ژان والژان ایرانی
رضا نجفی
یک ایرانی شهردار فرانکفورت شد. قصدم از بیان این خبر فخرفروشی و شادی و ابراز غرور ملی گرایانه نیست، گرچه انکار نمی کنم خوشحالم از این رخداد. اما قصدم بیان نکته دیگری است. نرگس اسکندری را از نزدیک نمی شناسم اما حدس می توان زد زنی که توانسته شهردار سومین شهر مهم آلمان، شهردار قلب اقتصادی آلمان و بلکه اروپا شود، زن قابلی است.
اما نکته اینجاست که این زن در کشور خودش زندانی سیاسی بوده او که فرزندش را هم در زندان اوین به دنیا آورده چه بسا با خیل گروه زندانیان دهه شصت اعدام می شد. اما او به آلمان می گریزد، اینجا دانشگاه می رود، روانکاو می شود، در حزب سبزها فعالیت می کند و سرانجام به مقام شهرداری فرانکفورت می رسد. آیا زنی که توانایی شهرداری فرانکفورت را دارد نمی توانست شهردار تهران باشد؟ یا یک وزیر یا حتا رئیس جمهور؟ چگونه یک نظام استعدادهای انسانی کشور را به زندان می افکند و یا اعدام می کند و سیستم و نظامی دیگر این گریختگان از وطن را تا به این مرتبت فرامی کشاند یا اجازه صعود می دهد؟
آیا این نمونه بسنده نیست راز فروپاشی نظام مدیریتی نظام" مقدس"جمهوری اسلامی و قدرت و سامان نظام نامقدس و زمینی یک کشور اروپایی را دریابیم؟ و پرسش آخر: اگر نرگس اسکندری در ایران مانده بود، اکنون سرنوشت اش چه بود؟ و راستی چند نفر از اعدامیان زندان های ایران بودند که می توانستند نرگس اسکندری بشوند اما به ایشان این شانس داده نشد؟
گویا
توضیح دگرباوران
ژان والژان (به فرانسوی: Jean Valjean) نام شخصیت اصلی رمان بینوایان (به فرانسوی: Les Misérables) اثر ویکتور هوگو (به فرانسوی: Victor Hugo) است. او یک زندانی است که پس از نوزده سال زندان آن هم فقط به خاطر یک قرص نان آزاد میشود و بعد از مواجه شدن با اسقفی نیکوکار، اصلاح میشود. می توان گفت ژان والژان از محبوبترین و شناخته شدهترین شخصیتهای داستانی دنیا است.
ژان والژان بهطور ناخواسته باعث بدبختی فانتین (به فرانسوی: Fantine) میشود. سپس وقتی میفهمد که فانتین دختری به نام کوزت (به فرانسوی: Cosette)دارد، پس از مرگ فانتین تصمیم میگیرد که دخترش را بزرگ کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر