۱۳۹۷ اسفند ۱۱, شنبه

 آیا عبدالکریم سروش دچار مرض سادیسم است؟؛ ف. م. سخن

8F7F2F44-0996-48F5-84DE-34ADE46F0278.jpeg

عمومیت دادن یک عیب، به یک گروه اجتماعی، کار درستی نیست، ولی با مشاهده جمعیت اقلیت و اکثریت می توان یک سری خصائل را با قید «استثنا هم وجود دارد» به یک گروه از مردم نسبت داد.
من، با شناختی که در طول سال ها از افراد بزرگ شده در حصار مذهب پیدا کرده ام، نوعی حس دیگر آزاری در آن ها دیده ام که به سادگی قابل توضیح نیست. نمی دانم در اثر حق به جانب دیدن خود است یا علت دیگری دارد که این گروه از افراد، تمام رفتار ها و کردار های خود را به حق می داند و در جای مناسبی که بتواند نیشی جانانه به مخالف خود می زند.
از محصولات اجتماعی جمهوری اسلامی در طول ۴۰ سال گذشته، دو خصلت «وقاحت» و «دریدگی» ست.
انسان وقیح، جای سخن گفتن را نمی داند و حتی سخن حق اش، ابتدا سکوت و بعد نفرت ایجاد می کند.
فرض بگیریم در میان جمعی از خانواده های کشته شدگان انتخابات ۸۸ نشسته ایم و می خواهیم در باره ی آن دوران سخن بگوییم.
انسان خردمند، نسبت به موقعیتی که در میان آن جمع دارد، حرف خود را می زند، و سعی می کند به گونه ای سخن بگوید، که حتی اگر حرف اش حق باشد، باعث رنجش کسی نشود. مثلا اگر معتقد است که کسی نباید در خیابان به اعتراض علیه حکومت دست بزند، دستکم این سخن و نظر را نزد خودش نگه می دارد تا در جایی مناسب آن را مطرح کند نه در میان کسانی که فرزندشان را در خیابان ها موقع حرکت اعتراضی علیه حکومت از دست داده اند.
اگر کسی این موضوع را نفهمد، از دو حال خارج نیست:
یا انسانی بغایت احمق و نفهم است که چیزی از روابط انسانی نمی داند، و بولدوزرِ بی مغزی است که همینیا انسانی دچار مرض دیگر آزاری و سادیسم است که به رغم این که می داند حرف هایش باعث رنجش خاطر و شاید ایجاد نفرت در دیگران می شود، آن حرف ها را می زند و حتی بعید نیست از ایجاد نفرت نسبت به خودش لذت مازوخیستی می برد.
من دوست ارجمندی دارم از دوران تحصیل در دبیرستان که انسانی ست از نظر مقام علمی و شغلی و اجتماعی در سطح بسیار بالا، که سه نفر از برادران اش مجاهد خلق بوده اند و به دست حکومت اسلامی کشته شده اند.
ما در صفحه ی فیس بوک، نظرهای مان را که می نویسیم، وقتی نظرهای مان در باره ی مجاهدین رو در روی هم قرار می گیرد، من مطلقا وارد بحث با این رفیق قدیم نمی شوم و یکی به دو و بگو مگو نمی کنم، چرا که او سه برادرش را که مجاهد بوده اند از دست داده و دور از انسانیت است که من بخواهم حرفی بزنم که در نهایت به برادران کشته شده اش مربوط خواهد شد و این حرف قطعا باعث آزردگی او خواهد شد.
من سعی می کنم این قدر شعور داشته باشم که سیاست و تحمیل نظر خودم را مهم تر از انسان و انسانیت ندانم و خاصه حرفی که نه چیزی را عوض خواهد کرد، نه باعث تغییر نظری خواهد شد، به خاطر این که فکر می کنم حرف درست است بر زبان نیاورم.
دکتر سروش که مثلا تاریخ هم خوانده و با تاریخ معاصر هم آشناست، اگر از روش حکومت های استبدادی و شیوه های هوادار سازی آن ها بی خبر باشد، باید بگویم یک موجود گول است که از دنیا و مافیهای آن هیچ نمی داند.
اگر هم گول نباشد، که به نظر نمی آید باشد، آن گاه باید، یاوه گویی هایش را به بیماری مردم آزاری نسبت دهم.
شق سومی وجود ندارد.
حرف هایی که او اخیرا در امریکا در باره ی خمینی و با سواد بودن او و بی سواد بودن شاه و شجاع بودن خمینی و این ها زده، بدون تردید از روی ناآگاهی نسبت به خصائل و معلومات و رفتارهای جنایتکارانه ی خمینی نیست. پس باید فکر کنیم که سروش مریض است و می خواهد خاطر مردم زندگی باخته و کشور از دست داده را برنجاند.
حرف هایی که او زده و صدایش در همین خبرنامه قابل شنیدن است، زدن و نزدن اش هیچ چیز را عوض نخواهد کرد. با گفتن این که خمینی فرشته است، هیچ مخالفی، موافق خمینی نخواهد شد، و با گفتن این که شاه دیو و دد است، واقعیت مثبت شاه، که مردم به چشم دیده اند، تخریب نخواهد شد. به عبارتی سخنان سروش، سخنانی مطلقا بی فایده و مطلقا بی اثر است و تنها تاثیرش، ایجاد خشم در میان جماعتی ست که نیش حکومت به تن شان فرو رفته و زهر حکومت، آن ها را بیمار کرده است.
به محاجه با سروش نمی پردازم چرا که محاجه با آدم هایی مثل سروش، تنها اتلاف وقت است. آن ها خود را در جایگاه خدایی می بینند و بندگانی مثل ما را اصولا آدم حساب نمی کنند. بنابراین چه فایده در بحث و فحص و ارائه ی استدلال.
فقط می توان به سروش و بچه مذهبی های سرگردان و حیران در میان دو جهان متضاد یعنی جهان سنت و جهان مدرن، توصیه کرد، که حتما به روان شناسان حاذق مراجعه کنند و تصور نکنند که خودشان به تنهایی می توانند از شر عقده هایی که درون آن ها را پر کرده و باعث بیماری شان شده خلاص شوند. این ها تیپ های بیماری هستند که هنوز فرق میان خمینی و شاه را و فرق میان زمان خمینی و شاه را و فرق میان جنایت بر اساس قانون مذهب، با مجازات قانونی به منظور جلوگیری از تخلف و جرم را نمی دانند و با این همه ضعف و فترت فکری، گمان به «همه چیز دانی» خود دارند. این ها برای درمان تضادهای درونی شان و یافتن راه حل به منظور دست برداشتن از آزار مردمان حتی شده باید بستری شوند شاید امیدی به درمان شان در دورانی که یک پای شان لب گور است وجود داشته باشد... 
طور که جلو می رود همه چیز را ویران می کند.
گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر