فیروز نجومی
زمانی بود که ایرانی آن هنگام که زیر بار ظلم و ستم فرو میریخت. درمانده و عاجز میماند. مایوس و نا امید میگشت، به خالق یکتا و یگانه، الله، پناه میبرد. از او میخواست و امیدوار بود که داد او را بستاند، حق را به حق دار بدهد و سرانجام عدالت را بر قرار گرداند. هم اکنون که الله خود حاکم گردیده است، به کیست که ایرانی میتواند پناهنده شود؟ به پیشگاه کدام خدا است که باید شکایت خود را ببرد؟
چه پوچ و نا امید کننده است برای ایرانی اگر در چهره ی این واقعیت بنگرد: که اجرای قوانین الهی است که به بی قانونی انجامیده است. که این شریعت و سنت الله و ارزشهای اسلامی ست که هم اکنون برسر نوشت ایرانی حاکم گردیده است. ایرانی امروز با خود می اندیشد که کجاست آن الله که من با نام او آغاز می کنم و او را بخشنده و مهربان میخوانم؟ این کدام الله است که اجازه میدهد، که به جرم محاربه با خدا، بهترین، شجاع ترین پاک ترین فرزندان این خاک و بوم را بدار بیاویزاند؟ آن کدام الله است که از نظاره ی بدار آویختن انسان ها، تنبیه و مجازات، شکنجه و ضرب و شتم آنها، راضی و خشنود میشود؟
استبداد سیاسی حق و حقوق فرد را محدود میکند. اما استبداد الهی حق و حقوق انسانی را نابود و حق و حقوق الله را بر قرار مینماید. نظام اسلامی در دفاع از ملت و قانون نیست که بدار میزند، بلکه در دفاع از حق و حقوق الله است که جوانان این کشور را بخاک و خون میکشد: میزند، میکوبد، تنبه و مجازات و شکنجه میکند و به جسم و جان معترضین به ظلم و ستم، تجاوز میکند و زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازد. اگر استبداد سیاسی مرتکب خشونت میشود، استبداد دینی مضاف بر خشونت، دچار خشم و بیرحمی و کین خواهی نیز میشود. آنچه از سپاهیان دین، از جمله بسیجیان و گارد های ویژه و نیروهای انتظامی بچشم میخورد، خشم است و بیرحمی. بسیجی به قربانی خود رحم نمیکند. با توم خود ش را که بر فرق و بدن مردم معترض می کوبد اما، همراه خشمی و نفرتی عمیقتر. او میزند که مقاومت قربانی خود را در هم شکند و او را به تسلیم وا دارد. که معترض را از کرده خود پشیمان سازد. او میزند که انتقام نافرمانی را بستاند. تردیدی ندارد که خشم و خشونت و بیرحمی او را الله تایید و تصدیق میکند. تنها بنام الله است که میتوانی شمشیر خود را بر هر گردنی فرو آوری- بویژه گردن های برافراشته، گردن هایی که در برابر هیچ خدایی حتی الله، هرگز خم نشوند.
آری بسیار غم انگیز است که ملجاء و پناه ایرانیان خود منشاء ظلم و ستم است، منشاء تاریکی و سیاهی. وقتی الله، خود حاکم است، دست به دامن چه کسی میتوان شد؟ بازماندگان کشتار های سالهای 60، قتل عام در زندانها در سال های 67، قتل های زنجیره ای و خانواده هایی که باید ناظر خاموشی فرزندان شان باشند به کیست که میتوانند شکایت کنند؟ غم و اندوه آنان را کدام خدا تسکین میدهد؟ آیا آه و ناله های درد انگیز آنها را میشنود؟ مگر الله توجیه گر نظم و انضباط و اخلاق اسلامی نیست؟ مگر قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه، از احکام جاری نیستند؟ مگر جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود تکلیف و وظیفه الهی نیست؟ تباهی و انحطاط در این نیست که امروز خشم و خشونت حاکم است بلکه در آن است که خشم خشونت، توجیه الهی دارد، که از زهد و تقدس و الله ست که بر میخیزد. مگر ممکن است که بازجویی که هستی و نیستی، جان و زندگی انسانی دربند را در دست خود گرفته است، مراسم وضوی خود را بجای نیاورده و در سجده های طولانی مراتب حقارت و خواری خود را به عرض الله نرسانده باشد؟ در ایمان سربازان الله، از خداوند خامنه ای و دکتر طلبه شش کلاسه، دکتر "آیت الله رئیسی، گرفته تا بازجو و بسیجی نباید کوچکترین تردیدی داشت، چه اگر ایمان به الله و احکام الله نبود، هرگز نمیتوانستیم شاهد چنین خشم و خشونت و بیرحمی، شاهد نظمی که بر اساس کین خواهی برقرار گردیده است باشیم. اینان همان هستند که میخواهند باشد، متعهد به اصل و اصول اسلامی، تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت و فرمانبری. بنابراین، امروز چه کسی بجز الله را میتوان مسئول شناخت؟ مگر بجز حکم و احکام الله، حکم و احکام دیگری هم حاکم است؟ آیا میتوان تصور کرد که آیت الله ها و حجت الاسلام ها و کار گزارن اداری شان به چیز دیگری جز دفاع از حق و حقوق الله، اندیشه کنند؟ چه غم انگیز و اندوهبار، مایوس و نا امید کننده است که امروز باید الله را مسئول بدانیم و کیفر خواست را باید علیه الله صادر کنیم.
فیروز نجومی
firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر