۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

سفر به اعماق خامنه ای


محمد رهبر
نه، همیشه هم این‌طور نبوده که سید علی خامنه‌ای از زبان انگلیسی و زبان آموزی بیزار باشد، یک‌بار در حوالی سال ۴۰ در دوره‌ی کلاس‌های زبان انگلیسی که محمدحسین بهشتی برای طلبه‌های جوان برگزار می‌کرد، شرکت کرد اما آخرش گرفتاری و درس و بحث و تداوم نداشتن کلاس‌ها، نگذاشت سیدعلی، انگلیسی یاد بگیرد و این حسرت ماند تا چند ماه قبل از تبعیدش به ایرانشهر.

در مشهد با همافری به نام مهدی نوروزی آشنا شد که از همافران دانش آموخته در انگلستان بود و کارش در کیش و گذرش به مشهد و جلسات مذهبی خامنه‌ای افتاده بود و سیدعلی از فرصت استفاده کرد و قرار شد هفته‌ای دو جلسه به حجت‌الاسلام زبان انگلیسی یاد دهد.

از بد حادثه چند ماه بعد سیدعلی به ایرانشهر تبعید شد و درس زبان از دست رفت. شاید اگر آن روزگار موسسه‌های زبان به وفور امروز بود، خامنه‌ای جوان ثبت نام می‌کرد و با فرض اینکه این طلبه فقیر، پولی هم می‌داشت.

حسرت‌های زندگی برای سیدعلی خامنه‌ای کم نبوده است. از کودکی دوست داشت که کفش بند‌دار بپوشد که پدر نه بضاعتش را داشت و نه علاقه‌ای به نو نواری و مُد و بِرند.

در تحصیلِ حوزوی و در شمار سیاسیون معروف بودن هم سیدعلی حسرت به دل بود. از قضا در اوان جوانی به همراه مادر به زیارت عتبات رفت و دو ماهی در نجف ماند و حوزه علمیه نجف را پسندید. به پدر نامه نوشت که در‌‌ همان نجف بماند به درس و بحث که پدر عتاب کرد و سیدعلی باز به مشهد بازگشت که حوزه‌اش آنقدر‌ها که قم و نجف نامبردار بود، اعتباری نداشت و در تحجر و فلسفه‌ستیزی مشهور.

ابوی حتی به قم هم رضا نمی‌داد و سیدعلی، چند ماهی خواهش و التماس کرد تا سیدجواد – پدرش – راضی شد تا پسر از همسایگی امام رضا به جوار حضرت معصومه برود.

حسرت شاعر شدن و درس و بحث و ادامه تحصیل در مشهد ماند و فقر و بی‌پولی تا قم همراهش آمد. در قم، شهریه تفقدی علما و قرض از دوستان، چرخ زندگی سیدعلی را می‌چرخاند و اگر هاشمی رفسنجانی، دوست تازه‌اش دست و دل‌باز نبود، خیلی زود باید به مشهد رجعت می‌کرد.

سیدعلی در وصیت نامه‌ای که بهار سال ۴۲ و در تب و تاب مبارزاتِ روح الله خمینی نوشت، نام هاشمی رفسنجانی را در صدر طلبکاران ذکر کرد تا اگر شهید شد، ورثه، دینِ هاشمی را بدهند.

طلبه‌ی مشهدی به قم رسیده، آنچنان که باید در قم دیده نمی‌شد. هر چند که پای درس بزرگان حوزه نشست و از بروجردی و گلپایگانی تا خمینی را درک کرد، اما هیچ وقت در یاد بزرگان نمی‌ماند. آنچنان که ۱۵ سال بعد، وقتی که آیت الله خمینی همه‌ی شاگردانش را به یاد می‌آورد تا در انقلاب به ایشان سمتی دهد و پشتوانه‌ای برای ولایت فقیه بسازد، یادی از حجت الاسلام خامنه‌ای نکرد و اگر شیخ حسینعلی منتظری ذکر خیری از سید‌علی نمی‌کرد، شاید سرنوشت خامنه‌ای چیز دیگری می‌شد.

شاهد عهد شباب 
خواجه حافظ می‌گفت: شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب / باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد. بعید نیست، این روز‌ها که آیت الله خامنه‌ای به هر چه رسم زندگی است گیر می‌دهد و از در و دیوار شکوه می‌کند و از موسیقی و زبان انگلیسی و بِرند، با صدای رسا تبری می‌جوید، یاد عشق شباب به سرش زده و یاد «سید نواب صفوی» در خاطرش زنده شده باشد.

«سید نواب صفوی» را خامنه‌ای یکبار بیشتر ندید و همه عمر یادش کرد و از تاثیر آن طلبه تندمزاج و انقلابی بر روح و روانش گفت. نواب صفوی را یکبار در مشهد و سال ۳۲ دید و گویا که به زیارت آمده بوده یا عیادت دوستی و همین یک‌بار کافی بود که روح سیدعلی را به آشوب اندازد و سال‌ها بعد در وصف نواب و روز دیدارش بگوید: «نواب در حال راه رفتن هم شعار می‌داد… می‌-گفت ما باید اسلام را حاکم کنیم… اسلام باید حکومت کند… می‌رسید به افرادی که کروات گردنشان بود و می‌گفت این بند را اجانب به گردن ما انداختند، برادر باز کن. می‌رسید به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود، می‌گفت این کلاه را اجانب بر سر ما گذاشته‌اند، بردار برادر. یک تکه آتش بود.»

سیدعلی می‌دید کسانی را که در شعاع صدا و اشاره دست نواب قرار داشتند، کلاه شاپو را برمی-داشتند و کروات را در جیبشان مچاله می‌کردند. نمی‌دانیم این اثر فوری به خاطر نفوذ کلام نواب بوده یا عربده‌های طلبه‌ی یاغی و همراهانش که حضار را به رعشه‌ی توبه می‌انداخته است، اما بردل سید‌علی که موثر افتاد و سیدعلی شاید این شیوه شعار و ارعاب را چاره‌کار مبارزه با غربزدگی دید.
به هر حال اولین مبارزه‌ی سیاسی سیدعلی در راه بستن سینما بود. ماجرا به سال ۱۳۳۵ باز می‌گردد که استاندار تازه مشهد سیدمهدی فرخ، اعلام کرد که سینماهای شهر فقط ۱۵ روز در ماه محرم تعطیل هستند و نه به رسم سابق دو ماه محرم و صفر. همین کاهش تعطیلات سینما شهر، سروصدای حوزه و طلبه‌ها را درآورد و سیدعلی از معترضان داغ آن روز‌ها بود. از قضا این جنبش ضد سینما هم به دعوت هواداران نواب صفوی صورت گرفت و سید‌علی نادیده عاشق نواب شد و بعداً هم یک نظر معشوق را دید.

یادی از ناصرالدین شاه 
هر جا که نام استبداد می‌رود، نام ناصرالدین شاه قاجار می‌درخشد. سلطان صاحب قِران با بیان رک و پوست کنده‌شان از صد و اندی سال پیش تا کنون شارح اصول استبداد و کژتابی‌های نسل‌های بعدی مستبدین ایرانی هستند، نقل این حکایت ناصری برای شناخت اعماق روح حسرتمند خامنه‌ای بسیار راه‌گشاست.
اعتماد السلطنه مترجم دربار که هر روز، روزنامه‌های فرانسوی را برای شاه ترجمه می‌کرد، به قبله عالم عرض کرد که خدا را شکر در همین تهران خیلی‌ها هستند که زبان فرانسه می‌دانند و حالا در سایه‌ی ظل اللهی، دیگر مثل عهد فتحعلی شاه نیست که نامه‌ای از ناپلئون آمده بود و در همه‌ی ایران یک نفر پیدا نمی‌شد که لسان فرانسه بداند و نامه را بخواند.

ناصرالدین شاه سری تکان داد و گفت‌‌ همان موقع خیلی بهتر بود و هنوز چشم و گوش مردم باز نشده بود.

اگر ناصرالدین شاه حسرت دوران فتحعلی شاه را داشت، با این افاضات که ولی فقیه می‌کند، یکی از حسرت‌های سیدعلی خامنه‌ای هم دوران قجر است که چشم و گوش‌ها این همه باز نبود.

پانوشت
همه‌ی اطلاعات این نوشته درباره‌ی رهبر جمهوری اسلامی از کتاب «شرح اسم» نوشته هدایت الله بهبودی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر