چرا اثر می کند؟
فاضل غیبی
سیاوش لشگری در نوشتاری به نام «چرا اثر نمیکند؟» (ایران امروز، ۵ تیر۹۷) جمعبستی از «چهل سال تلاش بدون وقفۀ تعداد زیادی از اندیشمندان و نویسندگان ایرانی» به دست داده و نتیجه گرفته است که همۀ این کوششها «کوچکترین اثری در مردم ما نداشته» و «در همچنان به همان پاشنه میچرخد»!
باید گفت، خوشبختانه این نیمۀ خالی لیوان است و اگر دقیقتر به نیمۀ پر آن بنگریم، با تصویر بسیار دلکش و امیدبخشی روبرو میشویم. برای دیدن این تصویر کافیست به آثار نخبگان و فرهیختگان ایرانی در بحبوحۀ انقلاب اسلامی و حتی در دهۀ پس از آن نگاهی بکنیم و ببینیم که آنان در آن زمان به اکثریت قریب به اتفاق در صف چپ اسلامی قرار داشتند.
در این باره باید توجه داشت، «ذهنیت جامعه» امری دلبخواه و یا واهی نیست. گویا این را فریدریش انگلس کشف کرد، که هرگاه اندیشه به باور بدل شود، به نیرویی مادی بدل میشود. رفتار انسان تابع باورهای اوست و برای آنکه کسی به رفتاری مخالف باورهایش مجبور شود، باید به زور (مادّی) متوسل شد! به همین ترتیب باور جمعی نیز همان نیرویی است که گروهی از مردمان را به عملی برمیانگیزد و یا به مقاومت وامیدارد.
در جامعۀ ایران نیز تبلیغات چپ و اسلامی در طول سه دهه پیش از انقلاب اسلامی، آثار عمیقی بجا گذاشته بود و نسلی که دوران مصدق را به چشم دیده بود، در کنار نسل جوانی که مورد بمباران تبلیغی افکار چپ بود، در کنار هم به موضع مخالفت با حکومت میراند.
در آستانۀ انقلاب اسلامی، رسوخ افکار چپ در نسل جوان ایرانی ، گسترده و عمیق بود، چنانکه برای نسل ما قابل تصور نبود، که چگونه میشود، بویی از انسانیت برده باشی و مثلاً از رژیم شاه دفاع کنی و یا با شرافت باشی و از سرمایه داری، که همان استثمار زحمتکشان است، هواداری کنی؟
فراتر از افکار چپ، همانطور که شریعتی و آلاحمد نشان میدادند، اسلام نیز میتواند به جنبش عدالت خواهانه در جهان کمک کند و به همانگونه که پابرهنههای مسلمان، دست در دست ایرانیان عدالت خواه، توانستند کاخ ستمشاهی امپراتوری ایران را سرنگون کنند، ما نیز با کمک مسلمانان انقلابی خواهیم توانست ستمگران جهان را نابود سازیم!
از آن زمان تا به امروز جهان تحولات عظیمی را پشت سرگذاشته و به موازات آن، نگاه ما به ایران و جهان نیز از بنیاد دگرگون شده است. با درهم شکستن بلوک شرق و از میان رفتن حکومتهای دست نشاندهای که در آسیا و آفریقا داشتند مثلاً «راه رشد غیرسرمایه داری» را میپیمودند، روشن شد که دیوار بلند آرزوهای چپروانه، بر خشتی کج استوار شده است. آن خشت این است که میکوشد عدالت اقتصادی را در جامعه به زور برقرار سازد. درحالیکه جوامع فقط در رشد هماهنگ و آزادانۀ فرهنگی، علمی و اقتصادی میتوانند به رفاه هرچه بیشتر و پیشرفت هرچه بهتر دست یابند.
با از میان رفتن سیستم کشورهای کمونیستی، جهان به میدان ترکتازی ایدئولوژِی توتالیتر نوینی بدل شد. اسلامیستها که با نقاب دفاع از حقوق ملتهای عقب مانده به میدان آمده بودند و از این راه در دل چپهایی، که کعبۀ آمال کمونیستی خود را از دست داده بودند، جا باز کردند، بزودی چهرۀ وحشی و ضدانسانی را ابتدا در ایران و سپس در همه جای دنیا به نمایش گذاشتند. آنان اما امروزه دیگر نقطۀ اوج نفوذ خود را پشت سر گذاشته و راه سقوط و زوال میپیمایند.
در ایران ما نیز از توهمات دربارۀ «عدالتپروری اسلامی» حتی در میان مردم عادی کمتر اثری به جا مانده است. بهویژه در میان میلیونها فرهیختگان ایرانی در داخل و خارج از کشور تحول فکری عظیمی رخ داده است، چنانکه، میتوان گفت، اگر نیچه زنده بود حتماً از چنین «واژگونی ارزشها» در طول تنها یک نسل شگفت زده میشد!
نسلی که به رژیم شاه به عنوان ریشۀ فساد و عامل عقبماندگی ایران مینگریست، امروزه قدر نوسازی دوران پهلوی را میشناسد. نسلی که تاریخ ایران را تاریخی مملو از بیداد و شکست میدانست، امروزه به ایران به عنوان یکی از مهدهای تمدن بشری مینگرد و میکوشد ارزشهای فرهنگی و اخلاقی پدران و مادران تاریخی خود را بیاموزد و بکار گیرد، نسلی که به اقلیتهای مذهبی به دیدۀ تحقیر مینگریست، امروزه خواستار ایرانی رنگارنگ از اقوام، آیینها و فرهنگهای گوناگون است.... و بالاخره نسلی که والاترین ارزشها را در مبارزه با «امپریالیسم و دست نشاندگانش» مییافت، امروزه دریافته است که چنین مبارزه ای، مبارزه با ارزشهای مدنیت نوین است و چنانکه واقعیت امروز ایران نشان میدهد جز ورشکستگی اقتصادی، نابسامانی اجتماعی و فساد سیاسی نتیجهای ندارد ...
اما همۀ این تحولات فکری در میان ایرانیان میهن دوست خود به خود ممکن نگشته است و بدون کوشش عظیم نویسندگان و اندیشمندان ایرانی قابل تصور نیست.
اگر به همین دو دهۀ پیش بنگریم، که کتابهای نویسندگان ایرانی، در افشای ماهیت اسلام و نقش آخوندها در تاریخ ایران، در خارج از کشور به اسم مستعار منتشر میشد!، در مییابیم که جامعۀ روشنفکری ایرانی تا به امروز چه راه طولانی را پشت سرگذاشته است. همینکه امروزه هیچ ایرانی میهندوستی از اسلام ناب و یا انقلاب کمونیستی دفاع نمیکند و فقط برخی از «نادلاوران فکری» هنوز اسیر توهمات دوران جوانیاند، نشان از پویایی اندیشه نزد ایرانیان دارد.
کافیست منش ایرانیان را در دو خیزش اخیر در نظر گیریم تا به ابعاد اثرات روشنگری در سه دهۀ گذشته پی بریم: به سال ۸۸ میلیونها ایرانی در اعتراض به تقلب در انتخابات، به آرامی و متانت راهپیمایی کردند و با وجود حملات وحشیانۀ مزدوران، اجازه ندادند که راهپیمایی به خشونت آلوده گردد. این بلوغ در رفتار اجتماعی، در خیزش دیماه گذشته به بلوغ فکری فرارویید و خود را در شعارهایی که حاکی از میهن دوستی بود بازتاب داد.
در این میان شگفت انگیز است که در داخل کشور نیز، جوانان با دور زدن دیوار سانسور حکومت اسلامی، بهخوبی با افکار نوین آشنایی پیدا کردهاند، از بلوغ فکری بارزی برخوردارند و چون هر بیشتر از «چپ اسلامی ضدملی» فاصله میگیرند، دیگر جذب ایدئولوژیها نمیشوند و با افکار توتالیتر و ماجراجویانه به هیچ وجه همخوانی ندارند.
هرچند که ایرانیان هنوز برای نوسازی کشور دست در دست هم نگذاشتهاند، اما در اکثریت به مبانی فکری مشترکی دست یافتهاند که اینک به نیروی عظیمی بدل شده است و کافیست تا تبلور خارجی بیابد تا به تحولات شگرفی در ایران دامن زند.
کانون مبانی مشترک این است که امروز دریافتهایم، در زندگی فردی و اجتماعی ارزشی والاتر از کوشش برای خدمت به میهن وجود ندارد و ما ایرانیان خواهیم توانست در سایۀ نظامی دمکراتیک، ایران را سرافرازانه به «گوارایی حس وطن» پیوند دهیم.
سیاوش لشگری گرامی، این تازه اول کار است، «باش تا صبح دولتش بدمد»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر