محاکمه رفسنجانی یک وظیفه « ملی » است
فرهنگ قاسمی
این روزها در ارتباط با مرگ اکبر هاشمی رفسنجانی نوشته هایی انتشار یافته اند که اگر موضع گیرى های دولتی و اطلاعیه های مقامات رسمی جمهوری اسلامی و یاران و همکاران او را کنار بگذاریم، عمدتاً دو نظریه زیر قابل مشاهده است:یکی مجموعه نوشته هایی هستند که ادعا میکنند که در سال های اخیر در شخصیت هاشمی رفسنجانی “تغییراتی” حاصل شده و او به فردی اصلاح طلب و خدمتگزار جامعه تبدیل شده است! سپس به همین دلیل ادعا میکنند که او در سال هاى اخیر باعث و بانى “تحولات ” مثبتى در جمهوری اسلامی گردیده است!
من هیچ گونه اعتقادی به حرف های گروه اول نداشته و خود را همراه با بخش دوم می دانم و معتقدم که هنوز گروه اول پاستا قریب به ۴۰ سال در گرداب گفتمان خمینی و جمهوری اسلامی گرفتار مانده اند. در این نوشته کوشش می کنم با توجه به وضعیت ایران به بخش هایی از اقداماتی که او در زندگی سیاسی خود انجام داده و بپردازم و یک سنتز از این جستار کوتاه ارائه بدهم.
پارهای از کارنامه اکبر هاشمی رفسنجانی
نویسنده به هیچوجه مدعی ذکر تمامی جنایت ها و خیانت های اکبر هاشمی رفسنجانی نیست، اما بیان پاره ای از کارنامه او به طور اجمالی برای هدفی که این نوشتار دارد را ضروری میداند. مایه خوشوقتی خواهد بود اگر خوانندگان، بنا بر فراخور حال و شناخت خود، در بخش نظر ها، این نوشته را تکمیل و ترمیم کنند.
رفسنجانی قبل از انقلاب در گروه تروریستی فدائیان اسلام فعال بود. بعد از انقلاب ۱۳۵۷ از همان پشت بام مدرسه رفاه در کنار خمینی با به کارگیری شیوه های تروریستی و دادگاهای انقلابی و با زیر پا گذاردن حقوق بشر بذر آدمکشی را در سراسر ایران پراکنده ساخت. او در زمره کسانی قرار دارد که با هیچ انگاشتن اصول و شعارهایی که مردم برای به ثمر رسیدن آنان دست به انقلاب زدند، مراحل و رده بندى هاى قدرت را در کنار خمینی تا رسیدن به مقام ریاست مجلس اسلامی طی کرد.
در اوایل انقلاب ۵۷ نقش او در سرکوب کانون نویسندگان و انجمن های مطبوعاتی فراموش شدنی نیست. هم او بود که با فرمان خمینی در شکستن ” قلم ها” و تعطیل مطبوعات آزاد و مستقل، قلع و قمع نویسندگان یا شرکت داشت یا خود بانى این آزادی کشى ها شد. او آمر سانسور و توسعه ممیزی های اسلامی در کشور در دوران ریاست مجلس و در خلال سال های ریاست جمهوریش بود.
حمله به مصدقی های لائیک
او در دوران ریاست مجلس خود به اتقاق باهنر و آیت و … نمایندگان جبهه ملی ایران، مانند ابوالفضل قاسمی، خسرو قشقائی، علی اردلان، کریم سنجابی، احمد مدنی… که مخالف دخالت دین در حکومت بودند را با توسل به شیوه های تهمت و افتراء و با احکام اسلامی یا از مجلس بیرون راند، به زندان فرستاد، یا اعدام کرد و یا مجبور به ترک وطن نمود. سخنرانی پر طنین و تاریخی ابوالفضل قاسمی در مقر جزب ایران و ساختمان جبهه ملی پس از اینکه در نخستین انتخابات مجلس شورای ملیِ پس از انقلاب از طرف مردم درگز به نمایندگی آنان انتخاب شد، در مورد «مذهب ضد مذهب»، «امت علیه ملت»، «مومنان علیه روشنفکران»، «ارتجاع در مقابل دانش و خرد»، «رسومات جزیره العرب در برابر فرهنگ ایرانی» یاغیگری دولتی و گروگانگیری به جای رعایت قوانین بین المللی نبرد آشکاری را علیه جمهوری اسلامی اعلان کرد. خمینی جبهه ملی و حزب ایران را ملحد خواند و تکفیر کرد و هر دو از فعالیت اجتماعی و سیاسی ممنوع شدند. همینکار در مورد جبهه ملی دموکراتیک به رهبرى هدایت متین دفترى و یارانش که بخش بزرگى از دموکرات ها و روشنفکران مترقى را در خود جمع کرده بود، انجام شد. قتل شکرالله پاکنژاد، یکى از چهره هاى رادیکال و خوشفکر این جبهه و بسیارى دیگر از فعال هاى این جنبش بزرگ که ترس در دل ارتجاع انداخته بود، از اقدامات رفسنجانی و یارانش به حساب می آید. او بود که باعث تکفیر جبهه ملى و حزب ایران (سوسیال دموکرات) و سایر احزاب مترقى، چپ و میانه شد.
کودتای سال ۶۰
رفسنجانی در سال ۶۰ علیه بنی صدر، نخستین رئیس جمهور ایران که فردى طرفدار دموکراسى و مخالف ولایت فقیه بود کودتا کرد. کودتائى که باعث خونریزیها و شکنجه ها و زندان ها و اعدام هاى فراوان شد و جامعه را به دامن جنگ و خشونت و بى اعتمادى انداخت. حاصل این کودتا نسل کشى هاى بعدى شد. هاشمی رفسنجانى با تغییر قانون اساسی و برقراری ولایت فقیه ریاست جمهوری اسلامی را به دست گرفت. هاشمی رفسنجانی به گواه خاطراتش در نوشته “عبور از بحران ” دستیار خمینی در بازسازی استبداد و آمر اصلی جنایات و فجایع بسیاری است که تاریخ بدان خواهد پرداخت.
کشتارهای سازمان یافته
کشتار مخالفین و روشنفکران در سال ۶۷ توسط او برنامه ریزى و انجام شد. دوران ریاست جمهورى او یکى از دوره هاى خفقانِ مرگبار، زندان هاى دهشتناک، اعدام هاى دسته جمعى و کوچ و تبعید هاى بى نظیر تاریخ ایران است. در زمان او هیات های مرگ در تهران و تمام شهرستان ها، مخالفان را با شقاوت تمام از میان بر داشتند. عامل فجایع کردستان، گنبد، آذربایجان، خراسان، اهواز و سایر ایالات ایران هم اوست. اکبر هاشمی رفسنجانی و همکارش، حسن آیت و فلاحیان و جلادش لاجوردی و کارگزارش عطاالله مهاجرانی، به اتفاق حسین شریعتمداری، سعید امامی، محسنی اژه ای و… متهم مسولیت قتل های دولتی سال های ۶۰ هستند. این کشتار ها اگر به وحشتناکی قتل عام های ثبت شده در تاریخ مانند: اورادور، آشویتس، صبرا و شتیلا، سووتو، سارایوو، گوما، که در خاوران نمادینه شده و هر روز نمونه های خاوران را در شهرستانها دیگر در گورهای دسته جمعی به طور اتفاقی کشف می شوند، نباشد کمتر نیست. او و همکارانش بانی و باعث قتل های زنجیره ای و ترور و اعدام مخالفان رژیم در داخل و خارج از کشور شدند که به قتلهای زنجیره ای معروف است. در قتل های زنجیره ای تنها در خارج از کشور حد اقل ۸۰ تن از مخالفان حکومت ایران ترور شدند. از آن جمله میتوان از شاپور بختیار، عبدالرحمان قاسملو، عبدالرحمان برومند، کاظم رجوی، فریدون فرخزاد، شرفنکندی، دهکردی و… را نام برد. در جریان رسیدگی به ترور میکونوس در سال ۱۹۹۲(۱۳۷۱)، در حکم دادگاه آلمان از اکبر هاشمی رفسنجانی، در کنار علی خامنهای، علیاکبر ولایتی و علی فلاحیان به عنوان آمران کشتار و ترور دولتی در رستوران میکونوس برلین نام برده شد. شمار این قتل ها به قول شیرین عبادی وکیل بخشی از قتل های زنجیره ای به ۴۰۰ قتل اعتراف شده رسیده است. از آن جمله میتوان پروانه و داریوش فروهر، کاظم سامی، سعیدی سیرجانی، امیرعلایی، زال زاده، تفضلی، غفار حسینی، فاطمه قائم مقامی، حسین برازنده، کشیش های مسیحی، بهائیان … را در اینجا ذکر کرد. دفاع بی چون و چرای رفسنجانی از جلادی های لاجوردی رئیس زندان اوین و دادستان انقلاب در دههٔ شصت، به تائید هادی خامنهای گواه این همدستی است. در تابستان 1375 ، دوره “ریاست جمهوری ” رفسنجانی با همکاری دانش آموختگان مدرسه حقانی مانند مانند علی فلاحیان، روح الله حسینیان، محسنی اژه ای، مصطفی پورمحمدی، علی رازینی، رهبر پور … که طی دو دهه پر آشوب و مرگبار کنترل وزارت اطلاعات را در اختیار داشتند قصد روانه کردن اتوبوس حامل نویسندگان ایرانی در راه ارمنستان به قعر دره را کردند تا به قول فرج سرکوهی ۲۲ تن از نویسندگان ایران را یک جا سر به نیست کنند خود یکی از موارد دیگر در قتلهای زنجیرهای است.
هجوم به دانشگاه
حمله به دانشگاه ها و سرکوب دانشجویان با سخنان تحریک آمیز هاشمی رفسنجانی شروع شد: سخنانش در روز ۲۶فروردین ماه ۱۳۵۹ باعث تعطیلی و تشنج در دانشگاه تبریز گردید و سپس به دیگر دانشگاهای کشور سرایت کرد. “دوران طلایی امام” «انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹» که منجر به کشته شدن ۳۲ دانشجو و تعطیل شدن دانشگاهها در سراسر کشور شد حاصل کار های اوست.
بوسیله او دانشگاه ها بسته و تسخیر شدند و با انقلاب فرهنگی، بدست حزب الله افتادند. اساتید تسویه، ادارات دولتى از متخصص ها وتکنیسین ها خالى شدند و حزب اللهى ها بر مصدر امور نشستند. دانش و خردورزی جاى خود را بر ایمان و اعتقادات مذهبى داد. حجاب اجبارى شد و آزادى زنان بکلى پایمال گردید. ادیان و مذاهب دیگر، دگراندیشان و دگرباشان تحقیر وممنوع و مصدوم شدند.
استراتژ دولت “سازندگی”
به درستی باید از رفسنجانی به عنوان یک استراتژ جسته جمهوری اسلامی یاد کرد. رفسنجانی با سر کار آوردن خامنهای، مسبب بسیاری از جنایات علیه مردم بی گناه شد و در مقام رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی، با زیر پا گذاردن اصول و قوانین جهانشمول انسانیآزادی اندیشه و بیان را مهر و موم کرد و منشور جهانی حقوق بشر را تا حد جنایت علیه بشریت لگدمال ساخت.
برخی دولت رفسنجانی را «دولت سازندگی» می خوانند. بحران اقتصادی روزافزون، عمیق تر شدن شکاف فقر و و ثروت نشان داد که خصوصی سازی رانتی ـ نئولیبرالی در کشوری نفتی و با حکومتی مستنبد و گرفتار در چنبره فساد نهادینه شده اقتصادی، سازندگی نیست. در حکومت “سردار سازندگی” تمامی تارو پود اقتصادی کشور در هم ریخته شد. بجای مبارزه با مواد مخدره در کشور خط ترانزیت مواد مخدره به دست طنازان حکومت اسلامی افتاد که نتیحه آن اعتیاد کشنده امروز در ایران است. سیاست افزایش واردات با تکیه بر درآمدهای نفتی سبب تخریب تولیدات داخلی و ایجاد تورم ۴۹.۵ درصدی در سال ۷۴ گردید. در دولت او توازن قوا به شدت به زیان کارگران و به نفع سرمایه داران تغییر یافت. فراموش نکنیم که رفسنجانی از حامیان اصلی خانه کارگر جمهوری اسلامی و شوراهای کارگری اسلامی بود که به سامانه سندیکاهای مستقل و آزاد کارگری از طریق سرکوب و جاسوسی و مهار اعتراضات کارگری بزرگترین ضربات را وارد کرد. سیاست های پوچ اقتصادی رفسنجانی باعث قرضه های مکرر از قدرتهای خارجی شد که نفس را از پیکر نحیف ایران جنگ زده گرفت. بازسازی مناسبات سرمایه داری رانتی و مقروض ساختن اقتصاد ایران موجب شکل گیری انواع مافیا در زمینه های نفت و ارزاق عمومی و مواد مخدر و ارز و کالا و اشیا عتیقه و مواد اولیه گردید. هم او بود که رانتخواری را تحت لوای “خصوصی سازی ” رواج داد و ورود سپاه پاسداران به عرصه اقتصادی کشور را صادر کرد تا به همراه “آقا زاده ها” از آنجمله فرزندان خود به قاچاق کالا از طریق اسکله های غیر مجاز روی به پردازند. چپاول، غارت، دزدی و اختلاس ثروت اجتماعی توسط باندها و مسئولان حکومتی که اینک سراپای رژیم را فرا گرفته است در دولت او اوج گرفت. خانواده او به دلیل همین اختلاس ها و دزدی ها و رانت های دولتی به یکی از ثروت مندترین خانواده های حکومتی بدل شد. استراتژی حکومتی او موبوکراسی، الیگارشی و توتالیتاریسم را یکجا در جامعه مستقل ساخت.
در سیاست خارجی رفسنجانی به عنوان دستیار خمینی مدعی جنبش های انقلابی جهان سوم شد تا سیاست های انقلاب اسلامی خود را پیاده سازد. این سیاست ها باعث دگرگونی خاورمیانه گردید که در قرن بیست و یکم به کانون جنگ ها و برخوردهای گروه های مختلف مذهبی تبدیل شده است. هاشمی رفسنجانی در دو معامله پنهانی بر سر گروگانها با با دولتهای ریگان و بوش و به قول خودشان شیطان بزرگ، افتضاح «اکتبر سورپرایز» و “ایران گیت ” به بار آورد. ابتدا از ادامه جنگ هشت ساله برای استقرار قدرت خود استفاده کرد و وقتی مستقر شد با نوشاندن جام زهر به خمینی آن را متوقف ساخت.
تئوری چرخش رفسنجانی
تئوری پردازان اصلاح طلب ادعا می کنند که جنایتکاران تغییر پذیرند و هاشمی رفسنجانی در سالهای اخیر دچار تحولات فکری شده و در رفتار خود تجدید نظر به وجود آورده است. “عمل گرا”، “رفرمیست”، “اصلاح طلب” داخل نظام شده است. یکی از کسانیکه در کنار اپوریسون جای دارد در نوشته خود ادعا می کند که : “کسانی هم که چرخش تدریحی آقای رفسنجانی را نمی بینند و کارنامه سیاسی او را به سرکوبها و قتلهای خارج از کشور فرو می کاهند بنوع دیگر دچار خطای اخلاقی و سیاسی می شوند. آقای رفسنجانی مانند بسیاری دیگر از رهبران سیاسی در ایران و جهان به دلایلی که به تجربه خاص خود او و تحولات جمهوری اسلامی و جهان مربوط می شود با گذشته خود فاصله معینی گرفت. این چرخش و گذار رفسنجانی بنیادگرا و انقلابی به رفسنجانی عمل گرا و سپس منتقد نه از روی ریا و نیرنگ بود و نه به معنای گسستن از نظام سیاسی حاکم و خوانش انتقادی شفاف از عملکردهای پیشین”
آنها ادعا میکنند او در این سال های اخیر درصدد این بوده است که در مملکت اسلامی تحولات مثبتی به عمل آورد و در دفاع از خاتمی و روحانی، در مقابله با احمدی نژاد و با ایراد انتقاداتى نسبت به افرادی که حول و حوش خامنهای قرار دارند زمینه هاى تغییر را از درون نظام فراهم سازد. بنابرین قابل تطهیر می باشد. اما اینان به طور عجیبی فراموش میکنند که خود رفسنجانی در سخنانش اعلام میکند که “من تغییر نکردم این مخالفین من هستند که تغییر کرده اند”. وقتى رفسنجانى چنین میگوید چاره اى نیست جز قبول حرفش و در این صورت می توان نتیجه گرفت که بخشی از کسانی که امروز به عنوان اصلاح طلب از رفسنجانی دفاع می کردند تغییر کرده اند. تغییر آنان بدین مفهوم است که یا مدافع تمام آن کشتارها و ترورها و زندانى ها و شکنجه ها و بی قانونی ها و بى حرمتى ها شده اند یا مى کوشند آنها را لوث کنند. اگر علت اولی باشد اینان پس رفته اند و اگر دومی باشد به ملت خیانت می کنند. رفسنجانی هرگز از گذشته جنایت بار خود و خانواده چپاولگرش هیچ فاصله ای نگرفت، بلکه تلاش خود را برای تداوم و بقای نظام ضد بشری جمهوری اسلامی همواره به کار گرفت. آن بخش از جریانات یا افراد اصلاح طلب قبل از مقایسه رفسنجانی با “امیر کبیر” باید ثابت کنند چه کسى تغییر پیدا کرده است؟ این قبیل قضاوت ها از جان به هر کسی تاسف آور و برای آینده جامعهی ما مضر است.
اتحاد با شیطان
به نظر من و بر اساس شواهد میتوان ثابت کرد که رفسنجانی در دوره موسوم به اصلاحات از اصلاخ طلبان به سود خود استفاده کرد. اصولا در کشمکش های اجتماعی، مواقعی پیش می آید که چند گروه به دلائل گوناگون دشمنان مشترکی پیدا می کنند و تصمیم میگیرند یا طبعا شرایط ایجاب میکند آن دشمن مشترک وارد نبرد شوند. چیزی که در سال های اخیر اتفاق افتاد: در جریان جنبش ۸۸ همکاری بین برخی از نهادهای مانند سازمان های دانشجویی و انجمن ها و احزاب وابسته به دستگاه یا در کنار حکومت یا حتی غیر وابسته ای و مستقل به طور مستقیم یا به شکل ضمنی با رفسنجانی و همکارانش تفاهم هائی انجام شد. نتیجه این همکاری چیزی غیر از سرکوب جنبش های اجتماعی، به زندان افتادن بسیاری از رهبران آنان، کشته شدن جوانان، و آواره شدن هزاران تن از آنان، تجاوز به تمامی حقوق فردی و اجتماعی آنان، شکنجه های غیر قابل توصیف و وحشیانه از یک سو و از سوی دیگر روی کار آمدن دوباره احمدینژاد و سپس روحانی نبود. روحانی دست نشانده رفسنجانی در این مدت که امور اداره مملکت را بر اساس قوانین جمهوری اسلامی در دست دارد نه تنها کاری برای آن خواست هائی که باعث بوجود آمدن جنبش هشتاد و هشت شد انجام نداده است بلکه وسعت بی عدالتی های اجتماعی و حقوقی و نا امنی در میان طبقات مختلف جامعه و فقر روز افزون در میان طبقات فقیر و زحمت کش و افزایش شمار کشتارها و اعدام ها بنابر آمار و اسناد افزایش پیدا کرده است. در همین دوره اپوزیسیون داخل منزوی گردیده و سرانش در زندانها به سر میبرند و بخشی از اپوزیسیون خارج در دام این سودا گری در غلتیده است و مستقیم یا غیرمستقیم آب به آسیاب رژیم می ریزد. در برخی از سازمانها و جریاناتِ از مقاومت و مبارزه خسته و دچار سرخوردگی و انشقاق حاصل شده است. مى بینیم که در این سودا مخالفین رژیم جمهوری اسلامی و مردم نه تنها هیچ امتیازی به دست نیاوردند بلکه سازمانهای سیاسی در داخل و خارج از کشور دچار مشکلات و تلاشی و کم کاری گردیدند. در این معامله که هدف مشترکی بین رفسنجانی و اصلاح طلبان دنبال می شد کسی غیر از رفسنجانی و جمهوری اسلامی برنده نشد.
امری خصوصی یا عمومی
به طرفداران اصلاح طلب رفسنجانی که می گویند” این حق خانوادههای قربانیان این دوران تلخ و دردناک است که حقیقت را درباره فرزندان و بستگان خود بدانند و خواستار دادگاهی علنی برای رسیدگی به این سرکوبها شوند” باید گفت که قتل های رفسنجانی ازحد اقدامات شخصی و خانوادگی و مدعی خصوصی گذشته است او مسئولیت های بزرگ سیاسی داشته است و در زمان این مسئولیت ها دست به جنایت زده است. این رفتار هم مدعی خصوصی دارد و هم مدعی عمومی. برخی از اصلاح طلب ها با تظاهرهای جامعه شناسانه و به اصطلاح بی طرفانه خود شخصیت رفسنجانی را پیجیده نشان می دهند و مدعی می شوند که رفسنجانی از “پدیدههای پیچیده و متناقض” است و “برخوردهای ساده” با این پدیده نمی توان کرد. از نظر من رفتار جنایتکارانه هر قدرت طلب مستقر در قدرت پیچیده است. جنایتکاری رفسنجانی مثل روز روشن است و پیچیدگى جنایت دلیل رها ساختن اصل جنایت نیست. حتما عده ای می خواهند با روان پریشی های جامعه شناسانه آنرا پیچیده نشان دهند تا جنایت های او لوث شود. وانگهى جنایت جنایت است، باید عواقب قضایی داشته باشد. در برخی از کشورهای جهان جنایت افراد معمولی بعد از چند دهه ممکن است بر اساس قوانین از اعتبار و تعقیب قانونی منتفی شود، اما در هیچ کجای دنیا جنایت علیه بشریت و جنایت حکومت گران شامل مرور زمان نمی شود. هاشمی رفسنجانی به عنوان یک حکومتگر جمهوری اسلامی آزادی را از مردم ایران سلب کرده و استبداد و ویرانی اقتصادی را بر جامعه مستولی ساخته و متهم به ژنو سید است باید در دادگاههای صالحه با حضور وکلای مدافع آزاد مورد محاکمه قرار بگیرد تا در تاریخ اجتماعی ایران ثبت و درس عبرتى براى فرداها شود. مرگ او نمیتوانند برگزاری این دادگاه ها و اعلام جرم ها را چه در حوزه عمومی و چه در حوزه خصوصی تحدید یا پاک کند. فرداى گذار از جمهورى اسلامى به همان اندازه که برنامه هاى سازندگى و مدیریت جامعه مهم است همینطور، سازماندهى دادگاههاى صالحه، غیرانقلابى، آزاد، بر اساس اصول و ضوابط بین المللى در فضائى جستجوگرانه، جهت دست یافتن به حقایق و کشف علت ها و نه براى دست زدن به کشت و کشتار های تازه، بلکه براى بررسى و آموزش و بکارگیرى درس هاى آنها در اداره مملکت نیز لازم میباشد.
قضاوت های تاریخی
لازم است بدانیم که جامعه ما در قضاوت هاى تاریخى خود فقیر و کمکار است. اگر در گذشته ما از آگاهى، آزادى و وجدان دادخواهى کافى برخوردار مى بودیم تا در دادگاه هاى آزاد، مستقل و با وکلاى مدافع واقعى حوادث مهم تاریخى خود، مانند حمله اعراب و مغول ها و همینطور قتل امیرکبیر ها و کسروى ها و کوتاهاى ١٢٩٩ و ١٣٣٢ را بررسى و محاکمه کنیم، شاید دچار این استبداد دینی و تراژدى هاى وحشتناک، مانند خاوران و قتل هاى زنجیره اى نمی شدیم. من به عنوان یک کنشگرِ سیاسیِ معتقد به اخلاقیات و طرفدارِ حقوق بشر که مخالف حکم اعدام در همه شرایط می باشد، یقین دارم که محاکمه متهمان برای یافتن حقیقت است، مجرم در مقابل قانون بایستی جبران خسارت کند و جامعه و تاریخ چنین محاکماتی را باید پاس بدارد تا از تکرار آن ها جلوگیری شود.
به این دلیل باید گفت، هیچکس حق ندارد به هیچ عذر و بهانه ای اتهامات وارده به اکبر هاشمى رفسنجانى که یکی از پایه گذاران و معماران جمهوری اسلامی و مسؤل کشتارها وزندان ها وترورها وجنایت علیه بشریت است را به فراموشی بسپارد. امیدوارم دادگاهِ محاکمهِ آزاد و علنی او تشکیل شود و طرفداران امروزی رفسنجانی در آن روز رنگ عوض نکرده باشند و بیایند در دادگاهش جملاتی از قبیل “سازنده ای با قامتی ایستاده، خادم ملت، دین، دولت؛ اقای رفسنجانی”را تکرار و از او دفاع کنند. در یک جامعه آزاد و مدرن، قضاوت تاریخ درباره مسولانی که نسبت به مردم دشمنی ورزیده اند باید قضاوتى سخت برای روشنگری و عدالت باشد. متاسفانه مدت هاست که در اثر ترس از شیوع و ترویج خشونت برخی مُبلغ رسم نا درستی شدهاند از شعار “مى بخشیم اما فراموش نمیکنیم” استفاده میکنند. از منظر من این شعار خشونتزا نیست بر عکس خشونت پرهیز و عدالت خواهانه است تبلیغ آن در مورد مسولان کشوری عوام فریبانه است. زیرا لازمه فراموش نکردن خیانت ها، نه تنها بررسى دقیق و نتیجه گیرى درست از وقایع بلکه تخمین و تعیین میزان خسارت وارده بر جامعه و به اجرا گذاردن آن مى باشد و بخشیدن خائنانِ ملت خلاف عدالت است. قضاوت و تعیین خسارت عادلانه و اجرای حکم خسارت تضمین کننده حاکمیت ملی و دموکراسی و دادگستری است، که اگر بدرستی انجام پذیرد راه راستی و درستی و مسولیت پذیری را در جامعه هنوار و مردم را به وظائف خود آگاه و هوشیار می کند و به قول «موریس دوورژه» (Maurice Duverger) استاد علوم سیاسی و یکی از بنیانگذاران دانشکده علوم سیاسی سوربون، “مسئولیت پذیری فرهنگِ سیاسیِ جامعه را میسازد”.
فرهنگ قاسمی – Farhang Ghassemi پاریس ۲۹ ژانویه ۲۰۱۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر