۱۳۹۶ آبان ۱۰, چهارشنبه

مح

محدود به دو مطلق :
نفرت از شاه و دلباختگی به خمینی



سخنرانی در مراسم چهلم دکتر یزدی در کلن آلمان / شنبه ۲۰.۱۰.۲۰۱۷
حضار گرامی خانم‌ها ، آقایان، دوستان عزیز
حقیقتا من مایل به قبول دعوت برای شرکت درچنین مناسبتی نبودم. زیرا سوابق مرحوم پدرم، آیت‌الله‌ شریعتمداری و من، با سران نهضت آزادی به خصوص شادروان مهندس مهدی بازرگان، دکتر سحابی و دکتر احمد صدر حاج سیدحوادی و همچنین مرحوم آیت‌الله سید رضا زنجانی، آیت‌الله طالقانی و حسن نزیه زیاد بوده است. البته این سه نفراخیر، دیگردر آستانه انقلاب، باوجود نزدیکی با اعضای نهضت آزادی، مستقیماً همکاری نمی‌کردند.
با آقای دکتر یزدی، آشنائی حضوری نداشتم ولی نامشان را شنیده بودم. من در اثنای انقلاب و پس از آن چند بار ایشان را کوتاه دیدم ولی همواره حس می‌کردم که بین ما فاصله وجود دارد و تجانس فکری و عملی نداریم.
طبیعی است که اکنون نیز، دید من نسبت به آن مرحوم و نقشی که در انقلاب داشت و بخصوص کارنامه حقوق بشریش دیدی انتقادی باشد. اگر چه باحفظ انتقادها، همواره پشتکار و استواری ایشان در مسیری که به آن ایمان داشت، مورد اذعان من بوده است. مهارت او در آنچه که دبیر کل جدید نهضت آزادی، آقای مهندس توسلی، آن را دیپلماسی انقلاب می‌خواند، با وجود این که به شکست راه رفرم منجر شد، به هر صورت مهارت در مذاکرات بین‌المللی است. مهارتی است که باید بدان اعتراف کرد. ستودن اما امر دیگری است.
من شرکت در این مجلس را قبول نمی‌کردم زیرا می‌اندیشیدم او دیگر زنده و در میان ما نیست تا ازخود دفاع کند.ثانیاً به ما آموخته‌اند که از رفتگان خود به نیکی یاد کنید. دوستان نهضت این را به جد از من خواستند و از این که سفره دل خود را باز کنم و ابراز انتقاد نمایم استقبال نمودند.  من قبول کردم و اینک در خدمت شما هستم.
***
اولین بارکه صدای دکتر یزدی را شنیدم، درجریان تحصن سران جمیعت دفاع از آزادی و حقوق بشر بود. این جمعیت در اوایل سال ۵۶ تشکیل شده بود.
در تاریخ بیست وششم شهریور سال ۵۶، سران جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر که در اوائل همین سال اعلام موجودیت کرده و از سوی دولت وقت نیز به رسمیت شناخته شده و در فاصله کمی پس از آن نیز، عضو پیوسته سازمان جهانی حقوق بشر سازمان ملل گردیده بودند، در پی تهدیداتی که بخصوص نسبت به جان دبیرکل آن آقای مهندس مهدی بازرگان از سوی ساواک و اشخاص ناشناس، به عمل آمده بود و دستگیری چند تن از فعالین جمعیت، به قم آمدند و در منزل مرحوم آیت‌الله شریعتمداری متحصن شدند(۱).
عصر آن روز، آقای دکتر یزدی، از بوستون آمریکا تلفن کرد و می‌خواست اخبار تحصن را بداند و با آقای دکتر صدر حاج سید جوادی صحبت کند. صدائی گرم و مودب و لحنی دوستانه داشت. انگار که مدت‌هاست با هم آشنائیم و همدیگر را می‌شناسیم.
پس از سه روز، با قول رئیس ساواک وقت ناصرمقدم، دایر بر رفع مزاحمت‌ها و آزادی دستگیرشدگان، تحصن  پایان یافت.
جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، اطلاعیه ای داد که در چاپخانه موسسه دارا لتبلیغ اسلامی قم، که مرحوم پدرم در سال ۴۰، علیرغم مخالفت شدید آیت‌الله خمینی، بنایش نهاده بود، آن را شبانه چاپ و در تیراژ وسیعی پخش نمودیم.
به این مناسبت، در طول این چند روز، ما به دفعات با هم صحبت کرده بودیم. روز آخر هم من به او تلفن کردم و متن اطلاعیه پایان تحصن جمعیت را برای او خواندم، تا به انگلیسی ترجمه و پخش شود. به این ترتیب آشنایی از دور، بین من و دکتر یزدی برقرار شد.
شروع به فعالیت جمعیت نیز داستان جالبی دارد که دکتر یزدی تا آنجا که من دیدم، در خاطراتش اشاره‌ای به آن نکرده است.
شاید بد نباشد برای ثبت در تاریخ هم که شده، دراینجا اشاره‌ای به شروع آغاز کار این جمعیت داشته باشیم.
پس ازبه روی کارآمدن کارتر و اعلام تقدم حقوق بشر در سیاست خارجی آمریکا بود که جنب‌وجوش و حرکت نوینی، پس از چندین سال سکوت و رکود، در بین شخصیتها و نیروهای سیاسی و محافل روشنفکری آن روز ایران شروع شد.
مرحوم دکتر ناصرمیناچی که از مؤسسین حسینیه ارشاد و درعین حال جزو هیئت مدیره دارالتبلیغ اسلامی بود، در اواخرسال ۵۵ به آمریکا مسافرت کرده بود. او در بازگشت از سفر خود، به قم آمد و در ضمن شرح سفر به آمریکا و دیدارهایی که داشته است گفت: همراه آقای دکتر یزدی، ملاقاتی با مسئول جدید میز ایران،  در وزارت خارجه آمریکا، داشته است که شخصی به نام هنری پرکت است. و ازبخش دیگری به این قسمت منتقل شده است  او در این سمت کاملاً تازه کار است و از ایران چیز زیادی نمی‌داند.
میناچی افزود که؛ پرکت درپاسخ شکایات ما، دایر بر حمایت بیدریغ آمریکا از شاه و وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران، گفت که؛ سیاست رئیس جمهور جدید آقای کارتر و وزارت خارجه، نسبت به شاه ایران نیز بطور اساسی تغییر کرده است. او گفت که ما از این پس نسبت به موضوع حقوق بشر و زندانیان سیاسی و آزادی‌های مدنی در ایران خود را متعهد می‌دانیم و حساسیم و آن را در اولویت برنامه‌های خود قرار داده‌ایم.
آقای دکترمیناچی گفت که: ما از او پرسیدیم شما مثلاً چه حمایتی ویژه از ما می‌توانید بکنید؟ پرکت پاسخ داد که: ما از جمعیت‌هایی که برای پیشبرد حقوق بشر فعالیت کنند، حمایت خواهیم کرد و پیشنهاد دادکه چرا شما در ایران چنین جمعیتی را تأسیس نمی‌کنید، تا با مجامع بین‌المللی حقوق بشر در ارتباط باشید.
پیام مسوول وزارت خارجه کارتر بسیار واضح و بی‌ابهام بود: کشتی‌بان را سیاستی دگر آمده بود.
در اوائل سال ۵۶ آقای مهندس بازرگان و میناچی این ایده را در مهمانی منزل یکی از اعضاء نهضت آزادی در میان نهادند و پس از آن بود که «جمعیت ایرانی حمایت از آزادی و حقوق بشر» در ساختمانی در جنب حسینیه ارشاد، که میناچی در اختیار جمیعت گذاشته بود شروع به کارکرد و همراه با جمعیت حقوق‌دانان و وکلا نیز که آن هم در همان روزها تاسیس شده بود، منشأ کارهای مؤثری در دفاع از حقوق فعالین و زندانیان سیاسی شدند.
متاسقانه اغلب اشخاص سرشناس و مسوولین به نام این دو جمعیت و دیگر نهادهای مشابه، پس از انقلاب وحتی در حین انقلاب نشان دادند که دغدغه حقوق بشر ندارند و تمسک به اعلامیه جهانی حقوق بشر از سوی آنان، در حد ابزاری برای مبارزه با شاه و مخالفت با او بوده است و نه چیزی بیش از آن.
فعالیت‌های سیاسی با نوشتن نامه‌های سرگشاده و برگزاری شب شعر بوسیله انجمن گوته، به پشتیبانی سفارت آلمان و نامه سه امضائی رهبران جبهه ملی به شاه شروع شد. در دی‌ماه سال ۵۶، انتشار مقاله معروف احمد رشیدی مطلق(۲) در روزنامه اطلاعات و توهین در آن به آیت‌الله خمینی، که به تظاهرات طلاب و کشته شدن تنی چند از معترضین در قم منجر گردید، پای روحانیت نیز خواه و ناخواه به دایره این اعتراض‌ها کشانده شد.
هنوز نیز معلوم نیست که این پوست خربزه را چه کسی و به اشاره چه کسانی زیر پای شاه گذاشت. به هر صورت پس از ماجرای ناآرامی‌های تبریز، در برگزاری مراسم چهلم کشته‌شدگان قم، اعتراضات بیشتر در قالب برقراری چهلم‌های متوالی کشته‌شدگان شهرهای مختلف ادامه داشت و اندک اندک ناآرامی‌ها به همه جا گسترش می یافت.
انعکاس اخبار وقایع ایران، پای انبوه خبرنگاران خارجی را به ایران بازکرد و با توجه به سیاست جدید آمریکا، شاه راهی برای جلوگیری از ورود آنان نداشت.
پدرم، آیت‌الله شریعتمداری، در مرکز توجه رسانه‌های بین‌المللی بود و روزی و هفته‌ای نبود که چندین مصاحبه مهم از ایشان در نشریات مهم مختلف جهان چاپ نشود و در تلویزیون‌ها و رادیوهای مشهور کشورهای مختلف جهان این مصاحبه‌ها پخش نگردد.
همزمان با گسترش اعتراضات مردم، به ابتکار آیت‌الله شریعتمداری، اعلامیه‌های مشترکی در اعتراض به سرکوب و ضرب و جرح و قتل‌های حکومت به امضاء سه مرجع بزرگ آن زمان، یعنی علاوه بر ایشان آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله نجفی مرعشی به طور متوالی صادرمی‌شد.
اعتماد این دو مرجع به حدی بود که این اعلامیه‌ها اغلب به وسیله ما نوشته می‌شد و آن‌ها بدون تغییر در متن و یا با تغییراتی جزئی اعلامیه‌ها را امضا می‌کردند.
آقای خمینی نیز هر چند با تأخیر، ضمن مصاحبه‌ای که شادروان صادق قطب‌زاده، با بردن سردبیر لوموند «اریک رولو» به نجف، با ایشان ترتیب داده بود و ترجمه و پخش و انعکاس آن در ایران، وارد صحنه شد. در این مصاحبه و هم در اعلامیه‌های بعدی، حملات ایشان متوجه شخص شاه و هویدا و فساد دستگاه و خاندان سلطنت بود. ولی هنوز از شعار معروف «شاه باید برود» خبری نبود.
درست برعکس لحن تهاجمی مستقیم و توهین‌های شخصی ایشان به شاه، مواضع آیت‌الله شریعتمداری حساب شده و روشن بود و نقشه راه معینی را ترسیم و تعقیب می‌نمود.
– انجام اصلاحات بنیادین در جهت بازگشت به اجرای کامل قانون اساسی مشروطیت و متمم آن (مصوب سال ۱۹۰۶ میلادی)
– انتقاد از هیئت حاکمه که طبعاً شاه نیز در رأس آن بود، با خودداری آگاهانه از حمله مستقیم به شخص او.
– خواست رعایت حقوق مردم بر طبق قانون اساسی و انجام انتخابات آزاد.
در این ایام، آقای مهندس بازرگان و دکترمینا چی اغلب به همراه هم و گاه با دکتر سحابی و دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی، هر هفته و گاهی حتی دو بار در هفته، به دیدن پدرم می‌آمدند. در اغلب این جلسات من نیز حضور داشتم. آقای دکتر سنجابی و دکتر آذر و گاهی دکتر پارسا نیز از جبهه ملی، جداگانه یکی دو هفته یک بار سرمی‌زدند. بقیه شخصیت‌ها هم مانند شادروانان آقای نزیه و مهندس مقدم مراغه‌ای و آیت‌الله سیدرضا زنجانی به دفعات می‌آمدند و مشورت می‌کردند.
به تدریج و در نتیجه ادامه این ملاقاتها و مشورتها، تحلیل مشترکی نیز شکل گرفته و مورد توافق مرحوم پدرم و همه شخصیت‌هائی که به دیدار ایشان می‌آمدند، قرار گرفته بود. سران نهضت آزادی و به‌خصوص شخص مهندس بازرگان، این تحلیل را پذیرفنه بودند و به‌نظرمی‌آمد که مورد پذیرش سنجابی و آذر نیز که جداگانه به دیدار پدرم می‌آمدند قرار گرفته است.
خلاصه این تحلیل چنین بود:
* «تغییرات بزرگی در پیش است که ممکن است منجر به کناره‌ گیری شاه و یا برکناری او از سلطنت شود.
* این تغییرات یا از طریق پارلمانی و با اتکا به روش‌های قانونی انجام خواهد شد و یا شورش‌های خیابانی مردم و یا مبارزه مسلحانه گروه‌های چپ آن را به پایان خواهد برد. یا ممکن است اشکال مختلطی از هر سه گزینه بوجود آید.
* مبارزات مسلحانه شانس چندانی ندارند و در نتیحه، عاملی جدی به شمار نمی‌آیند. زیرا شدیداً به وسیله ارتش سرکوب خواهند شد و اقبال عمومیت یافتن دربین مردم را نیز ندارند و مورد مخالفت شدید ما و حتی آقای خمینی هم قرار خواهند گرفت. صحنه بین‌المللی هم موافقتی با آن نخواهد داشت، زیرا منجر به فرادستی نیروهای مسلح چریکی و چپ می‌شود.
* شورش‌های خیابانی که عمدتاً به وسیله روحانیت انقلابی کنترل و هدایت می‌شود، در صورت فرادستی نهایتا به برتری و سلطه آنان منجر خواهد شد. در چنین حالتی، شالوده مملکت بهم خواهد ریخت و در صورت نغلطیدن به ورطه جنگ داخلی، نهایتا به اسلام سیاسی آیت‌الله خمینی و انقلاب و حکومت اسلامی منجر خواهد شد. درمرحله گذار نیز در نبود یک حکومت قانونی و خلا قدرت ناشی از آن، خشونت و آشوب، وضع مبهم و نابسامانی را برای مملکت رقم خواهد زد.
* تنها راه گذار کم‌هزینه‌تر و مطمئن‌تر به آینده پس از شاه، حفظ ارکان و شاکله حکومت، در خلاء قدرت ناشی از غیاب او، از راه سوق دادن مبارزات مردم، به خواست برکناری شاه از راه انجام انتخابات آزاد، در عین حفظ قانون اساسی اصلی مشروطیت است. اعتراضات مردم حتی‌الامکان باید این سمت و سورا داشته باشند.
* شانس و اقبال گروه‌های سیاسی و احزابی چون جبهه ملی و نهضت آزادی نیز، فقط در این راه حل به حداکثر خود می‌رسد. آقای خمینی و روحانیون و گروه‌های انقلابی نیز، در چنین مسیری نمی‌توانند یکه‌تازی نمایند و مجبور به تعدیل شعارهای خود می‌شوند و ناچار خواهند شد که یا قدرت را با احزاب تقسیم کنند و یا به آنان بسپارند.
بنظر می‌رسد، در آن شرایط هنوز این تحلیل کاملا واقع بینانه بود.
گفتنی است که در آن زمان و تا مدت‌ها بعد نیز، هنوز کشورهای غربی از ملیون ایران حمایت می‌کردند. برحسب اسناد به دست آمده از آرشیو اسناد شوروی، ایرج اسکندری دبیر کل حزب توده وقت و سیاست شوروی نیز در آن زمان، تمایل به مواضع آیت‌‌الله شریعتمداری داشتند.
با آمدن آقای خمینی به نوفل لوشاتو و بعد از به نتیجه رسیدن مذاکرات او با آمریکا و به‌خصوص پس از اعزام‌ هایزر به ایران بود که شوروی در بیست و هفتم دی ماه ۵۷ و دو هفته پس از آمدن ژنرال‌ هایزر به ایران و الزام ارتش به بیطرفی ظاهری و تبعیت واقعی از نمایندگان آقای خمینی، تصمیم به تغییر دبیرکل حزب توده، از اسکندری طرف‌دار خط‌ مشی شریعتمداری به کیانوری حامی خط مشی خمینی گرفت و سیاست خود را نیز کاملا تغییر داد تا از قافله عقب نماند.
مهندس بازرگان به توصیه پدرم و تمایلات و تشخیص شخصی خود پذیرفته بود که آقای خمینی را هرگز «امام و رهبر انقلاب» خطاب نکند. پدرم نیز خود چنین می‌کرد(۳).
آقای بازرگان تا سفر خود به پاریس و به شرحی که خواهم داد، در طی سفر پاریس نیز، حتی تا ملاقات آخر خود با خمینی، به این توافقات پایبند بود و مذاکرات خود را با غربی‌ها و آقای یزدی و خمینی در جهت این توافقات پیش می‌برد.
اوحتی با اوج گرفتن تظاهرات مردم و شعار «شاه باید برود» که دائماً از سوی آقای خمینی و طرف‌دارانش به مردم القاء می‌شد، نیز همراه با دیگران، از جمله سران جبهه ملی، طرح کناره‌گیری شاه و واگذاری قدرت به شورای سلطنت را که در جهت پیدا کردن راه‌حلی مبتنی بر پارلمان و قانون بود، مطرح می‌نمود.
بازرگان در این مرحله، همواره درصدد پیدا کردن راه حلی عملی، مبتنی بر کناره‌گیری شاه از قدرت، برمبنای پارلمان و قانون بود. طرح جایگزینی شورای سلطنت به جای شاه، با توجه به صغر سن ولیعهد برای تصاحب سلطنت، یک راه حل قانونی و مبتنی بر قانون اساسی بود که بازرگان نیز از آن دفاع می‌کرد.
او این طرح را با برخی از روحانیون، مانند دکتر بهشتی، دکتر مفتح، مطهری و بعد از آزادی مرحوم منتظری، با او نیز در میان گذاشته و چنانچه خود نقل می‌کرد، موافقت آنان را نیز جلب کرده بود. این طرح دو مخالف عمده و سرسخت داشت: شاه(۴) و خمینی. آن دوبشدت با این طرح مخالف بودند وهرکاری برای جلوگیری از انجام آن می‌کردند.
بازرگان بعد از انقلاب می‌گفت که، این انقلاب را بیش از هر کس شاه بثمر رساند. شاید اشاره او به مخالفت و دفع الوقتی بود که شاه با طرح شورای سلطنت می‌کرد و هنگامی به ناچار تن به آن داد که دیگر دیر شده بود و او ناچار بود بدون برپائی شورای سلطنت ایران را ترک کند.
پس از واقعه میدان ژاله، در هفدهم شهریورماه ۵۷، که به جمعه سیاه معروف شد، به تدریج در بین دو جناحی که در آمریکا وجود داشتند، سخن از انتخاب بین راه سرکوب نظامی تظاهرات مردم و یا کناره‌گیری شاه از قدرت به میان می‌آمد.
اما در همین دوره نیز نظامیان در ایران بیکار ننشسته و جلساتی بین خود تشکیل می‌دادند و با ارتباطی که برخی از آنان با آمریکائی‌ها و انگلستان داشتند و یا برقرار نموده بودند، خواستار حمایت از طرح سرکوب و کودتا بودند. آنها از شاه نیز انتظار حمایت و قاطعیت داشتند. انتظاری که برآورده نمی‌شد.
احتمال کودتا و سرکوب نظامی، تا آنجا که اطلاعات آن روز ما اجازه می‌داد، کاملا واقعی و جدی بود(۵). به‌حدی که پدر من، که معروف به داشتن روحیه مسالمت و عدم خشونت بود، در ضمن مصاحبه‌ای تهدید کرد که، اگر لازم بداند به مردم خواهد گفت که با اسلحه به میدان بیایند و از خود دفاع کنند. او همچنین به شاه پیام داد که به جای کشتن مردم، بیایید و ماها را بگیرید.
در چنین اوضاعی، یک روز آقای میناچی و بازرگان به قم آمدند. آن‌ها بسیار سراسیمه بودند و می‌گفتند که طبق اطلاع آنان طرح سرکوب نظامیان آماده اجراست و به زودی عملیاتی می‌شود.  آنها می‌گفتند که باید کاری کرد.  ما به پاریس می‌رویم تا آقای خمینی را متقاعد کنیم که طرح کناره‌گیری شاه و واگذاری قدرت به شورای سلطنت را بپذیرد(۶). فقط در این صورت است که آمریکائی‌ها با سرکوب و کودتا موافقت نخواهند کرد. آقای خمینی متوجه جدی بودن خطر نیست.
این طرح بر چهار اصل استوار بود:
۱- کناره‌گیری شاه و واگذاری قدرت به شورای سلطنت، مرکب از آقایان بهشتی، مطهری، مهندس بازرگان و عبدالله انتظام و چند شخصیت دیگر.
۲- انجام انتخابات آزاد، تحت اشراف و نظارت روحانیت دست‌اندر کار و جبهه ملی و نهضت آزادی
۳- برکناری شاه توسط مجلس منتخب مردم و ادامه حکومت بوسیله شورای سلطنت تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی.
۴- بازگشت به قانون اساسی مادر و متمم مصوب ۱۹۰۶ میلادی آن و تضمین عدم دخالت مقام سلطنت در قوای سه گانه.
در اینجا برای اینکه سخن خود را مدلل نمایم، ناچارم به نامه‌ای که مهندس بازرگان به‌طور خصوصی در اوائل شهریور ۱۳۵۷، یعنی دو ماه و اندی قبل از سفر خود به پاریس نگاشته شده است، اشاره نمایم.(۷)
در این نامه او به سندیت قانون اساسی اصلی و انجام انتخابات آزاد اشاره می‌کند و از خمینی می‌خواهد که به همکاری خود با مراجع ایران بیفزاید. او از آیت‌الله خمینی می‌خواهد که در شرایط موجود از حمله به آمریکا خودداری کند و به خصوص تأکید می‌نماید که، حکومت اسلامی واژه‌ای گنگ و نارساست و برای طبقات گوناگون اجتماعی و فعالان سیاسی، قابل پذیرش نیست. باید ابتدا شورای سلطنت عملی شود و حکومت اسلامی به زمان دیگری واگذار گردد. این نامه را بر طبق نقل مرحوم دکتر یزدی، مهندس بازرگان، به دست یک تاجرمورد اطمینان می‌دهد که به نجف برساند.
ضمنا آقای بازرگان، در جلسه‌ای که پس از آزادی آیت‌الله طالقانی از زندان به دعوت ایشان از اغلب نخبگان سیاسی آن روز برای تشکیل ستاد دفاع ملی و نظم دادن به امور اعتصابات و تظاهرات تشکیل شده بود(۸) در پاسخ به پیشنهاد آقای طالقانی مبنی بر تشکیل یک ستاد اجرائی می‌گوید؛ طبق نظر آقای طالقانی رهبری جنبش فعلی با آقای خمینی است و در پایان سخنان خود نیز می‌افزاید که؛ آقای طالقانی شخصا ۵ تا ۷ نفر را برای ستاد اجرائی تعیین کنند و آن را به تصویب آقای خمینی برسانند. چرا که اگر اصل رهبری آقای خمینی را بپذیریم، باید تصویب ایشان را هم در این مورد قبول کنیم.
این سخنان در ۳۰ آذر ۵۷، یعنی حدودا یکماه پس ازبازگشت مهندس بازرگان ازپاریس، در جمع نخبگان سیاسی آن روز گفته شده. آقای مهندس بازرگان آشکارا رهبری آقای خمینی را، صرفا نظر آقای طالقانی می‌داند و با جمله شرطیه ادا می‌کند.
به عبارت دیگر، ایشان حتی پس ازبازگشت ازپاریس نیز، رهبری آقای خمینی بر انقلاب را علیرغم آنچه که در پاریس گذشت و ما به شرح آن خواهیم پرداخت، نپذیرفته بود.
این نامه و این جملات خیلی معنی داراند. یعنی آقای بازرگان قبل از سفر پاریس در نامه ارسالی خود به آقای خمینی از طرح مشترک خود و آیت‌الله شریعتمداری دفاع می‌کرد و حتی پس از بازگشت از سفر نیز رهبری آقای خمینی را مطابق آنچه که رفت، برانقلاب قبول نداشت.
حال دوباره به قم بازمی‌گردیم.
ایشان به پدرم گفت؛ حسن آقا پسر شما و دامادتان نیز باید همراه ما به پاریس بیایند. زیرا آقای خمینی در صورت وجود نمایندگان شما، این طرح را جدی تلقی خواهد کرد وگرنه ما را دست به‌سرکرده و پاسخ منفی خواهد داد.(۹) پدرم مخالف بود و نمی‌پذیرفت و می‌گفت که آقای خمینی این طرح را نمی‌پذیرد و نتیجه این کار فقط بی‌احترامی به ما و شما و عمیق‌تر شدن شکاف موجود است.
از آنان اصرار و از آیت‌الله شریعتمداری انکار، در نهایت بنا شد، ابتدا آقای میناچی و مهندس بازرگان به پاریس بروند و اگر زمینه را مساعد یافتند، تلفن کنند، تا ما هم ملحق شویم.
تا آنجاکه به خاطر دارم، حدوداً هفته آخرمهرماه  ۵۷ بود که این دو به پاریس رفتند. آنها چند روز بعد به من تلفن کردند که، جو بسیار مساعد است و ما صحبت‌های ابتدایی را نموده‌ایم. شما هرچه زودتر بیائید. متاسفانه بعدا دیدیم که این حرفها صحت نداشته و شاید عکس آنها بیشتر صادق بوده است.
فردای آن روز، دوباره تلفن کردند و تأکید نمودند که زود باشیم. من موافق رفتن نبودم. پدرم گفتند که هر چند می‌دانم که رفتن شما بی‌نتیجه است ولی اگر نروید فردا خون سیاوش را به پای ما خواهند نوشت و خواهند گفت؛ اگر فلانی‌ها از طرف شما آمده بودند، ایشان این پیشنهاد را می‌پذیرفت(عین عبارت ایشان). شما بهتر است که بروید(۱۰).
ما در تاریخ ۵ آبان پنجاه و هفت به پاریس رفتیم. فردای روز ورود، در معیت آقای مهندس بازرگان و دکترمینا چی و همراه مرحوم آقای صادق قطب‌زاده که ایشان را برای بار اول می‌دیدم و زحمت رساندن ما را متقبل شده بود، به نوفل لوشاتو رفتیم(۱۱).
در آنجا احمد آقای خمینی و آقا شهاب اشراقی، داماد آقای خمینی، به استقبال ما آمدند. ما با آنها از قم آشنا بودیم.
مشغول تعارفات معمول بودیم که آقای دکتر یزدی هم به ما ملحق شد. حال ایشان را نیز از نزدیک می‌دیدم. شخصی جدی و منظم و کم حرف و تودار به نظرمی‌آمد.
در طول راه ازپاریس به نوفل لوشاتو، از برخورد نه‌چندان دوستانه‌ای که قطب‌زاده در حضور ما با مهندس بازرگان داشت، چیزهایی دستگیرم شده بود. اوبا لحنی معترضانه به مهندس بازرگان می‌گفت که؛  شما پیرمردها چرا کنار نمی‌روید و جایتان را به ما جوانان نمی‌دهید آقای شریعتمداری به نمایندگی از طرف یک مرجع بزرگ می‌آید و آن‌ها دارای پایگاه اجتماعی قابل توجهی هستند. شما به اتکای چه‌چیزی به پاریس آمده‌اید. ما که در نهضت آزادی شما را قبول نداریم. او آشکارا سعی داشت با تحقیر بازرگان و تمجید از ما بین ما شکاف ایجاد کند. من بلافصله به اعتراض گفتم که اگر شما چنانچه خود معترفید، برای پدر من موقعیت مهمی قائلید، ایشان برای آقای مهندس بازرگان احترام قائلند و ایشان را سیاست پیشه‌ای، مبارز، قدیمی و استخواندار می‌دانند(۱۲).
ولی برعکس او، رفتار دکتر یزدی بسیار محترمانه و رسمی بود. به طوری که من نتوانستم بفهمم که، آیا بین آن‌ها نیز، در چند روز گذشته بگومگوئی اتفاق افتاده است و یا خیر؟
پس ازنیم ساعت ما را به ویلایی که محل سکونت آقای خمینی بود راهنمایی کردند. آقای بازرگان و میناچی، از پدرم پیام کتبی برای آقای خمینی خواسته بودند(۱۳). ولی ایشان موافقت نکرده بودند و گفته بودند که امیدی به تأثیر این پیام و مسافرت این هیئت ندارند.
این مجلس بر خلاف تصور ما اصلاً خصوصی نبود. احمدآقا، آقا شهاب اشراقی، دکتر یزدی، قطب‌زاده و چند نفری که آنها را نمی‌شناختم و یا نامشان در خاطرم نمانده است، گوش تا گوش مجلس نشستند.
پس از دقایقی چند، آقای خمینی نیز از پشت پرده‌ای که در انتهای اطاق آویزان بود، پا بدرون اطاق نهاد و وارد شد.
آقای خمینی را من از کودکی می‌شناختم. از هنگامی که در دهه سی شمسی، آیت‌الله بروجردی او را به علت حمایت از فدائیان اسلام، از منزل خود رانده بود و او برای سالیان درازی تا فوت آیت‌الله بروجردی خانه‌نشین شده بود.
در این ایام، او هر روز تک وتنها، یکی دو بار، برای زیارت حرم و دیدار دوستانش از کوچه ما، که من اغلب مشغول بازی در آن بودم، می‌گذشت. من سلامی به او می‌دادم و او پاسخ آن را می‌داد. در سال چهل و یک نیز در جلساتی که در منزل ما برپا می‌شد، من مسوول پذیرائی از مهمانان بودم. او مرا از همان کودکی و نوجوانی می‌شناخت. برای من او هنوز همان حاج‌آقا روح‌الله بود و جاذبه خاصی نداشت ولی از سکوت مطلقی که در جلسه آن روز حاکم بود و نگاه‌های حضار، می‌شد فهمید که برای عده‌ای این گونه نیست.
من سلام پدرم را طی جملاتی کوتاه به ایشان رساندم. ایشان هم زیر لبی یک جواب سلام کوتاهی داد و سپس نگاهش راکه به‌هیچ وجه دوستانه نبود و بوی آشنایی نمی‌داد، از من برگرفت و رو به آقای عباسی داماد ما کرد و اورا به گرمی مورد خطاب قرار داد و مفصلاً و بسیار گرم، حال پدرش را پرسید، بدون این که حتی از او نیز از احوال پدرم جویا شود.
پدر داماد ما، مرحوم آیت‌الله شیخ موسی زنجانی، مدرسی فاضل و مجتهدی خوش‌نام وهمسایه منزل آقای خمینی بود. او هیچ سراغی از پدر من نگرفت و نسبت به من هم بسیار بی‌اعتنا بود. این کار معنای خود را داشت و توهینی آشکار تلقی می‌شد.
من دریافتم که او نیامده به ایران و از همان پاریس، اعلان جنگ می‌دهد و اکنون نیز قصد توهین به ما را دارد.
صبح قبل از آمدن به نوفل لوشاتو، به آقای بازرگان و میناچی گفته بودم که ما دو تن نماینده رسمی آیت‌الله شریعتمداری هستیم و من به شرطی همراه شما خواهم آمد که، اگر آقای خمینی مطلبی در مخالفت با ما و یا طرح ارائه شده گفت، جواب ایشان را به مقتضای مورد بدهم و من سکوت نخواهم کرد. آن‌ها نیز موافقت کرده بودند.
حال مترصد بودم که کی فرصت این کار پیدا می‌شود. آقای بازرگان و میناچی بلند شدند و در کنار آقای خمینی نشستند.
آقای بازرگان رشته کلام را به دست گرفت و پس از مقدمه بلند و طولانی که بیش از هرچیز نشان از تردید و دو دلی او در اظهار صریح مکنونات خود داشت و نیز حاکی از این بود که قبلاً حداقل با شخص آقای خمینی، با وجود دو ملاقات قبلی، هیچ مطلبی در این موردبه میان آورده نشده است، بالاخره به اصل مطلب رسید و گفت که، بنا براطلاعات موثقی که آقای منتظری و بهشتی و مطهری نیز تصدیق می‌کنند، برخی از سران ارتش، قصد یک سرکوب خشن و سراسری را در قالب یک کودتای نظامی دارند و می‌خواهند حمام خون براه بیاندازند.
آقای خمینی گویا مطلع بود که بازرگان برای چه آمده است، زیرا بلافاصله سخن اورا قطع کرد و گفت ما را از این حرف‌ها نترسانند. باید آماده کشته شدن بود. درجنگ صفین از لشکر علی علیه‌السلام هم بیست هزار نفر کشته شد.
در اینجا من فرصت لازم را به دست آورده بودم. به آرامی شروع به سخن کردم و گفتم؛ حضرت آیت‌الله جسارتا، جنابعالی قیاس مع الفارق می‌فرمائید. جنگ صفین یک جنگ بود و طرفین هر دو مرد میدان حنگ بودند و اسلحه داشتند و باهم می‌جنگیدند. حال‌آنکه در ایران ما،  یک طرف تا دندان مسلح و مجهز به تفنگ و توپ و تانک است و طرف دیگر جز سینه‌باز، آماده پذیرایی از گلوله، چیزی برای به میدان آوردن ندارد(۱۴).
آقای خمینی از قدیم عادت نه چندان مؤدبانه‌ای داشت، و این عادت او در بین کسانی که او را می‌شناختند معروف بود. او به مجردی که مجلس بر وفق مرادش نبود، بدون خداحافظی بلند می‌شد و به علامت اعتراض و نارضایتی مجلس را ترک می‌کرد. این را من از قبل نیز شنیده بودم. بهرحال، ایشان ناگهان برخاست و پشت پرده رفت.
من هم متقابلا و بلافاصله بلند شدم و ضمن خداحافظی از حضار اطاق را ترک کردم. مدتی بعد، درقهوه‌خانه کوچک انتهای کوچه، یعنی همان جایی که دکتر یزدی طبق اسناد موجود، اغلب ملاقاتها، به‌خصوص با غربیان را، در آنجا انجام داده، نشسته بودم، که آقای بازرگان و میناچی نیز پیدایشان شد.
آقای بازرگان چندان از کار من راضی نبود. ولی من توضیح دادم که به عنوان نماینده آیت‌الله شریعتمداری و برای حفظ احترام ایشان و شما، در حالی که او یعنی آقای خمینی، به پدر من آشکارا توهین کرده و هیچ ارزشی نیز برای سفر شما به عنوان یک رجل با سابقه و استخوان‌دار سیاسی قائل نشده بود، باید این کار را می‌کردم و راه دیگری جز این نبود.
حالا که اسناد آرشیوهای گوناگون بیرون می‌آیند، معلوم می‌شود که آقای خمینی احتمالاً می‌دانسته که به زودی آمریکایی‌ها ارتش را تسلیم روحانیت طرفدار ایشان خواهند کرد. او در دل به ما و سادگی‌مان که برای مردم حرص و جوش بی‌خود می‌خوردیم، رندانه می‌خندیده و با نقل فداکاری مسلمانان در جنگ صفین، ما را دست می‌انداخته و خود را نترس و شجاع به نمایش می‌گذاشته. لذا این سفر از اساس، همانطور که پدرم پیش‌بینی کرده بود، متاسفانه نمی‌توانست به نتیجه‌ای منجر شود.
فردای آن روز، به همراه آقای مهندس بازرگان و دکتر میناچی، به لندن رفتیم، تا ضمن جلسه‌ای با سازمان عفو بین‌الملل و چند روز اقامت و دیدار با دوستان، به ایران بازگردیم.
در لندن، درمنزل دکتر میناچی بودیم که، آقای دکتر تقی‌زاده از ملیون مقیم لندن و مبارزین در تبعید پس از ۲۸ مرداد ۳۲، به دیدن آقای مهندس بازرگان آمد. او در آن هنگام پزشک مقیم لندن بود و پس از انقلاب نیز اولین رئیس دانشگاه ملی شد. ولی سپس به لندن بازگشت و مجددا به طبابت خود مشغول گردید.
آقای دکتر تقی‌زاده، با ولع هرچه تمامتر از احوالات آقای خمینی و به قول او امام(۱۵) در پاریس می‌پرسید و مشتاق بود که آقای بازرگان ملاقاتش را با آقای خمینی و فضائل اورا شرح دهد. آقای بازرگان با صراحت عجیبی گفت؛ آقای خمینی «آریامهر با عبا وعمامه» است و اضافه کرد «آقا می‌فرمایند که مرغ یک پا دارد».
تقی‌زاده ازاین برخورد بازرگان بسیار جا خورد و گفت ترا به خدا پشت سر این سید اولاد پیغمبر چنین نگویید، می‌گویند که کفش‌هایش پیش پایش جفت می‌شود. آقای بازرگان لبخندی تمسخرآلود زد و نگاهی بسیار پرمعنی به او کرد.
فردای آن روز دانشجوئی به نام همایون، از مسئولین انجمن اسلامی آخن، که آقای صادق طباطبایی از پاریس اورا نزد آقای بازرگان فرستاده بود، به دیدار آقای بازرگان آمد و گفت که پیام مهمی برای آقای بازرگان دارد.
آقای بازرگان ساعتی با او به باغچه خارج از منزل رفت و پس ازبازگشت گفت که، کار بسیار لازمی پیش امده و او باید سریعاً به پاریس برگردد.
آقای بازرگان به پاریس رفت. آن شب، ما در لندن، باخبر شدیم که روز قبل آقای دکتر سنجابی نیز، ظاهرا سر راه شرکت در کنگره بین‌المللی سوسیالیستها در کانادا، و باطنا برای دیدار آقای خمینی، در توقف خود در پاریس، به دیدار آقای خمینی رفته و یک اعلامیه سه ماده‌ای داده(۱۶) که آقای خمینی نیز با امضاء خود آن را تأیید کرده است. در این اعلامیه سه ماده‌ای، رهبری بلامنازع آقای خمینی را بر انقلاب، همراه با اطلاق لفظ امام به او اعلام نموده و جنبش مردم ایران را جنبشی ملی- اسلامی دانسته و خواستار برکناری مقام سلطنت از قدرت گردیده است.
حال می‌شد حدس زد که با توجه به رقابت‌هایی که بین آقای سنجابی به عنوان رهبر حبهه ملی ایران و مهندس بازرگان، دبیرکل نهضت آزادی و نهضت آزادی و جبهه ملی وجود داشت و با توجه به جلسه ناخوشایندی که آقای بازرگان در پاریس با آقای خمینی داشت، مطلب باید ازچه قرارباشد؟
بازرگان دراین رقابت شاید آشکارا خودرا بازنده این دوره می‌دید.
ما یک روز دیگر در لندن ماندیم و سپس به تهران بازگشتیم. ساعت حدود هفت بعد از ظهر به فرودگاه مهرآباد رسیدیم. کارکنان فرودگاه، اعتصاب کرده بودند. تا ساعت یک نیمه شب طول کشید که کارهای ما را انجام دادند و ما در سالنی که بارها را می‌آوردند، به انتظار چمدان‌هایمان بودیم که آقای مهندس بازرگان را دیدیم که او نیز از پاریس آمده بود و انتظار بار خودش را می‌کشید.
چمدان‌ها را گرفتیم و دسته جمعی به علت کمبود وسیله نقلیه،که به‌خاطر نایاب بودن بنزین بود، دسته جمعی سوار یک ماشین شاهین سرویس فرودگاه شدیم و در حکومت نظامی که از نیمه شب اعمال می‌شد، به سمت منازل خود حرکت کردیم.
ماشین ما در سکوت مطلق خیابان‌های خلوت و خالی از تردد حکومت نظامی را طی کرد و به بلوار آیزنهاور رسید و از مقابل کارخانه پپسی کولارد شد. سربازها تفنگ به دست، در فواصل منظم ایستاده بودند و افسران پلیس گشت، سوار برماشینها و موتورسیکلت‌های خود، هر از چندی بچشم می‌خوردند.
در تقاطع خیابان جمشید، ناگهان تاکسی نارنجی رنگی به سرعت از چراغ قرمز رد شد و به سمت ماشین ما آمد و بدون گرفتن ترمز، محکم ازبغل خود را به ماشین ما کوبید و پس از آن فرمان گرفت و بدون هیچ مزاحمتی از سوی پلیس و نظامی‌ها، با سرعت هرچه تمام‌تر از محل حادثه دور شد.
راننده ما کنترل ماشین را از دست داد و ماشین پس از چند حرکت به چپ و راست، دور خود چرخید و به بغل خوابید. آقای بازرگان و میناچی و آقای عباسی ، ردیف عقب ماشین نشسته بودند و من همراه راننده جلو بودم.
پس ازبازکردن در ماشین از بالا، مابه‌ زحمت خارج شدیم. آقای مهندس بازرگان دچار مشکل تنفسی شده بود و ضربان قلبش نیز مرتب نبود. در این میان آقای مهندس امیرانتظام که تا آن هنگام ایشان را ندیده بودم و نمی‌شناختم، از ماشین سرویس دیگری که از فرودگاه می‌آمد پیاده شد و به کمک ما آمد(۱۷). مهندس بازرگان را پس از این که حالش مقداری بجا آمد، به ایشان سپردیم تا به منزل برساند و خود نیز عازم منازلمان شدیم. تا مدت‌ها مهندس، گاه‌وبیگاه، شانه چپ خودرا بی‌اختیاربالا می‌کشید، این عارضه از حادثه آنشب به‌جای مانده بود. خوشبختانه ما سه نفر صدمه ندیده بودیم.
مدت‌ها طول کشید تا که فهمیدیم، چرا ساواک آنشب، دربدو ورود، با تصادفی ساختگی، قصد قتل آقای بازرگان را داشته و ما نیز بدون کوچکترین اطلاع از چیزی، داشتیم قربانی این سوء قصد می‌شدیم.
قضیه از این قرار بود که، بازرگان پس از بازگشت به پاریس، شدیداً مورد بازخواست آقای قطب‌زاده و یزدی و شاید دیگران قرار گرفته و شماتت آنها را متحمل گردیده بود. آن‌ها حتی تهدید به انشعاب از نهضت آزادی کرده بودند(۱۸). آقای یزدی طرح سه ماده‌ای راهبردی(۱۹) خود را پیش رو نهاده و اظهار داشته بود که، این طرح مورد توافق خمینی نیز هست و باید شما نیز آن را بپذیرید و به رهبری بلامنازع آقای خمینی و اسلامی بودن انقلاب و لزوم برقراری حکومت اسلامی اذعان نمایید.
طرح سه ماده یزدی آن‌چنان‌که در کتاب شصت سال صبوری و شکوری نوشته است، شامل خلع ید از شاه، انجام رفراندوم برای تشکیل حکومت اسلامی و تشکیل دولت موقت، اعلام جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس موسسان قانون اساسی و نظارت بر انتخابات نخستین محلس قانونگزاری بود.
برحسب اسناد موجود می‌توان حدس زد که مهندس بازرگان در سفر اول قبل از بازگشت از لندن، با وجود ملاقاتی که در ۲۹ مهر با آقای خمینی داشته و تعجبی که از اطمینان ایشان بر اتمام کار می‌کند، بیشتر آن را حمل بر ساده‌اندیشی آقای خمینی می‌نماید و هنگامیکه همراه ما به ملاقات دوباره ایشان می‌رود، هنوز اطمینان کامل به امکان وقوع کودتای ارتش داشته و همچنان به طرح مشترک با مرحوم پدرم وفادار مانده بود. تنها در برگشت از لندن و ملاقات مجدد با یزدی و آقای خمینی است که، همراه با تهدید بازرگان بر انشعاب، مشروح و یا مقداری از مذاکرات با آمریکایی‌ها نیز به او بازگو شده بود. همچنین ایشان و نهضت آزادی داخل نیز ملزم به دادن اعلامیه‌ای، دقیقا با محتوای اعلامیه صادره از سوی سنجابی شده بودند.(۲۰)
ایشان برای بار چهارم در این سفر در چهاردهم آبانماه آبان‌ماه، به ملاقات آقای خمینی می‌رود و این بار هرچند توام با اکراه و بطور ظاهری ، رهبری مطلق و بلامنازع ایشان را بر انقلاب به انضمام طرح سه ماده‌ای دکتر یزدی را می‌پذیرد. همین حد از اقرار و تسلیم آقای بازرگان نیز کاملا جوابگوی احتیاج مبرم دکتر یزدی و آقای خمینی در چانه‌زنی با مقامات آمریکائی بوده است.
این درست همان مسیری بود که دکتر سنجابی هم روز قبل از آن پیموده بود.
آقای خمینی نیز از ایشان می‌خواهد که در شورای مخفی انقلاب که به وسیله آقای مطهری تشکیل خواهد شد شرکت کند و عضو این شورا شود. بعد‌ها معلوم شد که، تلفنچی معمم آقای خمینی در نوفل لوشاتو،که مأمور ساواک بوده، این قضایا را همزمان با وقوع به اطلاع مقامات امنیتی ایران رسانده است(۲۱).
آقای سنحابی در بازگشت به ایران در فرودگاه دستگیر شد ولی بازرگان را می‌خواستند از پیش پا بردارد که موفق نشدند. البته اورا نیز هفته‌ای بعد برای مدت کوتاهی بازداشت نمودند.
آقای بازرگان نیز، مشابه اعلامیه که سنجابی در پاریس داده بود، پس از بازگشت به تهران منتشر نمود و در آن رهبری بلامنازع آقای خمینی و اسلامی بودن نهضت و لزوم کناره‌گیری شاه را تأکید کرد.
من به آقای بازرگان تلفن کردم و به شوخی گفتم «آن قرار و عهد و پیمان‌ها چه شد» ایشان فقط از همه آن چه که بین او و آقای خمینی و یزدی در پاریس گذشته بود، صرفا آن قسمت را به من گفت که، جوانان نهضت و آقای دکتر یزدی- تهدید به جدائی و انشعاب نمودند و من چاره دیگری نداشتم. احتمالا توافق کرده بود که بقیه چیزها از جمله تشکیل شورای انقلاب و عضویت خود در آن و اطلاع از مذاکرات با مقامات آمریکائی را بروز ندهد.
آن چه که گذشت، گوشه‌هائی از کتاریخ انقلاب بود که من خود شاهد آن بودم و البته در زمان حیات مهندس بازرگان و دکتر یزدی نیز چندین بار طی مصاحبه‌ها و مقالات چندی، گوشه‌هائی از آن را نوشته بودم و آنان اعتراضی نکرده بودند.
***
تاریخ را نمی‌توان به عقب بازگرداند و فقط می‌توان از آن آموخت. این که آیا اگر دو رجل سیاسی، یعنی سنجابی و بازرگان محکم همچنان در کنار شریعتمداری می‌ایستادند و تا آخر از عهد خود، عدول نمی‌کردند و مسائل درون گروهی و رقابت‌های آن روز بین شخصیت‌ها و نیروهای سیاسی، آنان را وادار به تخلف از عهد اساسی و ملی خود نمی‌کرد، واقعا فرصت پیروزی کامل و یا نسبی طرح گذار قانونی و روشمند به دموکراسی، در مقابل طرح گذار انقلابی دکتر یزدی به حکومت دینی  فراهم می‌شد و فرادستی یک راه حل قانونی و مدل مورد توافق، بر شورش خیابانی وجود داشت یا نه و آیا اینکه آمریکایی‌ها اگر این جبهه را همچنان متحد می‌دیدند، آیا بازهم طرح دکتر یزدی و آقای خمینی را ترجیح می‌دادند ویا آن را قبول نمی‌کردند، سوالات بزرگی است که می‌تواند سالها مورد تحلیل دانشگاهی‌ها و اذهان جستجوگر باشد.
واقعیت اینست که، جبهه ما پایگاه وسیع اجتماعی داشت و با توافق و همراهی سه مرجع تقلید درجه اول زمان و همدلی اغلب نیروهای سیاسی معتدل آن روز ایران شانس موفقت داشت.
سرسختی آقای خمینی در شعار سلبی «شاه باید برود»، همراه با انتقال ایشان به پاریس، توسط دکتر یزدی و دیپلماسی انقلاب(۲۲)[‌ت] یا به عنوانی که امروزه بیشتر معمول است، یعنی لابیگری قوی دکتر یزدی، همراه با پشتکار و تحرک فوق‌العاده گروه اندک ولی منسجم روحانیون انقلابی و باقی ماندگان فدائیان اسلام، به اضافه پول هنگفتی که از منابعی نامعلوم، حداقل برای ما، به دست آقای خمینی و گروهش افتاده بود و با آن سازمان روحانیت و روحانیون سرشناس خریداری شدند و در سلک پیروان انقلابی ایشان درآمدند، مجموعاً شرایطی را فراهم کرد که، پس از تسلیم دو تن از سرشناس‌ترین افراد سیاسی جبهه مقابل در آبان ماه ۵۷ در پاریس، در دی ماه همان سال، با اعزام ژنرال‌ هایزر به ایران ابتدا ارتش تسلیم شد و ساواک با انقلابیون همکاری کرد(۲۲) و سپس آقای خمینی در دوازدهم بهمن با پرواز انقلاب به ایران آمد. او که از توافق خود با آمریکایی‌ها و ارتش مطمئن بود با خیال آسوده، سوار بر بالگرد هوانیروز از نیمه‌های خیابان آیزنهاور و مقابل دانشگاه تهران به سمت بهشت زهرا پرواز کرد و با آسودگی خاطر در مخالفت با حکومت بختیار گفت که: من دولت تعیین می‌کنم. من تو دهن این دولت می‌زنم و زد.
***
حال نهضت آزادی دو دبیرکل خود را به خاک سپرده است که به تعبیر دانشمند محترم آقای کدیور یکی شریعتمدارچی و دیگری خمینی چی بود.
بازرگان در سال ۴۳، بلافاصله پس از آزادی از زندان، برای دیداربا آیت‌الله شریعتمداری به قم آمد و در دارالتبلیغ اسلامی که در سال ۱۳۴۰ توسط شریعتمداری و علیرغم مخالفت شدید خمینی، افتتاح شده بود و مخالفتها تا پایان انقلاب نیز همچنان ادامه داشت، برای شاگردان و مستمعین سخنرانی کرد. در مقابل، در همان زمان، دکتر یزدی از بوستون آمریکا، به نجف پرواز می‌کند تا با آیت‌الله خمینی که تازه از ترکیه رسیده، ملاقات و با او بیعت کند.
روحیه شورشی دکتر یزدی باعث شد که سخنان بازرگان در دادگاه نظامی را که به هنگام محاکمه‌اش گفت: ما آخرین نسل‌ایم که به زبان قانون با شما سخن می‌گوییم و منظورش می‌توانست یک اخطار به نظام سلطنت و ضمنا یک پیشبینی از فاجعه‌ای که در راه بود باشد، او را به این نتیجه عحیب برساند که، بازرگان دستور مبارزه مسلحانه داده است. یزدی از پس این کج فهمی عجیب و یا تظاهر به چنین کج‌فهمی، بلافاصله «سازمان مخصوص  اتحاد و عمل»(سماع) را بنا نهاد و با دکتر مصطفی چمران و عده‌ای دیگر از جمله مهندس توسلی، دبیر کل فعلی نهضت آزادی، دسته جمعی به مصر رفتند و در نیروهای ویژه ناصر، رئیس جمهور انقلابی مصر، تعلیمات جنگ چریکی و مبارزه مسلحانه  را دیدند. او سپس کتاب شورش‌گری را منتشر کرد (کتابی که از لیست تالیفات او حذف شده است).
سماع  اولین سازمان مخفی با محوریت مبارزه مسلحانه در تاریخ معاصر ایران است و شورشگری اولین کتاب برای سازمان دادن به شورش‌ها. او سپس نشریه پیام مجاهد را بنیاد نهاد و تا انشعاب ایدئولوژیک مجاهدین همواره در کنار آنان بود. جالب این که او در عین‌حال، نماینده اخذ وجوهات شرعی آیت‌الله خمینی در آمریکا، با اجازه صرف ثلث سهم امام در راه مبارزه بود.
مهندس بازرگان هرگز مبارزه مسلحانه را تأیید نکرد و با انقلاب هم میانه خوشی نداشت. نهضت آزادی در آستانه انقلاب دو شاخه شده بود. رهبر نهضت آزاذی داخل کشورمهندس بازرگان و رهبر شاخه خارج کشورکه مستقل عمل میکرد، دکتر یزدی بود. بازرگان به ما می‌گفت که، کارهای اجرائی نهضت دست جوانان‌هاست و آن‌ها فقط از اسم ما استفاده می‌کنند. اوضاع در جبهه ملی هم بهتر از این‌ها نبود.
آنچه که آن را آقای مهندس توسلی دیپلماسی انقلاب نامیده، راه را بر پیروزی انقلاب گشود و جبهه مبارزات قانونی داخل ایران در مقابل انقلابیون با تسلیم سنجابی و بازرگان شکست خورد.
در جریان رفراندم قانون اساسی، برای مخالفت با قانون اساسی ولایت فقیه و در یک همسوئی راهبردی آشکار با مخالفتهای مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، با اصول مربوط به ولایت فقیه و این قانون اساسی سراسر تبعیض، که فرادستی را تا ابد به روحانیت می‌داد، امیر انتظام و دیگر یاران نهضت آزادی در منزل مرحوم رادنیا با هم‌فکری مهندس بازرگان جلساتی می‌گذارند و با استناد به طول مدت مجلس خبرگان قانون اساسی و تجاوز آن از مدت ۲ ماهه مصوب، قانون اساسی را فاقد وجاهت قانونی می‌دانند و صورت جلسه را می‌نویسند و تصویب می‌کنند تا از سوی دولت اعلام شود و مجلس خبرگان و قانون اساسی مصوب آن را باطل اعلام نمایند(۲۴). اینجا نیز این دکتر یزدی است که شدیدا مخالفت می‌کند و می‌گوید که باید ابتدا برای تأیید این مطلب به خدمت آقای خمینی برسیم و فقط در صورت موافقت ایشان اطلاعیه را انتشار دهیم.
البته نتیجه کار واضح بود. پس از رفتن هیات دولت نزد ایشان، آقای خمینی با عتاب و خطاب آن‌ها را بیرون می‌کند و در نتیجه قانون اساسی به رفراندوم گذاشته می‌شود و ولایت فقیه مسلط بر سرنوشت مردم می‌گردد. به‌راستی نام این کار چیست؟ پشت سر مرده بیش از این نمی‌توانم چیزی گفت.
بازرگان پس از پایان نخست‌وزیری، ابتدا کتاب انقلاب در دو حرکت را نوشت ولی از سال ۶۸ به بعد جرئت کرد که کتاب‌ها و نوشته‌های صریح و جدیدی در نقد اسلام سیاسی و حکومت اسلامی بنویسد و از اعوجاجی که در این میانه یافته بود، به تدریج فاصله‌ای آشکار بگیرد. برعکس او، متأسفانه آقای دکتر یزدی در آخرین کتاب خود نیز، با وجودی که پیروزی انقلاب را در انتهای کتاب خاطرات خود پیروزی جهل بر ظلم می‌خواند و در این جا نیز ظلم غیرقابل مقایسه پس از انقلاب را در مقایسه با پیش از آن، نسبت به مردم، نادیده می‌گیرد.
او نه تنها هیچ انتقادی نسبت به خود و هم‌فکرانشان ندارد و نسبت به ولایت فقیه و نظام اسلامی نیز در سکوت است ، بلکه بر عکس متاسفانه به مهارت  دیپلماسی و لابی‌گری خود، که با آن تصویری جعلی از خمینی به جهانیان و مردم بی‌خبر ایران ارائه داده و وسائل پیروزی جهل را فراهم کرده است، می‌بالد و از این که از همان فردای پیروزی انقلاب، مرادش خمینی، در حضور و با اطلاع و سکوت او و یارانش به جنایت و خشونت دست یازیده است، هیچ احساس ندامتی نمی‌کند. او بسیار ناشیانه همه این کارها را در مصاحبه‌ای که با سایت تاریخ ایرانی دارد به گردن نفوذی‌ها می‌اندازد(۲۵).
او هر سال و گاها سالی بیش از یکبار، به زیارت مرادش در نجف می‌رود. تمام ذرات وجود او را یک عشق مفرط و یک نفرت مطلق، در تمام دوران زندگانیش، اشغال نموده است. عشق به خمینی و نفرت از شاه. و این عشق و نفرت محرک دائمی او در همه کارهایش می‌باشد.
من از آقای یزدی دو کتاب خوانده‌ام؛ آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها و شصت سال صبوری و شکوری. تعداد زیادی هم مصاحبه‌های ایشان را دارم. ولی متاسفانه سخن چندانی از دمکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی در آنها نیست ولی تا بخواهید عشق به اسلام سیاسی و انقلاب و خمینی در جابه‌جای این نوشته‌ها به چشم می‌خورد.
نهضت آزادی ناچار است برای آینده، رویه یکی از این دو دبیرکل خود را انتخاب کند. جمع بین این دو روش جمع بین ارزش‌های متضاد و متناقض است و فقط یک عمل‌گرائی صرف و بی‌محتوا، می‌تواند چنین روشی را ممکن نماید.
علاوه‌بر آن، نهضت آزادی، مسئولیت تاریخی دارد. پل پیروزی روحانیت بوده و روحانیت را به قدرت نشانده است. یعنی آن‌ها از وجود نهضت آزادی و مهندس بازرگان و دکتر یزدی و دیگران، نه تنها نهایت استفاده را در مرحله انتقالی و در دوران دولت موقت برده‌اند، تا به تدریج  حکومت اسلامی برای مردم تحمل‌پذیر شود و به آن عادت کنند، بلکه علاوه بر آن، در دولت موقت، رسماً دست روحانیون حزب جمهوری اسلامی را گرفتند و در حالی که خمینی به خود آنان اجازه حضور در دولت را در کسوت نهضت آزادی نداده بود، آن‌ها را برای تصدی مقامات دولتی به شرکت در دولت و قبول سمت دعوت کردند.
اکنون پیش روی نهضت آزادی، دو دبیر کل متوفی، و دو سمبل مبارزه سیاسی، در دو جهت کاملاً مخالف و با دو روش گوناگون قرار دارد. یا باید راه یزدی را برگزیند ویا به راه بازرگان بازگردد. بازرگانی که در سالهای پایانی عمر، دو باره راه قدیم خود را بازیافت.  راه او عدم اعتقاد به حکومت دینی و روش انقلابی و باور به مبارزه مسالمت‌آمیز، انتخابات آزاد و حکومت قانون بود. این همان پیام تاریخی او و آیت‌الله شریعتمداری بود که آیت‌الله خمینی، با تمام توان، به همراهی دکتر یزدی در شکست آن کوشید.
یزدی خود نیز در زیر دنده‌های چرخ ماشینی، که در براه انداختن آن سخت تلاش کرده بود ، له شد.
نهضت آزادی، اگر خود را اصلاح‌ طلب دینی می‌داند و روشن‌فکر مذهبی به شمار می‌آورد، باید بداند که هیچ اصلاح و رفرمی اساسی‌تر و بنیادی‌تر از خواست جدایی نهاد دین از نهاد حکومت نیست. این تفکیک به نفع مردم، به نفع دین، و به نفع حکومت است.
اسلام سیاسی آخرین نفس‌های خود را می‌کشد و حکومت دینی همه‌جا رفوزه شده است. البته هیچ انسان دموکراتی نمی‌تواند مانع فعالیت سیاسی افراد مذهبی باشد. نهایتاً افراد مذهبی می‌توانند مانند احزاب متعددی که در دموکراسی‌های جا افتاده،  مذهب را نه به عنوان عامل تعیین سیاست‌های خود، بلکه به مثابه امری شخصی و هویتی تلقی می‌کنند ، مانند حزب دمکرات مسیحی و یا سوسیالیست مسیحی آلمان،  به فعالیت سیاسی دلخواه خود بپردازند.
حال گوی در میدان اعضاء و دبیر کل جدید نهضت آزادی است تا چگونه بخواهند آن را بچرخانند.
حسن شریعتمداری
هجدهم اکتبر ۲۰۱۷ -‌هامبورگ
برگرفته از ایران امروز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر