به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
برای تأمین سلامت اجتماع و حسن جریان امور، بر عاطفهی محض نمیتوان تکیه کرد، چون از آن جز خشونت و تعصب بر نمیخیزد. عقل را هم باید در میان آورد تا آب لطفی بر تیزی و تندی عواطف بزند و آنها را رام و آرام کند. جامعهی ما اینک، سخت اسیر عواطف لجام گسیخته است و دیرگاهی است که آتش این عواطف، خرقه ی ِخَرد را سوخته است
استاد محترم جناب آقای محمد مجتهد شبستری را اخیرا از ایراد چند سخنرانی منع کرده اند، بدین بهانه که وی با طرح مسائل «شبههناک» ایمان جوانان را بر میآشوبد و لذا بهتر است که سخناناش در محضر یک رقیب و به صورت مناظره مطرح شود. به دنبال این پیشآمد، ایشان از مراجع بزرگ تقلید خواست تا با وی به مناظره بنشینند و سؤالات وی را، که سؤال جمع کثیری از دردمندان است، پاسخ گویند و از کار فروبسته دین (بهویژه فقه) در عصر پر تلاطم کنونی گرهگشایی کنند. پاسخی از مراجع نرسید جز آیتالله جعفر سبحانی که یکی از یاران و شاگردان خویش را پیش فرستاد و برای چنان مناظرهای صالح دانست. تنی چند از روحانیان نیز خود پیش افتادند و بعضا با قلمهایی طعنآلود و نامهربان، از آمادگی خود برای مناظره خبر دادند. شبستری در بیانیهای، پرسشهای خود را بهصراحت با فقیهان در میان نهاد و گفت اگر مناظرهای برپا شود، برای یافتن پاسخ آن پرسشهاست ودلایل خود را برای دعوت از مراجع و نیز سّر اعراض آنانرا برشمرد و یادآور شد که اجابت آن دعوت نه تنها دون شأن آنان نیست، که عین وظیفه ایشان است. آن سؤالات چنانکه در وبسایت وی آمده است،اجماًلاچنین اند: امروزه اعتبار اجتهاد فقهی فقیهان در امور اقتصادی و سیاسی و جزایی و… بر چه پایه معقولی استوار است؟شریعت فقیهان ما با شریعت داعشیان چه تفاوتی دارد؟ چرا فقیهان نسبت به لباس بانوان وامور خردی چون آن بیشتر دغدغه و حساسیت دارند تا نسبت به صدها حادثهی زیانبار سیاسی و فرهنگی که ایمان جوانان کشور را بر باد میدهد و … متأسفانه تا امروز که من این نوشتار را به نشر میسپارم، تحول تازهای در روند آن دعوت پدید نیامده است و چشمها و گوشهای مشتاق، سخن و حرکت تازه ای از مراجع و مشایخ، ندیدهاند و نشنیدهاند!
صاحب این قلم، هر چه نظر میکند در این مناظرهها جز خیر و برکت نمیبیند و سر اعراض فقیهان را به درستی درنمییابد. چرا باید از اجابت دعوت مردی روی بگردانند که خود سالها در وادی دینشناسی، مصلحانه و دردمندانه قدم زده و در فقه و کلام اسلامی غور وغّواصی کرده و هوشمندانه به نارساییهای آنها وقوف یافته و خیرخواهانه در پی گشودن گرهها و باز کردن پنجرهای بهسوی روشنیهاست؟ دوستی چهلسالهی من با این استاد محترم، در سفر و حضر، در غربت و در وطن، در جلوت و خلوت، گواهی میدهد که وی یکسره، بی توقع منصبی و مکسبی، در راه کشف حقیقت تلاش کرده و به قدر رزق و ظرفیت خود بر آن وقوف یافته و اینک در آستانهی هشتاد سالگی، با کولهباری از تجربه، به اقتدا و اقتفای اقبال لاهوری در پی بهسازی و بازسازی فکر دینی است. چرا باید دهان او را بست و از گفتوگو گریخت؟ مگر از این مناظرهها چه برخواهد خاست جز سربلندی حقیقت و شرمساری خطا؟ مگر فقیهان محترم ما خبر ندارند که در چه عصری زندگی میکنند و چه سؤالهای ایمانسوزی از آسمان زمانهی مدرن بر زمین زندگی مؤمنان میبارد؟ و مگر وظیفهی شرعی و اخلاقیشان دفع و رفع آن «شبهات» نیست؟ و مگر بهترین راه احتجاج و دفاع، گفتوگو با نظر ورزان نیست؟ اگر نه شفاهی و حضوری، دست کم قلمی و غیابی؟ آنچنانکه مرحوم آیتالله منتظری و آیتالله جعفر سبحانی با صاحب این قلم داشتند. آنچه نازیبا و نارواست بیپاسخ نهادن دعوت است به بهانهی هیبت و حرمت مرجعّیت! یا پیش فرستادن کسانیست که خطابت و کتابتشان از حجیت و رسمیت خالیست و هنوز نیامده زبان به طعن و تمسخر گشودهاند.
***
در آغاز انقلاب که هیمنهی هائل «چپروان کافر کیش»، مؤمنان را ناآرام کرده بود، بنگاه صدا و سیما مرا و آیتالله مصباح یزدی را نامزد و دعوت به مناظره کرد. از آن سوی دیگر هم، آقایان احسان طبری و فرخ نگهدار آمده بودند تا از اصول و فروع باورهای خویش دفاع کنند (مشروح آن مناظرات اینک طبع و نشر شده و در دسترس همگان است.گرچه مرا در تحریر و طبع و نشر آن مطلقا نظارتی و دخالتی نبوده است و از میزان دقت متن مکتوب بیخبرم).
هفت جلسه به سر آمد و بحث ما به سر نیامد،تا وقایع خونین خرداد ۱۳۶۰ بر آن مهر خاتمت دائم نهاد. با این همه، نکات بسیار روشن شد. از جمله اینکه در یکی از جلسات که سخن از موضوع بحث جلسه آینده میرفت و مصباح یزدی موضوع خدا را پیشنهاد کرد، احسان طبری برآشفت که در آن بحث شرکت نخواهد کرد حتی اگر حزب، وی را ملزم به آن کند و یادداشتی به آقای مصباح داد که: مرا ملحد نخوانید، من ملحد نیستم. پس از خاتمهی آن مناظرات، یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شبهای ماه رمضان -سال۶۳؟- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فکاش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری میخواستبا ویمحاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یکبار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی (سابق) گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد.
پس از گذشت سالها فرخ نگهدار را در لندن دیدم و با یکدیگر از آن ایام و آن احوال سخن گفتیم. او بسیار عوض شده بود و من هم، ذهنا و ظاهرًا. اما در یک نکته توافق داشتیم و آن اینکه کاش آن مناظرات و امثال آن (چنانکه میان دکتر بهشتی و دکتر کیانوری رفت)، علیرغم طعن طاعنان، ادامه مییافت و سایهی مبارک بحث آزاد (که ابوالحسن بنیصدر منادی آغازین آن بود)، گستردهتر میشد و فضای فکری و سیاسی جامعه را معتدل و عقلانی میکرد، و صاحبنظران و سیاستورزان، بهجای نزاع و خشونت و افترا و تهمت و سخنان یکسویهگفتن و خطابههای بیمخاطب ایراد کردن، به جدال احسن و اقناع متقابل میپرداختند و جمهور خلق را در آن بازی شریف عقلانی شرکت میدادند و حیرتزدایی و جهالتپیرایی میکردند؛ و دریغا که چنین نشد!(۱).
همینطورست. برای تأمین سلامت اجتماع و حسن جریان امور، بر عاطفهی محض نمیتوان تکیه کرد، چون از آن جز خشونت و تعصب بر نمیخیزد. عقل را هم باید در میان آورد تا آب لطفی بر تیزی و تندی عواطف بزند و آنها را رام و آرام کند. جامعهی ما اینک، سخت اسیر عواطف لجام گسیخته است (چون نفرتورزی شدید به دشمنان، تقدیس مفرط علما و اختراع القاب پرطمطراق برای آنان، آیینهای مرده باد و زنده باد، بزرگداشتهای پر تجلیل و بیتحلیل، تظاهرات قدرتنمایانه، خرافات و کرامتتراشیهای سفیهانه و …) و دیرگاهی است که آتش این عواطف، خرقه ی ِخَرد را سوخته است. به میان آوردن مناظرات راستین برای حل مشکلات راستین، آن هم با عالمان دردمندو راستین (و نه گفتوگوهای فرمایشی و نمایشی بر سر سوالات تصنعی)، بازگرداندن آبرفتهی عقلانیت به جوی ذهنیت جامعه است.نشانه یک جامعه آزاد و آگاه ، رواج بحثها و گفتگوهای آزاد عقلانیست.فتح این باب پر برکت ما را از چنگال بیخردیها و جزماندیشیها و در جازدنها و تقلیدها و تکرار خطاها و اعتیادات فکری رهایی خواهد داد. سوال از چگونگی گرفتن ختم حدیث کسا یا از اینکه آب فرات مهریه فاطمه زهرا بوده است یا نه (که در رسانه های ایران دیده میشود) والله راهی به دهی نمیبرد و بابی به خرد ورزی نمیگشاید و از مسوولیت عالمان نمیکاهد.خدا را شکر که فعلا امنیتی حاصل است. در پرتو این امنیت باید کاری کرد و نهالی ماندگار کاشت. و اگر اکنون نه، پس کی و کجا؟ مراجع ما عذری در پیشگاه خلق و خالق ندارند، اگر اینگونه دعوتها و مسألتها را اجابت نکنند و خلایق را از حیرت نرهانند و پاسخی به پرسشهای معاصر ندهند و همچنان به افتاء در فروع فقه قانع باشند و خانهای از پای بست ویران را نقش ایوان کنند.
***
سالها پیش که معرکه و مضحکه ریاکارانهای به نام مناظره به راه انداخته بودند و از هر جا مرا برای مناظره صدا میزدند و در بوقها و رسانهها میدمیدند که فلانی از مناظره میگریزد! حقیقت امر این بود که وزارت اطلاعات مرا نهی مؤکد کرده بود که مبادا دست از پا خطا کنی و پاسخ مثبت دهی! من هم جوابهایی به داعیان و مدعیان میدادم که گرچه ناحق نبود، ناقص بود، چون دادن پاسخ اصلی و کامل، مجاز و ممکن نبود!
اینک میبینم که بهحمدالله، شبستری خود پای به میدان نهاده است و گویا نهی و منعی هم دریافت نکرده است. نمیدانم چرا علماء و مراجع طفره میروند و حرف دلشان را نمیزنند و پیشکسوتانه با هم کسوت خود همسخن نمیشوند؟ آیا مانعی امنیتی در کار است؟ آیا مصلحت اسلام نیست؟ آیا شئونات مرجعّیت اقتضا نمیکند؟ آیا خوف از هزیمت دارند؟ آیا خطر ریزش مریدان در میان است؟ آیا هنوز مهابت پرسشها را چنانکه باید در نیافتهاند ؟ آیا همچنان میپندارند که فهم درست، همه جا و همیشه با آنان است و دگراندیشان،یکسره بر باطلاند؟ آیا خطبههای بلند و بیحاصل امامان جمعه وخرافه گستریهای مداحان را برای اقناع فکری جوانان کافی میدانند؟ آیا…. …؟
نمیدانم کدام است، اما من به منزلهی یک ناظر مشتاق و مشفق، دلم بر جوانانی میسوزد و میلرزد که پنجهی تردید و حیرت دلشان را میفشارد و بار سنگین سؤالات، ستون فقراتشان را میشکند، و زمستان بیرحم بیهدفی و بیمعنایی، زندگیشان را میافسرد، و برای جرعهی زلالی از معنویت به دنبال ساقیان معرفت میدوند و ناکام و تشنهکام باز میگردند. فقیهان که قدمی بر خویش و پایی به پیش نمیگذارند، روشنفکران دینی را که دهان بستهاند، ساقیان را که جام شکستهاند، سگها را که رها کرده و سنگها را بسته اند پس: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را…؟
ما نصیحت به جای خود کردیم/ روزگاری درین به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس/ بر رسولان پیام باشد و بس
دی ماه ۱۳۹۵، کریسمس ۲۰۱۷
———————————————————————————————————
۱-بیاد دارم که پس از آن مناظرات، آیتالله سبحانی در دیدارهای مختلف مرا تحسین میکرد و حتی لقب سیف الاسلام به من داده بود!
گویا نیوز
متن کامل در خواست محمد مجتهد شبستری
چرا مراجع تقلید را به مناظره طلبیدم و چرا آنها نیامدند ؟
محمد مجتهد شبستری ۱- قریب چهل سال است مراجع تقلید حکومتی ایران «قرائت رسمی غیر معقول و خشونت پرور از کتاب و سنت» را در ایران پشتیبانی، ترویج و تئوریزه میکنند. محیط آنان با انواع قداستها و القاب توهمآور چنان آراسته شده که گویی آراء و افکار و فتاوی و مواضع سیاسی و اجتماعی آنان فوق هر گونه پرسش و انتقاد قرار دارد.
آنان که مدعی تولیت بر دینِ تولیت ناپذیر اسلام هستند مستقیم و غیر مستقیم هر سخن نو در باب دین و تفسیر کتاب و سنت را که با آموزههای سنتی آنان نمیسازد القاء شبهه،بدعتگذاری و انحرافمینامند. تکیه گاه تئوریک همه فشارهای گوناگون که از سوی نهادهای متعدد برای محدود و منزوی کردن صاحبان آراء و اندیشهها نو در باب دین، اِعمال میشود آن آراء و فتاوای فقهی است که از قلم و زبان آن مراجع صادر میشود. در حال حاضر آن مراجع دینی در پیدایش خسارتهای کلان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی و معنوی ناشی از قرائت خشونت آمیز از کتاب و سنت مهمترین نقشها را دارند.
۲- صاحب این قلم که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ چه در آن سالها که شخصا کار سیاسی میکرد و چه پس از آن که به دانشگاه رخت کشید، همواره از این قرائت خشن و زیانبار انتقادهای صریح و جدی و گاهی گزنده به عمل آورده و برای رسیدن به قرائتی انسانی و معقول و اخلاقی از کتاب و سنت کوشیده است، فکر میکند هنگام آن رسیده که آن مراجع والامقام از برج عاج خود فروتنانه بیرون آیند، القاب توهمآور را از خود بتکانند و خود را بالاتر از دیگران به حساب نیاورند و به شیوه همه دانشمندان راستین در محیطهایی که از هالههای آفت آمیز قداستهای موهوم پاک است مانند دانشگاههای بزرگ کشور حاضر شوند و روی در روی پرسشکنندگان بنشینند و شخصاً این مسئولیت اخلاقی را بپذیرند که به نقدهای عقلانی و اخلاقی جدی که به آراء و افکار و مشی آنها وارد است پاسخ گویند. من معتقدم تا این رویاروئی مستقیم اتفاق نیفتد آن محیط بسته سنتی منجمد که مراجع تقلید در آن بسر میبرند باز نخواهد شد و چرخه عقیم سلطهپذیری آنان از عوام و تنها به خواستهها و افکار عوام اندیشیدن و فتوا دادن برای امور مربوط به عوام و تربیت مبلّغ برای عوام را مهمترین مشغله خود دانستن، ادامه خواهد یافت و قرائت رسمی دینی کشور ما همچنان قرائت عوامانه خواهد بود.
۳- در ماههای اخیر وقتی فشارهای وارد بر صاحب این قلم تا آنجا پیش رفت که مقامات دینی و سیاسی در چندین دانشگاه بزرگ کشور برای سخنرانی اینجانب مانع تراشی کردند و گفتند چون محمد مجتهد شبستری در موضوعات دینی القاء شبهه میکند جلسات او باید به صورت مناظره انجام شود، از خود پرسیدم با وضع مبتذل و غیرمؤثر و غیر مفید که مناظرات در کشور ما دارد من با چه کسانی اگر مناظره کنم کار لغو انجام نداده ام؟ پس از قدری تأمل پاسخ خود را چنین یافتم که تنها رویاروئی مستقیم، با «مراجع تقلید» آنهم در محیط دور از هالههای قداست موهوم و پرداختن به پرسشهای بنیادین و طلب جوابهای صریح آن آقایان به این پرسشها و بحث درباره جوابهای آنها است که ممکن است کار لغو نباشد و شاید تاحدودی موجب تحول فکری و تکان خوردن قرائت رسمی منجمد و خشونتزای دینی گردد. به خودم گفتم آری تنها در این صورت است که اگر مناظره انجام شود مبتذل و لغو نخواهد بود.
۴- وقتی به این نتیجه رسیدم که تنها مناظره موثر و مفید و غیر مبتذل، مناظره با آقایان مراجع تقلید است طی یک یادداشت. آمادگی خودم را برای چنان مناظرهای اعلام کردم و درخواست نمودم فردی از آن آقایان، در دانشگاه تهران که بیش از هر جای دیگر فضای علم است و قداستهای توهم خیز در آنجا وجود ندارد با حضور اهل نظر و علم و دانشجویان و دیگران با همۀ ما مستقیما رویا رو شود و مانند یکی از ما در کنار ما بنشیند و به پرسشهای من و دیگران پاسخ دهد یا آرا و یا افکار مرا نقد کند و شخصا مسؤلیت سخنان خود را بر عهده بگیرد. من اعلام کردم که موضوع مناظره میتواند این باشد «اعتبار اجتهاد فقهی در جهان حاضر». در نظر داشتم اگر فردی از آقایان اعلام آمادگی کند از ایشان بخواهم در نقد آن چند مقاله که من در آنها اعتبار اجتهاد فقهی آقایان (در غیر مسائل مربوط به عبادات) در عصر حاضر زیر سئوال برده ام اقلاً پنج صفحهای بنویسند و منتشر کنند و پس از آنکه علاقمندان، مقالات من و نقد آقایان را خواندند با یکدیگر به مناظره بنشینیم.
۵- گرچه پرسشهای بنیادین در حال حاضر که متوجه آراء و افکار و فتاوی مراجع تقلید است زیاد است اما من میخواستم از آن آقایان در جلسه یا جلسات مناظره، از جمله، این سوالات را بپرسم:
الف– در عصر حاضر اعتبار اجتهاد فقهی شما در غیر از عبادات یعنی اجتهاد فقهی در باب امور اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، جزائی، خانواده و… در جامعهای مدرن مانند جامعه ایران بر کدامین مبناهای معقول و قابل دفاع استوار است؟ و رسیدن به کدامین اهداف مهم را در زیستن انسان ایرانی در جهان مدرن کنونی برآورده می سازد؟ شما با تکیه بر کدامین مبناهای معقول فلسفی، کلامی، تفسیری ادعا می کنید که احکام وارد شده در کتاب و سنت احکام ابدی و غیر قابل تغییر خداوند هستند و بر مسلمانان واجب است در تمام عصرها به آنها عمل کنند. شما این مدعای عظیم را که در تحولات زیستن مسلمانان در عصر حاضر بن بستهای فراوان ایجاد می کند از کجا آورده اید؟ خواهید گفت این مدعا از تفسیر کتاب و سنت بدست می آید اما من به شما می گویم، در عصر حاضر در برابر آن روشهای تفسیری و آن مباحث الفاظ که شما به آنها تکیه میکنید هرمنوتیک های جدید و فلسفه های جدید زبان سربرآورده است که روشهای سنتی شما را به صورت جدی به چالش می کشند و روشهای شما تاب مقاومت در برابر آنها را ندارد. چرا نمی خواهید با دانشها و فلسفه های جدید عصر ما که رهبران دینی و خصوصا رهبران ادیان ابراهیمی در عصر حاضر گریزیی در استفاده از آنها و اهتمام به آنها ندارند، آشنا شوید؟!
ب– چرا تشکلهای جنایتکاری مانند داعش تئوری فقهی خود را در همان فقه سنتی مییابند که شما آن را نمایندگی میکنید؟ احکام و فتاوی شما در کجاها با احکام و فتاوی داعش متفاوت است؟ آیا شریعت شما همان شریعت داعش است یا با آن متفاوت است؟
ج- شما دلسوزان و رهبران دیانت و ایمان مردم چرا در برابر صدها حادثه زیانبار که در صحنه سیاست و اقتصاد و فرهنگ کشور ما اتفاق میافتد و ایمان و دین مردم خصوصا نسل جوان را بر باد میدهد سکوت پیشه میکنید و فقط گهگاهی چگونگی لباس بانوان توجه شما را جلب میکند که مبادا درهای جهنم باز شود!
چرا آقایان نیامدند؟
اینک از خود می پرسم چرا آقایان مراجع تقلید حکومتی درخواست مناظره صاحب این قلم را بی پاسخ گذاشتند و به صحنه نیامدند. شاید بتوان سه دلیل ذکر کرد
۱- آنها شأنشان را اجل از این میدانند که مستقیما در مناظرهای با دیگران روبرو بنشینند. پاسخ این دلیل این است که مگر آنها خودشان را شاگرد امام صادق (ع) و امام رضا (ع) نمیدانند؟ آن دو حضرت مستقیما با دیگران به مناظره مینشستند و این از مسلمات تاریخ تفکر شیعه است آیا آقایان شأن خودشان را بالاتر از امامان شیعه میدانند؟
۲- آنان در چنان کهولت سنی به سر میبرند که شرکت در چنین جلساتی برایشان مقدور نیست. پاسخ این دلیل این است که این مدعا خلاف مشاهدات ما از آنها است خدا را شکر که بعضی از آقایان از سلامت نسبی خوبی برخوردارند و همواره حوزه علمیه از تدریس آنها و عموم مردم از افاضات آنها در تلویزیون در ایام ماه مبارک رمضان و مانند آن استفاده میکنند.
۳- آقایان با آن دانشها و اصطلاحات و مفهومها که مجتهد شبستری در استدلالهای خود از آنها استفاده میکند، مانند مفهومها و اصطلاحات مربوط به هرمنوتیک جدید و فلسفه زبانهای جدید آشنا نیستند و بنابراین مقدمات مناظره فراهم نیست.
تنها مطلبی که در اینجا میتوانم بگویم این است که اگر دلیل سوم درست باشد معنایش این است که برای آن آقایان محترم اصلا معلوم نیست که من چه می گویم و مبناهای من چیست تا بتوانند درباره صحت و سقم استدلالهای من داوری کنند. اگر اینطور باشد جای این سؤال است که چرا آنان بدون آگاهی لازم از استدلالها و مبناهای من، در خلوت و جلوت به سخنان و افکار و آراء من مارک القاء شبهه، بدعتگذاری و انحرافمیچسپانند و مانع رشد تفکر دینی و رواج یک قرائت انسانی بدون خشونت از کتاب و سنت در جامعه ما میشوند که من با تمام وجودم بر حسب وظیفه اخلاقی در راه آن گام برمیدارم.
گمان میکنم آن دسته از فضلای محترم که در روزهای اخیر پیشنهاد مناظره با اینجانب را داده اند و گاهی خرده گرفته اند که این چه اصراری است که میگوئی فقط با مراجع تقلید مناظره میکنم، اکنون دلیل اصرار من را با توضیحاتی که دادم درک کنند. من ضمن سپاسگزاری از آن فضلا به آنان میگویم گرچه بعضی از شما آقایان با من دوستانه سخن نمیگوئید ولی من برای همه شما احترام قائلم و به شما عرض میکنم آقایان محترم! من کار لغو نمیکنم. إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ (قرآن مجید/۱۱/۸۸۸).
منبع: سایت نویسنده
عدم توجه مراجع به نکات یاد شده ، گسترش چنین دید گاه هایی را در جامعه سبب می شود :
اسلام دین سربرها ، اسلام دین تکفیری، امام حسین بنیانگذار داعش
اسلام دین تکفیری
سیامک مهر ( پورشجری)
یکی از مباحث اصلی پیرامون مسئلۀ داعش که عموماً از سوی آخوندهای شیعه مطرح می شود و بزعم ایشان خاستگاه و ریشه های اعتقادی و نظریِ وهابی و سلفی و تکفیری و داعش را بررسی می کند، موضوع دیدگاه های «ابن تیمیه» فقیهِ سنیِ قرن هفتم هجری است که از وی به عنوان رهبرفکری و پدرمعنوی این نحله ها و جریان ها یاد می کنند. همچنین آخوندهای شیعه سعی می کنند پایه و اساس توحش و جنایات و آدمکشی های داعش را به خوی و خصلت عرب منطقۀ نجد عربستان نسبت دهند که در تهاجم و قتل و کشتار و خشونت و خونریزی شهرت داشته است...
مسلمان ها اعم از آخوند و غیر آن در همه این مباحث حقایق را وارونه و واقعیت ها را کتمان می کنند و آدرسی عوضی به مخاطب نشان می دهند. اما ما می دانیم که دراصل تمام این آتش ها از گور خود محمد پیغمبر اسلام برمی خیزد. فقط در قرآن بالغ بر پانصد بار از کلمۀ کفر و کافر و کافرون و سایر مشتقات آن استفاده شده. نخستین تکفیری خود رسول الله است که به هر کس با وی مخالفت می کرد و یا نظری مغایر نظر وی داشت نسبت کفر می داد. اصولاً اسلام مذهبی است که هرگونه باوری مستقل و غیرازخود را کفر می شمارد و صاحب آن را کافر و مستوجب مرگ می داند. جنگ و قتل و کشتار و خونریزی توسط مسلمانان هم، از روزی که پیغمبر اسلام در مدینه تعدادی قطاع الطریق و شمشیرزن و آدمکش دور خود جمع کرد، تا به همین امروز و با جمهوری اسلامی و طالبان و القاعده و داعش و بوکوحرام و الشباب و غیرو ادامه داشته و خواهد داشت.
از طرفی هر مسلمانی یک سلفی است. این حکم در مورد سنی و شیعه به یکسان برقرار است. هر مسلمانی در آرزوهای خود بطور پیوسته به صدر اسلام رجوع می کند و اسلام صدر و اسلام پیشینیان و اسلام اصحاب محمد، اسلام شیخین و اسلام علی را اسلام ناب و راستین می داند و تمام ارزش و اعتبار ایمانش را از اسلام صدر می گیرد. اوتوپی و آرمانشهر مسلمان ها نه در آینده ای که باید بدست آنان ساخته شود، بلکه در گذشته و در صدر اسلام و روزگار پیغمبر شکل یافته و ساخته شده و اکنون فقط می باید از نو احیاء گردد. جمهوری اسلامی و طالبان و القاعده و داعش و امثالهم برای تحقق همین رؤیا اعدام می کنند،آدم می کشند، سرمی برند، بمب منفجر می کنند و...
اگر خاستگاه داعش را بخواهیم پیدا کنیم، در این حقیقت باید تأمل کنیم که اسلام اساساً فاقد زمان آینده است. آینده ای که اسلام برای مسلمانان در نظر گرفته همان آخرت است. آیندۀ مسلمانان بعد ازمرگ آغاز می شود. یعنی به چنین آینده ای فقط با مرگ می توان دست یافت که آنهم بلافاصله در فاحشه خانه ای بنام بهشت خاتمه می یابد. بنابراین موجوداتی تا این حد بی آینده و ناامید بسیار بسیار خطرناکند. اینان برای جان و زندگی دیگران هیچ ارزشی نمی شناسند. به همین دلیل ریشه های اعتقادی داعش و آبشخورها و آغازه های این تفکر، بویژه روش های انتحاری این گروه را بیشتر از هرکجا می بایست در مقولۀ شهید و شهادت و این آیه قرآن جستجو کرد که می گوید:"هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند! بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند." (سورۀ آل عمران، آیه 169) این آیه سخنی وحشتناک و غیرزمینی و غیرانسانی و سحر و جادویی اهریمنی است که نشان می دهد اسلام جنایتی فراتاریخی و فرابشری است و از جنس این دنیا نیست؛ اگرچه در تاریخ و به دست بشر انجام گرفته است.
از این لحاظ نیز شیعه و سنی و وهابی و سلفی و تکفیری وغیرو هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. تنها تفاوت در این است که سنی ها حقیقت اسلامشان را تماماً از تجاوزنبوی به آزادی ها و حقوق و اعتقادات و دین و آیین دیگران کسب می کنند و شیعیان از توحش علوی در خونریزی و قتل و قتال. این اصطلاحاتی هم که غالباً با اعتبار سیاسی ساخته و رواج یافته است، از قبیل اسلام سیاسی، اسلام تندرو، اسلام میانه رو، بنیادگرا، افراطی وووو، هیچکدام با حقیقت اسلام و مسلمانی در هیچ زمانی نسبتی نداشته و ندارد. ما فقط با مسلمانان - و نه اسلام - در دو وضعیت ذاتاً همگون مواجه بوده و هستیم: مسلمانانی که به هر دلیلی قدرت یافته اند و حدود و احکام و شریعت اسلام را بر مسلمان و غیرمسلمان در محدوده ای مشخص اجرا می کنند، مانند جمهوری اسلامی و خلافت اسلامی داعش. و مسلمانانی که فعلاً فاقد این توانایی اند؛ ولی برای پیاده کردن شریعت اسلامی در سرتاسر جهان، مانند گروه نخست لحظه شماری می کنند.
دوم
اسلام دین سربُرها
"هرگاه رسیدید به آنان که کفر ورزیدند، گردن ها را بزنید و به خون آغشته سازیدشان..." سورۀ محمد آیه4
بدون هیچ تردیدی تفکر داعش از درون شکم اسلام بیرون آمده است. به رغم توجیهات و مغالطه ها و ماله کشی های بی امان مسلمان ها، حقیقت آشکاری است که این جانوران از لابلای صفحات قرآن بیرون خزیده اند. اسلام دین جنگ و ترور و تهاجم و تجاوز و آدمکشی و خونریزی است. اسلام دین سربُرهاست. اسلام دین سربُریدن است. از این لحاظ داعشی ها هیچ کار شگفت انگیز و غیرمنتظره ای انجام نمی دهند. الله از سربُریدن لذت می برد و افتخار می کند که بنام او سرها را می بُرند. الله خدای محمد در سورۀ حج سه بار به بُریدن سر سفارش می کند و در آیۀ 33 از سورۀ مائده، ذبیحی را که بنام او سرش را نبریده باشند حرام می شمارد. اگرچه در این چند آیه صحبت از بریدن سر حیوان است اما به زبان عامیانه باید به الله گفت: خر خودتی! ماهیت خونریز این تفکر فرقی ندارد. این دقیقاً شبیه هنگامی است که مسلمانان در مراسم حج نماد شیطان را سنگ باران می کنند و زمانی هم که لازم باشد انسانی را تا سینه در چاله فرو کرده و با پرتاب سنگ به قتل می رسانند.(*) در غیر این صورت هم همانطور که دیدیم الله در آیه 4 سورۀ محمد در کمال خونسردی و بدون هیچ احساسی به بریدن سر انسان فرمان می دهد. الله در آیه 5 سورۀ توبه و آیه 61 سورۀ احزاب یکبار دیگر دستور به کشتار خونبار و بی ترحم انسان ها می دهد. الله در آیه 33 سورۀ مائده با قساوت تمام به بریدن دست و پای انسان امر می کند. همچنین علی ابن ابی طالب امام اول شیعیان در یک روز سر هشتصد تن از یهودیان قبیله بنی قریظه را برید. در وسط بازار مدینه چاه هایی حفر کردند و محمد بر بلندی خاکریز چاه ها به مشاهده نشست. آنگاه علی و سایر آدمکشهای محمد تمام مردان بالغ قبیله یهودی را سر بریدند و در چاه انداختند.
بریدن سر انسان چه در جنگ، چه به عنوان مجازات، در هر شکلی که باشد جنایت و توحش و تبهکاری است. سربریدن و قتل و اعدام و قصاص و کشتن انسانها که پایه و مایه اندیشۀ اسلامی و محتوای مُجرمانۀ قرآن است، فعلی اهریمنی و ضدبشر است.
قرآن همچون موجودی زنده است که از خون تغذیه می کند. بدون تهدید و ترور و ارعاب و انذار و ارهاب و دست و پا بریدن و کشتن و قتل و قتال، قرآن و متعاقب آن اسلام و تبعاً مسلمانان تعادلشان را از دست می دهند و قادر به ادامۀ حیات نیستند. این حقیقت که جنگ و خونريزی در محيط وحشی شبه جزیرۀ عربستان امری متداول بود و اعراب بیابانگرد با اندک بهانه ای يکديگر را می کشتند و از خونریزی لذت می بردند، خصیصه ای است که در قرآن و اسلام تخمیر و تقطیر گشته و همین روح شرارت در روان هر مسلمان مؤمنی حتا اگر بنابر سرشت و منش شخصی، در زبان و عمل مخالف خونریزی باشد، همواره به حیات خود ادامه می دهد. زیرا که قتل و خونریزی اساس و محتوای ایمان اسلامی است.
سوم
امام حسین بنیانگذار داعش
حسین ابن علی امام سوم شیعیان را می توان با اندکی تسامح بنیانگذار گروه داعش دانست و او را نخستین رهبر این گروه برشمرد. حسین دقیقاً در همان منطقۀ جغرافیایی و سرزمینی هایی که امروز گروه داعش و ابوبکرالبغدادی بدنبال ایجاد حکومت اسلامی است یعنی عراق و شام، با این خیال خام قیام کرد که با برانداختن حکومت یزیدابن معاویه حکومت جدّش را مجدداً بصورت خلافت خلفای راشدین احیاء نماید. یعنی خلافت اسلامی را که توسط معاویة ابن ابوسفیان کم رنگ شده و رفته رفته رو به زوال بود دوباره به عنوان شکل اسلامی حکومت برقرار سازد. در حالی که معاویه با ولیعهد خواندن فرزند خود تصمیم گرفته بود سیستم عرفی و دنیایی و سکولار را به عرصه سیاست بازگرداند و تا حدود زیادی هم به این کار موفق گردیده بود.
حسین امکان و فرصتی تاریخی را برای از میان برداشتن نکبت و پلیدی و تباهی اسلام که با درایت و همت معاویه آغاز و توسط فرزندش یزید پی گیری می شد و می رفت که این بلای آسمانی عنقریب در همان بیابانهای جاهلیت و توحش و در همان قرن اول هجری دفن شود، از بین برد. با قیام حسین، زمینه و بستر خلافت پانصدساله عباسیان و تداوم و سلطۀ شرارتبار اسلام و آخوند تا به امروز فراهم گردید.
ما ایرانیان قربانی اصلی قیام امام حسین و داعشی های شیعه هستیم. تمام نکبت حسین و عاشورا و کربلا روی سر ما ایرانیان خراب شده. تفکر داعشی در ایران که روحانیت شیعه آن را نمایندگی می کند، تمام نیروی خود را قبل از هرکجا از داستان حسین و کربلا و عاشورا کسب می کند که هم بازتولید کنندۀ خشونت در جامعۀ ماست و هم تداوم سلطۀ آخوندها بر جامعه را میسر ساخته. تصویر ذهنی سربریده حسین به تنهایی و به خودی خود مظهر و منبع تولید و عادی سازی خشونت و قساوت است. شرح توحشات صورت گرفته در کربلا که نه فقط در ماه محرم و صفر که در لحظه لحظۀ زندگی ما و توسط آخوندهای شیعه به شیوۀ روانیِ مُخ زنی تکرار و تکرار می شود، اکثریت مردم ما را در برابر ظلم و شرارت حکومت اسلامی و قتل و اعدام هموطن و همسایه خود بی تفاوت ساخته و آنان را به طرز شرم آوری به تماشا و هلهله و پایکوبی به هنگام اعدام همنوعان خود برانگیخته است. جمهوری اسلامی نیز که حیاتش به این امر یعنی به کربلا و کشتار و قتل و خشونت وابسته است، هرساله بالغ بر هزار نفر را به بهانه های مختلف اعدام و قصاص می کند. (آمار رسمی سال 2015 هزار و پنج نفر بوده است.) این قتلهای دولتی در ایران بیشتر از تعدادی است که گروه داعش در همین مدت در عراق و سوریه به قتل می رساند.
تروریسم فراگیر اسلامی و ظهور گروه های تروریستی طالبان و القاعده و داعش و غیرو تماماً به لحاظ تقویمی و تاریخی بعد از تشکیل جمهوری اسلامی دیده شده است و همه این انواع تروریست ها و تروریسم اسلامی را در دوران حاضر می توان ذیل بیداری اسلامی قرار داد و از زمرۀ بیداری اسلامی دانست که رهبران جمهوری اسلامی خود را معرکه گیر و میدان دار آن می شناسند. جمهوری اسلامی ماهیت تروریستی خود را در پوشش مقولۀ بیداری اسلامی عرضه می کند.
ریشه های داعش و تروریسم اسلامی را فقط در ایران و با سرنگون ساختن جمهوری اسلامی می توان خشک کرد. در غیر این صورت هم پدیدۀ جمهوری اسلامی، پدیدۀ طالبان و القاعده و داعش و درمجموع پدیدۀ «اسلامگرایی» در روزگار ما، در جهان فردمحور و متکثر و مدرن، همانگونه که از فحوای این اصطلاح و از معنای پنهان آن پیداست، در حقیقت آخرین تلاش های مذبوحانۀ مسلمانان برای اظهار وجود در عصر و دورانی است که جایی برای افکار و ارزش های ضدبشر و غیرانسانی و عقب ماندۀ آنان وجود ندارد. اسلام در برابر تفکر انتقادی، در برابر اندیشه ها و ارزش های مدرن کم آورده و حرفی برای گفتن ندارد؛ مگر همین نعره های توحشِ الهیِ اُقتُلو اُقتُلو. اسلامگرایی فرایند زوال اسلام و حکم تاریخ است. اسلامگرایی آخرین زوزه های اسلام پیش از مرگ قریب الوقوع آن است.
پانوشت:
(*) دربارۀ روش سنگسار در اسلام، نکتۀ شرارتباری که کمتر به آن توجه می شود، تفاوت سنگسار زن با مرد است. به دلیل اینکه الله از زنان نفرت دارد و جز به چشم وسیله ای برای لذت بردن پیغمبر جماعباره اش به آنان نگاه نمی کند، وقتی که زنان مرتکب زنای محصنه می شوند، آنان را که اتفاقاً توانایی و زور جسمی کمتری نسبت به مردان برای خروج از چاله و فرار دارند- که بر طبق جزئیاتِ احکام و حدود شرعی در این صورت از مجازات هم گریخته اند- تا سینه و تا زیر گردن در خاک فرو می کنند، ولی مردان را به همین جرم تا کمر و تا میانۀ بدن چال می کنند و به آنان فرصت بیشتری برای نجات خود داده می شود!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر