در تمامی پارکها و بوستانهای عمومی شهر تهران به عنوان هشدار و اطلاعرسانی پیامی را برای شهروندان نوشتهاند که "از همراه آوردن سگ به داخل پارک خودداری فرمایید". چنین پیامی حکایت از آن دارد که دوستی با سگ به فرهنگی عمومی و همگانی بین شهروندان تهرانی تبدیل شده است.
تا جایی که بسیاری از شهروندان تهرانی با چنین شگردی فرهنگ بیریشهی حکومت را به چالش میگیرند. مردم به نیکی دریافتهاند: همان کسانی که پیامهایی از این دست را بر سینهی دیوارها و بیلبوردهای شهر مینشانند، در اقدامی غیرمسؤولانه و نامردمی به محیط زیست شهری بیشترین آسیبها را میرسانند. چون درختان و فضای سبز شهر را میخشکانند، جهت تأمین درآمد لازم فضاهای عمومی را به برجسازان میفروشند، ضمن تولید بنزین غیرمرغوب هوا را میآلایند و حتا با استفاده از شگردهای کهنه و قدیمیِ جمعآوری زباله، سرطان و گونههای فراوانی از بیماریهای تنفسی و عفونی را برای شهروندان تهرانی به ارمغان میآورند.
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی نیز جهت سرکیسه کردن مردم در پارکها و بوستانها به راهاندازی انواع و اقسام پلیس و ستاد اقدام نموده است که یکی از آنها را "پلیس پارک" نام نهادهاند. اما این پلیس بنا دارد تا در فضای پارکها، "چند منظوره" عمل کند. چون پلیس پارک در اقدامی تبلیغی هم معتادان را جمعآوری مینماید و همچنین برای گردش و تفریح دختران و پسران جوان مزاحمت ایجاد میکند. جدای از این کسانی را که با خود سگ به همراه دارند از تفرج و تفریح در پارک و بوستان بازمیدارد. ناگفته نماند که رفتارهایی از این دست به نیروهای خودسر و ولانگار پلیس یاری میرساند تا هر چه آزادانهتر جهت اخاذی از مردم و تأمین منافع شخصی خودشان اقدام به عمل آورند. انگار بالاییها که لقمههای درشت و کلان را از سفرهی "حضرت آقا" میقاپند، برای پایینیها جز همین لقمههای ریز و کوچولو چیزی باقی نمیگذارند. آموزشی غیر مستقیم و خودمانی که تمامی شیفتگان راه و رسم فرهنگی جمهوری اسلامی، برای ماندگاری و تنازع بقا از آن سود میجویند: بچاپ تا دیگران نچاپند.
با این همه سگآزاری بخشی از آموزههای ناصوابی است که بر بستر دین ابداعی و خودساختهی دولتی بین شهروندان ایران تبلیغ میشود. در همین راستا روحالله خمینی در رسالهی خویش ده چیز را نجس میداند که ششمین و هفتمین مورد آنها، به سگ و خوک باز میگردد. او در مسألهی 105 توضیحالمسایل مینویسد: "سگ و خوکی که در خشکی زندگی میکنند حتا مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبتهای آنها نجس است ولی سگ و خوک دریایی پاک است". مسألهی 106 توضیحالمسایل او هم به نجس بودنِ کافر پای میفشارد. تا جایی که در مسألهی 107 "تمام بدن کافر حتا مو و ناخن و رطوبتهای او" را نجس و آلوده میخواند. ناگفته نماند که همهی "حضرات آیات عظام" ضمن رونویسی و الگوبرداری از توضیجالمسایلِ همدیگر، همین باورهای ناصواب و نادرست را بیکم و کاست در رسالههای خویش به کار گرفتهاند.
نجس پنداشتن دنیا و جهان پیرامون، شیوهای است که از "امام راحل" برای فرزندان او به یادگار ماند. همچنان که امروزه همین فرزندان خلف به اتکای چنین باوری تمامی هستی را دشمن میپندارند. او در توجیه باورهای واپسگرایانهی خویش تا آنجا پیش رفت که در مسألهی 139 رسالهاش نوشت: "احتیاط واجب آن است که از دادن قرآن به کافر خودداری کنند و اگر قرآن دست او است از او بگیرند". اما سخن غیر عقلانی و یک سویهی روحالله خمینی در همین جا پایان میپذیرد. چون توضیحی نمیدهد که وقتی قرآن آلوده را از دستان کافرِ نجس و ناپاک گرفتند با آن چه باید بکنند. ضمن آنکه مراجع دولتی و خودفرموده با چنین حقهای انتظار دارند که همهی کافران بدون آنکه قرآن بخوانند و بدانند، دین ابداعی و ساختگی ایشان را بپذیرند و مسلمان بشوند.
از سویی دیگر در تناقضی آشکار و روشن با آنچه که مفسران دین حکومتی مینویسند، سگ در سورهی کهف ارج و قرب مییابد. چون از سگ در آیههای 18 و 22 سورهی کهف رفتار و هنجاری همانند انسان به نمایش درمیآید. گزارش قرآن نه تنها سگ را فردی از اصحاب کهف میشمارد بلکه بنا به رسمی عمومی و همگانی محافظت از جان گروهِ کهف را نیز به او سپردهاند. قرآن مینویسد: "زودا که بگویند آنان سه تن بودند، چهارمینشان سگشان بود؛ و بگویند پنج تن بودند، ششمینشان سگشان بود که همه از روی حدس و گمان است؛ و گویند هفت تن بودند و هشتمینشان سگشان بود..." (قرآن ترجمهی خرمشاهی، 22-18/18).
حال معلوم نیست این سگی که دوستی صمیمی برای تمامی اصحاب تقدیس شدهی کهف قرار میگیرد، در نگاه رسالهنویسان امروزیِ شیعه چه جایگاهی مییابد؟ چنانکه در اکثر تفسیرهایی که شیعیان از سورهی کهف به دست میدهند برای سگ همانند انسان از شناسه و معدود "نفر" استفاده نمودهاند. آیا اصحاب کهفی که قرآن آنها را کنار سگ مینشاند، نمیفهمیدند که باید از سگ بپرهیزند؟ ولی تناقضهایی از این دست در گفتار واعظان و روضهخوانهای زمانهی ما کم نیستند که همهی این دوگانه گوییها سرآخر راه به جایی نمیبرند.
شیخ شیراز نیز به اتکای خواندههای خویش از سورهی کهف بر نکتهای اصرار میورزد که: سگ اصحاب کهف روزی چند / پیِ نیکان گرفت و مردم شد. او به استناد قصه و افسانهی قرآن، فرق و فاصلهای بین سگ و انسان نمیبیند. همچنین سعدی در آموزههای پرورشی و اخلاقی خود، تربیتپذیری سگ را برای انسانهای همهی دورانها الگو میگذارد. همچنان که امروزه در ردهبندی حیوانات هرچند گرگ را از گروه سگسانان برمیشمارند، ولی سگ و گرگ ضمن کارکردی که از خود به دست میدهند، در جایگاهی متفاوت از هم ایستادهاند. زیرا یکی به دریدن گله و انسان شهرت دارد و آن دیگری به محافظت از گله و انسان.
متأسفانه در ادبیات کلاسیک فارسی بیشتر نگاهی منفی از سگ و خوک به نمایش درمیآید. چنانکه فریدالدین عطار ضمن رویکردی عرفانی شیخ صنعان را از سر تحقیر به خوکبانی میکشاند. جلالالدین محمد بلخی نیز به منظور ابراز یهودستیزی خود، اصطلاح تحقیرآمیزِ "جهودِ سگ" را برای ایشان مناسب میبیند. اصطلاحی که کاربری آن در ادبیات کلاسیکِ اکثر کشورها امری عادی و متداول شمرده میشود. حتا عدهی پرشماری از عوامالناس نمونههای فراوانی از آن را در گفتوگو و محاورهی خویش به کار میگیرند.
ولی در داستان سگ ولگردِ صادق هدایت، چهرهای رنج کشیده و دردمند از سگ ارایه میگردد. چون سگ در این داستان تمثیلی، از سرِ دلسوزی انسانی نموده میشود که از شکنجههای همگانی و تاریخی رنج میبرَد. گفتنی است که سگ ولگردِ صادق هدایت هر چند در رویکردی تاریخی زخمهای فراوانی را تاب میآورَد، ولی همچنان به انسانهایی که به او غذا میرسانند، عشق میورزد و وفادار باقی میمانَد. انگار هدایت در وجود سگ ولگرد، انسان سرگشتهی ایرانی را مییابد که علیرغم ابراز عشق و وفاداری به بنبست کشانده میشود. با این همه سگ ولگرد به دلیل شکنجه و آزار گروههای فرهنگیِ نامشروعی که بر جامعه چیرگی دارند، جز آوارگی، بیخانمانی و رنجوری از چیزی نصیب نمیبرَد.
از سویی دیگر سگ در داستان "بانویی با سگ ملوس" چخوف، به جایگاه اخلاقی و درست خویش بازمیگردد. چون در این داستان، سگ در نقش دوستی صمیمی، باوفا و ماندنی برای زن قهرمان داستان ظاهر میشود. در نتیجه سگ چخوف جای فراموش شدهی انسانها را برای قهرمان داستان پر میکند. همان چیزی که سیمایی درست از آن را میتوان در آموزههای زیست محیطی به کار گرفت.
بیتردید برای کنشگرانی که توسعهای پایدار را تعقیب میکنند، برآوردن مطالبات زنان و مزدبگیران جامعه با سالمسازی محیط زیست انسانها پیوند میخورد. با چنین دیدگاهی دفاع از حقوق طبیعی حیوانات و جانوران از چنان اعتبار و حمایتی بین تلاشگران گسترهی محیط زیست سود میجوید که تفکیک و جدایی آنها را، کاری عبث و بیهوده میبینند. چون به تجربه دریافتهاند که بر زمینهای از تخریب محیط زیست و آزار حیوانات، شکنجه و کشتار انسانها هم توجیه میپذیرد. به حتم آنکه درخت میسوزاند و سگ میکشد، بستری روانی و اجتماعی برای کشتار و شکنجهی آدمها نیز فراهم میبیند./
س حمیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر