۱۴۰۳ فروردین ۲, پنجشنبه

Nikrooz_Azami_5.jpg معنی واژه "رنسانس" و خاستگاهش، 

نیکروز اعظمی

     فهم و قبول در "هیچ ندانستن خود"، آغازِ تکانه‌های بیداری و کنجکاوی در "دانستن"است.

"رنسانس" چیست و چرا "روشنفکر" ایرانی در هر برشِ زمانیِ "مقتضی"، برای پیشبرد یک امر سیاسی بدان متوسل می‌شود؟ دو حالت دارد یا معنی آن را نمی‌داند و فکر می‌کند با تأویلی از متن و آیات قرآن یا همان "هرمنوتیک" مُد شده‌ی معارفان اسلامی، می‌شود شاخه‌ای از باروریِ درخت رویداد رنسانس اروپایی را به درخت خشکیده فرهنگ اسلامی ما پیوند زد و آن را بارور کرد! یا می‌داند اما در دنیای کوچکش چنان جبروتی حس می‌کند که گویا هیچ کم و کسری از رویداد اروپاییِ رنسانس ندارد! هیچ کدام از این دو حالت معنی رنسانس اروپایی را نمی‌رسانند.

می‌گویند اگر آنها توانستند مسیحیت را طور دیگر تأویل کنند پس چرا با اسلام نیز نشود چنین کرد؟ اول اینکه "تأویل" از مسیحیت صورت نگرفته چونکه مسیحیت همینی بود که ظرفیتش در "رفرماسیون" نشان داده شده. دوم اینکه این ظرفیت در تخاصم با آزادی فرد نبوده و فرد در مسیحیت می‌تواند بدون واسطه و مستقیم با خدای خود در ارتباط باشد. سوم و شق بسیار مهم اینکه، معیار عقل به موضوعات، اساس رویداد رنسانس بوده است. بنابراین اگر "رنسانس" کنجکاوی اروپایی در بازگشت به معیارهای عقل نیاکانی بوده رفرماسیون"، بازگشت به اصل آموزه مسیحیت بوده است. با اینحال، جلوه دادنِ میزان ظرفیت برابر میان اسلام و مسیحیت به مثابه دین و مشابه سازی این دو و همچنین ارزشهای فرهنگی برخاسته از این دو و نوع موضوعات‌شان، تفاوت‌های فرهنگ‌ها را "زیر سبیلی" رد کردن است.

رویداد رنسانس اروپا، تفسیر دین نبوده، "تجدید حیات" یا "باززایی" بوده است. و مبتنی بر این معنی، رویدادی ست در بازگشت به معیار عقلی نیاکان یونانی. "معیار"ی، در دل تیرگی‌های تفتیش عقاید قرون وسطایی کلیسا. در دنباله‌ی رنسانس بوده که چهار مرحله یا رویداد دیگرِ سرنوشت ساز چون "رفرماسیون"، "اومانیسم"، "روشنگری" و نظام "مدرنیته" ظهور کردند. از مجموع این رخدادها تمدن مدرنیته ساخته شد. تمدنی که تلاش دارد تا حداعلای آزادی را به فرد اعطاء کند. با این گفتار کوتاه، معنی و خاستگاه "رنسانس" را مشخص کردیم.

"روشنفکر" ایرانیِ زاده‌ی فرهنگ اسلامی در تمام اعصارِ شور و شوق اسلامی، هرگاه بقول معروف "تقّی به توقّی می‌خورد"، آن را "رنسانس" در نظر می‌گرفته. آخرین نمونه‌اش را محسن رنانی در نظر گرفته و می‌گوید: رنسانسی در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا (رنسانس اروپا جدایی دین از سیاست بود ولی در رنسانس ایران جدایی ایمان از شریعت اتفاق افتاده که خیلی جلوتراز سکولاریسم اروپا است) پایان نقل قول. استنتاج از اقوال مذکور حاکی از ذهن مکشوف گشته‌ی رنسانس در همان معنای نادرست رایج شده، می‌باشد. این تحریف آشکار از "رنسانس"، عامدانه و آگاهانه است. چون، کسی مثل محسن رنانی نمی‌توانسته که نداند چیز مهمی در معنای توضیح شده‌اش نسبت به رنسانس کم دارد و آن معیار عقل آدمی به امور خود بوده که باعث "تجدید حیات" یا احیاء آن در نزد اروپائیان شد.

"جدایی ایمان از شریعت" که خود چیز مبهمی ست به دلیل میزان عمیق فاصله‌اش با معیارهای عقل به موضوعات، اصلاً کمترین مشابهت به رویداد رنسانس اروپا ندارد چه به اینکه پیشرفته تر از آن باشد!!! بنابراین ادعای "رنسانس" ایرانی ناشی از کم سوادی و کم اطلاعی ست. ما ایرانیان در فرهنگ مان "تجدید حیات" بطور مستمر داشته‌ایم اما این، تجدید حیاتِ دینی بوده است که عقل آدمی به موضوعات را همواره پس زده. تازه اگر، انقلاب زن زندگی آزادی بثمر رسد باز هم بدان "نوزایی" گویند و نه "باززایی". چون اگر سمت و سویش به "باززایی" باشد یعنی تجدید حیات بخشیدن به ارزشهای دین در نظام سیاسی.

با توجه به امروز که به تأسی از دیروز "کاسه داغتر از آش اسلامخواهی" و از این بدتر "اسلامخواه تر از عرب" شدیم، اگر بخواهیم معنای اصلی رنسانس را در جامعه حکومت اسلامی ترویج و تعمیم دهیم در واقع امر، "تجدید حیات" می‌بخشیم به همه‌ی این تیرگی‌ها که هزار و چهارصد سال است حتا امثال منصور حلاج مجنون و عارف اسلامی را هم تحمل نکرده و سرکوبیده بوده.

نتیجه: اگر قرار باشد در فرهنگ و جامعه ما چنان اتفاقی رخ دهد تا نقطه پایان باشد بر تیرگی‌های اسلامیِ اینروزهای ما، تیرگی هایی که از میان مسلمانی و اسلامیِ خودِ ما برخاسته، این "اتفاق"چیزی نیست جز "نوزایی" یا "تجلی نو" و نه "باززایی" که این آخری برای ما چیزی نبوده و نیست جز استمرار آن ارزشهایی که تا کنون بر ما استیلاء داشته و حکومت می‌کرده. نوزاییِ انقلاب زن زندگی آزادی می‌تواند چون "پادزهر"، باززاییِ (تجدید حیات) ارزشهای فرهنگ اسلامی را متوقف کرده و بنیان‌های فرهنگ نوین را ایجاد کند. به در آمدن از دیرینگیِ مخمصه و مهلکه اسلامی که تمام شئون زندگی ما در ید قدرتش هست را، فقط می‌توان با چنین "پادزهری" خنثا کرد. بنابراین نجات دهنده‌ی ما ظهور نوزایی فکر، سیاست و بنیان هایی است که مجموعاً ساختِ زیستیِ الگوهای جدید را مهیا می‌سازند.

نیکروز اعظمی

گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر