کاشمر و سازههای نمادین شاهنشاهی، بدست نابودی بسپارند. آنان برای تاریخ نیز یک "نقطه صفر" گذاشتند، همان که گاهشماری هجری نامیده میشود.
در سده بیستم ولی ما با نمونههای هراسناکتری روبروییم. همه رژیمهای ایدئولوژیک که خواستند با کنار گذاشتن نمادهای فرهنگی و در آن میان بویژه پرچم و نماد روی آن، پیوستار تاریخی ملتهایشان را از هم بگسلند و بر تاریخ آنان یک "نقطه صفر" بنهند، حکومتهایی خودکامه و توتالیتر بودند که بر مردمانشان با مشت آهنین، سرکوب پیوسته و کشتارهای گسترده حکومت میکردند:
بلشویکها در روسیه با 20 میلیون کشته،
مائوئیستها در چین با بیش از 50 میلیون کشته[9]،
خمرهای سرخ در کامبوج با 2،2 میلیون کشته (از جمعیت 7،3 میلیونی)
و تا که سخن کوتاه آید، نمونه دمدست چنین رژیمهایی حکومت اسلامی است که در این چهل سال از هیچ تلاشی برای گسستن ایرانیان از گذشته سرزمینشان فروگذار نکرده است. اگرچه نمونههای دیگری را میتوان بر این سیاهه افزود، ولی همین اندک هم برای آموختن از تاریخ بسنده است. پرسش بنیادین ولی همیشه این بوده و خواهد بود که چرا رژیمهای خودکامه و توتالیتر اینچنین پیورزانه بر گسست تاریخی-فرهنگی و نهادن نقطه آغازی نوین برای تاریخ پایمیفشارند؟
پاسخ را باید در یک واژه روسی جُست، در "نووی سوویتسکی چِلاوک"[10]، یا همان که حزب توده به آن "انسان طراز نوین" میگفت. انسان طراز نوین، یا درستتر "انسان نوین شوروی" باید همانگونه که از نامش برمیآید، "نوین" باشد، انسانی که هیچ پیوندی با گذشته خود ندارد و بر پایه ارزشها، آرزوها و آرمانهای نوین از نو "آفریده" میشود. برای آفریدن چنین انسانی، باید نخست حافظه او را از هر یادی تُهی کرد. انسان بیحافظه، انسانی است که بر او آسانتر میتوان فرمان راند و ملتی که از چنین انسانهایی گردهم آمده باشد، بهترین طعمه برای خودکامگان است. ملتی که دچار گسست تاریخی و فرهنگی شود، بمانند انسانی است که دچار بیماری آلزایمر باشد، انسانی که هیچ چیز را بیاد نمیآورد و هر دروغی را میتوان به او باوراند و هر فریب و نیرنگی را بر او روا داشت و حافظه تُهی او را از یادمانهای دروغین انباشت.
4) برافراشتن پرچم شیروخورشید پایبندی به پیوستار تاریخی و فرهنگی است. پایبندی به آرمان بنیادین جنبش مشروطه که همانا حکومت قانون بود. برافراشتن این پرچم ایستادن در سوی درست تاریخ در نبردی 150 ساله است، نبرد میان ایرانگرائی و اسلامیسم، میان میهندوستی ایرانی از یک سو و امتگرائی شیعی و جهانمیهنی مارکسیستی از سوی دیگر، میان قانون و شریعت، میان خرد خودبنیان ایرانی و ایدئولوژیهای ویرانگر بیگانه. کسانی که امروز به بهانههای فریبنده خواهان حذف نماد شیروخورشید از پهنه سیاست ایرانی هستند، فردا که به قدرت برسند، بدین بسنده نخواهند کرد و دست ویرانگر بر گوشهگوشه فرهنگ این آب و خاک خواهند نهاد و آتش یک طالبانیسم مدرن، کُت و شلوار پوش و اتوکشیده را بجان تاریخ و فرهنگ نیمهجان این مرزوبوم خواهند افکند.
به گذشته و اکنون پرچمستیزان بنگرید، بیشینه آنان در پیروی از آنچه که خود را "چپ جهانی" مینامد، در پی آفریدن یک "ایران طراز نوین" دیگرند و ستیز آنان با پیوستار فرهنگی و تاریخی که در دشمنی با نماد شیروخورشید رُخ مینماید، از همین آرزوی خام سرچشمه میگیرد.
حذف شیروخورشید نخستین گام در راستای یک آلزایمر فرهنگی و تاریخی است، آلزایمری که همچون نمونههای آورده شده در بالا، ره به یک رژیم توتالیتر و سرکوبگر خواهد برد.
[1] صحیفه نور، ج ۶، ص ۲۷۵
[2] https://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120386.php
[3] "رای" تنها یک تکه کاغذ که در صندوقی افکنده شود نیست، اگر من امروز پرچم شیروخورشید نشان به دست میگیرم، این رای من است، و آنکه پرچم دیگری در دست میگیرد نیز رای خود را به آن پرچم داده است. کسی که امروز مرا برای رأیم مینکوهد، نوید فردایش نیز بیگمان دروغی بیش نیست.
[4] Index
[5] Swiss Psalm
[6] برای نمونه: «اما بخششی نیست برای آن ظالمان خونخوار، همدستان بوئیل، که چون دَد، بیرحمانه، زهدان مادرانمان را دریدند . . .»
[7] در آلمانی آن را Konversionsfanatismus یا Konversionswahn مینامند. شوربختانه باید پذیرفت که ما ایرانیان در زمینه دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، حقوق زنان و . . . "نوکیش" بشمار میآییم. در خوشبینانهترین رویکرد بسیاری از این واژگان تازه 100 تا 150 سال پیش به گوش سرآمدان جامه ایرانی خوردند.
[8] continuity
[9] در تاریخ جهان مائو تسه تونگ پس از چنگیزخان مغول بیشترین انسان را در زمان زندگانی خود کشته و به کشتن داده است.
[10] novy sovetsky chelovek / новый советский человек
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر