فرزانه روستایی
هیچکس برای مردی که خود را از اولین پل عابر پیاده میرداماد حلق آویز کرد، یادداشت ننوشت. از این همه روشنفکر و نویسنده در زیتون و در دیگر رسانه ها٬ کسی نپرسید چرا این ایرانی مسلمان با این شیوه خشن و در این ساعت پر رفت و آمد خود را دار زد؟ چرا در گوشه منزل خود٬ یا در یک خیابان فرعی با رفت و آمد کمترخود را نکشت؟ و چرا خود را در میرداماد حلقه آویز کرد که از مناطق نسبتا سطح بالای شهر تهران است نه در شوش یا تهران نو و یا در حوالی ترمینال؟
چند روز پیش شبکههای اجتماعی فیلم کوتاهی را پخش کردند از مردی که در خیابان میرداماد خود را حلق آویز کرده بود. این خبر آزار دهنده با فیلم دیگری تکمیل شد که نشان میداد جرثقیل آتش نشانی بالا رفت و به آرامی جنازه مرد را که در اعتراض حتی دیگر در هوا تکان هم نمیخورد با دست از هوا گرفتند؛ آن هم در حالی که ده ها نفر همزمان از این صحنه سیاه فیلم میگرفتند. خبر این خودکشی زود در میان خبرها ناپدید شد. روزنامههای ایران با تجربهای که دارند از انتشار اخبار مربوط به خودکشی یا از تفصیل آن امتناع میکنند، چون انتشار اخبار خودکشی در جوامع بحرانداری مانند ایران ٬ خود باعث افزایش خودکشی میشود.
اگر کامنت های حیرت انگیز را زیر همین خبر در سایت تابناک پیگیری کنید، میبینید که چندین نفر نوشتهاند: مرد بیچاره راحت شد٬ کار بدی نکرد٬ این سرنوشت همه ماست٬ و فکر کنم من هم باید روزی همین کار را انجام دهم. یکی از کامنتها از مرد مغازه داری است که نوشته است نمیدانم تا چه مدت دیگری بتوانم ادامه دهم٬ اما زیر فشار بدهی بانک و عوارض شهرداری و هزینه عروسی فرزندم تقریبا من هم دارم به این نقطه میرسم که چارهای جز خودکشی ندارم و دیگر از سرخ نگه داشتن صورتم با سیلی خسته شدهام. در یکی دیگر از کامنت ها آمده است که خیلی وقت است که من هم دارم به این موضوع فکر میکنم٬ ولی هنوز دارم مقاومت میکنم.
.
در واقع انتخاب طریقه مرگ با طنابِ دار از نوعی عصبانیت بیش از حد ٬ و اعتراض بینهایت به تبعیض٬ در اوج بیپناهی و بیابزاری ٬ پس از یک تنش و سرکوب طولانی حکایت دارد. همانطور که در مقایسه اعدام با تیرباران و اعدام با طناب دار٬ استفاده از طناب دار دلالت بر نوعی اهانت بر شخصیت اعدام شده دارد٬ در حالیکه مرگ با تیر باران در مواردی مرگ با افتخار است. با این حال ٬ شیوهای که «بهمن. م» برای مرگ در ساعت پنج بعد از ظهر۱۱ اردیبهشت انتخاب کرد بیانگر رسیدن به آخر خط پس از تقلاهای طاقت فرسا دارد. در واقع٬ وقتی شهروندی پیگیری حق خود را غیر ممکن میبیند٬ یا از تلاش برای تغییر شرائط ناامید میشود و دیگر حقی برای او وجود ندارد٬ در این هنگام آخرین پیگیری خود را با انتخاب نوع مرگ انجام میدهد و تلاش میکند مرگی بشدت اعتراض آمیز را انتخاب کند و از مرگ خود یک بمب خبری بسازد.
سازمانهای مختلفی در ایران آمار مربوط به این آسیب اجتماعی و خودکشی را منتشر میکنند ولی این آمارها روزآمد نیست. سایت سازمان پزشکی قانونی کشور نیز آمار مرگهای مشکوک به خودکشی حداکثر دو سال قبل را اطلاع رسانی میکند.
به این ترتیب٬ یکی از به روزترین آمار مربوط به سال ۱۳۹۲ است که احمد شجاعی، رییس سازمان پزشکی قانونی اعلام کرده است که حاکی از افزایش آمار مربوطه به خودکشی در کشور است. در سال ۹۳ خودکشیهای منجر به مرگ به چهار هزار و ۵۵ نفر رسیده است. این آمار موارد خودکشیهایی را که خانواده آنها مایل نیستند علت مرگ خودکشی اعلام شود را شامل نمیشود. این در حالی است که افزایش آمار خودکشی در میان دانش آموزان و دانشجویان و ساکنان خوابگاههای دانشجویی نگران کننده است.
سال هاست که روحانیون از حضرت علی نقل میکنند که اگر مرد مسلمانی از شنیدن خبر دزدیده شدن خلخال از پای زن یهودی بمیرد بر او حرجی نیست٬ اما معلوم نیست چرا هیچ یک از روحانیون کشور از بلایی که بر سر مردم مسلمان ایران میآید نه خم به ابرو میآورند و نه از غصه میمیرند. بر عکس٬ فرزندان بسیاری از آنان سهم مهمی از تجارت کالاهایی که سود آن ها تضمین شده است را به خود اختصاص دادهاند. سال هاست که واردات شکر٬ لاستیک٬ خودرو٬ چادرمشکی و خودرو در میان فرزندان روحانیون مرده و زنده ارشد نظام میچرخد و به ندرت کسانی که در این حلقه نیستند جواز وارد شدن به این شبکه اقتصادی را مییابند. معنای عبارت فوق این است که آنچه به عنوان وعده جامعه بیطبقه دینی و بیتبعیض به مردم ایران داده شد دروغهای بزرگی بود که سهم مردم از آن ادعاهای بزرگ، طناب دار آویزان از وسط خیابانهای پر رفت و آمد است. اما سهم فرزندان و آقا زادههای کسانی که عالیترین مقامهای کشوری را بر عهده دارند و شیرهای نفتی و گازی و واردات کالاهای اساسی را کنترل میکنند، زندگیهای افسانهای است. هرچند با شرائطی که بر کشور میگذرد بعید است این وضعیت ماندگار بماند.
زیتون
فرزانه روستایی
هیچکس برای مردی که خود را از اولین پل عابر پیاده میرداماد حلق آویز کرد، یادداشت ننوشت. از این همه روشنفکر و نویسنده در زیتون و در دیگر رسانه ها٬ کسی نپرسید چرا این ایرانی مسلمان با این شیوه خشن و در این ساعت پر رفت و آمد خود را دار زد؟ چرا در گوشه منزل خود٬ یا در یک خیابان فرعی با رفت و آمد کمترخود را نکشت؟ و چرا خود را در میرداماد حلقه آویز کرد که از مناطق نسبتا سطح بالای شهر تهران است نه در شوش یا تهران نو و یا در حوالی ترمینال؟
سال هاست که روحانیون از حضرت علی نقل میکنند که اگر مرد مسلمانی از شنیدن خبر دزدیده شدن خلخال از پای زن یهودی بمیرد بر او حرجی نیست٬ اما معلوم نیست چرا هیچ یک از روحانیون کشور از بلایی که بر سر مردم مسلمان ایران میآید نه خم به ابرو میآورند و نه از غصه میمیرند. بر عکس٬ فرزندان بسیاری از آنان سهم مهمی از تجارت کالاهایی که سود آن ها تضمین شده است را به خود اختصاص دادهاند. سال هاست که واردات شکر٬ لاستیک٬ خودرو٬ چادرمشکی و خودرو در میان فرزندان روحانیون مرده و زنده ارشد نظام میچرخد و به ندرت کسانی که در این حلقه نیستند جواز وارد شدن به این شبکه اقتصادی را مییابند. معنای عبارت فوق این است که آنچه به عنوان وعده جامعه بیطبقه دینی و بیتبعیض به مردم ایران داده شد دروغهای بزرگی بود که سهم مردم از آن ادعاهای بزرگ، طناب دار آویزان از وسط خیابانهای پر رفت و آمد است. اما سهم فرزندان و آقا زادههای کسانی که عالیترین مقامهای کشوری را بر عهده دارند و شیرهای نفتی و گازی و واردات کالاهای اساسی را کنترل میکنند، زندگیهای افسانهای است. هرچند با شرائطی که بر کشور میگذرد بعید است این وضعیت ماندگار بماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر