۱۳۹۴ خرداد ۱۰, یکشنبه

حکومت ولی فقیه ، حکومت اله است

  فیروز نجومی
اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب و غیرت از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین، باورها و ارزشهای دینی را نمیتوان در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نادیده گرفت. حکومت اسلامی نیز چیزی نیست مگر محصول باورها و ارزشهای دینی ما. آیا آیت الله خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟

آیا خمینی و پس از او، سید علی خامنه ای، طلبه هایی برخاسته از حوزه های علمیه، میتوانستند به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودایی و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق مسلم خود فرض میکنند، آیا به آن دلیل نیست که ما مسلمانیم.

اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل نیست که ما به امام اعتقاد داریم، نه به یکی و یا دوتا بلکه به دوازده تا از آنان؟ اعتقاد هم داریم که دوازدهمین در عالم غیب میزید و از آنجا ست که مدیریت جهان را بعهده دارد. البته هستند بسیاری که برای ملاقات امام عج بسوی چمکران میشتابند. 

آری، امام در تار و پود ما بر جایگاهی بلند قرار دارد. امام بنیان دین و اخلاق ماست. ما شیفته امامان خود هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی با شکوه و عظمت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم، بسی سفت و سخت. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. چون امام پرست هستیم دستگاه فقاهت را

پرورش داده ایم که در زمان غیبت عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در غیر اینصورت نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت.

به عبارت دیگر، چون ما ایرانیان، مسلمان هستیم و امامت را ادامه ی رسالت میدانیم، ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات مردم مسلمان ایران میداند. ما مسلمانان باید خود را خوشبخت بدانیم. چرا که حکومت ولایت، حکومت همان الله ای است که ما پیوسته حمد و ستایش ش میکنیم و در همه حالی از او امداد می طلبیم. کدام حکومت میتواند بالاتر از حکومت الله باشد؟ حکومت ولایت، حکومت الله است. آقای خامنه ای در صدور یک فتوای سیاسی اعلام میکند که:

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت 

ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، ۲۹ تير1389).

اعتقاد ما به الله، به رسول، و ائمه اطهار است، که اجازه صدور این فتوا را به آقای خامنه ای میدهد. اگر ما به این عناصر اسطوره ای که آقای خامنه ای بآنها اشاره میکند، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و عبودیت از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله در سر زمین ما در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل است که الله بندگی را به ما آموخته است و چیزی بجز عبد و عبودیت از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابرش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله ولایت تن بدهیم؟ 

درست است که خودرو تولید میکنیم و بر جاده های اسفالت به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که آقای خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را برای هدایت بشر جاری کرده اند، ولی فقیه نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که باور ما به الله تزلزل ناپذیر است. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. 

یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. آیا بیاد دارید که وقتی از تبعید به ایران بازگشت بما مژده داد که "ما" شما را انسان میکینم و یا از شما انسان میسازیم؟ چون ساده اندیش بودیم نمیتوانستیم منظور او را حدس بزنیم. او الله را به حکومت باز گردانده بود. رعیت بودیم و راه بندگی، راه "انسان" شدن هم امام در پیش پای ما نهاد. اگر آقای خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است. 

ما نه تنها این مفاهیم را دون شان انسان نمیدانیم بلکه بر آنها ارزش مینهیم. مهم نیست که چه بلیه آسمانی بر سر ما نازل کند، به آغوش اوست که پناه میبریم و از اوست که امداد میطلبیم. وقتی روی به خانه الله، بقیام و قعود بر میخیزیم و خود را میشکنیم و پیشانی خود بر زمین مینهیم و به سجده میرویم، احساس آسایش و نیرویی درونی میکنیم، نه حقارت و خواری. بعضا، حتی احساس برتری نیز میکنند. آیت الله ای که ناظر بر بدار آویختن انسان دیگری است، نمیتواند انسان را چیزی بیشتر از یک حیوان بشمار آورد، حیوانی که میتواند جان از او بستاند. این تفاوت بین انسان و حیوان، در حکومت آیت الله ها عمدا در پرده ابهام قرار میگیرد. چون آیت الله بر جایگاه الله جلوس مییابد، اگرچه دهنده جان نیست، اما همچون الله گیرنده جان است، قدرتی نامحدود و مطلق.. ولایت فرمانروا میشود و ملت فرمانبر.

داعشی ای که لبه تیغ چاقو را بر گلوی انسان دیگری میگذارد، او نیز نمیتواند احساس خدایی نکند. چون اوست ستانده جان. وقتی دین و قدرت باهم یکی میشود فاصله انسان با حیوان بصفر میرسد. از همان آغاز جلوس بر مسند قدرت، آیت الله ها پرچم برتری اسلام را در جهان بر افراشتند. امروز داعشی ها هستند که پرچم برتری را بر افراشته اند. پرچم لا الله الا الله پرچم برتری ست. سعودی ها، قوم و خویش های پیامبر اسلام، قبل از آیت الله ها و داعشی ها پرچم لا الله الا الله را برافراشته بودند وشمشیر عریان ذیل آن بیانگر چیزی نبود و نیست مگر برتری، برتری ای که ناشی میشود از وحدت شریعت و شمشیر. 

مسلم است که اگر ما الله را پرستش نمیکردیم و به احکام کودکانه و شریعت جابرانه اش وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم محاربه با الله، مشرک و منافق به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت الله است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به امری عادی تبدیل نموده است. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود. حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟ 

بارها در لابلای اخبار در می یابیم که دست و پای انسانها را در زندانها باتهام سرقت قطع میکنند. قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان، مجازاتی ست که الله برای سارق تعین کرده است. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است. نه اینکه چنین مجازاتی غیر انسانی، فقط ویژه جامعه اسلامی است.

میشل فوکو ( نظم و مجازت) از شکنجه هایی در قرن هفده و هیجده اروپا خبر میدهد که در ملا عام بشکل یک نمایش باجرا در میامد که دربرابر آن قطع دو عضو بدن، حرکتی ست بس انسانی و از سر ترحم. فوکو میگوید که در آنزمان این اعتقاد وجود داشت که صرفنظر از نوع جرم، متهم به "هزار مرگ " محکوم میشد. چرا که هر چقدر مجازات سنگین تر، احتمال وقوع جرم بندرت. مردمی که بتماشای تنبیه و مجازات میشتافتند خود را با متهم شناسائی مینمودند و دست باغتشاش میزدند، شناسایی با متهمی که پیکرش را سوراخ میکردند و در آن سرب داغ میریختند و یا او را با بستن به اسبها چهار پاره میساختند و اگر مفصل ها از یکدیگر جدا نمیشدند میرغضب، مفصل های متهم را از هم جدا مینمود در حالیکه صدای درد انگیز متهم بگوش میرسید. در نتیجه خشم مردم بر علیه نظام عدالت شاهی و اعتراض اندیشمندان انسانخواه، به اصلاح قانون مجازات و بر قراری توازنی بین مجازات و مکافات گردید. 

یعنی که حکومت اسلامی بجای آنکه در وضع قانون مجازات، از اروپا به لحاظ احترام به شان والای انسان سبقت گیرد، جامعه را به 1400 پیش از این، بدوران قبایل بادیه نشین اعراب بازگشت داده اند، آنجا که قطع اعضای پیکر انسان، اعضایی که مرتکب جرم شده اند و نیز سنگسار و قصاص مرسوم بود و هنوز هم هست، تحت عنوان قانون مجازات اسلامی بر جامعه حاکم گردانیده اند. با این وجود، چه بسیارند که فراموش میکنند جامعه ای که "شورطه " میگمارد که رفتار و کنش انسانی را در تطابق کامل با قوانین شریعت اسلام منظم سازد، جامعه ای است که شان انسان را به سطح حیوان تنزل میدهد. 

اگر خواهان جامعه ای آزاد و انسانی هستیم، ضرورتا باید بدور بریزیم آنچه اسلامی ست. اگر از خاطرمان زدوده شده است که حکومت اسلامی چگونه ستون شریعت را در خون بنیان گذارد، هم اکنون میتوانیم که مشاهده کنیم که داعشی بر روی دست فقیهان کشور ما بلند شده اند و با افتخار تمام اسلام را در رسانه های اینترنتی به معرض نمایش میگذارد که بچه راحتی سر انسان را همچون یک گوسفند از تن جدا میسازند بجرم آنکه به لاالله الا الله باور ندارد، بویژه اگر شیعه و یا کافر و مشرک باشد.

این دگر باشی، گاهی اهمیت خود را در برابر انتقام ستانی از دست میدهد. چند تن از روزنامه نگارانی که در چنگال داعشی ها گرفتار شده بودند از جمله روزنامه نگار آمریکایی، جیمز فولی، اسلام آورده بود و قرائت قرآن میآموخت، اما چون پای انتقام ستانی از آمریکا در میان بود باید سر او نیز مثل یک حیوان از تن جدا میگردید. داعشی ها با به نمایش در آوردن جنایت خود در رسانه های اینترنتی از جمله گذاردن قربانی ها در قفس های آهنی و بآتش کشیدن آنها و گردن زدنها و کشتار دسته جمعنی، پیام برتری را انتشار میدهند، برتری جهان بینی اسلامی ست که جان انسان را در برابر الله بی مقدار و بی ارزش بشمار میرود. 

تخریب موزه های تاریخی و آنچه بر ساخته دست انسان های پیشین بوده است، از ایدئولوژی لا الله الا الله بر میخیزد. آثار هنری انسانها نشان بر شرک و بت پرستی ستی که بخودی خود نفی یکتایی و یگانگی الله است. در این دیدگاه لاجرم کشتار کافر، غارت اموال آنان و باسارت کشیدن زنان، غنیمت جنگی بشمار میروند که در بین جنگجویان تقسیم میشود. آنها نیز بعنوان مالک، میتوانند غنائم جنگی خود را بحراج بگذارند، حال چه زن باشد، چه اشیا قیمتی. 

ایدئولوژی لا الله الا الله، ایدئولوژی نیستی گرایی، مشترک است در تمام جنبشها اسلامی از آیت الله ها گرفته تا بوکوحرامها. چه الله آنان که در راه یکتایی و یگانگی او میکشند تا کشته شوند، به مقام شهادت میرسند. بهمین دلیل بآنان زندگی ایدی در کنار حوریهای باکره می بخشد. شهادت خواهی رمز به حکومت رسیدن آیت الله ها در ایران، طالبان در افغانستان، هم اکنون داعشی ها و بوکوحرام هاست. اگر اخوان المسلمین در مصر شکست خوردند بآن دلیل است که دیر دست به شهادت طلبی زدند. یعنی که در انقلاب مصر میخواستند بدون کشتن تا کشته شدن بقدرت برسند. آیت الله ها و سرداران نظامی آنها بر آنند اگر اخوان المسلمین ماشین خونریزی را بکار انداخته بودند هرگز شکست نمیخوردند.

در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). 

این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار الله و شریعت او را بر اندازیم و ایمان به خالق را جایگزین آن نماییم. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم که باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهد و کین خواهی نماید در نهایت خشونت و بیرحمی، باید خدایی نوین بر سازیم و یا میتوانیم به دوران باستان باز گردیم و بدامن اهورا مزدا پناهنده شویم. یعنی که تردید مدارد که براندازی دستگاه قدرت از براندازی دین و حکومت قوانین منسوخ شده آن میگذرد. 

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش قدرت بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش داده و طراحی نماییم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت و یا خلافت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدایی فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست ورزی و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. 

یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. دیگری ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراداتی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست.

بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر و شان والای انسان اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باورها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند، هم بیدینان، هم شاه پرستان و هم جمهوری خواهان و نیز هم سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله، سرنگونی یک ایدنولوژی و نوسازی یک فرهنگ است. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، تا خود را رها نسازیم نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر